لابد شما هم این لطیفه مشهور را شنیدهاید که روزی یک تازه مسلمان خارجی به ایران آمد و نشانی مسجد را پرسید جهت اقامه نماز جمعه. پاسخ شنید که نماز جمعه در مسجد برگزار نمیشود و دانشگاه محل نماز است. پرسید اگر دانشگاه محل نماز است پس دانشجوها کجا هستند؟ پاسخ شنید دانشجوها در زندان هستند. پرسید پس دزدها و مجرمین کجا هستند؟ پاسخ شنید زیاد سئوال نکن، وگرنه سرت را به باد میدهی!
درست 28 سال پیش یعنی روز 5 مرداد سال 1358 اولین نماز جمعه تهران در دانشگاه تهران برگزار شد (به امامت آقای طالقانی). دانشگاه تهران به عنوان قلب علمی و سیاسی کشور از آن روز به بعد هر هفته شاهد برگزاری مراسم عبادی-سیاسی نماز جمعه بوده است. به جز عده معدودی که میدانستند چکار دارند میکنند، هیچکس آنروز پیشبینی نمیکرد که سرنوشت دانشگاه و دانشگاهیان 28 سال بعد چنین باشد که امروز هست: دانشجویان سرکوب و تحقیر شده یا در گوشه زندان در انتظار سرنوشت خود باشند یا از شدت خشمی سرخورده در حال جویدن ناخنهای خود.
اما چرا دانشگاه و چرا دانشگاه تهران باید جهت برگزاری نماز جمعه انتخاب میشد؟
سئوالی که بارها از خودم پرسیدهام و تنها پاسخی که یافتهام نیاز حاکمیت غیردموکراتیک به حضور نزدیک و از درون در محیط دانشگاههاست. از روز 5 مرداد سال 1358 تا به امروز من و شما و همه دانشجویان «عادی» این مرز و بوم شانه به شانه «برادران حاکمیت» سر کلاسهای دانشگاه نشستهایم. در تمام این سالها «حاکمیت از درون» در دانشگاهها حضور داشته و هر هفته نیز با صدایی بلند و رسا از تربیونهای خود رسما حضور دانشگاهی خود را به همه مردم ایران اعلام کرده است. حضوری که هدفی جز جهت دهی و کنترل نیروی فکری و سیاسی دانشجو و دانشگاه نداشته و ندارد و نخواهد داشت. چه کسیاست که نداند نقش نمایندگی حاکمیت در دانشگاهها در دهه اول انقلاب توسط برادران انجمنهای اسلامی و از آن به بعد توسط برادران متعهد و از جان گذشته بسیج ایفا گردیده است؟ داستانی که تا به امروز هم ادامه دارد.
بسیاری از ما ایرانیان مانند همان توریست خارجی که به دنبال مسجد میگشت، به دنبال مسجدی گشتهایم که فارغ از دغدغههای سیاسی در آن نماز بخوانیم. همچنین سالهای جوانی و پرشور زندگی خود را به دنبال دانشگاهی گشتهایم که فارغ از دغدغههای سیاسی در آن درس بخوانیم و همیشه انتظار داشتهایم که زندانهای کشورمان جایگاه مجرمین و دزدها باشد. شاید ما نیز زیاد سئوال میپرسیم و حقمان است که سرمان را به باد بدهیم! شاید ما اصلا صاحبخانه نیستیم و مهمان ناخواندهای هستیم بر سر این سفره نفت و این خاک و این آسمان که انگار از آن ما نیست؟ شاید ما فقط بیگانگانی هستیم که هر چه بگوییم و هر چه فکر کنیم و هر چه بنویسیم در راستای تشویش افکار و امنیت عمومی و آب به آسیاب دشمنان ریختن است؟
هر چه بزرگتر میشویم، بیشتر تاریخ پر فراز و نشیب و پر از فریب ایرانمان را میبینیم و پی میبریم به راز فلسفه رندان شاعرمان. هر چه باشد آسمان سیاسی ایران قرنهاست که ابری و غبارآلود است…
مائيم و می و مطرب و اين کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بيم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب