ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود که به همکارم فاضل گفتم گرسنه هستم و پیشنهاد کردم چیزی بخوریم. امروز اولین روز اقامت من در الخبر عربستان سعودی در ناحیه ظهران بود.
با فاضل بیرون رفتیم. اول گمان کردم همان نزدیکیهای دفتر شرکت و با پای پیاده خواهیم رفت، اما فاضل به سمت ماشینش که یک شورولت سیاه بود رفت. فاضل که شیعه بود رادیوی ایران را گرفت که برنامه تواشی به زبان عربی پخش میکرد. فاضل طوری در مورد ایران صحبت میکرد که انگار کعبه آمال و آرزوهای بشریت و سمبل آزادی و دموکراسی است. شاید هم حق داشت. چند ساعت بعد به او حق دادم!
از یک خیابان درندشت گذشتیم و وارد بلوار مانندی شدیم که یک طرفش تا چشم کار میکرد دیوار سفیدی کشیده شده بود. فاضل گفت: اینجا پایگاه نظامی آمریکا در ظهران است.
به خودم گفتم عجب! حالا چرا برای ناهار خوردن من بیچاره را از کنار دیوار پایگاه آمریکا عبور میدهی. حق هم داشتم!
چند ده متر جلوتر یک ماشین گشتی گارد ملی سعودی جلویمان را گرفت. افسر جوان مدارک شناسایی فاضل را گرفت و از من خواست که پاسپورتم را بدهم. من پاسپورتم را معمولا همراهم جایی نمیبرم و در هتل و در گاوصندوق نگهداری میکنم. اما کپی پاسپورت را نشانش دادم. کافی نبود! کارت اقامت کشور … را نشانش دادم. بعد کارت هوشمند شرکت … را نشانش دادم. بعد گواهی نامه رانندگی کشور … را نشانش دادم. همه را گرفت، اما باز هم کافی نبود!
نگاهی به فاضل انداختم. رنگش پریده بود و چشمهایش درشت شده بود، اما مدام به من میگفت نگران نباشم، اینجور کنترلها در سعودی عادی است.
افسر همه کارتهای مرا با خود برد و شروع کرد به بیسیم زدن. موج آدرنالین را که در بدنم تزریق شد حس کردم که آرام آرام بالا آمد و در دستها و پاهایم به صورت لرزههای خفیف ترس ظاهر شد. فکرش را بکن! دو نفر شیعه، یکی ایرانی بدون پاسپورت و دیگری از اقلیت محکوم شده شیعه عربستان زیر دیوار پایگاه نظامی عمو سام عزیز. کارم تمام بود!
فاضل به عربی چیزهایی بلغور کرد و طرف بهش گفت که ساکت باشد. من خیلی محترمانه توضیح دادم که پاسپورتم توی هتل است و میتوانم آنرا نشان بدهم. سرش را تکان داد و با عصبانیت گفت که انگلیسی بلد نیست! از آن نظامیهای ایدهال روزگار بود: زبان نفهم و خشن.
15 دقیقه بعد یک ماشین شاسی بلند سر رسید. گفتم شاید اینیکی مافوق باشد و زبان آدم حالیش بشود. اما کار بالاتر گرفت. فاضل تقریبا سکته کرده بود. خود من هم دست کمی از او نداشتم.
آرام توی ماشین نشسته بودم و سعی میکردم زیاد تکان نخورم که به نظر گناهکار نیایم. فوری کانال رادیوی ایران را هم عوض کردم. روی اینحساب که اگر کار بیخ پیدا کند از اینکه بفهمند رادیوی عربی ایران را گوش میدهم سودی عایدم نخواهم شد. نگاهی گذرا به عکسهایی که با موبایلم گرفته بودم انداختم و هول هولکی چندتاشان را که از مکانهای عمومی بود پاک کردم. فکرم به این رفته بود که شاید محتویات موبایل را چک کنند و عکسهای اماکن عمومی را به عنوان سند جاسوسی ضمیمه پروندهام کنند.
همینطور که با مظلومانهترین قیافهای که در سراسر زندگیم به خاطر دارم توی ماشین نشسته بودم، افسر به سمت ماشین آمد و درب را باز کرد. فاضل به عربی التماس میکرد اما افسر با لحنی عصبانی مدام چیزهایی میگفت که کلمه جواز! جواز! را از توی آن تشخیص دادم. منظورش همان جواز سفر عربی یا گذرنامه فارسی یا پاسپورت فرنگی بود!
از ماشین که پیاده شدم دل خالی شدهام کامل فروریخت. چرا که افسر مرا به قسمت عقب ماشین شاسی بلند هدایت کرد. جایی که اتاقکی داشت با یک پنجره کوچک میلهای! فاضل مدام به من میگفت نگران نباشم! شماره اتاقم را در هتل و شماره رمز گاوصندوق را بهش دادم و گفتم که عجله کند اما نه آنقدر زیاد که تصادف کند و من برای همیشه در زندان بمانم! نمیدانم شوخی تلخ مرا متوجه شد یا نه، اما قیافهاش که تغییری نکرد و همانطور سفید و مضطرب باقی ماند.
داخل اتاقک که شدم افسر درب را بست و دنیای بیرون همراه با همه آزادیهای محدودی که توی این چند سال داشتم را قاب تیره و سیاهی فرا گرفت. ناگهان بدبینی عجیبی به سراغم آمده بود. مطمئن بودم که موضوع به این سادگیها ختم نخواهد شد. از خشونت و وحشیگری پلیس سعودی بسیار شنیده بودم. به این نتیجه رسیدم که باید خودم را آماده کنم که چندین روز یا چندین هفته در سیاهچال بمانم، ضرب و شتم شوم. باید خودم را آماده میکردم که فردا تلویزیون سیانان اعلام کند که یک ایرانی وابسته به گروهکهای تروریستی در حال تردد مشکوک در اطراف پایگاه نظامی آمریکا در ظهران عربستان دستگیر شد. جایی که چند سال قبل هم انفجار مهیبی رخ داده بود! دولت ایران مطابق معمول کاری از دستش ساخته نمیبود و فقط منوچهر متکی این حرکت را ناشی از ضعف آمریکا در منطقه میدانست.
سعی کردم کمی به خودم مسلط بشوم. به خودم گفتم که اینهمه آدم دستگیر و شکنجه میشوند. این همه مبارز یا روزنامهنگار در زندانها پوسیدند. حالا که چیزی نشده و فقط یک بازداشت کوچولو شدهای! فکر کنم من انسان ضعیفی هستم! این حرفها اصلا کمکی بهم نکرد! نگران بودم و افکار عجیب و غریب منفی همه ذهنم را گرفته بود.
ماشین وارد یک مجموعه نظامی شد. کمی خوشحال شدم که مرا مستقیم به پایگاه آمریکاییها نبرد. دستکم افسر ذرهای انصاف توی کلهاش بود. ماشین توی حیاط بزرگ دو دور زد. به خودم گفتم احتمالا مردد است که مرا توی کدام قسمت ببرد. مستقیم ببرد به بازداشتگاه تحویلم دهد یا اینکه اول کارهای دیگری هم باید انجام شود. ماشین را به حالت کج نگاه داشت. چند لحظه مکث کرد و بعد پایین آمد و درب اتاقک عقب ماشین را باز کرد. نگاه معصومانهای بهش کردم که باور کند من تروریست نیستم اما اعتنایی نکرد و اشاره کرد دنبالش بروم.
یک مرد نسبتا مسن پشت میزی نشسته بود که قیافهاش کمی مهربان به نظر میرسید. برایش توضیح دادم که قضیه از چه قرار است و همکارم رفته که پاسپورتم را بیاورد. برخوردش عادی بود، اما ناگهان کمی آرام شدم. وزن سنگینی که تا چند لحظه پیش داشت دیوانهام میکرد از روی ذهنم برداشته شد. کمکم باورم شد که واقعا موضوع فقط پاسپورت است و به زود آزاد خواهم شد.
حدود 2 ساعت را در میان 10 کارگر پاکستانی که به صورت غیرقانونی وارد عربستان شده بودند گذراندم. بعدا فهمیدم که آنها از ابتدا غیرقانونی نبودهاند. اما برگه اقامت خود را در ازای دریافت 2000 دلار فروختهاند!
فاضل مگر میآمد! خیلی طولش داد. دقیقهها مثل ساعت میگذشتند و ساعتها مثل سال. فکر کنم دوسالی را توی آن اتاق با پاکستانیهای خرده خلافکار سپری کردم. کمکم نگران شدم که بلایی سر فاضل آمده باشد. مثلا تصادف کرده باشد و مرده باشد و پاسپورت من هم توی ماشین آتش گرفته باشد! دیگر فقط خود خدا مگر میآمد و مرا از توی زندان سعودی درمیآورد. اینجور وقتها موتور بدبینی worst case scenario من بدجوری روشن میشود!
عاقبت فاضل آمد و پاسپورت من را آورد. دقایقی بعد آزادیم را که احساس کرده بودم از دست رفته مجددا به دست آوردم. فاضل مدام معذرتخواهی میکرد و میگفت مرا به خاطر این رفتار سعودیها ببخش.
اولین روز من در کشور سعودی اینگونه گذشت. تقدیر چنین بود که اولین تجربه بازداشت شدنم را در کشوری به دست بیاورم که اقلیت شیعهاش نه تنها باید مانند سنیها بدون مهر نماز بخوانند بلکه حتی حق ندارند اسم مهر را هم بیاورند. این موضوع را ظهر امروز وقتی از فاضل در مورد اینکه چرا بدون مهر نماز میخواند و ناگهان مرا با انگشتانش به سکوت وادار کرد فهمیدم.
برای اینکه بفهمید حاکمیت ایران یکی از مهربانترین، دموکراتترین و آزاداندیشترین حکومتهای منطقه است لطفا به سعودی سفر کنید. نه برای زیارت حج. نه با یک تور که چهار تا موزه و تخته سنگ به شما نشان بدهد. آن وقت است که در کوچه پس کوچههای محلههای فقیر شرق عربستان خفقان و تبیض گلویتان را خواهد فشرد…
خوب خدا رو شکر که جستی. خوش بگذره!
لایکلایک
به این زودی تغییر عقیده دادید! شاید آنجا خیلی شرایط وخیمی داشته باشد اما ایران هم به طور کلی تعریفی ندارد !!!
موفق و پیروز باشید.
بامداد: اتفاق خیلی کوچکی بود، اما توی اون دقایق این حس رو داشتم که شاید ماجرا بیخ پیدا کنه. تغییر عقیده ندادم، من هنوز هم منتقد هستم!
لایکلایک
بامداد جون مراتب همدردی منو بپذیر، می دونم چه حالی داشتی.این وهابیها خیلی قسی القلب هستن.
بامداد: بهتره بگی، رژیم حاکم سعودی خیلی قسیالقلب هست. بهتره بگی ارتجاع و تعصب قسیالقب هست. چرا موضوع رو به بحثهای فرقهای و اختلافات فرهنگی تقلیل بدیم؟
لایکلایک
هرچقدر به خودم فشار میارم که اینو نگم نمیشه!: عربن دیگه!
ولی بدترین حالتش اینه که شما توی اولین روز ورودتون این اتفاق افتاده!
با نظر مجازاتگر هم موافقم
بامداد: من هم خیلی به خودم فشار میارم که این جمله رو نگم. اما آناهیتای عزیز، من مخالف تبعیض نژادی هستم. مشکل سعودی از مردمش نیست، مشکل سیستم حاکمیتش هست و اینکه یک جامعه بسته و رشد نیافته هست.
لایکلایک
«برای اینکه بفهمید حاکمیت ایران یکی از مهربانترین، دموکراتترین و آزاداندیشترین حکومتهای منطقه است لطفا به سعودی سفر کنید»
از صد داستان کوتاه بهتر و در واقع درست . حست کردم و … ولی از میان این جمله ناخودآگاه صدای «ح» به گوشم رسید. نکند تو هم …؟
بامداد: صدای «ح»؟ منظورت هودره؟
لایکلایک
خدا رو شکر که بخیر گذشت. منم از این عربهای سعودی و برخوردهاشون خیلی دل پری دارم.
بامداد: آره به خیر گذشت. کافی بود یارو یه کم بهانهگیری کنه، معلوم نبود سر از کجاها که در نمیآوردم!
لایکلایک
خيلي فوق العاده نوشته ايد ، زنده و حقيقي ! موفق باشيد !!
بامداد: نظر لطفته مهرنوش عزیز.
لایکلایک
با عرض سلام
خودتان را جای آن مامور پلیس بگذارید. تروریستها در هر لباسی و هر قیافهای هستند. آن هم اطراف پایگاه نظامی آمریکا. طرف به اتومبیلی دستور توقف داده. از دو سر نشین اتومبیل یکی خارجی است و یکی از اهالی همان کشور. آن فرد خارجی پاسپورت همراه ندارد (به هر دلیلی). مسلما باید آن خارجی را بازداشت کرد و به پاسگاه برد تا تکلیف ورود و اقامتش در آن کشور معلوم شود. پاسپورت اولین و اصلیترین مدرک شناسائی یک خارجی درکشوری دیگر است.
انتظار اینکه پلیس در عربستان بتواند «انگلیسی» یا زبانی بجز عربی صحبت کند بنظر من قدری زیاد است. اول اینکه پلیس جماعت معمولا از طبقات پائین جامعه میآید و دوم اینکه اکثر کسانی که برای حج به عربستان میروند خود «عربزبان» هستند. اگر هم نباشند مسلمان هستند و تا حدودی با زبان عربی آشنا. در هر حال من که از نوشته شما چیزی دال بر بدرفتاری با شما ندیدم. فقط اضطراب خودتان بوده که آن هم در این شرایط طبیعی است. خود من را یک بار در یکی از کشورهای عربی تقریبا یک ساعتی بازداشت کردند (قضیه سر چیز دیگری بود). داشتم قالب تهی میکردم.
شک ندارم که حکومت عربستان یک حکومت پلیسی و خشن است اما ظاهرا برخوردشان با شما چندان هم بد نبوده.
با تقدیم احترام
بامداد: درسته. با من بدرفتاری نشد. اما با توجه به پیش زمینهای که از شرایط امنیتی و محدودیتهای ویژهای که برای شهروندان شیعه سعودی وجود داشت داشتم، نگران شده بودم. در واقع نگرانی من بیشتر درونی بود و خوشبختانه موضوع اصلا اونطوری که نگرانش بودم پیش نرفت.
لایکلایک
سلام
اسم منم بامداده ، خوشحالم که با یه بامداده دیگه آشنا شدم.
داشتم وب گردی می کردم به بلاگ شما بر خوردم
به نظرم پست جالبی بود…
برای من هم چندید بار همچین اتفاقی انفتاده ، توی همین ایران خودمون
یه دفعه با دوستانم رفته بودیم تور سمت سواد کود جاده فیروزکوه ، کل اوتوبوس مارو گرفتن ،گفتن شما مجوز تور مختلط ندارید ، در صورتی که ما مجوز تور داشتیم ، و چیزی به اسم مجوز تور مختلط وجود نداره…
آخرشم با گرفتن رشوه ولمون کردن
بامداد: بهت سر زدم دوست خوبم، اما فعلا سایتت در انتظاره …
لایکلایک
خيلي شانس اوردي! ميتونست بدتر از اين باشه!
لينكت اضافه شد!
بامداد:ممنون. لینک شما رو هم اضافه کردم.
لایکلایک
سلام
نمي دونم چرا امشب وبلاگت رو ديدم ولي هر كاري كردم نتونستم در مورد دو مطلبت نظر ندم. يكيش رو واسه پست «سکوت در برابر ارتجاع» نوشتم و ديگري واسه همين پست.
ميشه بگي تو عربستان چيكار مي كني؟ آدمي مثل تو با افكار نئو سوسياليستها در يك كشور عربي-مذهبي و همكار سياسي-نظامي آمريكا در منطقه؟؟؟
از مطلبت بر مياد كه توي كشورهاي عربي كار مي كني…و احتمالا» در شركتهاي نفتي غربي….يا شركتهاي تجاري اون مناطق كه عملا» همگي پيرو منطق اصالت سود و كاپيتاليسم غربي هستند.
تو با قلمت به آمريكايي ها و سيستم سرمايه داري و مرام رهبران غرب نئو ليبراليسم مي تازي حتي ادعا مي كني كه خوشحال شدي پليس عرب تو را به آمريكاييها نداد چون آمريكاييها از پليس عربستان وحشي ترند، اما خودت واسه اونا كار مي كني؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
آره من هم از دلار هاي آمريكا خوشم مي آيد !
هيچ وقت تا حالا فكر كردي كه شركتي رو كه واسش كار مي كني رو ول كني؟
نه…چون پول همون سيستمي كه تو وبلاگت مرتب نفي مي كني بد نيست اما خود اون سيستم فاسده و بده و كلا» اخه!!!!!!!!!
شايد شركت تو هم حامي ارتش اسراييل يا آمريكا باشه….
مي دوني همين ارتش آمريكا باعث شده كه شركتهاي غربي بيان و با آرامش سرمايه گذاري كنن و خيالشون از بابت القاعده و … راحت باشه؟
تا تو بتوني در يكي از اون شركتها كار گير بياري و حقوق بگيري و البته قسمتي از حقوقت رو هم بايد واسه همين ارتش وحشي و تحكيم همون نظامي كه تظاهر مي كني ازش متنفري بپردازي…
حرفت و عملت دوتاست.
اگر گير القاعده مي افتادي اونوقت به پليس عربستان حق مي دادي كه خشتك همه آدمهاي مشكوك و بدون اوراق شناسايي رو بادبان كنه…
————————————————————————————————
بامداد: دوست من، اولا ممنون از اینکه عنایت فرمودید و در مورد نوشتههای این حقیر نظر دادید. اما اگر جسارت نباشد باید بگویم نوشته شما سرشار از «سفسطههای منطقی» میباشد که به برخی از آنها اشاره میکنم:
1. «ميشه بگي تو عربستان چيكار مي كني؟ آدمي مثل تو با افكار نئو سوسياليستها در يك كشور عربي-مذهبي و همكار سياسي-نظامي آمريكا در منطقه؟؟؟»
مگر عقاید یا افکار باید مانع از مسافرت کردن من بشه؟ آیا شما اعتقاد دارید که باید مرزهای کشورها را به روی آدمهایی با افکار متفاوت بست؟
2. «از مطلبت بر مياد كه توي كشورهاي عربي كار مي كني…و احتمالا» در شركتهاي نفتي غربي..»
بله درست حدس زدید. من در یک شرکت بزرگ کار میکنم که پیرو منطق سود و کاپیتالیسم میباشد. اما متوجه نشدم از کجای انتقادهای من از سیستم سرمایهداری نتیجه گرفتید که من نباید کار کنم و زندگی کنم؟ من به ازای کاری که میکنم حقوق دریافت میکنم و اعتقاد دارم ثروتی که با کارم تولید میکنم چندین برابر بیشتر از حقوقی است که دریافت میکنم. اصولا انتقاد من از تمرکز سرمایه و قدرت در دست عده معدودی در جامعه محلی یا جهانی میباشد و فکر نمیکنم در هیچ کجای صحبتهای من انتقادی از کسانی که با کار خود درآمد کسب میکنند شده باشد. شیوه استدلالی شما در این زمینه مردود میباشد.
3. ««مي دوني همين ارتش آمريكا باعث شده كه شركتهاي غربي بيان و با آرامش سرمايه گذاري كنن و خيالشون از بابت القاعده و … راحت باشه؟»»
ارتش آمریکا نماینده سیستم سرمایهداری حاکم در آمریکا و در واقع همان شرکتهای چند ملیتی در آمریکاست. مسلما ارتش آمریکا بر ضد منافع این شرکتها عمل نمیکند. اما موضوع «القاعده» بحث دیگری است. اولا که حرکتهای نظامی آمریکا و متحدانش در منطقه نه تنها جلوی رشد تروریسم را نگرفته است بلکه باعث تقویت و گسترش آن شده است. ثانیا القاعده که خود فرزند ناخلف همین سیستم بوده است . دست کم تا اواخر دهه 80 که میدانیم سازمانهای امنیتی آمریکا از آن حمایت مستقیم میکردند.
4. «تا تو بتوني در يكي از اون شركتها كار گير بياري و حقوق بگيري و البته قسمتي از حقوقت رو هم بايد واسه همين ارتش وحشي و تحكيم همون نظامي كه تظاهر مي كني ازش متنفري بپردازي..»
منظور شما رو از این جمله خوب متوجه نشدم. چرا کار کردن من در یک شرکت بزرگ در جهت تحکیم سیستم سرمایه داری حرکت میکنه؟ من اعتقاد دارم که کار کردن من باعث رشد جامعه بشری میشود و رشد جامعه بشری در نهایت به تضعیف تمرکز سرمایه و رسانه و قدرت روزافزون نقش مردم در تصمیمگیریها منجر خواهد شد. بر خلاف نظر احتمالی شما من اعتقاد ندارم که پیشرفت بشری به دست اقلیت ثروتمند و یا قدرتمند انجام میگیرد، بلکه به دست آدمهایی مثل من که کار میکنند و به تدریج ولی آرام آرام و پیوسته دانش و صنعت بشری را ارتقا میدهند انجام شده است و میشود. بهترین روش مبارزه با سرمایهداری و حاکمیت سود سرسختانه کار کردن از یک سو و از سوی دیگر تلاش برای اعتلای دانش سیاسی-فرهنگی مردم است. من به سهم خودم این کار را میکنم که البته ناچیز ولی به هر حال برایم مهم است. شما آیا روش بهتری میشناسید؟
5. «هيچ وقت تا حالا فكر كردي كه شركتي رو كه واسش كار مي كني رو ول كني؟»
فکر میکنم این سئوال شخصی باشه و ارتباطش رو با موضوع درک نمیکنم. من از اینکه توی یک شرکت سرمایهداری بزرگ کار میکنم شرمسار نیستم، چون در حال حاضر در دنیای سرمایهداری زندگی میکنیم و موقعیتهای کاری دیگر بسیار محدود است. امیدوارم روزی دنیا آنقدر عوض بشود که ما مجبور نباشیم بخش ناچیزی از دستمزد واقعی خود را از سرمایهداران جهانی با هزار منت و خواهش دریافت کنیم.
6. «پول همون سيستمي كه تو وبلاگت مرتب نفي مي كني بد نيست اما خود اون سيستم فاسده و بده و كلا» اخه!!!!!!!!!»
چرا شما فرض میکنید دنیا متعلق به یک عده معدود سرمایهدار میباشد که مالک همه چیز هستند و امثال من (مردم) باید از آنها ممنون و متشکر باشیم که به ما سهمی از دارایهایشان بدهند؟ نه دوست من. دنیا متعلق به همه مردم است. اگر من پولی دریافت میکنم، این پول بخش کوچکی از سهم واقعی من به عنوان یک انسان از این دنیاست. حقوق من «پول سیستم سرمایهداری» نیست که آنها از سر لطف به من میدهند، این پول دسترنج زحمت خود من است!!!!
موفق و موید باشید
لایکلایک