افلاطون دوست من است، ارسطو دوست من است، اما بهترین دوستم «حقیقت» است — ایزاک نیوتون
Amicus Plato, amicus Aristoteles, magis amica veritas — Isaac Newton
شاید به نظر برسد که الان زمان مناسبی برای نوشتن این پست نیست. هر چه باشد مشغول ترجمهی سریالی دیدگاههای نوآم چامسکی دربارهی جنگ اخیر غزه و اصولا تاریخ معاصر منطقهی فلسطین/اسرائیل هستم.
بحث از کامنتهای یک دوست خوب شروع شد (در 1 و 2 و 3 و 4) که اشاره کرده بود به بعضی ایرادهای مهمی که به دیدگاههای آقای چامسکی دربارهی بحران فلسطین/اسرائیل وارد است. بهتر دیدم همزمان با اینکه مقاله را ترجمه میکنم، نسبت به این انتقادها هم آگاه باشیم. هنوز مطمئن نیستم تا چه حد این انتقادها به دیدگاههای نوآم چامسکی وارد است و حتی مطمئن نیستم که در صورتی که این انتقادها درست باشد، آیا دیدگاههای ایشان را زیر سئوال میبرد یا اینکه باز هم با وجود این انتقادات، دیدگاههای آقای چامسکی در قبال فلسطین/اسرائیل قابل دفاع هستند.
در هر صورت تردیدی نیست که یکی از تاثیرگذارترین و شناختهشدهترین منتقدان سیاست خارجهی آمریکا در دوران بعد از جنگ ویتنام آقای چامسکی است و این نوشته ارزش دیدگاههای ایشان را نفی نمیکند، بلکه بیشتر تلنگری است برای فکر کردن و تلاش برای درک عمیقتر پیچیدگیهای تاریخ منطقه.
چه ایرادهای مهمی به دیدگاههای نوآم چامسکی دربارهی اسرائیل و فلسطین وارد است؟
نوآم چامسکی مخالفان گردنکلفتی دارد. بنا به قولی، شاید کمتر کسی در جهان امروز باشد که اینچنین آدمها را به دو مجموعه با اشتراک «تهی» از موافقان و مخالفان خود تقسیم کرده باشد! از یک سو ایشان از طرف کسانی که به هر دلیل، متمایل به سیاستهای حاکم بر ایالات متحدهی آمریکا (یا غرب) هستند و این سیاستها را به صورت مطلق یا نسبی تایید میکنند مورد تهاجم قرار میگیرد و از سوی دیگر کسانی هستند که نوآم چامسکی را متهم به تندروی میکنند. (البته شخصا دیدگاههای آقای چامسکی را تندروانه نمیبینم. همانطور که خواهیم دید دیدگاههای ایشان دستهکم در مورد مسالهی فلسطین/اسرائیل کاملا میانهروانه است.)
اما منتقدان آقای چامسکی را لزوما نباید در میان سیاستمدارها یا وابستگان به طیفهای راست سیاسی/اقتصادی جستجو کرد. آقای چامسکی متنقدان نوع دیگری هم دارد. این لینک یکی از این نوع نقدهاست که توسط آقای جفری بلنکفورت (Jeffrey Blankfort) نوشته شده (که توسط همان دوست خوب کامنتگذار معرفی شد). خلاصهی مهمترین انتقادهای ایشان را عرض میکنم:
- چامسکی نفوذ اسرائیل یا لابیهای وابسته به اسرائیل بر آمریکا یا حاکمیت آمریکا را دست کم میگیرد و تقریبا هیچوقت در گفتهها یا نوشتههایش اشاره یا تاکیدی بر لابیهای صهیونیستی در آمریکا نمیکند. در کل فرض او این است که این آمریکاست که نفوذ صد در صد بر اسرائیل دارد و اسرائیل فقط یک عروسک خیمهشب بازی است و عروسکگردان هم آمریکاست.
- بنابراین، با توجه به نفوذ صد در صد آمریکا بر اسرائیل، چامسکی اسرائیل را مسئول رفتار خود در قبال فلسطینیان نمیداند (یا چندان بر آن تاکید نمیکند) و در نتیجه با اقدامات تنبیهی (مانند تحریمهای اقتصادی یا تسیلحاتی) علیه اسرائیل مخالفت میکند، از این منظر که این اسرائیل نیست که باید مجازات شود چون فقط یک مجری سیاستها و دستورات آمریکا است. از نگرش چامسکی به اسرائیل اینطور برداشت میشود که چون اسرائیل مامور است و معذور نمیتوان او را پاسخگوی رفتار وحشیانهاش با مردم فلسطین دانست.
- باز هم مرتبط با دو مورد قبلی، میتوان گفت که چامسکی در نقد اسرائیل، تاکید بر سیاستهای توسعهطلبانه و امپریالیستی آمریکا میکند (هدفی دور و به اندازهی کافی ایمن) و از هدف قرار دادن ریشهای صهیونیسم و ماهیت اسرائیل (که هدفی نزدیک و آسیبپذیر است) پرهیز میکند.
- چامسکی حتی در جایی که آمریکا را مسئول اصلی جنایتهای اسرائیل میداند، هیچاشاره یا تاکیدی بر روشهای مهم و موثر وارد کردن فشارهای اجتماعی مانند بسیج گروههای دانشگاهی یا مردمی و فشار آوردن بر کنگره برای تصویب قوانین الزامآور در راستای محدود کردن حمایت بیدریغ آمریکا از اسرائیل نمیکند. در نتیجه او با توجه به نفوذ بسیار زیادی که به عنوان یک شخصیت شناخته شده و مطرح علمی-اجتماعی دارد، عملا نه تنها شخصا تلاش عملی برای متوقف کردن یا تضعیف حمایتهای بیدریغ آمریکا از اسرائیل نمیکند بلکه حرکتهای مشابه را هم خنثی یا تضعیف میکند. به نظر میرسد چامسکی نسبت به موثر بودن فعالگرایی در آمریکا از طریق اعمال فشار مردمی بر دولت یا کنگره یا تردید دارد و یا به دلایلی از آن پرهیز میجوید.
- چامسکی از راهحل دو کشوره برای مسالهی اسرائیل/فلسطین حمایت میکند. این راهحل (یعنی یک کشور به نام اسرائیل و یک کشور به نام فلسطین مطابق با مرزهای قبل 1967) اگر چه از سوی سازمان ملل و جامعهی بینالمللی پذیرفته شده، بیش از 30 سال است که عملا توسط شهرکنشینیهای اسرائیل در کرانهی باختری رود اردن به بنبست رسیده و توسط آمریکا نیز هر سال در مجمع عمومی سازمان ملل بلوکه میشود. آقای چامسکی طرفداران راهحلهای یککشوره (یعنی کسانی که میگویند فلسطینیها و اسرائیلیها با هم تشکیل یک دولت بدهند یا کسانی که میگویند اسرائیل باید به کل از منطقه خارج شود و سرزمین فلسطینیها را پس بدهد) را فانتزیگرا و غیرعملگرا میداند.
- از نظر نوآم چامسکی ماهیت اسرائیل به عنوان یک کشور موضوعی پذیرفته است و این مساله اصلا جای بحث ندارد. در واقع آنچه قبل از 1967 اتفاق افتاده را باید فراموش کرد (مثلا کشتار و اجراج دستهجمعی فلسطینیها و تشکیل اسرائیل). از این لحاظ آرگومانهایی شبیه «اسرائیل فلسطین را غصب کرده است» از نظر نوآم چامسکی پذیرفته نیستند و از نظر ایشان راهحل عملی بحران امروز فلسطین/اسرائیل همان راهحل دو کشوره است. یعنی یک کشور به نام اسرائیل و یک کشور به نام فلسطین مطابق مرزهای قبل از سال 1967.
موارد دیگری هم هستند. مثلا برخیها چامسکی را به صهیونیست بودن متهم میکنند و یا اینکه ادعا میکنند او با لابیهای صهیونیست در آمریکا مانند آیپاک (AIPAC) سمپاتی دارد. این افراد چامسکی را به «دروازهبان صهیونیستها» (Gatekeepers) بودن متهم میکنند و او را مهمترین مدافع صهیونیسم در میان روشنفکران طیف چپ مینامند.
.
سعی کردم در نوشتن موارد فوق بیرحم باشم و مهمترین نکاتی که منتقدان جدی چامسکی در طیفهای چپ مطرح میکنند بگویم. به هر حال الان که در حال ترجمهی مقالهی نوآم چامسکی دربارهی غزه هستم، پیش خودم گفتم این موارد را با شما هم مطرح کنم و خوب است که نیمنگاهی هم به این ایرادها داشته باشیم.
فراموش نکنم (ایم) چیزی که مهم است، بهتر دیدن است.
پینوشت: خوشحال میشوم نظر دوستان را در اینباره بدانم. لطفا دریغ نکنید.
لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها
مگر کسی غیر از عوامل ج.ا. به برچیدن اسراییل اعتقاد دارد؟! وجود دو کشور مستقل در آن منطقه تنها راه حل است. نه فقط چامسکی بلکه اکثریت غریب به اتفاق روشنفکران چپ اعم از اسراییلی و غیراسراییلی در این مورد اتفاق نظر دارند.
لایکلایک
هر کسی تو یه کشور از جو کلی اون کشور تاثیر میگیره حتی مخالفین هم همینطورند، حتی وقتی مخالفت می کنند از اون قضیه مورد مخالفت تاثیر گرفتند
به نظر میرسه برخی ایرادات نوام چامسکی رو در این قالب باید بررسی کرد
البته فکر می کنم کاملا قضیه رو به صورت تاثیر اسراییل بر آمریکا دیدن هم درست نیست. این یک معامله است. اسراییل در استراتژیک ترین منطقه دنیا داره برای غرب جمعیت بومی و حامی ایجاد می کنه. یعنی ایجاد یه ملیت با فرهنگ غربی در حساس ترین نقطه شرق. یه نگاه به نقشه گسترش مسلمونا نشون میده که اسراییل دقیقا وسط این تقشه است. جای خوبیه. پس آمریکا موجودیت این بچه لوس نق نقو رو تحمل می کنه تا در آینده عصای دستش باشه. شاید هم در لوس کردنش داره زیاده روی می کنه اما به هر حال چشم و چراغشه دیگه!
البته لابی گری ها رو هم نفی نمی کنم
————————————————————————————–
بامدادی: البته این هست که دیدگاههای آدمها بسیار متاثر از محل زندگیشون هست، البته در آدمهای مختلف این مساله کم و زیاد میشه و معمولا آدمهای فرهیخته مستقلتر عمل میکنن. آقای چامسکی هم از این قضیه مستثنی
نیست.
نقدهای آقای چامسکی بسیار ارزشمند و روشنگر هستند و این انتقادها فقط برای این است که چشم و گوش بسته حرفهای ایشان را رد یا قبول نکنیم.
با تشکر
لایکلایک
با درود خدمت بامدادی گرامی
ببین دوست من، افرادی مثل آقای چامسکی نقش «ترمز» را در مقابل سیاست های تندروانه بخشی از جامعه آمریکا بازی می کنند. مهم نیست که سر چهار راه و چراغ قرمز باشد که این ماشین دارد تند می رود (و طبعا نباید) و یا در بزرگراه و برای رسیدن به سرعت دیگر اتومبیل ها دارد گاز می دهد (که طبعا مفید هم هست). این گروه همواره «ترمز درگیر» هستند و از این راه نان می خورند.
در یک دموکراسی همیشه یک عده هستند که ساز مخالف کوک کنند. اگر قدرت مرکزی گفت که «ماست سفید است» اینان بر خود فرض می بینند که داد بزنند که «نخیر ماست سیاه است» و اگر قدرت مرکزی گفت که «زغال شیء سفیدی است» اینان باز خود را موظف می دانند که داد بزنند که «نخیر زغال سیاه است».
حالا این مخالفت با چه و به چه دلیلی هست دیگر مهم نیست. مهم «مخالفت» کردن است. من نوعی آدم عوام جامعه هم که نمی دانم «روش علمی» کدام است و اصلا فرق بین یک «دانشمند» با «استاد دانشگاه» چیست دلم از دست قدرت خون باشد گرد امثال چامسکی کله تکان می دهم به تائید و اگر دلم از دست چامسکی ها پردرد باشد گرد فرضا جان بولتون را می گیرم و هر وقت او عربده کشید من دست می زنم. هیاهو و هوچیگری از جانب هر دو طرف بالاخره به کار می رود. «علم» و «علمی نویسی» هم برود ماست خودش را بخورد در این روزگار «عوام زدگی» همه چیز.
آنچه من تا بحال از چامسکی خوانده ام و به او گوش سپرده ام (که البته زیاد هم نیست) این است که این بنده خدا یک دنیای تخیلی در ذهن خود ساخته و مدام دارد از همان دنیای خیالی «راطب و یابس» می بافد و به خورد خلق می دهد.
البته زبان شناس بزرگی است ولی مسلما در مورد سیاست و بخصوص سیاست در خاورمیانه همان قدر با اطلاع است که حضرات ما از نحوه اداره شهر «لاس وگاس» در آمریکا هستند!
هر بار که سعی می کنم به حرف های چامسکی گوش کنم بدون قضاوت اولیه بیشتر از 20 دقیه نمی توانم تحملش کنم چرا که بنظر من بدون دلیل و مدرک یک چیزی می بافد و می گوید. تقصیری هم ندارد. مخاطبان او آدم های متخصص حرفه و دانش سیاست نیستند. مخاطبان او آدم هائی چون من هستند که اگر از ایشان بپرسی همسایگان اسرائیل را نام ببر به تته پته می افتند اما خواهان چنین و چنان کردن اسرائیل در قبال همسایگانش هستند. آنهائی هم که متخصص امر سیاست هستند اصلا وقت خود را تلف نمی کنند به آدمی که در این زمینه تخصص آکادمیک ندارد گوش کنند.
بلا تشابه مثل این می ماند که فرضا آقای توماس فرید من یا فرید زکریا بیایند در زمینه زبان شناسی و گرامر جهانی بخواهند نظر بدهند!
در هر حال هرکس مجاز است در یک سیستم باز حرف دل خودش را بزند. ایشان هم دل تنگ شان اینگونه می خواهد.
با تقدیم احترام
محمد
———————————————————————————————
بامدادی: درود و سلام بر شما دوست قدیمی وبلاگستان.
بله اصطلاح جالبی به کار بردید. آدمهایی مثل چامسکی نقش ترمز را (دست کم در سطح فکری) در برابر سیاستهای تندروانهی بخشهایی از سیستم حاکم بر آمریکا بازی میکنند. شاید اصولا نقش یک روشنفکر در یک جامعهی فرضی همین باشد. یعنی دیدگاه چپ از روشنفکر اینچنین است، که میگوید روشنفکر باید قدرت حاکم را نقد کند.
البته یک نکته بگویم و آن اینکه گفتههای آقای چامسکی غیرمستند نیست. معمولا ایشان بسیار دقیق و مستند صحبت میکنند و برای همین هم صحبتهای ایشان را در سطح خرد نمیتوان نقد کرد. چون در سطح گزارهای مستند و دقیق است. اما مخالفان ایشان در سطح کلیتر ممکن است با ایشان مخالف باشند، مثلا نمونههایی که ذکر شد.
ممنون از اینکه سر زدید و نظرتان رو گفتید.
ارادتمند
بامداد
لایکلایک