سفر اخیرم یک بار دیگر به من ثابت کرد که تا وقتی از ایران دور هستم نمیتوانم آن طور که دوست دارم دربارهٔ ایران فکر کنم یا بنویسم. یکی از مهمترین تفاوتها بین حضور در قلب ایران (تهران) با رصد کردن اوضاع از چند هزار کیلومتر آن طرفتر این است که آدم در ایران به اطلاعات ریز و دست اولی دسترسی دارد که هرگز در قالب مطالب رسمی یا غیررسمی (اما به هر حال نوشته شده) در سطح اخبار و رسانهها قابل دسترسی نیستند. من خارج از ایران، دسترسیام به ایران محدود میشود به چهارتا (شما بگو چهارصدتا) منبع خبری رسمی و غیر رسمی که غالبا هم نوشتاری هستند؛ یعنی ترجمههایی هستند شخصی یا گروهی از واقعیتهای ریز و درشتی که در کشور رخ داده است و از روی آنها نمیشود چشم انداز عقلی یا عاطفی حاکم بر جامعهٔ شهری تهران را حدس زد. این است که وقتی خارج از ایران هستم مجبورم اکتفا کنم به خواندن و بازخواندن وقایع مهم (و عموما دست دوم) از ایران و در نتیجه مطالب دست اول از وقایع روزمره و ظاهرا بیاهمیت از دیدم خارج میماند. لذا بعد از مدتی امر به من مشتبه میشود که آدمهای داخل تهران غم و غصههایشان از جنس مسائل کلان و اتفاقهای درشتی است که در جامعه رخ میدهد و در اخبار منعکس میشود، در حالی که خیلی از وقتها این طور نیست. در این جور مواقع است که سفری کوتاه به ایران میتواند مثل آب سردی باشد که روی صورت کسی که در حال چرت زدن است بپاشی. به محض اینکه توی تهران فرود میآیی متوجه میشوی که فضای داخل شهر با فضای داخل رسانههای نوشتاری فرق میکند و آنچه مردم را به خود مشغول کرده است موضوعات پرتکثر و روزمرهای است که اگر چه ارزش خبری ندارند اما به علت تعدد و فراوانی اهمیت تجمعی بالایی دارند.
نه که بخواهم اهمیت اتفاقات خبری یا مهم را نادیده بگیرم. اتفاقا اهمیت آنها سر جای خودشان است (درست به این دلیل که مهم هستند!). اما بحث من حذف شدن موضوعات روزمره و پرتکثر از معادلات فکری یک آدم دور از ایران است. آدمی که از ایران دور است به ناچار فقط در معرض اخبار (=موضوعات مهم) یا مطالب نوشتاری (=بازتولیدهای انتزاعی اقلیت معدودی از افراد جامعه) قرار میگیرد و هیچ اقبالی برای همگام ماندن با بدنهٔ اصلی رویدادهای جامعه (=موضوعات غیرمهم و روزمره) ندارد. این است که به تدریج از روندهای جاری جامعه فاصله میگیرد و اگر مدت به اندازهٔ کافی طولانی از ایران دور بماند نسبت به آن چنان بیگانه میشود که اگر روزی به تهران سفر کند بیشتر به یک توریست میماند تا یک تهرانی مقیم. او با تعجب از خود میپرسد: «من که اخبار ایران را هر روز دنبال میکردم، چه شد که این همه با اینجا بیگانه شدهام؟» و این مجازات کسی است که خواسته یا ناخواسته مدتی طولانی از ایران دور بماند.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینهی بامدادی» پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
فکر می کنم برای تخفیف این مجازات باید همیشه با ایران در تماس موند: نه با دنبال کردن اخبار که با تماس تلفنی با دوستان و آشنایان.
لایکلایک
سلام
مجازات تبعید بر اساس همین شناخت به وجود آمده است. جامعه و زندگی اجتماعی چیزی خیلی بیشتر از «اطلاعات»ی است که از آن به فرد تبعیدی می رسد. این طور می شود که فاصله او با گذشت هر روز از مناسبات اجتماعی جامعه ای که از آن تبعید شده است فاصله می گیرد. و با زیاد شدن این فاصله حرف هایی می زند یا رفتارهایی می کند که در نظر هموطنی های او به مرور زمان٬ دور از واقعیت٬ عجیب و غریب و نهایتا بی معنا می رسد. و تبعیدگران همین را می خواهند.
لایکلایک
کاملا موافقم که آن کس که تبعید می کند این نکته را می داند اما متاسفانه گاه کسانی که تبعید می شوند از آن غافلند.
لایکلایک
سلام بامدادی نازنین
خیلی محسوس بوداین نوشته شما درحس من. بویژه که اهل دل وحس هم باشی وبخواهی وقایع را درآینۀ حس روزمرگی جامعه ات رصدکنی. وبایدبکنی والا بهتراست حداقل اینطرف مفیدباشی که پول کافی پیداکنی وداشته باشی وقتی بعنوان توریست به وطن مسافرت کردی. توریست مفیدوپررونقی باشی!
لایکلایک
دلقک بزرگ وار
چه بگویم جز این که آرزو کنم همه کسانی که به هر دلیل دور هستند بتوانند روزی با امنیت و آسایش از داخل و فاصله نزدیک ایران را رصد کنند.
لایکلایک