امشب در یک گفتگوی آنلاین شرکت کرده بودم با حضور چندتن از دوستان و همینطور یک روزنامهنگار میهمان. البته من بیشتر گوش میدادم. بیشتر صحبتها پیرامون راهپیمایی فردا، ۲۵ بهمن بود. کمتر به حاکمیت به عنوان یک بازیگر غیرهمگن و قابل تعامل توجه میشد و هر جا اسمی از حاکمیت میآمد به صورت یک عامل همگن منفی بود که شکل و تصمیم و هویت آن مشخص و قطعی شده است و موضع ما هم در برابر آن باید از جنس طرد و نفی باشد. سوال میشد که آیا فردا عدهٔ زیادی به خیابانها خواهند آمد؟ اگر نیامدند چه میشود؟ اگر آمدند بعدش چه میشود؟ پاسخها مبهم بود. میآییم که بگوییم جنبش زنده است. که بترسند. که حاکمیت را «کیش» را کنیم تا شاید بعدهای دور «مات» شود.
کسی نپرسید پس تضادهای داخل حکومت چه میشود؟ نقش جنبش سبز در انتخابات آینده و رقابتهای سیاسیای که از همین حالا برای انتخابات آتی در حال شکل گرفتن است چه میشود؟ خواستههای اصلی جنبش سبز سیاسی است یا اجتماعی؟ آیا حرکت سیاسی اجتماعی معترضان باید منفعلانه باشد یا فعالانه؟
یکی میگفت حتی اگر فردا عدهٔ کمی به خیابانها بیایند ما پیروز هستیم. متوجه نشدم منظورش از پیروزی چیست. اگر تعداد زیادی به خیابانها بیایند و فرضا سرکوب شدیدی هم صورت نگیرد چه پیروزی نصیب ما خواهد شد؟ روزهای بعد چه کار قرار است بکنیم؟ رفتار ما و نمایندگان ما با طیفهای مختلف حکومت چگونه باید باشد؟ آیا همه را باید طرد کنیم یا باید با بخشهایی از آن ائتلاف کنیم؟ آیا میتوانیم کلیهٔ جناحها و لایهها و عوامل در راس یا بدنه، متن یا حاشیهٔ ساخت سیاسی را در یک کلمه «حکومت» خلاصه کنیم و بعد کل آنرا در فرایند اعتراضی خود کنار بگذاریم؟
یکی میگفت حرف تحلیلی و واقعگرایانه نزنید. ملت الان نیاز به شور و شوق دارد که از جنگ روانی حاکمیت نترسد. معنای حرفش ظاهرا این بود که باید مردم را جری کرد که از «مشت آهنین» نترسند. اما توضیح نداد که این نترسیدن و ریختن میلیونی به خیابان قرار است دقیقا به کدام نتایج ختم شود؟
ما دقیقا چه میخواهیم؟ منظورم خارج از بحثهای کلی مثل آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و اینهاست. آیا میخواهیم ایران ناگهان از بستر تاریخی-جغرافیایی خود کنده شود و به کشوری خیالی در آینده در منطقهای مصفا از جهان (مثلا اروپای شمالی) تبدیل شود؟ کدام یک از خواستههای ما عملگرایانه و جدی است و کدامیک رویاپردازانه و دور از واقعیت؟ اولویتها را چطور باید تنظیم کنیم؟
از زبان بهاره آروین بخوانیم:
چقدر به هفتهها و ماهها و سالهای بعد فکر میکنیم و چقدر دل به شور و شوقهای منفعلانهٔ رویایی لحظهای میبندیم؟ آیا نباید از گذشتههای دور و نزدیک خود درس بگیریم و به جای واکنش سیاسی و خیالی در آسمانها به کنش اجتماعی و واقعی روی زمین بپردازیم؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
اگه گفت و گو بوده و شما هم شرکت کردید چرا اینها رو همونجا مطرح نکردید؟
لایکلایک
میخواستم اول گوش بدم بعد مطرح کنم. اما برنامه کوتاهتر از چیزی که فکر میکردم شد و در نتیجه صلاح دیدم مطرح نکنم. البته این راه هم بگویم که بحث بر سر یک یا دو سوال نبود و مرکزیت برنامه (میهمان) در افق دیگری صحبت میکردند که به هر حال با چند دقیقه طرح یک سوال آن افق تغییر نمیکرد.
لایکلایک
1- انتقاد به شما: چرا از واژه دوست داشتن استفاده می کنید در پایین پست ها، برای کسانی که و سریالهای پیشروی مختار و قهوه تلخ رو می بینند، یواش یواش عشق داره به یک مفهوم سادیستی مازوخیستی تبدیل میشه. می تونید واژه لایک رو پسندیدن ترجمه کنید.
2- در مورد تضادهای داخل حکومت میدونید که ایدئولوژی انقلاب اسلامی تحت تاثیر فیلسوف بزرگ حضرت علامه طباطبایی است پس کسانی مثل لاریجانی ها و فرزندان مطهری و مفتح و بهشتی و باهنر عقلای انقلابند من توجه شما رو جلب میکنم به سایت http://www.ensani.ir/ در اینجا نظرات جالبی از دو شاگرد دیگر علامه، آیت الله جوادی عاملی و دکتر ابراهیمی دینانی مشاهده میکنید. رویکرد های جدید به گرایشهای معتزله و اشاعره و اخباریون و اصولیون جالبه.
3- هر کار میکنید دعوت به مسئولیت و اخلاق رو فراموش نکنید.
4- برای عمل گرایی بدون اینکه هیجان درست کنید، با تاکید به صبر و حوصله و مطالعه و تعقل، بحث در مورد قانون و حقوق اساسی رو تبلیغ کنید.
5- http://www.epistemologist.blogfa.com/ بده در راه خدا.
لایکلایک
1- آن اصطلاح «دوست داشتن» را من انتخاب نکردهام و امکان ویرایش آن را هم ندارم. در نتیجه یا باید این امکان را به کلی خاموش کنم یا اینکه همینطور بماند.
2- ممنون. نگاه میکنم.
3 و 4- در حد توان و مناسبت به روی چشم.
لایکلایک
باورم نمیشه این بحثها اونم این موقع
برادر من
بنده و جنابعالی که خارج از ایران هستیم کلا بهتره سکوت کنیم و مثل روشنفکرها حرف نزنیم. شرکت کردن هم دلایل خیلی روشنی داره که هیچکدوم از اینها نیست ساده ترینش فشار به حاکمیت برای ترتیب اثر دادن حرفهای معترضین. انقدر عجیبه واقعا.
بله منم میتونم این بحث رو باز کنم که اصلا ما چرا زنده ایم چرا داریم زندگی میکنیم. هدف چیه آیا هدف خوردن و آشامیدن است ….
برادر من بی خیال
لایکلایک
دوست عزیز من که بحث عجیب و غریبی را مطرح نکردم. البته حرفتان را قبول دارم که دوستان خارجنشین که اطلاعات دقیق یا دست اولی از اوضاع ایران ندارند بهتر است بیشتر ناظر باشند تا راوی و اگر یار نیستند خار نباشند، اما این طور هم نیست که سکوت راهگشا باشد.
من به صورت خاص با راهپیمایی مخالف نیستم و تشخیص آنرا به عهدهٔ رهبران جنبش سبز گذاشتهام و فکر میکنم آنها بهتر با تاکتیکهای مناسب با فضای سیاسی ایران آشنا هستند. روی صحبت من با بدنهٔ مظلوم جنبش هم نیست که بیشتر آدمها در ایران از بس گرفتار مشکلات زندگیشان هستند که فرصت این بحثهای تئوریک را ندارند و حق هم دارند.
میماند عدهای که روشنفکر هستیم یا میخواهیم روشنفکر بنماییم. به نظر من حضور این عده (که معمولا صدای رسایی هم دارند و به خصوص در خارج از ایران دستشان به میکروفونها هم میرسد)، وقتی مفیدتر میشود که فراتر از تکرار عبارتهای کلیشهای و مبهمی مثل مبارزه، آزادی و دموکراسی بروند و شروع کنند به ساختن مسیرهای اصلی کنش اجتماعی یا سیاسی.
من که مخالف راهپیمایی نیستم. راهپیمایی بدون انگیزهٔ مشخص و بدون هدف مشخص تبدیل به بهانهای برای دلسردی و ناامیدی میشود. انشاءالله که من اشتباه کنم و آن دلسردی و خاموشی که توی یک سال گذشته شاهد بودیم بعد از این تکرار نشود.
لایکلایک
خب با عرض معذرت من چندان مطلب خانم آروين رو منطقي و مستدل نمي بيينم. مطلب ايشون به همون وضع پاروديکي دچاره که بيانيه ي جبهه مشارکت دچار بود. و خب کما اين که مطلب ايشون کم جو مستانه نيست.
در مورد کنش اجتماعي هم پيشنهاد مي کنم يک بار اخرين مصاحبه ي عماد الدين باقي رو قبل از رفتن به زندان بخونيد. کنش اجتماعي در جايي ممکنه گه اساساً ساختار هاي سياسي چنين اجازه اي رو بدن نه اين که چنان سنبه شون پر زور باشه که اجازه ي کوچک ترين عملي گرفته شه. در ضمن استدلال خان آروين بي شباهت به اين استدال دولتيان نيست که بسته شدن فضا تقصير جنبش سبزه. در اين صورت بهتره از ايشون پرسيد فضاي باز مورد نظر ايشون اساساً از سال 85 به بعد وجود داشته يا جريان خيلي ساده دنباله ي همون ماجراست. در ضمن بايد پرسيد اساساً با اتفاقاتي که افتاد و کودتاي صورت گرفته عملاً به نظرتون ساختار رقيب که تصميمش از همون شب به قدرت رسيدن خاتمي حذف کامل رقيب از صحنه بوده ايا عملاً اجازه ي شرکت اونا در ساخنار سياسي رو مي ده. اين به يه شوخي خوش خيالانه بيشتر شبيهه تا واقعيت.
و اما بايد سياستاي اقتصادي و اجتماعي بسيار خطرناک حکومتي رو نبايد فراموش کرد چون اگه جلوش گرفته نشه آن چنان خسارت عظيمي به ما ومارد مي شه که در برابرش کنش اجتماعي به خيال ساده بينانه بيشتر شبيهه تا واقعيت. و بر عکس گفته ي شما شکاف درون دولت نه تنها به نفع ما نخواهد بود بلکه در کوتاه مدت به علت نحيف شدن شديد ساختارهاي اقتصادي ما و از طرف ديگه وارد شدن نظاميان به خاطر منافع اقتصاديشون کار ممکنه به چنان انفجار دروني در ساختار بکشه که ضايعاتش تا سال ها براي کشور غير قابل جبران باشه.
در ضمن بايد در نظر گرفت که از سال گذشته نه تنها حاکميت قدمي به جلو براي جلب توجه مخالفين يا حتي ترميم ساختار هاي به شدت بيمار کشور جلو نکذاشته بلکه گويا از سر يک لجبازي کودکانه ماجرا رو به شدت بحراني تر کرده.
با عرض معذرت تظاهرات فردا يک انتخاب در ميان انتخاب ها نيست. بلکه آخرين و تنها گزينه ي پيش روي ماست براي اين که حاکميت رو مجبور به تسليم کنيم. وضعيت نا اميد کننده تر و وخيم تر و فوري تر از اونيه که بشه دست روي دست گذاشت چون الان ما در لحظه ي خطرناکي از تاريخمون هستيم.
در مورد راه حل هم بنده هنوز بازگشت به پيش نويس اوليه ي قانون اساسي رو عملي ترين و عقلاني ترين راه حل ممکن مي دونم.
يه نکته ي بسيار جالب توجه در حرفاي خانم بهاره آروين حرفشون راجع به انتخابات آزاد بود. جوابشون ساده است با برداشتن نظارت استصوابي. با رعايت حداقل قوانين سر صندوق هاي شمارش آرا. حالا خيلي جالبه بدونم ايشون به غير از در خيابان اومدن و کشته دادن چه راه حل ديگه اي دارن.
البته خان آروين در اين جور خيالبافي هاي دور از واقعيت و منطق و استدلال يه جورايي استادن. اگر به ايشون باشه نبايد هيچ کاري کرد چون ممکنه هزينه بديم يا ياس ايجاد شه و البته در نظز نمي گيرن که همين جنبش سبز شکست خورده و به ظاهر منفعل به غير از جهت دهي عظيم افکار عمومي جامعه عليه حکومت منجر شد حاکميت خيلي جاها کوتاه بياد يا جريان رو تعديل شده انجام بده. افکار عمومي جامعه حکومت رو زير ذره بين بردن و حکومت رو در مواردي با فشار اوردن وادار به عقب نشيني کردن و يک جور اجماع و آگاهي تاريخي به ميان ايراني ها اورد که قابل تصور نبود.
دوستي مي گفت موافقت براي ايجاد سنديکا تو ايران خودرو فقط براي شناسايي سران اعتصاب و دستگيريشونه. و سنديکا رو در اولين فرصت منحل مي کنم. من تو جوابش گفتم خب در اون صورت يه سنديکاي منحل شده وجود داره که اعضايي که به اين بهانه پشتش جمع شدن به اين بهانه مي تونن اعتراضش بکنن و حرفشون به کرسي بشنونن. جنبش هم همين حکم رو داره.
لایکلایک
مطلب خانم آروین را اجازه دهید خودشان پاسخ بدهند. اما تا جایی که به من مربوط میشود:
اگر امکان کنش اجتماعی در ایران نداریم پس چطور میخواهیم به کنش سیاسی رو بیاوریم؟ من مخالف این طور «صفر» و «یک» کردنها هستم. در جامعهٔ ایران فضای زیادی برای کنش اجتماعی وجود دارد و همینطور فضای وسیعی برای مطالبات. تحلیلگران یا رهبران جنبش سبز میتوانند به خواستههای جوانان، دختران، پسران، اقشار سالمند، کارگران، کارمندان و طیفهای مختلف جامعه بپردازند و «کنش اجتماعی» را جاگزین «واکنشهای سیاسی» کنند. مثلا جشن و شادی، ورزش زنان در مکانهای عمومی، حجاب اجباری و …
بحث طولانی میشود. من در مورد اینکه تظاهرات امروز باید برگزار میشد یا نمیشد صحبتی نکردم. شاید بعد از این همه مدت برگزاری آن لازم بوده. اما لازمتر از آن ایجاد نگاه واقعبینانه به مردم و مطالبات آنهاست.
انتخابات آزاد یا حذف نظارت استصوابی البته هدفهای خوب و قابل تاییدی هستند. اما چنین هدفهایی چقدر عملی هستند؟ آیا با توجه به ساخت سیاسی موجود در ایران، بر فرض که کاندیدایی خارج از سیستم (فرضا یک لیبرال دو آتشه) تایید صلاحیت شود میتواند در این اکوسیستم سیاسی نفس بکشد؟ نظارت استصوابی یک موضوع ثانویه است. موضوع اصلیتر شناختن رقابتها و درگیریهای مهمی است که در داخل حاکمیت در حال شکلگیری است و «حنبش سبز» به جای طرد کردن «همه» آنها تحت عنوان حاکمیت باید در حمایت یا تقویت گرایشهایی که حرفها یا برنامههایشان مثبتتر به نظر میرسد حرکت کند.
لایکلایک
من یک سوال داشتم.
این حرف های شما کاملا قابل قبوله.
اما به مطلب قبل خودتون در مورد مصر ارجاع میدهم. ابتدا ابراز خوشحالی کردید و این حستون رو ناخودآگاه میدونستید و بعد به مصری ها تبریک گفتید و در نهایت برداشت خودتون از شرایط مصر رو نوشتید و دست آخر نتیجه موکول شد به گذر زمان و بازی قدرت ارتش و آمریکا و اسراییل در برابر مخالفان.
یعنی آینده ای نا معلوم.
دقیقا همین مساله برای ایران هم وجود داره.
اون سوال هایی که شما پرسیدید و از قول بهاره آروین نوشتید همگی پاسخ دارند.
پاسخ هم با خرد جمعی به دست می آید که بخشی از عناصر متفکر این خرد جمعی( نه همگی و فقط تعداد کمی) تحت فشارند . یعنی یا بازداشنتد یا چیزی شبیه آن.
بخشی هم صلاح را در سکوت کردن می دانند. بعضی در تبعیدند و الی آخر….
پس ابتدا باید قدم سخت اول برداشته بشه. اون هم ایجاد شرایطی مثل شرایط امروز مصره.
برای این کار شما چه پیشنهادی دارید؟
در تونس یک خودسوزی جرقه اولیه را زد. در ایران یک تقلب انتخاباتی.
راهپیمایی فردا هم که برای حمایت از مصری هاست نه بیشتر و نه کمتر قرار نیست کسی خشونت به خرج بده. آتش نزدن توی انبار باروت هم دست حاکمینه.
این ایجاد یک فرصته برای نزدیکتر شدن به اون قدم اول.
همونطور که گفتم شما پیشنهاد بهتری دارید؟
لایکلایک
بله البته همینطور هست. آیندهٔ ایران حتی از آیندهٔ مصر هم نامعلومتر است… و این نامعلومی احتمالا جز و معدود شباهتهای ایران و مصر باشد.
آن هم بخشی از واقعیت امروز ایران است. که بخش بزرگی از فعالان و متفکران خاموش هستند (به جبر یا اختیار). پس نقش من و شما احتمالا اندکی مهمتر میشود که سعی کنیم در حد سواد و توانمان جای خالی آنها را پر کنیم. جای خالیشان را چطور میتوانیم پر کنیم؟ با تکرار کلیات و جوسازی یا تلاش برای فهمیدن آنچه در ایران میگذرد و آوردن جنبش از آسمانها به زمین؟
مقایسه شرایط ایران با تونس یا مصر را کار درستی نمیبینم. خطرات این مقایسه بسی بیشتر از سادگی ظاهری آن است. اما در مورد پیشنهاد: پیشنهاد من همان «راه سبز امید» است که قبلا مطرح شده است. فعال کردن بدنهٔ اجتماعی حنبش و رفتن به سوی مطالبات واقعی مردم. به نظر من بخش بزرگی از «جامعه» ایران امنیت، ثبات، آزادی زنان، شادی و نشاط و موسیقی، ورزش و … را میخواهد و بخش قلیلی از مردم واقعا دغدغهٔ «اشخاص» یا «فُرم» را در حکومت دارند.
لایکلایک
من ولایت فقیه نمیخوام … شورای نگهبان با مبلمان جنتی نمیخوام … آزادی سیاسی و اجتماعی میخوام، قانون اساسی باید از سر اصلاح اساسی بشه (نه مدل اصلاحات آقای خاتمی و دوستان) ، همه سران حکومت که مرتکب جنایت شدن باید در یک دادگاه عادل محاکمه بشن.
همه زندانیهای سیاسی باید آزاد بشن .
همین.
لایکلایک
بهناز عزیز. هدف البته رسیدن به جامعهای است که شما بتوانید خواستههای خود را بدون واهمه و به صورت موثری مطرح کنید. اما توجه داشته باشید که راه رسیدن به چنین جامعهای روی زمین قرار دارد و با ایدهآلگرایی نمیتوان به آن رسید. البته فکر میکنم در میان آنچه برشمردید اولین اولیت با آزادی زندانیان سیاسی باشد.
لایکلایک
خب بعله قبول دارم من کمي در عدم امکان کنشاي اجتماعي اغراق کردم منتها بايد ديد عملاً جهتي که حاکميت داره مي ره اساساً آيا امکان نداره همين امکان رو هم از ما بگيره. آيا ساکت نشستن چه اين که در يک شاله گذشته هم ديدم به تحت محاصره در اومدن ما نخواهد انجاميد و يکي اين که اساساً ساختار تا چه حد امکان اين موضوع رو به ما خواهد داد؟
اما شما از قبل يک پيش فرض محال رو پاشو مي کشيد وسط. خب اگر انتخاباتي با فضاي آزاد در ايران برگزار شه مطمئناً يک ليبرال دو آتشه سر کار نخواهد آمد که حالا جامعه بخواد موضوع رو ببپذيره يا نه. جامعه مطمئناً فردي رو در انتخابات انتخاب مي کنه که با ملاک هاي اون جامعه هم خواني داشته باشه. همون طور که به طور مثال انتخاب يه کمونيست آنارشيست دو آتشه در جامعه ي به شدت مذهبي و سنتي افغانستان کاملاً غير ممکنه
اما يک نکته من منکر قشر تکنوکرات و گاهي اوقات جدا از نيمه ي ديگه در حکومت مثل قاليباف نمي شم اما معتقدم بايد در برخورد با اين مورد واقع بين بود و محدوديت هاشون رو هم سنجيد و هم چنين در مورد نقششون اغراق نکرد. عملاً در ايران تحت تاثير مواردي مثل جنگ هشت ساله( عامدانه نظامي گرايي دولت احمدي نژاد رو در نظر نمي گيرم) يک طبقه ي ميليشياي فوق العاده قدرتمند شکل گرفته که حتي ارتش هم تحت کنترل خودش داره منتها به شدت هم از ارتش در هراسه و البته به شدت هم منافعش با منافع اقشار جامعه در تضاده يعني اين اتفاق بعد از تغييرهايي چشمگير که در جامعه ي ايران افتاده مثل افزايش جمعيت شهرنشين و کاهش جمعيت روستايي افتاده( البته بگم من اساساً بر خلاف خيلي تحليل ها نقش آن چناني در مناسبات سياسي ايران براي روستانشينان قائل نيستم و حداقل بعد از اصلاحات ارضي ما کنش سياسي يا اجتماعي عمده اي هم ازشون شاهد نبوديم در عوض قشر حاشيه نشين و مهاجرين به شهرها واجد اهميت خاصي شده اند که تا پيش از اين کمتر داشته اند) عمده ترين مانع بر سر تحولات اجتماعي و مدني هم همين ميليشياست که به شدت به شاختار حاکميت و منابع مالي که از اون جا به طرفش سرشار مي شه وابسته است. به شخصه معتقدم در صورت قطع شدن حمايت حاکميت اين ساختار از هم پاشيد همين طور که در ساختارهاي مشابه چنين اتفاقي افتاده( خواهشاً بحث طالبان رو به ميان نکشيد چون اساساً منابع اقتصادي طالبان رو در دولت هايي خارج از افغانستان جستجو کرد. در حالي که در مورد ميليشياي داخل ايران اين بحث صادق نيست) اين جا خيلي خوب فهميده مي شه چرا يک دونه زره پوش وارد پايتخت نشد و جريان محکمه هاي صحرايي رو بهتر متوجه مي شيم. و خب تا اين ميليشيا هست يا بايد ما يه نبرد فوق العاده بلند مدت مدني رو با دست هاي خالي پي بگيريم که اميدي هم بهشش نيست يا بايد اين ميلشيا رو از حاکميت منزوي کنيم وگرنه اصلاحات گام به گام ما و حرکت هاي مدني ما به بن بست خواهند رسيد همين طور که اين بن بست رو در سال 78 و جريان کوي دانشگاه ديديم. راه پر هزينه تر تغيير ساختار سياسيه که من اميدوارم جريان به اون جا ختم نشه.
در ضمن تاکيد بنده روي بازگشت به پيش نويس قانون اساسي هم بر اين اساسه چون علاوه بر اين که خيلي از ساختاراي فعلي رو دست نخورده مي ذاره از جمله همين ميليشيا رو اگه اشتباه نکنم به خاطر ساخت دموکراتيک ترش از نفوذ اين ميليشيا هم مي کاهه و راه رو بر گذار مسالمت آميز تر باز مي کنه.
لایکلایک
دوست عزیز حرف شما رو قبول دارم که حاکمیت هرگز در ایران یکدست نبوده و نیست و حتما باید از شکافهای موجود در آن مدبرانه به نفع کشور استفاده کرد. اما این چه ربطی به راهپیمایی داره؟ فراموش نکنید زمانی که حاکمیت اصولا وجود شما رو منکر میشه، شما نیاز به ابزاری دارید تا حضور خودتون رو به عنوان یک نیرو و جریان قدرتمند در کشور به حاکمیت نشون بدید و او رو وادار کنید تا شما رو به رسمیت بشناسه. بعدش البته میشه نشست و با گروههایی در حاکمیت که حرفی برای گفتن و پایگاه اجتماعی دارند صحبت کرد و به مثلا چانه زنی و غیره پرداخت. ولی ما در جنبش سبز در مرحله یی نیستیم که الان با نیروهای حاکم به چانه زنی سیاسی بنشینیم، چرا که اونها ما رو اصلا به رسمیت نمیشناسن، به ما میگن فتنه، جنازه(به ادبیات اونها دقت کنید)، سران و نظریه پردازن مان رو به زندان انداختن، رسانه هامون رو بستند، و حق حیات اجتماعی و سیاسی رو از ما گرفتند. حال در شرایطی که ما یقین داریم یک نیروی عظیم و غیر قابل انکار هستیم و باید در حاکمیت و تصمیم گیریها نقش داشته باشیم لازم هست و باید موجودیت خودمون رو به حاکمیت تحمیل کنیم و مجموعه شرایط ما رو به اینجا رسونده که بریم توی خیابون تا به اونها فشار بیاریم. به نظر من این حضور خیابانی برای ما حیاتی هست وگرنه باید بنشینیم و فقط منفعلانه نظاره گر تصمیماتی باشیم که یک یا چند جریان ضعیف، نادان، یا مغرض برای کشور ما میگیرند.خوب این قابل قبول برای هیچ انسان آزاده که دلش برای کشورش میسوزه و میخواد واقعبینانه و مسولانه در سرنوشت کشورش شریک باشه نیست. بنابراین زیر سوال بردن این حضور خیابانی اصلا منطقی نیست و حتا اگر با جنبش سبز هم مشکل دارید این حق دموکراتیک رو برای اونها باید به رسمیت بشناسید
لایکلایک
دوست خوب امیر
من نفس راهپیمایی را نقد نکردم. بیش از حد بها دادن به آن و بعد دلسرد و خاموش شدن را نقد کردم. نمیشود که یکسال جنبش خواب باشد و بعد یک روز در خیابان زنده شود و بعد دلسردی و دوباره ماهها سکوت و پژمردگی.
راهپیمایی وقتی معنای پررنگتر و تاثیرگذاری بیشتری پیدا میکند که با کنش فعالانهٔ اجتماعی ترکیب شود، همان که آقای موسوی «راه سبز امید» خوانده است.
اگر برخورد سرکوبی حاکمیت اینقدر شدید است دو نشانه است: یک نشانهٔ این که راهی که میرویم پر هزینه است و باید سعی کنیم تا حد امکان هزینهٔ آن را کم کنیم. دوم اینکه هزینه را بین گروههای بیشتری از جامعه پخش کرد از طریق گسترده کردن پایگاه اجتماعی جنبش سبز و همینطور پخش کردن فعالیتها در زمان یعنی متمرکز در یک روز یا یک قشر شهری خاص نشود. و این ممکن نیست مگر با تاکید تئوریک و عملی بر کنش فعالانهٔ اجتماعی.
لایکلایک
برای جلوگیری از دلسرد شدن باید با تحلیل دقیق از شرایط و میزان حضور مردم، برنامههای جنبش به طور شفاف اعلام بشه تا همه بدونند برای چی میرند توی خیابون. اما منظورت رو از کنش فعال اجتماعی دقیقا متوجه نشدم، اگر منظورت زندگی روزمره هست که خوب در هر شرایطی ادامه داره. نیازی نیست به مردم گفت بشه برید مهمونی یا ورزش کنید. ممنون میشم اگه توضیح بیشتری بدی
لایکلایک
ببخشید جواب کمی دیر شد.
کنش فعال اجتماعی یعنی اینکه اینطور نباشه که یک گوشه منفعل باشیم و ابتکار عمل دست دیگران باشه و ما هر از چند گاهی بسته به اینکه دیگران چه تصمیمی بگیرن و چه اتفاقی بیفته «واکنشی» از خودمون نشون بدیم.
«کنش اجتماعی» یعنی مطالبهٔ «هر روزهٔ» حقوق اولیه اجتماعیمان. خواه در بعد حقوق زنان، حقوق شهروندی، آزادیهای فردی و غیره.
این رو هم بگم که برنامهریزی و دادن استراتژی برای جنبش کار یک نفر و یک کامنت نیست و حتی همینکار هم مستلزم مشارکت «فعال» هزاران نفر مثل من و شماست: در نبود تئوریسینهای بالقوه یا بالفعل که «نمیتوانند» حرف بزنند.
لایکلایک