این پست را مدتها بود که میخواستم بنویسم اما به دلایل مختلف (از بیحوصلگی گرفته تا مصلحتاندیشی) نمینوشتم. اما چند نوشتهٔ اخیر «همه میدانند» که برای بچهدار شدن کم عارضه راهحلی پیدا کرده عزمم را جزم کرد. من به صورت کلی مخالف بچهدار شدن نیستم، اما چه کنم که پاسخ شخصیای برای این «پنج سوال» نمییابم و فکر میکنم هر کسی که میخواهد دارای فرزند شود باید موضع و پاسخش نسبت به این «پنج سوال» خیلی مشخص و شفاف باشد. این را هم بگویم که «اگر شما عاشق بچهدار شدن هستید» این نوشته برای شما نیست؛ چرا که در برابر عشق هیچ استدلالی ارزش خواندن ندارد. اما اگر از آن دست آدمهایی هستید که نسبت به «بچهدار شدن» تردید دارند پیشنهاد میکنم به پاسخ این پرسشها فکر کنید.
سوال اول: آیا بشریت به بچه من احتیاج دارد؟
آیا من بچهدار میشوم چون نسبت به بقای نسل بشر احساس مسئولیت میکنم؟ آیا بچهدار میشوم که نسل بشر را حفظ کنم؟
بسیاری از اندیشمندان نسبت به عاقبت به خیر شدن بشر که هیچ، نسبت به اینکه بتواند از دوران «کشف امواج رادیویی» عبور کند بدبین هستند و من هم گاه و بیگاه به این موضوع فکر میکنم که واقعا محتمل است اعتماد بیش از حد نوع بشر به «ابزارهایش» کار دستش بدهد و نسلش را از روی زمین بردارد، اما اصلا فکر نمیکنم از ناحیهٔ جمعیت خطری متوجه بشریت باشد. به عبارت دیگر، مشکل جهان امروز انفجار جمعیت است و نه کمبود آن. در نتیجه به صورت کلان، غریزهٔ تولید مثل کردن به منظور بقای نسل را از آن دست غریزههایی میدانم که دیگر ضروری نیستند و در نتیجه غریزهٔ تولید مثل به مثابه روشی برای بقای نسل نمیتواند عامل تعیین کنندهای در تصمیمگیری من برای بچهدار شدن باشد.
پس اگر قرار است نگرانی برای بشریت عاملی در تصمیمگیری من باشد بهتر است دارای فرزند نشوم و در صورتی که واقعا به بزرگ کردن بچه علاقهمند هستم یکی را به فرزندی قبول کنم.
سوال دوم: آیا امروز به بچه نیاز دارم؟
شاید بگویید درست است که بزرگ کردن بچه دردسر دارد، اما دردسر شیرینی است و به زحمتهایش میارزد. بله قبول که برای بسیاری از پسران و دختران پدر یا مادر شدن شیرین است اما من چنین احساسی ندارم و در اینکه پرثمرترین دوران زندگیام (جوانی و میانسالی) را صرف سر و کله زدن با بچه و وقت گذاشتن برای آن کنم، تردید دارم. آدم فقط یکبار عمر میکند و فقط یکبار میتواند 30 یا 40 ساله باشد. چرا وقت و عمرم را صرف کارهای لذتبخشتری نکنم؟ تا جایی که میدانم بچه بزرگ کردن دست و پای پدر و مادر را میبندد و آنها باید تمام یا بیشتر وقتشان را صرف تر و خشک کردن یا تربیت یا رفاه بچه کنند. نکته اینجاست که من از سر و کله زدن با بچهها (به جز دقایقی محدود) لذت خاصی نمیبرم و تازه فکر میکنم دردسر بچه فقط محدود به همان چند سال اول نمیشود و بچه هرچه بزرگتر میشود دردسرها و مسئولیتهایش هم بزرگتر میشوند.
حتی زاویهٔ دید کاربردیتر و منفعتگرایانه هم چندان کمکی نمیکند. من برای امرار معاش به داشتن بچه احتیاجی ندارم. اولا که کار کودک در جوامع امروزی ممنوع است و عواقب جدی در پی دارد و ثانیا نوع کسب و کار من به گونهای است که داشتن فرزند به آن کمکی نمیکند (مثلا پیشهٔ هنری شخصی که بخواهم سینه به سینه به فرزندم منتقل کنم ندارم یا اینکه کشاورزی سنتی باشم که بودن فرزندان به کشت و زرع من کمک کند).
با توجه به اینکه بزرگ کردن بچه یک وظیفه غیرقابل انکار است و در ایدهآلترین حالتش دست کم 18 سال طول میکشد و من هم کسی نیستم که بتوانم سرخوشانه از زیر بار مسئولیتی که پذیرفتهام شانه خالی کنم و در ضمن منفعت مادی یا معنوی هم ندارد، چرا باید تن به مسئولیتی دهم که اینقدر طولانی، ناخوشآیند و سنگین است؟
سوال سوم: آیا فردا به بچه نیاز دارم؟
میگویند آدم بهتر است بچهدار شود که در دوران پیری «عصای دستش» باشد. «عصای دست» شدن بچه یک فرض (نسیه) است، اما برای بزرگ کردن بچه و تبدیل آن به موجود با معرفتی که واقعا عصای دست پدر و مادر پیرش باشد باید علاوه بر بخت واقبال مساعد، عمر و جوانی (نقد) را هم صرف کرد. همان فرهنگی که به من یاد داده نگران «عصای دست» دوران پیریام باشم، به من یاد داده که «سرکهٔ نقد به از حلوای نسیه». پس عجالتا من جوانیام را خوش باشم بهتر است. در ثانی به شهادت «آمار» (شخصی) بچهها وقتی بزرگ میشوند میروند و پشت گوششان را هم نگاه نمیکنند و خدا نکند که پدر و مادر واقعا نیازشان به فرزندان بیفتد (منظورم برعکسش نیست؛ مثلا کمک کردن مادر بزرگ و پدربزرگ در بزرگ کردن نوهها) که خیلی روزگار بدی میشود. فرزندان از بدو تولد «دست بگیر» دارند و تمام تلاششان این است که گلیم خودشان را در این دنیای دون از آب بیرون بکشند و معمولا توان یا امکان «عصای دست» پدر و مادر پیر خود شدن را ندارند.
توضیح سوال چهارم و پنجم: با توجه به اینکه بچهدار شدن شوخی نیست (شما نمیتوانید بعد از اینکه بچهدار شدید بدون پذیرفتن عوارض جدی جسمی، روحی و مادی از پدر یا مادر بودن استعفا دهید) پس شرط عقل این است که به حالتهای مختلف از جمله حالتهای منفی هم فکر کنم. مهم نیست که احتمال رخ دادن این حالتها کم باشد، باید به این فکر کنم که اگر رخ داد (برای بعضیها رخ میدهد) چکار خواهم کرد؟ من «باید» قبل از اقدام برای پدر یا مادر شدن «پاسخ» این سوالها را بدانم.
در نتیجه از حالتهای نرمال خارج میشوم و به حالتهای غیرعادی ولی مهم فکر میکنم.
سوال چهارم: آیا میتوانم تحت هر شرایطی مسئولیتهای پدری یا مادریام را انجام دهم (یا عواقب آنرا بپذیرم)؟
همانطور که گفتم پدر یا مادر شدن موضوعی نیست که بشود از زیر آن به راحتی شانه خالی کرد و از این نظر مسئولیتی منحصر به فرد است. فرضا در مقایسه با مسئولیت در قبال همسر که میتوان با متارکه آن را خاتمه داد، پدر و مادر تا پایان عمر پدر و مادر هستند و حتی در صورت فوت فرزند هم از عواقب از دست دادن آن مصون نیستند. در نتیجه طبیعی است که قبل از پذیرفتن مسئولیتی به این اهمیت که مادامالعمر است و هیچ راه خروج یا پشیمانی هم ندارد بهتر است مطمئن باشم که میتوانم و میخواهم در همهٔ حالتها و تحت هر شرایطی مسئولیتی که پذیرفتهام را انجام دهم. فرضا:
- اگر در اثر سانحه یا بیماری زمینگیر شوم و ادامهٔ حیاتم نیازمند توجه جدی اطرافیان و جامعه باشد کودک من چکار میکند؟ آیا در صورت بروز چنین حالتی میتوانم رنج ناتوان بودن (=عاجز بودن از ایفای مسئولیتی که پذیرفتهام) و مشاهده وضعیت پریشان فرزندم بودن را تحمل کنم؟
- اگر فرزندم با شرایط خاص متولد شد چطور؟ شرایطی که نیازمند توجه جدی و شبانهروزی پدر و مادر باشد. اگر بچه دارای عارضهٔ شدید جسمی یا روحی بود چطور؟
- اگر فرزندم در اثر بیماری یا سانحه به وضعیتی لاعلاج دچار شود که لازمهٔ آن حمایت شبانهروزی و مادامالعمر پدر و مادر باشد چطور؟ آیا حاضر هستم در صورت بروز چنین وضعیتی کماکان مسئولیت پدری یا مادریام را ایفا کنم و خم به ابرو نیاورم (خم به ابرو آوردن احتمالا فرزند ناتوان را بسیار رنج خواهد داد)؟
- از کجا میدانم بچه را خوب تربیت خواهم کرد؟ اگر بچه تبدیل به موجودی شد که از آوردن اسمش هم شرم داشتم چکار میکنم؟ اگر او به یک جنایتکار بزرگ تبدیل شد چطور؟
البته آدمها ظرفیتهای عجیبی برای فداکاری یا بروز خصوصیات ویژه دارند که در حالت عادی خودش را نشان نمیدهد (و گاه حتی خودشان به داشتن چنین خصوصیاتی واقف نیستند). با این حال پاسخ دادن به این سوال برای من آسان نیست: «آیا من در خودم آن میزان فداکاری یا ارادهای که بخواهم یا بتوانم تمام زندگیام را به پای پرستاری از یک کودک بیمار یا ناتوان بریزم میبینم؟»
سوال پنجم: آیا بچهٔ من از آمدنش به این دنیا راضی خواهد بود؟
اگر روزی روزگاری بچه من از اینکه به این دنیا آمده پشیمان شود و مثلا در وضعیت بسیار رقتانگیزی قرار گیرد و از من بپرسد «به چه حقی من را به این دنیا آوردی؟» چه جوابی دارم که بدهم؟ اگر بچهٔ من در اثر بیماری یا فلاکت یا هر عامل دیگری «خودکشی» کرد و توی آخرین یادداشتش خطاب به من نوشت «به چه حقی من را محکوم به تحمل این رنج کردی؟» آیا پاسخی دارم که به خودم بدهم؟
.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
نکته های قابل تاملی بود ..کاش خیلیها متوجه میشدند و شتابزده تصمیم نمیگرفتند!
لایکلایک
موافقم.
لایکلایک
اگرچه دقت و نکته سنجی شما ارزشمنده و این سؤالات نشون دهندهی توجه شماست، اما حس میکنم منشأ بعضی نگرانیهای افراطیگونه، ناشی از بیش از حد «عقلی نگاه کردن» شما به موضوعه…. خیلی چیزها هست که از قلم انداختید و با عقل قابل اکتشاف نیست!
لایکلایک
اول نوشته عرض کردم که روی صحبت من با آدمهایی که عاشق بچهدار شدن هستن نیست. حق با شماست، کسی که دوست داشته باشه پدر یا مادر بشه حسابش جداست.
لایکلایک
این نوشتهی شما یک نوشتهی خوب است از این جهت که به جای استفاده از سوم شخص و نسخهپیچی از اول شخص استفاده کردهاید و موضوعات را به شکل سوالی طرح نمودهاید. این یعنی هر کس باید خودش به این سولات پاسخ دهد و هر جوابی که شما به این سولات بدهید لزومن نمیتواند جوابی مناسب دیگران هم باشد.
این سوالات مهم و قابل تامل هستند اما در نهایت این من هستم که با توجه به شناختی که از خودم و زندگی دارم دست به انتخاب میزنم و این با دانستن این نکته است که همیشه درصدی از خطا در مورد انتخابهای من وجود دارد که یا من نمیتوانم در مورد هر چیزی همهجانبه و دقیق فکر کنم و یا اینکه اصولن هیچکسی نمیتواند.
اما چند نکته در مورد سوالات شما به ذهنم رسید:
در مورد سوال اول: احتمالن این فکر هم به ذهن بعضیها برسد که وقتی خیلی از آدمهای ناجور بچهدار میشوند و با تربیتی نادرست بچههایشان را وارد جامعه میکنند، اگر من و امثال من بچهدار نشویم آیا به جامعه یا به قول شما به بشریت ظلم نکردهایم؟ و آیا جامعه از داشتن افرادی نسبتن متعادل که احتمالن بتوانیم تربیت کنیم محروم نمیشود؟ البته جواب شما که بروند بچهای از یک پرورشگاه بگیرند یک راه درست به نظر میرسد اما افراد در برابر این سوال به دردسرهای مختلف گرفتن و بزرگ کردن بچهی دیگران هم فکر میکنند.
در مورد سوال دوم: اینکه شما از سر و کله زدن با بچهها جز دقایق محدودی لذت نمیبرید، شاید قضیهاش وقتی پای بچهی خودتان به میان بیاید، فرق کند. شما تجربهی بچهدار شدن را نداشتهاید و این تعمیم شما نمیتواند منطقن درست باشد. در مورد منفعت مادی و معنوی هم نمیشود حرفی زد چون اولن این قضیه یک روند است و باید آخر سر نشست و حساب کرد که در مجموع در نتیجهی کار چه چیزهایی عایدتان شده و چه چیزهایی را از دست دادهاید در ثانی اگر چه از نظر مادی ظاهرن به طور مرتب باید خرج بچه کرد اما شاید بچه نوعی انگیزه شود تا شما با تلاش و خلاقیت بیشتر به وضعیت بهتری در زندگی برسید. از نظر معنوی نیز حداقل این احتمال وجود دارد بچه خوب از کار دربیاید (مسلمن خوب و بد را نسبی و با توجه به طرز فکر هر کس در نظر میگیریم) و نه تنها باعث افتخار و شادی شما شود که برای افراد دیگر جامعه نیز فردی مثمر ثمر واقع شود و خب این، از لحاظ معنوی برای هر کسی قابل توجه است.
در مورد سوال سوم: باز هم من فکر میکنم بستگی به نوع تربیت والدینش دارد. اگر خوب تربیت شود چرا که نه؟ حتما در دوران پیری، مایهی دستگیری و کمک جسمی و روحی خواهد بود.
در مورد سوال پنجم : باز هم بستگی به والدین و نوع تربیتشان دارد.
اما مهمترین سوال، سوال چهارم است که به «من» برمیگردد و همهی سوالات دیگر وابسته به پاسخ این سوال است اگرچه طرح این سوال به آن شکلی که شما مطرح کردید مشکل و به نظر من خیلی مطلقگرایانه است. اگر این نوع سوال را در مورد هر کار مهم دیگری هم طرح کنید، کمتر کسی پیدا میشود که جواب مثبت به آن بدهد. من فکر میکنم بهتر است اینگونه از خودمان بپرسیم که » آیا من میتوانم تحت هر شرایطی مسئولیتهای پدری یا مادریام را نسبتن درست انجام دهم (یا عواقب آنرا بپذیرم)؟» البته بدون شک وقتی در مورد یک انسان و قبول مسئولیت زندگیاش حرف میزنیم باید دقیقتر و با حساسیت بیشتری به قضیه بیندیشیم و البته اگر اعتماد به نفسمان به اندازهی لازم برای این کار نباشد و ضمنن بخواهیم خیلی مطلقبین و محافظهکار باشیم، جواب همهی پرسشهای شما منفی خواهد بود ولی مطلقبینی در بسیاری از موارد، ما را از جوابهای مناسب دور میکند.
لایکلایک
ممنون حمید عزیز.
حرفهای شما کاملا درست است. نکته پاسخهای مشخصی این فرد یا آن فرد نیست. بیشتر مهم است که در مورد این سوالها و پاسخهای شخصیشان فکر کرده باشیم.
لایکلایک
شما ازدواج کردین؟ همین نوع سوالات رو موقع ازدواج هم میشه طرح کرد.
لایکلایک
ازدواج را میتوان نسبتا راحت خاتمه داد، اما پدر و مادر بودن را خیر.
لایکلایک
بله متوجهم.
اما منظور من دوست داشتن نیست. خیلی از مسائل «منطقی» هستند، اما به کمک تجربه یا استدلال عقلی نمیشه بهشون دست پیدا کرد. اگر کسی – مثلاً – من رو از اون مسائل مطلع کنه – به خاطر منطقی بودنشون – به سرعت میپذیرم. اما این غیرممکنه که من خودم موفق بشم «تمامی منافعم» و «همهی زوایای مثبت و منفی» این مسئله رو با استدلال عقلی و پرسیدن چنین سؤالاتی برای خودم روشن کنم. به همین خاطر ترجیح میدم تبعیت کنم از جایی که موثق هست و میتونه من رو از سردرگمی در بیاره. البته من هم مثل شما در خیلی از مسائل با چنین درگیریهای ذهنی مواجهم و بعضی از دغدغههاتون رو کاملاً به جا میدونم.
امیدوارم به خاطر عجله در نوشتن، مقصودم مبهم نباشه.
لایکلایک
بله نکتهٔ جالبی را اشاره کردید. دقیقن همین است که میگویید، بسیاری از نکته های مثبت (یا منفی) را نمیتوان مستند کرد و در نتیجه محاسبهٔ سود و زیاد یک موضوع پیچیده مانند دارای فرزند شدن غیرممکن میشود. این است که خواهناخواه راهحلهای شهودی در پیش گرفته میشود که به خودی خود نادرست هم نیستند (یا دست کم کسی نمیتواند نادرست بودنشان را نشان دهد).
لایکلایک
جواب سوالها:
1- ما در مقام فرد در جایگاه تامین احتیاجات بشری نیستم. اصولا این سوال اشتباه است. یک خود موظف بینی عجیب است. ما باید در مقام شخص به این مسئله نگاه کنیم. تا زمانی که مسئلهی سطح بالایی مثل احتیاجات بشری با مسئلهی بنیادینتری مثل احتیاجات فردی دچار تضاد نشده نباید وظیفهی اضافی برای خودمان بسازیم.
۲-جواب شما حواله به «سبکی تحملناپذیر بار هستی» میلان کندرا
۳- وقتی جواب شماره ۲ بله باشد ، به جواب ۳ نیازی نیست
۴- معمولا توانمند بودن یا نبودن ما خیلی مهم نیست و زندگی بدون بررسی این توانایی ما را در معرض پرسشهایش قرار میدهد. شاید بتوان از بعضی از این پرسشها به واسطه حذف مسئله و مثلا بچهدار نشدن حذر کرد اما خیلی از پرسشهای دیگر هستند که شما هیچ راه گریزی برای این که تضمین کنید که به آنها دچار نمیشوید ندارد. این چالش احتمالی برخاسته از بچهدار شدن را بگذار کنار آن بسیار چالشهای ناگزیر دیگر
۵-اگر بنا باشد این گونه به مسئله نگاه کنیم برعکس آن هم صادق است یعنی که ما کسی را به این دنیا دعوت نمیکنیم بلکه آن کسی که قرار است به این دنیا بیایند از طریق ما کارت دعوت میگیرد. یا اصلا چرا این گونه فکر نمیکنی که کسی برای هست شدن منتظر ماست. به هر حال بر خلافی که زیاد عنوان میشود زندگی برای خیلی از آدمها زیباست آن گونه که بعضیهایشان میترسند بچهدار شدن به این زیبایی ممکن است آسیب برساند! بچهدار شدن از این منظر دادن فرصت درک زیبایی به یک انسان دیگر است.
لایکلایک
شهریار عزیز ممنون به خاطر دقت نظر شما.
1. حرف شما درست است اما فراموش نکنیم که به هر حال عدهای از آدمها هستند که به همین دلیل به جای بچهدار شدن فرزندخوانده میپذیرند. این نشان میدهد که به هر حال «ممکن» است دغدغههای کلان روی فرایند تصمیمگیری اشخاص دربارهٔ بچهدار شدن تاثیرگذار باشد. اگر چه حرف شما را به صورت عمومی کاملا تایید میکنم. آن را اینجا قید کردم که به عنوان یک موضوع خاص اما مهم ناگفته نمانده باشد.
2. کتاب را مدتها پیش مطالعه کردهام، اما الان حضور ذهن ندارم. ایکاش بیشتر توضیح میدادید.
3. اگر جواب 2 خیر باشد، سوال 3 مهم میشود.
4. به سختی میتوانم مثالی بزنم از عمل ارادی و آگاهانهای که بخش بزرگی از مسئولیتهای آن هم از همان ابتدا مشخص باشد و پس از انجام هم به هیچ عنوان قابل بازپسگیری نباشد. قبول دارم که نمونههای زیادی هست از ناشناخته بودن یا جبری بودن یا تصادفی بودن شرایط ناشی شده از تصمیمهای خرد یا کلان ما، اما کمتر موردی تا این برجسته مثل «بچهدار شدن» یافت میشود.
5. من در مورد حالتهای دیگر صحبت نمیکنم چون در آن حالتها کسی از من «سوال» نمیکند. به این حالت فکر میکنم که از من سوال «سختی» پرسیده شود که پاسخی برایش نداشته باشم و البته این موضوع بیشتر شخصی است و فرضا شما ممکن است در پاسخ به چنین سوالی راحتتر باشید یا اساسا آنرا حاشیهای یا بیاهمیت تلقی کنید.
لایکلایک
خوب بود. منم خیلی وقت بود فکر میکردم به این ولی اینکه همشو جمع کردی یه جا خیلی کمک کرد
لایکلایک
با سلام
متاسفانه در جوامع کلیشه ها بسیار قدرتمند عمل می کنن و هر کسی که کاری شبیه به آدمای دیگه میکنه فکر میکنه درسته و فکری در موردش نمیکنه
لایکلایک
خوب تكليف امسال مني كه عاشق بچهدار شدن هستند ولي هر روز اين سؤالات و كلي سؤالهاي ديگر از خودم ميپرسم و جواب نميگيرم چيه؟ به سؤالات خوبي اشاره كرديد كه من متاسفانه چند سال است به دنبال جوابشان هستم و جواب نميگيرم و هيچ دليل عقلايي براي بچهدار شدن پيدا نميكنم. نتيجه شده است تضاد كشمكش عقل و احساس كه به هيچ نتيجهاي هم نميرسد.
لایکلایک
راستي يك جايي مطلبي خواندم كه مي گفت انهايي كه بچه دار نميشوند عاقلند و آن ها كه مي شوند كامل. جاي تامل داشت.
لایکلایک
بچهدار شدن تصمیم خطیریست. با این تصمیم میگذارید که قلبتان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تنتان به سر برد.
لایکلایک
سلام
پرسش پنجم؛ پرسش بي ربط و از بنيان نادرستي است. هر انسان مسئول خود و جهاني كه براي خود مي آفريند است. والدين خالق يا مالك فرزند خود نيستند.
لایکلایک
یه بحثی تو گودر پا این پست پیش اومد که چون مطلب واسه این بلاگ بود من حرفا خودمُ ایم جا پِیست میکنم
با تشکر
موضوع بچه دار شدن یه تصمیم شخصیه,منظورم از شخصی پیش زمینه ذهنیه آدما هستش.من و تو پیش زمینه ذهنیمون منفیه و علاقه ای نداریم بعضیا دیگه هم مثبت.ما واسه موجه نشون دادن خودمون دلایل منطقی رو پیش میکشیم و کسایی که پیش زمینه مثبت دارن موضوع علاقه(و احتمالا یه سری دلایل منطقی هم دارن).
توجه داشته باش که همه ی ما هم با همین شرایط و اکثرا بدتر به دنیا اومدیم(یعنی این که دنیا از نظر رفاه هر روز داره پیشرفت میکنه) ولی نا راضی ایم؟ اکثر ادم ها از نظر روحی نرمال هستن و یه آدم نرمال به زندگی علاقه داره و بیشتر مواقع از زندگی لذت میبره و اینکه فکر کنیم زندگی یعنی اینکه همیشه خوشی باشه و هیچ نقطه منفی تو زندگی نباشه فکر اشتباهیه.به نظرم سئوال پنجم بچه گانه اس,مثله شعارای روشنفکری می مونه.
نظر شخصی من در مورد سئوال های دیگه هم اینه که مورد یک که اصلا برام مهم نیست یعنی اصولا برام منفی هست چون نه به نسل بشر تعهدی دارم نه تو این هیا هوی دنیا رقمی به حساب میام,این بحثا بیشتر همون زِر هائیه که یه مشت عوضی وقتی بچه بودیم می خواستن به زور تی وی و مدرسه تو سرمون کنن.در مورد دو و سه و چهار هم موافقم با توجه به این موضوع که برای من که دارم به این موضوع به صورت عقلی نگاه می کنم هم «ترجیح» به سمت بچه دار نشدنه ,یعنی حدودا واسم 70 به 30 هستش یعنی نکات منفیش برام بیشتره نه اینکه کلا موضوع بلکل ضرر خالیه.
….من مشکلم با جمله ی «به چه حقی من را به این دنیا آوردی؟» و «به چه حقی من را محکوم به تحمل این رنج کردی؟» بود.اصولا این موضوع به کسی که هنوز به وجود نیومده ربطی نداره و نمی تونه دخالتی داشته باشه.حق به وجود آورنده نباشه پس حق کی باشه.کف دستُ که بو نکردن که بفهمن به مشکل ممکنه بر بخوره!قبول کن که حداقل ادبیاتش شعار گونه اس.و این که در این مورد هم بازم به پیش فرض مثبت یا منفی بر میگرده,تویی که پیش فرض منفی داری ترجیح میدی اون قسمتی که احتمالش کمه(مشکلات حاد جسمی یا…) رو ببینی و اونی که مثبت نیمه پر لیوانُ.
لایکلایک
بسیار عالی و دقیق بود…اما خدمت دوست گرامی اقای حمید و دوستان دیگه عرض کنم که به قول شوپنهاور «هزاران خوشی یک رنج را جبران نمیکند» و به قول ارسطو «مرد خردمند در پی لذت نیست، بلکه در پی رهایی از رنج است» یا به قول ولتر «سعادت رویایی بیش نیست، ولی رنج واقعیت دارد.» از طرف دیگه این استدلال تکراری و عبث که میگه ازدواج کنید تا پیشرفت کنید و یا بچه دار بشین تا انگیزه براتون ایجاد بشه یک سفسطه ی محض بیشتر نیست…شما اگه خیلی خلاق و توانمند هستید باید بتونین بدون انگیزه ی اجباری ازدواج و بچه نسبت به امور مادی و اقتصادی خودتون توجه نشون بدین! اگه الان چنین فردی نیستید، بچه و ازدواج هم پیشرفتی در زندگی شما ایجاد نخوهد کرد. مورد دیگه اینکه به نظر من تجربه این کار از همه چیز بالاتر و قابل اطمینان تره…کافیه از کسانی که همچین تجربه ای داشتند سوال کنید و ببنیند که تقریباً بدون استثنا حتی از ازدواج هم ناراضی اند تا چه برسه به بچه دار شدن…یقیناً شما نمیتونین مدعی بشین که از همه ی این آدمها بیشتر میدونید و تجربه دارید…در آخر گفته ی پر معنی شوپنهاور رجوع میکنم که میگه: وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتی که از دور نظارهشان میکنیم خیلی زیبا بهنظر میرسند ولی بهمجرد این که نزدیکشان شده و داخلشان میرویم زیبائیشان هم از بین میرود، شما در این موقع نمیتوانید بفهمید زیبائیشان بهکجا رفته، آنچه میبینید چند درخت خواهد بود و بس.
لایکلایک
نیاز امروز «من»! نیاز فردای «من»! بسته شدن دستو پای «من»! به زحمت افتادن «من»! رنج دیدن «من»! شاید اصلا باید بچه در شد تا کنده شد از این من.تا شرط لازم رو پیدا کرد برای کامل تر شدن. چه نیرویی قویتر از نیروی عشق وجود داره که بتونه انسان رو جدا کنه از خودش؟ چه عشقی قوی تر از عشق فرزند؟ شاید اصلا بچه در شدن تنها یک وسیلست برای پیشرفتن انسان به سمت کمال. شاید عشق یک وسیلست. وسیلهای برای اینکه انسان رها بشه از خودش.که پیش بره به سمتی که سرشتش به اون نزدیکتره. و لذت ببره از این نزدیکی. موجودی رو به وجود میاریم که برامون میشه مهمتر از خودمون. سر شار میشیم از عشق و این عشق سرشارمون میکنه از گذشت، و این گذشت میکنه ما رو و جدا میکنه ما رو از خودمون. آیا باید به راحتی گذشت از این وسیلهای که طبیعت در اختیارمون گذاشته برای بزرگتر شدن و کاملتر شدن؟ آیا مایی که تا این حد درگیر «من» هستیم، بیشتر از دیگران نیازمند این وسیله نیستیم؟
خلاصه نسخهٔ من:
اگر زمانی عاشق شدید و دیدید که اون عشق باعث میشه تا شما از بعضی خواستههای خودتون تا حدی بگذارید، و در عین حال از این گذشت لذت هم میبرید، بدونید که یک قدم به سمت گذشتن از «من» و کامل تر شدن پیش رفتید، پس هنوز ظرفیت عاشق تر بودن، با گذشت تر بودن و بزرگتر بودن رو دارید، پس ازدواج کنید.
اگر چند سال از ازدواجتون گذشت، و خودتون و همسرتون با کمک عشق بیشتر از «من» فاصله گرفتید و با گذشت تر شدید، و باز هم از این با گذشت تر بودن لذت بردید، باز هم ظرفیت بیشتری دارید، پس بچه در شوید.
زمانی که بچه در شدید، به گفته مادرم، دیگه فقط پدر و مادر فرزند خودتون نیستید. پدر یا مادر تمام بچههای دنیا هستید. این یعنی عشق ورزیدن بی چون و چرا به میلیونها انسان. یعنی توانائی گذشت داشتن در برابر میلیونها انسان، شاید اونروز نوع، کیفیت و کمیّت لذتهایی که میبرید انقدر با امروز متفاوت باشه، که تجربه پدر یا مادری براتون معنایی فراتر از حفظ کردن نسل بشر، سرو کل زدن با بچه، پیدا کردن عصای پیری، به ارث گذشتن پیشهٔ هنری و … پیدا کنه.با تمام دردسرهاای که کشیده اید.
تنها نکتهٔ باقیمونده، رضایت یک «انسان» از به وجود آمدنش هست. این ایرادی بود که خودم همیشه از پدر و مادرم میگرفتم، تنها جوابی که اونها به من دادند این بود که تو حق حیات دشتی و اگر به دنیا نمیومدی، حقّت ازت سلب شده بود. که من رو قانع نمیکرد. و خودمم هم هنوز جوابی بهتر از این پیدا نکردم، و شاید باعث بشه که هرگز بچه در نشم.
PS۱: با تشکر از دوستی برای چسبوندن این لینک روی دیوار فیس بوکش.
لایکلایک
در مورد سوال دوم اینکه امروز به بچه دار شدن نیاز دارم یا نه.جناب بامدادی نمی دانم شما در کجا زندگی می کنید به نظرم در ایران نباشید.برای ما جوانان ایرانی در ایران تفریح و سرگرمی وجود ندارد .درس خوانده ایم و مدرکی گرفته ایم اما در خانه بیکار هستیم.من در این دوران 30-20 سالگیم به قول شما دوران خوب زندگی تفریح یا سرگرمی ندارم که انقدر از زندگیم لذت ببرم که به فکر و زحمت بچه دار شدن فکر نکنم و برعکس پس از 2 سال که از ازدواجم گذشت و 2 سال که تمام ساعتهایش را در خانه به بیکاری گذراندم تصمیم گرفته ام بچه دار شوم تا زندگیم از این یکنواختی در بیاید.مدتها به دنبال دلیل منطقی و عقلی برای بچه دار شدن می گشتم اما به نتیجه ای نرسیدم.مطمئن باشید من هم اگر اوقاتم به گونه ای دیگر می گذشت شاید 7-8 سال دیگر به بچه دار شدن فکر می کردم.
لایکلایک
مریم عزیز. صداقت شما که تایید می کنید به منظور سرگرم شدن و رفع بیکاری تصمیم به داشتن فرزند گرفتهاید قابل تحسین است. ایکاش همهٔ پدرها و مادرهایی که به این انگیزه دارای فرزند میشوند این چنین صادق بودند.
لایکلایک
اصولن دلیلی (اجباری) برای بچهدار شدن نیست 🙂
اگر در مورد فرگشت (Evolution) بدانی، درمیابی که موجوداتی به فرگشت میرسند که علاقه و توانایی بچهدار شدن داشته باشند و مسلمن آنهایی که علاقهای ندارند، به سرعت منقرض میشوند.
و این عدم علاقه به بچهدار شدن (یا عقلانی ندیدن این عمل) مشکل حادی نیست! اما از دید جامعهشناسی و زیستشناسی، میشه به چنین فردی گفت «بیمار» (قصد توهین ندارم، من هم افکاری مثل شما داشتم و تا حدودی دارم). چون «بیمار» به کسی میگن که رفتارهای بدناش (اعم از تفکراتاش) با اکثر افراد متفاوته! حال اگر تصور کنیم که اکثر افراد موجود در جامعه، طبق فرگشت علاقه به بچهدار شدن داشته باشند، کسی که ندارد «بیمار» محسوب میشود.
در عین حال، ممکنه شرایط محیطی باعث یک تصمیمگیری مغایر با فرگشت تو ذهنات شکل بگیره. مثلن شرایط بد اقتصادی خانواده، یکی از اصلیترین عواملی است که در جوامع امروز مانع بچهدار شدن میشه یا اینکه در جوامع غربی، کم بودن زمینهای قابل سکونت و مشکلات احتمالی زمین و تبلیغات دولتی، عدم بچهدار شدن یا کم بچهدار شدن رو توی مغز مردم کرده؛ که به هر حال، در هر دو حالت، انسان خلاف فرگشتاش داره عمل میکنه. در برخی متون علمی به این مسایل میگن «مم» (mem) (که البته من شخصن شدیدن با جدا کردن مم از ژن مخالفم!)
لایکلایک
ممنون امید.
در مورد تعریف بیماری دقیق صحبت نکردید. لزوما هر آنچه مخالف نرم اکثریت جامعه باشد را بیماری نمی دانیم. به عنوان مثال افراد همجنس گرا که حدود ده درصد (با روش های سنجش فعلی) افراد جامعه هستند با معیارهای علمی روز به هیچ عنوان بیمار شناخته نمی شوند. به عنوان مثالی اندکی دورتر اما کماکان قابل ارائه (با توجه به استدلال شما) افرادی هستند که دارای تیپ های شخصیتی نادر هستند. مثلا با شاخص شخصیت سنجی میار بریگ که به MBTI شهرت دارد برخی از تیپ های شخصیتی حدود یک درصد افراد جامعه را تشکیل می دهند اما بیمار تلقی نمی شوند.
من استدلال آوردم که غریزه تولید مثل اگر چه مهم و زیربنایی است اما کارکرد اصلی خود را از دست داده. به چه معنا؟
انسان شاید تنها موجودی باشد که سرعت تکامل (یا فرگشت) فرهنگی اش از تکامل زیستی اش پیشی گرفته است. به این معنا که ما انسان امروز و انسان هزار سال پیش را نمی توانیم با مطالعه تغییرات زیستی شان با یکدیگر مقایسه کنیم و احتمالا تنها تغییری که بیابیم تغییرات فرهنگی است و گرنه انسان در هزار سال از لحاظ زیستی تغییرات محسوسی نمی کند. من فکر می کنم با کاهش یافتن نوع انسان به تولید مثل می توانیم تصور کنیم که این غریزه به صورت خفیف تری در زندگی فرهنگی و اجتماعی انسان ادامه یابد. نه این که از بین برود، بلکه روز به روز شاهد خفیف تر شدن آن خواهیم بود.
لایکلایک
درست میگی. در حقیقت تفاوت بین گفتهی من و تو نبود. اگر بخوای هر فردی که تو بهش میگی بیمار رو هم با همین الفاظ بیان کنی، میشه گفت که بیمار نیست! مثلن، اگر یک نوع ویروس به یه نفر حمله کنه، احتمالن «تو» میگی بیمار شده، اما اگر تعدادی مورچه به اون یه نفر حمله کنه، بازم میگی طرف بیماره؟ مسلمن نمیگی، پس میتونی به اون اولی هم نگی! (با این مثال فقط خواستم یکمی ساختارهای ذهنیات رو به هم بریزم!)
نگاه کن، منم قصد نداشتم یک مفهوم کاملن دقیق (یا درست) از بیماری بدم، اما میشه گفت کسی که خلاف تولید مثل خودش یا همنوعاناش تلاش میکنه بیماره. (توجه کن که این «بیمار» به مفهوم روزمرهای که از «بیمار» گفته میشه یکمی متفاوته) حالا ممکنه یکی خودکشی کنه، یکی ملت رو بکشه، یکی بچهدار نشه و …
در مورد صحبت آخری که کردی… اصلن مهم نیست… هر چقدر هم که کم بشود، باز از بین نمیرود و نسل آنهایی که به هر دلیل بچهدار نمیشوند منقرض میشود.
به طور کلی هم با «رشد فرهنگی»ات موافقم، اما این فرهنگ به نظرم ساختهی مباحثات علمی/اقتصادی/سیاسی است. و به گفتهی یک نفر (که اسمش یادم نیست) «مردم بیشتر به حکومتشون شبیه میشن تا به باباشون!» :دی چه در ایران و چه در کشورهای پیشرفته. (تولید مثل وحشتناک زمان انقلاب که یادت هست :پی)
لایکلایک
ممنون. توافق اگر چه کسل کننده است (بحث و اختلاف نظر هیجان انگیزتر است!) اما به هر حال نشانهٔ هماهنگی و صلح است که به جای خود لذتبخش است.
لایکلایک
برای کسی که یک بچه دارد همین سوالات را می شود در مورد بچه ی دوم هم پرسید!
لایکلایک
بله تا حدی. برای بچهٔ اول سوالها «کیفی» هستند چرا که شخص از «عادی» به «پدر یا مادر» تبدیل میشود. در مورد بچهٔ دوم سوالها «کمی» میشوند چرا که شخص به هر حال دوبار پدر و مادر نمیشود. بچهٔ اول «فقط» میتواند شخص را «پدر» یا «مادر» کند و بچههای بعدی صرفا کمیت ماجرا را افزایش میدهند نه کیفیت (ماهیت) آنرا.
لایکلایک
همهی سوالات و جوابهایی که مطرح کردی به نظرم درست و منطقیان و واقعاً منو تحت تاثیر قرار دادن..
البته اعتراف میکنم به دو-سه تاشون قبل از خوندن این مطلب فکر کرده بودم؛ خصوصاً سوال پنجم.
لایکلایک
نکته ی اساسی اینه هر کی بچه دار میشه تصور میکنه این کار رو برای خوشایند خودش انجام میده، در صورتیکه بچه دار شدن با هر دلیل و منطق و استدلالی مطلقاً چیزی نیست جز بردگی طبیعت و کش دادن حیات و منتقل کردن این همه گرفتاری به یک موجود زنده ی دیگه! هر کسی که جز این فکر میکنه به من بگه اگه دلیل نهایی بچه دار شدن این نیست پس چیه؟ آیا تداوم حیات و برقراری طبیعت مهمتره یا آمال و آروزهای حقیر ما انسانها؟ اگه آدمیزاد از روی عقل فکر میکرد هیچ تضمینی برای تدام نسل بشر وجود نداشت!
لایکلایک