(۱) این کار آقای شاهین نجفی را دیدم و گوش دادم و برای اینکه مطمئن شوم چیز مهمی از قلم نیفتاده متناش را هم با یک گوگل ساده پیدا کردم و خواندم. کاری نیست که چیزی جز اجبار حاصل از کنجکاوی مرا به حتی یکبار شنیدناش وادار کند، اما انتظار داشتم خیلی تندتر از اینها باشد و کنایه و توهین به مقدسات در آن به وفور یافت شود که اینطور نبود. خوب البته نظرها فرق میکند و میتوانم تصور کنم که حرفهایی در همین سطح هم میتواند خیلی از دوستان مومن را برنجاند که ظاهرا هم رنجانده است. اما به همین دوستان مومن میتوان این نکته را هم گفت که اگر ما عادتها و مقدسات «موسی وار» را داریم، صداقتها و درد و دلهای «شبانوار» را هم داریم و نباید تنها مجرای درد و دل کردن با سمبلهای دین را به کانالهای رسمی آشنای خودتان محدود کنید و هر چه خارج از آن شد را کفر تلقی کنید. یک ذره تحمل و مدارا و داشتن وسعت نظر جای دوری نمیرود، از من گفتن!
(۲) من علاقهای به سبک هنری آقای نجفی ندارم و کارهای ایشان را هم به جز یکی دو مورد استثنایی دنبال نکردهام و هیچ کدام از کارهایشان را هم توی مجموعه موسیقاییام ندارم. از طرف دیگر، ضمن احترام و اعتقاد به مفهوم نسبی «آزادی بیان»، معتقد نیستم که به هر حرفی که «بیان» شود باید به عنوان یک «نظر» احترام گذاشت. خیر. بعضی نظرها هستند که نه تنها قابل احترام نیستند بلکه گوینده آنها هم ممکن است به حق در معرض بازخواست عرفی یا قانونی قرار گیرد. حالا اینکه مصداقهای چنین محدودیتهایی در آزادی بیان چه هست یا باید باشد بحث حقوقدانهاست، اما هر جامعهای با توجه به مناسبتهای خاص حاکم بر آن محدودیتهای خاص خود را به «آزادی بیان» شهروندانش تحمیل میکند. این دو نکته را نوشتم که واضح باشد به خاطر «طرفداری از سبک هنری آقای شاهین نجفی» یا «اعتقاد به آزادی بیان بدون مرز» نیست که بند یک را نوشتم.
(۳) یادم هست توی یکی از شبکههای اجتماعی لینکهای همخوان شده توسط دوستی را میدیدم که گاه و بیگاه مطلب طنزی را با اشاره به نام یکی از ائمه شیعیان نقل میکرد. تا جایی که میدانم این دوست من آدم مذهبیای نبود ولی آدم خورده شیشه داری هم نبود و احساس کردم این لینکها را همخوان میکند چون واقعا به نظرش خندهدار آمدهاند. برایش به صورت خصوصی پیام فرستادم که اینکه شما مذهبی نیستید به جای خود محترم، اما این طور هزل و مسخره کردن «شخصیتها» یا «مفاهیمی» که برای میلیونها نفر پشتوانه امید هستند کاری نیست که در شان شما باشد. پاسخی نداد، اما من حرفم را زده بودم.
(۴) اولین باری که به حرم امام رضا رفتم (غیر از دوران خردسالی) را هیچ وقت فراموش نمیکنم. منظورم کل فرایند حرکت به سمت ضریح و عبور از رواقها یا صحنهای مختلف نیست (که واقعا هم قبل از رسیدن به ضریح مدتی در آنها گشتم و مفتون معماری آنها شدم)، بلکه منظورم دقیقا آن لحظهای است که میخواستم وارد روضه منوره شوم. صحنهای که پیش رویم دیدم با انتظارات من متفاوت بود و مرا بهتزده کرد. فضا مملو از جمعیت فشرده شده بود که در سکوتی نسبی موجوار در هم تنیده بودند و در تلاش بودند که به ضریح برسند. چهرهها، لباسها، دستها متعلق به مردمانی بود که در شهر من زندگی نمیکردند. حضور فقر آنچنان پررنگ بود که بیننده تهرانیای را که من بودم منکوب کرد. شنیده بودم خیلی از زائران حرم امام رضا «با پای پیاده» از روستاها یا شهرهای خود به اینجا میآیند اما آنچه میدیدم فقری ورای تصور من را نشان میداد. برای دقایقی طولانی همانجا ایستادم تا بتوانم میزان امید مظلومانهای را که در آن گونهها و دستهای ملتمسی که میخواستند به ضریح برسند وجود داشت درک کنم. ضریحی که به مثابه روزنهای از نور که قرار بود به زمینه تاریک فقرشان بتابد در میان پژمردگی صورتها و لباسهایشان میدرخشید.
(۵) فقط در آن لحظه بود که معنای واقعی این جمله را که عزیزی فرزانه روزی به من گفته بود دریافتم: «هیچکس نمیتواند ادعا کند تودههای مردم را دوست دارد، بدون آنکه امام رضا را دوست داشته باشد». آن موقع که این حرف را گفته بود، گذاشته بودمش به حساب پیشینههای سنتی و مذهبی گویندهاش. اما در آن لحظه شهود، جلوه دیگری از عمق حقیقتی که در آن جمله وجود داشت بر من آشکار شد. نمیتوانم مدعی دوست داشتن صاحبان این دستهای محروم، این چهرههای خشک شده از آفتاب و فقر و این دلهای سادهدل معصوم باشم و به شاید مهمترین و آخرین دستاویزشان برای زیستی معنادار در این دنیا بیاعتنایی کنم، چه رسد که به آن بیاحترامی کنم!
(۶) روزگاری نه چندان دور که آتش چپهای استالینیستی در ایران هنوز داغ بود، در یکی از نقاط محروم ایران شیخی به منبر میرود و خطاب به عوام شنونده میگوید: مردم میدونین کمونیستها چی میگن؟ به زبان روسی «کمون» یعنی خدا و در واقع اینا میگن «خدا نیست»!
کار ندارم این ماجرا خاطره است یا لطیفه، اما حاوی نکته جالبی است. به نظر شما فردی که دوستار تودههای مردم ساکن در یک منطقه بسیار محروم و دور افتاده است، چطور میتواند عشق واقعیاش را به آنها نشان دهد؟ (۱) برود و پرچم «خدا نیست» دستش بگیرد؟ یا اینکه (۲) به آنها یاد دهد قبل از غذا دستهایشان را با صابون بشویند؟ ظاهرا خیلی از «رفقا» روش اول را انتخاب کرده بودند، چون هم هیجاناش بیشتر بود و هم «روشنفکرپسندتر» و «حزبپسندتر» بود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
سلام
ابتدا بگذارید ببینیم توهین یعنی چه؟ آیا توهین فقط فحش دادن و ناسزا گویی است ، به نظر بنده خیر
شما وقتی که یک بچه کم سن و سال را به سخره بگیری و شخصیتش را تحقیر کنی داری به آن انسان توهین می کنی
پس کوچک کردن و تحقیر یک فرد توهین به اوست.
از ابتدا تا انتهای این ترانه مقام و شان بالای یک انسان به نام امام على النقى (ع) (با پوزش از این امام) کوچک می شود.
در بیتی که تقریبا به صورت ترجیع بند تکرار می شود زیر سوال بردن مهدویت و باز توهین به امام زمان (عج) هم بنا به مسائل مطرحه کاملا هویداست
خوب حال توهین به امام خمینی و مقام معظم رهبری را هم که به سادگی در این به ظاهر شعر(معر)می توان یافت.
در این ترانه توهینی دیگر هم نهفته است که توهین به تمام افرادی ایست که به مسائل بالا اعتقاد دارند و برای این مسائل ارزش قائلند.
(به علت توهین آمیز بودن ابیات از درجشان خودداری کردم)
شما این ترانه را به جملات بیان شده توسط شبان در شعر موسی و شبان مقایسه کردید ولی تفاوت زیادی بین این دو گفتار است
شبان در سخنانش تا آن جایی که درک می کند برای خداوند احترام قائل می شود
تو کجائی تا شوم من چاکرت؟ / چارقت دوزم ،کنم شانه سرت؟
دستکت بوسم ، بمالم پایکت / وقت خواب آید ، بروبم جایکت
ای خدای من ،فدایت جان من / جمله فرزندان و خان و مان من
ای فدای تو همه بز های من / ای به یادت هی هی و هیهای من
گر تو را بیماریی آید به پیش / من تو را غمخوار باشم همچو خویش
ولی در این ترانه خوانده شده اثری از احترام نمی بینیم
از آن گذشته شبان در خلوت خود این گونه با خدای خود راز و نیاز می کند
« دید موسی یک شبانی را «به راه» » (در وسط یک راهی شبان را دید نه در میدان شهر)
نه این که تفکرش ( که بر اساس اصول بنا نشده است) تبلیغ کند
البته به بقیه مطلب شما هم انتقاد هایی دارم ولی اصل مطلب را گفتم و سخن را کوتاه می کنم
لایکلایک
پیشنهاد میکنم بار دیگه که توفیق زیارت یافتی به جای بردن ظاهر بی نیازت
دل فقیرت را ببینی
و به جای حسرت به حال فقرای ظاهری
حسرت دل متملک از عشق شان را بخوری
شاید بتوانی کمی جامعه را درک کنی
و بعد افاضات جامعه شناسانه بدهی
چقدر توهم روشنفکری و آزاد اندیشی انسان رو محو خودش میکنه
چقدر علاقه به دگر اندیشی و حرفی را خارج از دهان ها زدن انسان رو مدهوش خودش کرده.
و خدا روح را
عقل را
انصاف را
عشق دراک را
و انسان
وهم را آفرید
لایکلایک
– در بحث دوستی که فرمودید نیم نگاهی هم به داستان دوستی خاله خرسه بد نیست. «من مردم را دوست دارم برای همین به افکاری هم که به نظرم اشتباه و مایه فقر فکریشان است هم کاری ندارم»….
– در مورد پیشنهاد دست شستن هم پیشنهاد میکنم متفکرین و دانشگاهیان به جای تولید نظر و اندیشه توالهای بین راهی را بشورند که بهداشت چیز خوبی است. فقها و مراجع هم میتوانند به مناطق کم آب بروند و سنگ و کلوخ در اختیار مردمان معتقد قرار بدهند برای 3 بار مالیدن به مقعد و گرفتن طهارت.
لایکلایک
سائلی به محضر آن امام معصوم رسید و پرسید: «اماما، چگونه است که همه شاهین که به شما جسارت کرد را لعن و نفرین می کنند اما شما هیچ نمی گویید؟»
امام لبخندی زدند و فرمودند: «چگونه کسی را نفرین کنم که مرا به …. قسم داده است!؟ به خدای کعبه قسم خوب نقطه ضعف ما را پیدا کرده است.»
لایکلایک
1- توهین با شوخی فرق دارد.
2- گاهی شوخی توهین وار می شود.
3- همانطور که می دانیم، عرصه ی هنر، عرصه ی بازیه. یعنی شوخی ها در هنر توهین تلقی نمی شوند. مثلا کاریکاتور. کشیدن کاریکاتور یک نفر با چشم هایی شبیه به وزغ توهین نیست. یعنی اگر به درجه ای نسبی از آگاهی رسیده باشید این مساله برایتان حل شده است که کاریکاتور را توهین تلقی نکنید.
فقط هم محدود به کاریکاتور نیست. کلا در عرصه ی هنر، دست برای شوخی خیلی باز است. شما می توانید داستانی طنز راجع به صمیمی ترین دوستتان بنویسید و او را کمیک وار جلوه دهید.
4- آخرین مطلبی که در رابطه با پست شما باید ذکر کنم بحث عشق به توده های مردمه. شما نوشته اید : هیچکس نمیتواند ادعا کند تودههای مردم را دوست دارد، بدون آنکه امام رضا را دوست داشته باشد»
این را به طور نسبی تایید کرده اید. حالا بیاییم ببینیم چقدر منطق و عقلانیت در این گزاره نهفته است:
پرسش اول: آیا توده های مردم، جملگی عاشق امام رضا هستند؟ آیا تصویری که شما از حرم به یاد دارید نماینده ی توده ی مردم ایران است؟ اگر فکر می کنید پاسخ شما مثبت است چه مدرکی دارید برای اثبات این گزاره که توده ی مردم ایران عاشق امام رضا هستند؟
پرسش دوم: اگر ما یک نفر را دوست داشته باشیم به این معناست که نقص هایش را هم دوست داریم؟ جواب قطعا منفی است. ما ممکن یکی را با تمام بدی ها و خوبی هایش دوست داشته باشیم. ولی نقدهایی هم به بسیاری از عملکردهایش داشته باشیم. منافاتی ندارند. در واقع، عشق با دوست داشتن فرق دارد. در عشق است که ما ضعف های معشوق را هم دوست داریم.
پرسش سوم: ما اگر یکی را دوست داشته باشیم، باهاش شوخی نمی کنیم( گزاره ی 3 ) ؟ نقدش نمی کنیم؟ باز هم جواب منفی است. ممکن است حتا از سر دوست داشتن دست به تندترین نقدها بزنیم. چرا که فکر می کنیم جایگاه او رفیع تر از آن چه که می پندارد هست. و سعی کنیم با نقد تند و بعضا شوخی های گزنده او را هرچه سریع تر به آن چه که ما فکر می کنیم باید برسد، برسانیم.
پرسش نهایی: حتا اگر فرض کنیم که کار شاهین نجفی کار هنری نبوده. پس توهین بوده. باز هم نمی توان نتیجه گیری کرد که او توده ی مردم ایران را دوست ندارد. چرا که ممکن است گاهی آدم از سر عصبانیت به کسی که دوستش دارد توهین هم بکند.
نتیجه گیری: اساس این استدلال لق است. یعنی نمی شود به همین راحتی ها نتیجه گرفت که یکی چه کسانی را دوست دارد و از چه کسانی متنفر است. راه کی درست است. راه کی نادرست است. همانطور که نمی شود زمانه ای که یک ملا شبیه به جوک سر مردم کلا می گذاشته را با حالا که هفتاد درصد مردم شهرنشین شده اند مقایسه کرد و نتیجه گرفت راه غلط آن زمانه حالا هم غلط است.
لایکلایک
تعیین مصداق توهین، کاری نیست که بتوان با تبیین ویژگیهای شعر تأییدش کرد.
وقتی یک عبارت توهین آمیز است که جمعیت جالب توجهی از جامعه آن را توهین بدانند! یعنی ملاک تعین توهین، عرف است! (دقیقا همین طور است در مورد احترام)
پ.ن: در مقام قضاوت نیستم، فقط خواستم بگویم توجه به این نکته برای قضاوت کردن در مورد این مسئله ضروریست.
لایکلایک
لایکلایک
سلام
1- خدا ان شاء الله به مولانا ثواب برداشتن بار از دوش مردم را نصیب کند که بسیاری را به لطف داستان موسی(ع) و شبان،از آوردن دلیل و استدلال بی نیاز کرد.البته بنده خدا در همان مثنوی گفت که:
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
اما آدم هائی که خودشان را صاحب فکر و خرد و اندیشه می دانند و خود را به یک شبان عامی تنزل نمی دهند،در مقام قضاوت ها-چه در مورد خودشان و دیگران- متمسک به چنین استدلال هایی می شوند.همیشه برایم سوال بود که این داستان مثنوی تا چه اندازه مستند است؟
2-البته اگر مولوی در دفتر دوم مثنوی چنین ابیاتی دارد،در دفتر اول و تقریباً ب بسم الله(بخش چهارم)،این ابیات را هم دارد:
از خدا جوییم توفیق ادب/بیادب محروم گشت از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد/بلک آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در میرسید/بیشری و بیع و بیگفت و شنید
درمیان قوم موسی چند کس/بیادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خوان و نان از آسمان/ماند رنج زرع و بیل و داسمان
که اشارتی به آیه ی 61 سوره ی بقره دارد که می توانید مراجعه کنید و بخوانید.به نظرم اگر خود مولانا در عصر ما حضور م یداشت به این ابیات ارجاع می داد،و نه به آن داستان.حتماً هتک حرمت امام معصوم(ع) اثرات سوء بیشتری از یک تغییر در غذا دارد و اگر آن بی ادبی محسوب شود این که …
3-در مورد این که گفته اید » اینکه مصداقهای چنین محدودیتهایی در آزادی بیان چه هست یا باید باشد بحث حقوقدانهاست» و در چند خط بالاتر به «کانال های رسمی» اشاره کرده اید،برای من و امثال حرف این کانال های رسمی که مرجع تقلید باشند حجت شرعی آور است.چیزی است که در عین این که امکان راه یافتن خطا در آن وجود دارد،اما به توجه به محدودیت ها و عدم دسترسی به امام حی و حاضر(عج) دارای دلالت شرعی است.
4-نگاه به این اثر خارج از بستر شکل گرفته هم به نظرم به بی راهه رفتن است.کسانی که برا ی هر چیزی ظرف زمان و مکان درست می کند و با تمسک به نسبیت،کمتر کسی مقصر و مجرم تلقی می کنند می توانند در این زمینه به تمامی توهین های جمعی سازمان یافته نگاه کنند و این مزخرف را هم در ادامه ی آنها بدانند و نه به چشم یک انتقاد صرف.
5-در عین حال معتقدم که باید خارج از تهییج و تحریک و غلیان عواطف به تصمیم گیری پرداخت و بعد از آن هم بدون تاثیر پذیری از چنین مواردی دست به اقدام زد.من یک بار بیت(متن) کار را خواندم.امیدوارم که بیت و موسیقی اش در اختیار مفتیان قرار گرفته باشد .هرچند که به نظر من،به عنوان شخصی در حاشیه و در نه در مقام فتوا، مسئله زوایای تاریک کمی دارد.
6-این که این قدر روشنفکر هستید که کامنتی مانند 666 را اجازه ی حضور در وبلاگتان می دهید را تبریک و تسلیت عرض می کنم.امیدوارم که فردای قبر و قیامت که حتماً این وبلاگ هم جزئی از رزومه تان خواهد بود،برای داوران و شفیعان محشر استدلال های موسی(ع) و شبانی داشته باشید.
7-ایام روشفکری مستدام و پرفروغ!
لایکلایک
سلام
1 و 2) برای من تقریبا واضح است که از نظر اعتقادی صحبت های آقای نجفی با امام از جنس صحبت های «شبان» با خداوند نیست. اما این که من به این داستان اشاره کرده منظورم این بود که هر گونه استفاده و کاربردی (یا دیالوگی) به غیر از شیوه های مرسوم و رسمی (فرضا آن چه بیشتر مومنین به آن عمل می کنند) که بین فرد و شخصیت ها یا مفاهیم مقدس انجام شود لزوما کفر نیست. طبعا ممکن است شما بگویید من که فقیه نیستم که نظر بدهم ، من هم حرف شما را قبول می کنم ولی به هر حال بدون این که برای شما الزام فقهی ایجاد کند نظرم را می گویم.
3) بحث همان است. من معتقد به آزادی به حصر بیان نیستم و تعیین مصداق های محدودیت بیان را هم به «حقوق دان» یعنی کسی به حقوق آشناست واگذار کرده ام. در جامعه ایرانی علاوه بر حقوق دان های آموزش دیده در دانشگاه، مراجع شیعه هم در زمینه های فقهی حقوق دان محسوب می شوند (اگر چه به صورت عرفی و نه رسمی). پس حرف من لزوما تضادی به اعتقاد شما ندارد.
4) انتقاد شما اگر چه در بعضی موارد درست است اما نمی تواند نسبی گرایی را رد کند.
6) من واقعا از این کامنت متاسفم. من زمان محدودی را برای ممیزی کامنت ها صرف می کنم و پیش می آید که مواردی از دستم در رود. به هر حال رویه من این است که توهین های مستقیم به اشخاص را ممیزی می کنم و به همین روال هم قسمت برخورنده آن کامنت را به روال معمول در بامدادی حذف کردم.
لایکلایک
من چیزی نمیگویم چون تمام حرفهایی که باید میزدم را دوستی بسیار خرد مند و فرهیخته گفته است با این مضمون:شاهین نجفی ارتداد برای تو کم است چون؛
ما برای خواندن ترانهی علی برخیز ، آریا آرامنژاد را زندانی کردیم.
ما حکم زندان دادیم به محسن نامجو بخاطر خواندن غیرمعمول قرآن و آنگاه تو امام جمعیتی را به خوابآلودگی متهم میکنی.
فرزاد کمانگر را که میشناسی ، به راحتی اعدامش کردیم، همانکه برایش آهنگ خواندی.
دانشجویان را دربند میکنیم و کسی صدایش بلند نمیشود. و حتی آنها را میکشیم، صانع ژاله و آهنگش را که بخاطر داری.
ما مصلی بزرگ تهران که برای نماز خواندن است را به نمایشگاه کتاب اختصاص دادهایم ولی براحتی آمار کتابخوانهای ما را در بوق و کرنا میکنی.
ما به سه هزار میلیارد اختلاس و دزدی از بیت المال میگوییم تخلف مالی که چیزی از ابهت حکومت اسلامی کم نشود و رهبر عزیزمان میگوید کش ندهید ولی باز تو کش میدهی و به اختلاس هم قسم میدهی.
ما کاریکاتوریست را شلاق میزنیم تا دیگر کاریکاتور نکشد آنوقت تو نقی را قسم به شوخ طبعی میدهی.
ما در تحریم ها به خودکفایی در تولید ملی رسیده ایم، آنگاه تو از طول و عرض تحریم به جای تولید ملی میخوانی.
ما تمام و کمال از رهبران جنبش سبز در خانه هایشان پذیرایی میکنیم و نمیگذاریم دست احدی به آنها برسد و اطلاعی بگیرد آنوقت تو تلاش میکنی که اسمش را بدانی.
ما کسانی که از خرید و فروش دلار زندگی خود میگذرانند را دستگیر میکنیم و سایتها را مسدود میکنیم و همه جا از کنترل قیمت دلار میگوییم ، بعد تو از تحقیر و رشد دلار میگویی.
ما قدیس و معجزه ساختیم و هیچکس با آن کاری ندارد ، و تو بجای قسم خوردن به امام خامنه ای ، به یاعلی گفتنش در حین تولد قسم خورده ای.
تو جرمت سنگین است، در سال تولید ملی به جانماز و تسبیح و آقایی چینی قسم میدهی.
تو جفا کرده ای بر دیپلماتهای ایرانی و کودک آزارها و بند کرده ای به فوتبالیست بازنده.
تو به جای پرچم حزب الله و انتشار شماره حساب برای ساختن حرمهای امامان ، پرچم همجنسگراها را بالا بردهای.
تو فوتبال خصوصی و حرفه ای ما و دینی که سعادت را نسیبمان کرده را به اوت شدن متهم کردی و نماز شب خواندن و بردن تیم برزیل را قسم میخوری.
ما تلاش کردیم تا مخالفان سیاسی خارج را ضد دین جلوه دهیم و آنقدر گستاخ شده ای که با این آهنگ سیاسیون فسیل شده در غربت را هم در جبهه ضد خود قرار داده ای تا نتوانیم به آنها تهمت ضددین بزنیم.
ما هر ماه پول امام زمان را به حساب مردم واریز میکنیم ولی تو آنقدر قدرنشناسی که میگویی مهدی خواب است و لابد میخواهی به هدفمندی هم قسم بخوری.
ما به دیگر پیروان دیگر ادیان اجازهی تحصیل و حتی زندگی نمیدهیم. یا زندانی میکنیم و یا از ایران فراری میدهیم و هیچکس اعتراض نمیکند حالا تو میخواهی از دین حاکمان و این اکثریت راضی به این روال ایراد بگیری.
تو مستحق کشته شدن(!) هستی چون در حکمی که نامت در آن نیست و هم اینکه مربوط به تاریخ چندروز قبل از انتشار آهنگ توست فرمان ارتداد(!) برایت صادر شده است.
تو میتوانستی مداحی کنی آن هم در سرزمین مادری و به دیگران دشنام دهی و دعای مرگ این و آن را بخوانی و فیلمهای خودت با زنان را انتشار بدهی و برای نیم ساعت پولهای کلان به جیب بزنی و در آخر به تو لیسانس بدهیم اما افسوس که تنها مدرکی که نصیبت میشود حکم ارتداد است.
تو آنقدر جرمت سنگین است که حتی با رافت اسلامی هم ارتداد برایت کم است.
لایکلایک