به دلایل مختلف وقایع سوریه برای من مهماند. این وقایع هم به ذات خود اهمیت دارند و هم در رابطه با ایران. چه رویکرد مطلقگرایانه اخلاقی داشته باشیم (نفس قضیه سوریه اهمیت اخلاقی و انسانی دارد)، و چه نگاه ابزارگرایانه (یعنی در اثر سوریه، چه سود و زیانی به مای ایرانی می رسد) باید سعی کنیم تا تصویری هر چه دقیقتر از سوریه به دست آوریم. در این میان ایدئولوژی و پروپاگاندا سعی دارند تا مانع از شکلگیری تصویری واضح و نسبتا دقیق از تحولات سوریه (و منطقه و جهان به نوبه خود) در ذهنهای صادق و کنجکاو ما شوند و یافتن نوشتههایی که
(۱) رویکرد تحلیلی-تاریخی-منطقهای داشته باشند و سعی کنند مجموعهای از تحولات را کنار هم بچینند تا الگویی مهم ظاهر شود و (۲) چیزی فراتر از بیانههای اخلاقی و انسانی باشند و (۳) سعی کنند مستند باشند بسیار دشوار است.نوشته زیر از وبلاگ «نابودکننده زمین» (Land Destroyer) است که خواندن آنرا به عنوان منبع خوبی از لینکها، مستندات و تحلیلهای خوب در زمینه سوریه توصیه میکنم (با تشکر از یکی از خوانندگان بامدادی جهت معرفی آن). سعی کردهام ترجمهام تا حد امکان کامل باشد، اما بعضا برخی قسمتهای کوتاه را تخلیص کردهام بدون آنکه به نظرم به اصل موضوع خدشهای وارد شود.
سوریه را نجات دهید: خواستار توقف حمایت از تروریستهای فرقهگرا شوید
آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی از سالها پیش برنامهی راهاندازی حمام خون در سوریه را دنبال کردهاند.
تاریخچه
۱۹۹۱: آقای پل ولفوویتز به ژنرال وسلی کلارک میگوید که آمریکا برنامه ۵ تا ۱۰ ساله دارد تا «رژیمهای قدیمی وابسته به شوروی شامل سوریه، عراق و ایران را پاکسازی کند، قبل از آن که ابرقدرت بعدی بیاید و ما را به چالش بکشد». {+}
۲۰۰۱: ژنرال وسلی کلارک به مدارکی دست مییابد که نشان میدهد آمریکا برای حمله و نابودی دولتهای ۷ کشور برنامهریزی کرده است: عراق، سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و ایران. {+}
۲۰۰۲: جان بولتون (از مقامات ارشد وزارت خارجه آمریکا) سوریه را به عنوان یکی از اعضای «محور شرارت» (Axis of Evil) خطاب کرد و هشدار داد که «آمریکا در این زمینه اقدام خواهد کرد». {+}
۲۰۰۵: موسسهی آمریکایی ند (NED)، انقلاب سدر در لبنان را هماهنگ و اجرا میکند که مستقیما با هدف به چالش کشیدن نفوذ سوری-ایرانی در لبنان و به سود گروههای طرفدار غرب (به ویژه جناح سیاسی آقای رفیق حریری) انجام میشود. {+}
۲۰۰۵: آقای زیاد عبدالنور که ارتباط نزدیکی با تعدادی از مشاوران، سیاستگذاران و رسانههای مرتبط با آقای جورج بوش دارد تایید میکند که: هر دو رژیم سوریه و لبنان تغییر خواهند کرد. چه آنها خوششان بیاید یا نیاید، چه به صورت کودتای نظامی باشد یا چیز دیگری… ما داریم روی آن کار میکنیم. ما دقیقا میدانیم چه کسی قرار است جایگزین آنها شود. ما در کابینه آقای بوش در حال کار کردن روی آن هستیم. {+}
۲۰۰۶: اسرائیل تلاش ناموفقی برای نابود کردن حزبالله میکند. البته بعد از حمله هوایی گسترده و کشتن هزاران غیرنظامی. {+}
۲۰۰۷: سیمور هرش آشکار میکند که آمریکا، اسرائیل و عربستان و آقای حریری در لبنان و شاخه نظامی اخوان المسلمین در سوریه در حال گردآوری، تسلیح، آموزش و تقویت مالی یک جبهه متشکل از تندروهای فرقهگرایی هستند که پیوندهای مستقیمی با القاعده دارند. این جبهه قرار است در آینده در لبنان و سوریه فعال شود. هدف این است اولا شکاف فرقهای بین مسلمانان سنی و شیعه ایجاد شود و ثانیا از این شکاف بهرهبرداری گردد. منابع هرش از بروز جنگهای فرقهای خطرناک و به خطر افتادن امنیت اقلیتها ابراز نگرانی کرده بودند. بر اساس گزارش هرش، این گروههای تندرو قرار بود در شمال لبنان مستقر شوند تا بتوانند به راحتی به سوریه رفت و آمد کنند. {+}
۲۰۰۸: وزارت امورخارجه آمریکا آموزش، تقویت مالی، شبکهسازی و تجهیز «فعالان سیاسی» را از طریق «اتحاد برای جنبشهای جوانان» آغاز میکند که رهبران آتی «بهار عربی» مانند جنبش ۶ آوریل مصر؛ به نیویورک، لندن، و مکزیک برده شدند و بعدها توسط کانواس در صربستان (وابسته به سازمان سیا) آموزش دیدند و سپس به کشورهای خود بازگردانده شدند تا مقدمات جنبشهای سال ۲۰۱۱ را آماده کنند. {+}
۲۰۰۹: موسسه بروکینز گزارشی منتشر میکند به نام «کدام مسیر به پرشیا؟» (PDF) و اعتراف میکند که کابینه آقای بوش، دست سوریه را از لبنان کوتاه کرد بدون آنکه یک دولت نیرومند لبنانی برای جایگزینی آن مستقر کند. در این گزارش تاکید میشود که قبل از هر گونه حمله به ایران، نفوذ سوریه باید خنثی شود. در این گزارش استفاده از سازمانهای تروریستی مختلف علیه دولت ایران نیز تاکید میشود مانند سازمان مجاهدین خلق و شورشیان بلوچ در پاکستان. {+}
۲۰۰۹-۲۰۱۰: در آوریل ۲۰۱۱ خبرگزاری فرانسه به نقل از مایکل پوزنر از مقامات ارشد وزارت امور خارجه آمریکا (در امور حقوق بشر) گزارش میدهد: دولت آمریکا در دو سال گذشته، مبلغ ۵۰ میلیون دلار جهت توسعه تکنولوژیهایی که به فعالان سیاسی اجازه میدهد از خطر دستگیری و محاکمه توسط حکومتهای تمامیتخواه در امان بمانند اختصاص داده است. در این گزارش تایید شده که دولت آمریکا جلسههای آموزشی برای ۵۰۰۰ فعال سیاسی در قسمتهای مختلف جهان برگزار کرده است. گزارش مینویسد که در یکی از این جلسات که شش هفته قبل در خاورمیانه تشکیل شد، فعالان سیاسی از کشورهای تونس، مصر، سوریه و لبنان شرکت کردند و به کشورهای خود بازگشتند با هدف دادن آموزش مشابه به همکاران خود. پوزنر میگوید آنها بازگشتند و اثر موجوار فعالیت آنها نمایان خواهد شد. {+}
۲۰۱۱: اثر موجوار تیم فعالان سیاسی آموزش دیدهای که پوزنر وعدهی وقوعش را داده بود در نقاط مختلف جهان عرب مشاهده میشود. اعتراضها، آشوبگریها و آتشزدن امکان و اموال عمومی سراسر سوریه را در مینوردد در حالی که تکتیراندازهای مستقر شده برفراز بامها تظاهرکنندگان سوری و همینطور نیروهای امنیتی را هدف قرار میدهند. این حرکتها شبیه آنچه در جنبش سال گذشته بانکوک (تایلند) (مورد حمایت غرب) رخ داد بودند. شکل مشابهی از عملیات همزمان در لیبی رخ میداد و کم کم سناتورهای آمریکایی شروع به تهدید دولت سوریه به حمله نظامی (که مدتها برنامهاش را داشتند) کردند. {+}
۲۰۱۲: در اثر دخالت نظامی ناتو در لیبی، دولتی ضعیف ولی طرفدار آمریکا در این کشور حاکم شده است. درگیریهای مسلحانه بیپایان، قتل عام و کشتار در نقاط مختلف کشور ادامه دارد. در چنین شرایطی، گروه مبارزان اسلامی لیبی که توسط ناتو حمایت میشود و وزارت امور خارجه آمریکا آنرا در فهرست سازمانهای تروریستی قرار داده است شروع به ارسال اسلحه، پول و جنگجو به سوریه کرد تا پروژه ناپایدار کردن سوریه را عملی سازد. این شاید اولین حضور تایید شده القاعده در سوریه با حمایت تسلیحاتی و مالی ناتو باشد. واشنگتن پست هم مانند گزارش آقای هرش در ۲۰۰۷، باید تایید کند که آمریکا و عربستان سعودی تندروهای فرقهگرا را مسلح میکردهاند: کسانی که امروز به نام «ارتش آزادی سوریه» شناخته میشوند. این نوشته واشنگتن پست همچنین تایید میکند که اخوال المسلمین سوریه (همان طور که در گزارش ۲۰۰۷ آقای هرش هم آمده بود) هم در تجهیز این گروههای تندرو دخیل بوده است. {+}
۲۰۱۲: مخزن فکر آمریکایی، موسسه بروکینز در یادداشت خاورمیانه خود به نام «ارزیابی گزینههای تغییر رژیم» (PDF) تایید میکند که هیچ گزینه مذاکره یا آتش بسی (مانند طرح صلح کوفی عنان) را که آقای بشار اسد را بر قدرت نگاه دارد، دنبال نمیکند و شورش مسلحانه را ترجیح میدهد، حتی اگر مطمئن باشد آنها هرگز نمیتوانند حکومت را از پا درآورند. چرا که ادامه چنین وضعیتی، دست دشمنها و رقبای منطقهای را در سوریه ضعیف نگاه میدارد و از هزینه سنگین دخالت نظامی نیز پرهیز میکند. این گزارش نیز نشان میدهد که علت دخالت آمریکا در سوریه، اهداف اخلاقی و حمایت از حقوق بشر نیست بلکه استفاده از این نشانههای غلط به منظور رسیدن به رویای تسلط کامل بر منطقه است. {+}
سوریه را نجات دهید
ماهیت طرحریزیشدهی برنامهی تغییر رژیم در سوریه و همینطور استفاده از تروریستهای فرقهگرا به این منظور (تغییر رژیم در میان دریایی از خون) به خوبی مستند شده است. دولت سوریه هیچ کاری نمیتواند انجام دهد، جز آنکه سعی کند این گروههای خارجی را سرکوب کند و آرامش را به کشور بازگرداند. این کار تنها گزینهای است که میتوان از طریق آن از بروز فاجعه انسانیای که برای سوریه در نظر گرفته شده است پرهیز کرد. همانطور که در لیبی دیده شد، با از بین رفتن حکومت مرکزی، تازه دوران شکنجه، وحشیگری، قتل عام و آشوب شروع میشود. آمریکا میخواهد یک دولت بسیار فرقهگرای تندرو در سوریه ایجاد کند و از آن به عنوان سکویی علیه ایران استفاده کند.
ماهیت فرقهگرای این «ارتش آزادی سوریه» هم اکنون نیز علیه ۱۰٪ جمعیت مسیحی سوریه عمل میکند. به گزارش لوس آنجلس تایمز، مسیحیان سوریه نگران تصفیه قومی شدنشان هستند. گزارش اندکی غیردقیق اما حاوی نکته اصلی درست یواسا تودی نیز تاکید میکند که مسیحیان سوریه در اتحاد نه چندان خوشایندی با دولت آقای اسد به سر میبرند.
به همین ترتیب، شکاف فرقهای و نه «رویای آزادی و دموکراسی» محرک اصلی قتل عام الحوله بوده است. درست است که هر یک از طرفین دیگری را به ارتکاب این جنایت متهم میکند چون معتقد است که افرادی از این یا آن فرقه در میان کشته شدگان وجود داشتند، اما آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی، نه تنها عامدانه تندروهای فرقهگرا را در سوریه نیرومند کردند، بلکه دانایی کامل داشتند که در اثر چنین حرکتی، خشونتها و جنایتهایی نظیر آن چه در الحوله رخ داد، رخ خواهد داد.
همانطور که در نوشته واشنگتن پست نیز تاکید شده است، این فرقهگراهای تندرو فقط توسط حمایت ناتو، آمریکا و کشورهای حاشیه خلیج فارس میدان گرفتهاند. حتی در شرایطی که خود این گروهها تایید میکنند که توسط وابستگان القاعده کمپینهای بمبگذاری انجام میدهند (کسانی که تجربههای خود را در کشتن مردم محلی یا اشغالگران خارجی در عراق به دست آوردهاند) و علیرغم آنکه روز به روز سازمان ملل یا ناظران حقوق بشر فهرست جنایتهای وابسته به این گروهها را تکمیلتر میکنند، غرب، و به ویژه آمریکا از ارسال سلاحهای بیشتر و حتی دخالت نظامی از سوریه حمایت میکند.
اخیرا بیبیسی گزارش داد که «آیا سوریه میتواند از یک جنگ داخلی فاجعهآمیز پرهیز کند؟» و اینکه هیچ گزینه دیگری غیر از طرح صلح سازمان ملل-عنان وجود ندارد. بیبیسی بعد از سالها که مدعی بود اعتراضات سوریه، با عزم آزادیخواهانه و دموکراسیخواهانه انجام میشود، حالا تایید میکند که این درگیریها عموما فرقهای هستند – چیزی که تحلیلگران واقعی از آغاز گفته بودند. نویسنده بیبیسی سعی میکند خواننده را متقاعد کند که «به جهان التماس کند» که برای جلوگیری از آنچه «عواقب غیرقابل محاسبه» میخواند در سوریه «دخالت» کنند. البته، برای آندسته از مخاطبانی که برای مطالعه گفتهها، نوشتهها و گزارشهای ذکر شده وقت صرفکردهاند از ابتدا واضح بوده که رفتار سیستماتیک غرب در سوریه در راستای ایجاد و تشدید خشونت بین فرقهای (سنی – شیعه) با هدف متلاشی کردن نه فقط سوریه، بلکه لبنان و ایران انجام میشود.
انتخاب آشکار
واضح است که برای جلوگیری از تکرار فاجعهآمیز کشتار عمومی شبیه لیبی و نجات دادن سوریه باید چکار کنیم. حمایت غرب از تروریستهای فرقهگرا باید متوقف شود. جریان اسلحه و مزدوران خارجی از لیبی، شمال لبنان، ترکیه، کشورهای حاشیه خلیج فارس باید متوقف شود. به دولت سوریه باید اجازه داده شود تا به سرعت نظم و آرامش را به کشور بازگرداند و حمایت از گروههای اقلیت که دهههاست در این کشور برقرار بوده است را مجددا از سر گیرد (در مقابل خطر تندروهای اخوان المسلین یا جدیدا القاعده). تغییر رژیمی که غرب در جستجوی آن است، حکومت سوریه را مانند لیبی، به یک حکومت ناکارآمد که در دمشق پنهان بماند تبدیل خواهد کرد در حالی که باقی کشور توسط تروریستهای فرقهگرا تکه پاره خواهد شد: با پول و اسلحه ناتو و کشورهای عربی.
آن چه برای نجات سوریه باید انجام شود واضح است. این هم واضح است که کسانی که این انتخاب واضح را نادیده میگیرند، در حال راه اندازی جنگی متجاوزانه علیه کشوری هسنتد که هیچ کشور دیگری را تهدید نکرده است. این جرمی علیه صلح جهانی است و تحت تصمیم حقوقی «دادگاه نورمبرگ» قابل مجازات است.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
سوال بزرگ من در مورد سوریه این است:
اگر بشار اسد بیگناه است و این جنایتها کار این گروههایی است که شما نام بردید چرا به شدت جلوی حضور رسانهها در مناطق تحت درگیری را میگیرد؟ چرا تمام خبرنگاران را بیرون کرده؟
با فرض اینکه حتی بخشی از این جنایتها هم کار گروههای مخالف دولت باشد، برای مظلوم نمایی هم شده منطقی است که فکر کنیم بشار اسد باید فضای رسانهای سوریه را باز بگذارد تا همگان جنایتهای مخالفین دولت را ببینند پس چرا عکس این حالت عمل میکند؟ چه توجیهی جز اینکه دست خودش در کار است میتوان برای این سانسور و بایکوت رسانهای قائل شد؟
لایکلایک
اولا که بحث بیگناهی یا گناهکار بودن یک فرد نیست و کسی همچین ادعایی را مطرح نکرده است.
اولا که دولت سوریه همه خبرنگارها را بیرون نکرده و ناظران سازمان ملل در این کشور حضور دارند. ثانیا، اگر «فرض کنیم» این روایت درست است که «جریانهایی نیرومند به کمک ابزار رسانه از یکسو و تجهیز نیروهای ضدسوری از سوی دیگر در حال ایجاد جنگ داخلی در سوریه هستند» در آن صورت حکومت سوریه حق دارد بازوی رسانهای این جریان را تضعیف یا محدود کند.
ببینید، در شرایطی که شما در عرصه رسانه حاشیهای و ضعیف هستید (در مقایسه به رقبای خودتان) هر چقدر دست رسانهها را بازتر بگذارید، بیشتر به ضرر خود عمل کردهاید. چون در شرایط باز، صدای کسی که رسانه نیرومندتری و جهانیتری دارد بیشتر شنیده میشود.
این را گفتم که ببنید تنها توجیه محدود کردن رسانهها، این نیست که طرف خودش در جنایتها همه کار بوده. قبول که این یک توجیه میتواند باشد، اما دلایل دیگری هم میتواند داشته باشد.
لایکلایک
من علاوه بر سوالي که پيش تر مطرح شد، سوالات ديگري دارم:
۱. اجازه بدهيد که مفروضات اين گزارش را بديهي انگاشته و بپذيريم که هر آنچه جنايت در سوريه واقع مي شود، از دستان جنايت کار القاعده و مزدوران ليبيايي است، در اين صورت، چرا آقاي اسد در مقام يک ميهن دوست، با رفع انحصارات سياسي، آزادسازي سياسي و برگزاري انتخاباتي تحت نظارت سازمان هاي «داخلي» و مردمي، به سمت انتقال مسالمت آميز قدرت پيش نمي رود؟
۲. آيا مي توان بر اين باور بود که به صرف حمايت آمريکا و ناتو از مخالفين اسد، همه ي مخالفين از سوي آمريکا خط گرفته اند و نه تنها حکومت سوريه حکومتي مطابق با منافع ملي سوريه است که اين جماعت، تحت تهييج تندروها در ميدان حاضر مي شوند؟ در چنين صورتي سخن گفتن از حق انتخاب عمومي، بي معني نمي نمايد؟
۳. آيا وابستگي شهروندان معترض در سوريه، به غرب بد، ولي وابستگي حکومت اسد به ايران و روسيه خوب است؟
۴. فرض کنيم دست رژيم تک حزبي سوريه به خون مردم آلوده نيست، آيا مي توان گفت که اين رژيم تنها يک قرباني است و از آنجا که کسي را نکشته، مطلوب است و بايد مورد حمايت قرار گيرد؟ رژيمي که ريشه در کودتاي اسد پدر و جنايات او و تداوم همان جنايات به دست اسد پسر دارد؟
۵. آيا مي توان گفت که پيش از مسلح شدن مخالفان سوري، تظاهرات و مخالفت ها، ماحصل طراحي هاي آمريکا و غرب بوده و مردم سوريه تنها بازيچه هاي صحنه آرايي غربيان بوده اند؟
۶. اين مطلب بر حذف تدريجي حکومت هاي قديمي همسو با شوروي از جمله حکومت ايران تاکيد دارد، آيا چنين مدعياتي، تلويحن حکومت ايران را تطهير و جنبش سبز را در مظان اين اتهام قرار نمي دهد که در پروژه ي غربي حذف نظام سياسي ايران نقش فعال داشته است؟ به نظر مي رسد که اگر مفرضات اين تحليل را بپذيريم، ضرورتن جنبش سبز نيز عروسک خيمه شب بازي غرب بوده است.
لایکلایک
اتفاقا چون اسراییل با بشار اسد تفاوقات امنیتی داشته امریکا و اسراییل از تحولات سوریه خوشحال نشدند و واکنشهایی ها هم که نشون دادند بسیار کند، کم تعداد و با بی میلی بوده که البته همونها رو هم روسیه و چین وتو کردن.
لایکلایک
نوشته وبلاگ «نابود کننده سرزمین» یک نمونه خوب برای یادگیری در باب فریب و ناراستی ژورنالیستی است. نوشته ابتدا یک سری فکتهای مشخص و یا نسبتا موثق که بعضیشان عام و بعضیشان کمتر شنیده شده هستند را میچیند، بعضی از آنها را با اندکی دستکاری ارائه میکند و بعد به طور جالبی ادعاهای خودش را هم لابلای آن فکتها در تایملاین زمانی میگذارد و بعد استنتاجهایی معالفراق با مستنداتش میگیرد.
واقعیتش خیلی وقت و حوصله زیر ذره بردن نوشتههایی این چنینی را ندارم. اما بعضی وقتهابه صورت نمونه باید به متنهایی این چنینی گیر داد تا کلاه سرمان نرود. همچنین اگر که حوصله حرفها و مستندات من را ندارید فقط جمله آخر را بخوانید.
من همه مستندات این نوشته را دقیق بررسی نکردم اما نمونهگیری که کردم جوابش این طور بود:
نوشته مستند اولش را با سخنرانی کلارک شروع میکند که با توجه به رتبه کلارک و حتی با در نظر گرفتن تلاشش برای ریاست جمهوری به عنوان یک دمکرات باز بسیار جالب است. اگر به دقیقه ۴ و ۲۰ ثانیه به بعد نگاه کنید حرفی که او میزند این است که در سال ۹۱ پل وولفوویتز (شما بخوانید نئوکانها) گفتهاند که (با توجه به وخامت وضع شوروی و عدم دخالتش در جنگ اول با عراق) آمریکا آموخته است که ۵ تا ۱۰ سال فرصت دارد که رژیمهایی که طرفدار شوروی هستند را از سر راه بردارد. البته بامدادی در اینجا به اشتباه ترجمه کرده است که آمریکا برنامهای دارد تا این کار را انجام دهد. این یک مستند جالب است اما صرفا سوگیری کلی سیاست آمریکا در منطقه را نشان میدهد که تقریبا به طوری واضحی در همین راستا است و نکته جدیدی نیست. اما معنای جالب این حرف از طرف دیگر این است که تا امروز ۲۱ سال از آن زمان گذشته و آمریکا نتوانست هیچ کدام از این کارها را در آن بازه زمانی انجام دهد بلکه فقط عراق را در زمانی که یک رخداد غیر منتظره اتفاق افتاد بهانهای برای حمله به او پیدا کرد. در ضمن توجه کنید که کلارک در کل این سخنرانی دارد رقبای جمهوریخواه و نئوکانش را میکوبد و آنها را متهم به خودسری، کودتای سیاسی، و پنهانکاری میکند.
مستند بعدی این نوشته، بخش دیگر سخنرانی کلارک است که در سال ۲۰۰۱ ( در اوج استیصال دولت آمریکا برای نشان دادن چهرهای قدرتمند از خود در برابر تروریسم) کسی نامهای از وزارت دفاع (مشخص نشده خطاب به چه کسی) را به او نشان می دهد که در آن گفته شده آمریکا میخواهد در عرض ۵ سال آینده دولت ۷ کشور را سرنگون کند (مشخص نشده که این توصیه است و یا صورت جلسه و یا چیزی دیگر است). چیزی که نوشته وبلاگ ذکر شده نمیگوید این است که قرار بوده است در عر ض ۵ سال از سال ۲۰۰۱ این اتفاق بیافتد. چرا این وبلاگ نکته به این مهمی را در گزارشش حذف کرده است؟ تا سال ۲۰۰۶ دولت آمریکا به غیر از عراق توانسته کدام یک از این پروژهها را اجرا کند؟ آیا نگاه دقیقتر این نیست که فکر کنیم آمریکا مترصد موج سواری و فرصتیابی در جهتهای ذکر شده است به جای این که فکر کنیم چنان توانایی را دارد که شولای ۵ تا ۱۰ سالهای را در یکی از بیسامانترین مناطق دنیا دقیق هدایت و برنامهریزی کند؟
در مورد زیاد عبدالنور که مشخصا یک تاجر لبنانی است و آن سازمانش هم اهداف نسبتا نامشخصی دارد، آیا واقعا حرف این فرد سند و اطلاعات است؟ آیا میتوان تصور کرد فردی که انگیزههای بسیار اساسی برای بزرگنمایی خودش دارد و حتی عکسی که در آتلیه گرفته موبایل به دستش است که به زعم من یک ژست سبک برای بیزنسمن جلوه دادن خویش است، دارای اطلاعات طبقهبندی شده دسته اول است و به راحتی دانستن آن را جار میزند؟ آیا تا به حال به نمونههای از این دست در دور و بر خودمان بر نخوردهایم؟ آیا نویسنده متن واقعا نمیداند که نمیتوان حرف کلارک و عبدالنور را در یک ستون قرار داد و نمیتوان از آنها یک زنجیره از استدلال ساخت؟
استدلال نویسنده در مورد برنامهریزی انقلاب سدر لبنان توسط آمریکا لینک به یک وبلاگ دیگر است! کافی است نگاهی به آن وبلاگ و مخصوصا مصاحبه با همان آقای عبدالنور بیاندازید تا سطح استدلالات این وبلاگ که پشتیبان این متن شده را بیابید.
سیمور هرش یک ژورنالیست جنجالی است. این اصالتا چیز بدی نیست و اتفاقا بعضی از اطلاعات ویژه از این کانال بیرون میآیند. اما درجهای از جزیيات و اعتباری که میتوانیم از او انتظار داشت محدود است. اگر ما به مشابه وطنیاش نگاه کنیم شاید راحتتر بتوانیم نسبت به تخصیص اعتمادمان تصمیم بگیریم. به هر حال این مقاله اتفاقا یکی از مقالاتی بود که بحث راجع به آن زیاد شده است و منابع آن زیر سوال رفته است به صورتی که حتی در ویکیپدیا هم بخشی از مدخل نام او به آن اختصاص یافته است. در ضمن رویکرد اصلی مقاله هم زیر سوال بردن آمریکا در حمایت چند لایهای از گروههایی است که ممکن است مثل القاعده بعدها خود خطری بزرگتر برای آمریکا بشوند.
اما بیاید ببینیم که نوشته مورد نظر ما چگونه از این مقاله در مسئله سوریه استفاده کرده است. مهمترین فراز مرتبط با سوریه در مقاله هرش نقل قولی است از جنبلات به دیک چنی که اگر آمریکا میخواهد اسد را تضعیف کند باید به اخوان المسلمین شاخه سوریه توجه کند. اخوانالمسلمین یک گروه بسیار ریشهدار و با سابقه از جنگ جهانی دوم در سوریه است و نقش اساسی در قیام ۱۹۸۰ در سوریه داشته است و ظاهرا عضویت در آن هم یک جرم سیاسی حساب میشود.
چیزی که مقاله هرش میگوید در مورد لبنان است و نه سوریه، او میگوید آمریکا و جناحهای متمایل به غرب عملا دارند اجازه میدهند تا گروههای تندرو در لبنان جان بگیرند تا از آنها در مقابل نفوذ حزبالله و دوستانش استفاده کنند. این مقاله در مورد سوریه چیزی نمیگوید (جز آن فراز). آن فراز هم صرفا یک اطلاعات سادهای بوده است که هر کس پنج صفحه در مورد تاریخ ناآرامیهای سوریه بخواند میتواند آن را بگوید و جنبلات هم از جایگاه خودش آن را تکرار کرده است. همه اینها متفاوت با نقل قول نوشته وبلاگ است که میگوید: «سیمور هرش آشکار میکند که آمریکا، اسرائیل و عربستان و آقای حریری در لبنان و شاخه نظامی اخوان المسلمین در سوریه در حال گردآوری، تسلیح، آموزش و تقویت مالی یک جبهه متشکل از تندروهای فرقهگرایی هستند که پیوندهای مستقیمی با القاعده دارند. این جبهه قرار است در آینده در لبنان و سوریه فعال شود». یعنی به فرض موثق بودن نظرات هرش، باز آن چه که از سال ۲۰۰۷ در حال رخداد بوده است تقویت بنیادگرایان سنی در برابر گروههای شیعه در لبنان است با پول آمریکا و عربستان (که اصولا خیلی دور از ذهن هم نیست). حالا ما خیلی پیش برویم میتوانیم تصور کنیم که گروههای مخالف در درون سوریه امروز از بعضی از این کمکها بهره میبرند. خوب که چه؟ آیا این به آن معنا است که هیچ خواسته مردمی برای احقاق حقوق انسانی در سوریه وجود نداشته است و صرفا بعضی خارجیها پول آوردهاند که یک رژیم مردمی را سرنگون کنند و مردمی هم که توسط این سیستم کشته شدهاند اصلا نه سر پیاز بودند و نه ته آن و اتفاقی وسط جدال این گروههای خارجی و دولت سوریه قرار گرفتهاند؟ آیا واقعا از این مستندات چنین استدلالی میتوان کرد؟
در ضمن من جایی در مقاله پیدا نکردم که گفته باشد «این گروههای تندرو قرار بود در شمال لبنان مستقر شوند تا بتوانند به راحتی به سوریه رفت و آمد کنند.»
در مورد آموزشهایی که بحث آن برای سال ۲۰۰۸ شده است. چند نکته وجود دارد که وبلاگ سعی نکرده است به آنها بپردازد. به فرض این که واقعا چنین آموزشهایی با چنین اهدافی طراحی شده باشد، چند نفر آموزش دیدهاند؟ مقاله فارینپالسی که به آن ارجاع شده که میگوید یک نفر جوان ۲۰ ساله مصری! آیا این گونه بزرگنماییها برای بودجه بیشتر گرفتن آن سازمان از سازمان مادرش نیست؟ آیا واقعا انقلاب مصر از طریق همین یک نفر یک نفرها ساخته و هدایت شده است؟ آیا ذخایر عظیمی از تنش در این جامعه وجود نداشته است؟ آیا جوانان مصری تا روز قبلش نمیدانستهاند فیسبوک چیست؟ اصلا چرا اتفاق به جای سوریه و لیبی (که البته ضریب نفوذ اینترنت در آن بسیار پایین است) در در مصر و تونس و بحرین و یمن که همپیمانان سنتی آمریکا بودهاند اتفاق افتاده است؟ آیا اصلا بهتر نیست دولت آمریکا در این موسسات را تخته کند چون به جای کمک به آمریکا آمدهاند به نیروهای مخالف آمریکا کمک کردهاند؟
مقاله ۲۰۰۹ موسسه بروکینز (که در نوع خودش مقالهای است که باید به آن کاملا توجه کرد)،اصولا در مورد ایران است. مقاله ۱۷۰ صفحه است و من فقط تمامی جملاتی که کلمه سوریه را استفاده کرده بود را دیدم و در هیچ یک به سرنگونی دولت سوریه اشاره نشده بود بلکه یک جا گفته بود برای در امان ماندن از تحرکات انتقامی حزبالله باید با سوریه صلح کرد. البته با وجودی که به نظر میرسد نقل قول از این مقاله نادرست بوده اما به نظر من نتیجهگیری درست است و اصولا کنترل کردن سوریه راه را برای آسیب به ایران باز میکند (و این احتمالا دلیل اصلی حمایت ایران از سوریه است) این یک فاکتور مهم در نگاه ما به مسائل سوریه است اما آیا آن چند هزار نفری که به جهت طلب حقوق طبیعی انسانی خودشان جان دادهاند هم از این معادله استراتژیک مطلع بودند؟ آیا این درست است که یک تنش انسانی با چنین ابعادی را به یک موجسواری سیاسی فروکاست؟
ارجاعی که به گفتاره مایکل پونز به نقل از AFP شده بود احتمالا صحت ندارد. من هر چه گشتم (به طور خاص در AFP) چیزی پیدا نکردم. بقیه سایتها هم این مقاله را عینا کپی از یکدیگر کردهاند. اکثر این سایتها هم بسیار دست دوم بودند. به طور مشخص سایتی که در نوشته وبلاگ به آن اشاره شده در سطح فروش کتاب در مورد چگونه زنده ماندن در موارد اضطرار و آشوب و جنگل و … قرار داشت و بیشتر به نظر میرسد کلکسیون شخصی از اخبار مرتبط با آنارشی باشد که مدیر سایت برایش جذاب هستند.
با این وجود حتی اگر خبر نادرست باشد باز میدانیم دولت آمریکا علنا بودجههایی برای توسعه فیلترشکن و این جور چیزها اختصاص داده است. ولی که چه؟ این چند هزار نفر که جان باختند و در مناطق محروم سوریه،یکی از کشور با ضریب پایین اینترنت، زندگی میکردند به ناگهان به واسطه فیلترشکن آلت دست خارجی شدهاند؟ چگونه میتوانیم این دو مسئله را به هم ربط بدهیم.
در موضوع غارتگران و تکتیراندازان، که در واقع نقطه فراز این نوشته وبلاگ است یکسره مستندات این وبلاگ خودش است (البته احتمالا از کانالهای رسمی دولت سوریه هم میتواند کمک بگیرد). این است روش تحقیق؟ چند تا تکتیرانداز میتوانند ده هزار نفر آدم را بکشند؟ آیا مردم گوسفندانی هستند که نتوانند تک تیراندازی که حفاظ نظامی و زرهی ندارد را از بالای ساختمانهای پایین بکشند؟ حداقل یک دوتایشان را تا توی کلیپ نشانشان بدهند؟ آیا واقعا جای وقاحت است و شرمی از خون آن همه آدم نیست؟ اتفاقا میدانیم که در بحث تکتیراندازان مقامات سابق سوری که از سوریه گریختهاند مستقیما دست اتهام به سوی کشورهای دوست سوریه گرفتهاند که البته به گمان من آن هم یک فرافکنی است. حتما در چنان کشوری به تعداد کافی آدمکش حرفهای محلی میتوان در استخدام داشت و بعد هم آنها را با سیستم زرهی و نظامی حفاظت کرد تا دست مردم به آنها نرسد (این نکته تفاوت تک تیراندازی خارجی و تکتیرانداز در استخدام سیستم است).
مقاله آخری که به آن استناد شده در واقع بررسی وضعیت سوریه از دید موسسه بروکینز است. من صفحه اول و بخش نتیجهگیری و سوتیترها را خواندم. بر خلاف ادعای نوشته وبلاگ به نظر میرسد مقاله برعکس، به دلیل عدم ثبات و احتمال جنگ داخلی پیشنهاد به عدم سرنگونی ناگهانی دولت اسد را میدهد. و البته همه موارد را از دید صرف منافع آمریکا نگاه کرده است که اگر چه اخلاقی نیست اما آن چیزی هم که در وبلاگ مطرح شده نیست.
سخن آخر:
یک عده در سوریه رود خون راه انداختهاند، یک عده هم قایقهایشان را انداختهاند توی این رود و موج سواری میکنند، یک نفری هم مثل نویسنده وبلاگ «نابود کننده سرزمین» نان خشکش را توی این جوی تلیت میکند و مینشیند کنار رود و داستانش را مینویسد. ما که نه با خونریزانیم و نه با موجسواران بیایید با این آدم هم عکس یادگاری نگیریم.
لایکلایک
احسنت. این شد یک پاسخ موشکافانه و دقیق به برخی موج سواریها و اطلاعات غلط دادن ها. متظکرم از شما که با دقت بالایی خوانده و تحلیل کردهاید. مشخص است که این مساله برایتان اهمیت داشته که این طور به واکاوی آن پرداخته اید.
لایکلایک
ش. عزیز
قبل از این که چیزی بنویسم مهمترین نکته را بگویم:
صرف نظر از اختلاف نظر عمیق بین ما، از این که وقت گذاشتید و با دقت مطلب منتشر شده در بامدادی را بررسی کردید و به «گفتگو» بها دادید از شما تشکر میکنم.
اما در ارتباط با کامنت شما:
شما به یک گفتمان بسیار متفاوت با گفتمان من تعلق دارد. شاید به همین دلیل هم هست که وقتی مطالبی میخوانید که با گفتمان شما هماهنگی ندارند، نسبت به آن واکنش نشان میدهید، فکتها را نادیده یا دست کم میگیرید و ایرادهای کوچک آنرا بزرگ و پیامهای اصلی آنرا حاشیهای میبینید.
چون اختلاف را در سطح گفتمان می بینم، داخل شدن به تک تک جزییات را بی فایده می بینم چون فکر می کنم تا وقتی که اختلاف در سطح گفتمان باشد، نمی توان بر سر جزییات بحث کرد.
در گفتمانی که من به آن تعلق دارم:
۱) نقش رسانههای بزرگ «همواره» آغشته به پروپاگاندا و ایدئولوژی است.
۲) کشورهای بزرگ (استعمارگر سابق) در امورات داخلی کشورهای کوچک یا ضعیف دخالت میکنند و اینکار به شیوههای مختلف فرهنگی، اقتصادی، نظامی و غیره انجام میشود.
۳) درست است که کشورهای جهان سوم حکومتهای ایدهآلی ندارند، اما ایجاد ناپایداری توسط دخالت کشورهای رقیب یا کشورهای بزرگ در آنها محکوم است. دولتهای قانونی حق دارند برای دفاع از خود در مقابل دخالتهای کشورهای دیگر به قصد ایجاد ناآرامی دست به اقدامات جدی بزنند و مسئولیت اصلی به عهده «مهاجم» است (کسی که ناآرامی را ایجاد کرده و دامن زده است).
۴) ناآرامی و تظاهرات و اعتراض در هر کشوری ممکن است رخ دهد. اما کشور دخالت کننده میتواند به کمک تعداد نسبتا اندکی نیروی ویژه و آموزش دیده، ناآرامیها و اعتراضها را از مسیر طبیعی خود خارج کند.
۵) در گفتمانی که من به آن تعلق دارم، هیچ قدرت خارجی حق ندارد با اعمال نفوذهای مختلف سعی کند امنیت اجتماعی و ثبات کشورهای دیگر را به هم بزند. چه بحث سوریه باشد و چه عربستان.
و … و …
این فهرست طولانی میشود.
اجازه دهید تاکید کنم که مشکل از این نیست که این مقاله چقدر مستند هست یا نیست. نویسندگان معمولا به اسناد طبقه بندی شده نظامی یا امنیتی دسترسی ندارند، اما گیرم که این طور هم باشد و قطعی ترین و جدی ترین سندها هم آورده شود اما با گفتمانی که شما به آن اعتقاد دارید همخوانی نداشته باشد «یا شما به راحتی از کنار آن ها خواهید گذشت، یا آن ها را جعلی و نادقیق خواهید خواند، یا آن را استثنا خواهید کرد که حالا یک بار این طوری شده دلیل نمی شود که آن را بزرگ کنیم».
آری تعلق به گفتمان چنین است و بحث در واقع از آن جا آب می خورد.
به هر حال من این نوشته و اغلب لینک ها و اطلاعاتی که در آن آورده شده را مهم ، قابل توجه و جدی میدانم و به شما و سایر دوستان نیز پیشنهاد می کنم صرف این که با «گفتمان شما همخوانی ندارد» به سادگی از کنار آن ها عبور نکنید و آن ها را کم اهمیت جلوه ندهید.
باز هم از توجه شما تشکر می کنم.
لایکلایک
البته تاریخچه ای که در اینجا نوشته شده باز هم به نظر همه ی داستان های ممکن نیست و در حال بازگو کردن یک داستانِ خاصه.
لایکلایک
«دولت سوریه هیچ کاری نمیتواند انجام دهد، جز آنکه سعی کند این گروههای خارجی را سرکوب کند و آرامش را به کشور بازگرداند»
نظر قبلیم رو اصلاح میکنم. متن کاملا» جانب دارانست.
لایکلایک
این متن یک سویه، جانبدارانه و مغرضانه است. نه به این دلیل که آمریکا و سعودی را محکوم میکند، بلکه به این دلیل ساده که هیچ اشارهای به نقش اسد و حزب بعث و خواستههای مردم غیر مسلح سوریه که از اسد راضی نیستند نمی کند. من در پی ارائه عدد ورقم نیستم که چند درصد راضی یا چند درصد ناراضی هستند، اما دم خروس این متن آنجاست که از حکومت نظامی و تک صدایی اسد و پدرش هیچ و مطلقا هیچ و مطلقا هیچ نمی گوید. اینجا نقطه آغاز شک است. در ضمن وقتی پای کامنت گذارانی مانند giti که با عجله سعی در اتصال این وقایع به فعالان حقوق بشر ایران و دوختن پوستینی آبرومند برای ولایت فقطه دارند، به میان می رسد، باعث می شود اگر حقایقی هم در این متن هست قربانی هوچی گری های طرفداران رژیم ایران شود. اصولا طرفدران ولایت تخصص نابی دارند که موضوعاتی مانند فلسطین یا موارد مشابه دیگر مانند این را آلوده کنند و رغبت انسان را برای بررسی بی طرفانه آن به کل زایل سازند. دقت کنید: بزرگترین مشکل من با این متن یک طرفه بودن مطلق، مشکوک و بویناک آن است. ممکن است بسیاری از این فکت ها به طور مستقل درست باشد، اما تصویر به عمد ناقص ارائه شده است.
لایکلایک
کاشکی چند ساعت زودتر نوشته بودی این رو! اومدم اتفاقا دیروز سر زدم دیدم چیزی ننوتشی. مرسی به هر حال که همیشه اینقدر وقت می ذاری نگاه هایی که کمتر انعکاس پیدا می کنه رو پوشش می دی.
لایکلایک
سلام. ممنون از توجهی که دارید. باعث دلگرمی است.
لایکلایک
شما یا خودت خیلی پرتی، یا مخاطب رو خیلی پرت فرض کردی. البته بگذریم که چیزی که تو ایران زیاده آدم ِ پرته.
یه کپی از این پستت رو بفرست واسه کیهان! ماشالله به این رفرنسها و استدلال!
چرا هیچجا اسمی از رژیم جنایتکار علیگدا نبردی؟ رژیمی که در کمال وقاحت به دست داشتن در حوادت سوریه و حمایتهای نظامی و غیرنظامی از رژیم اسد اذعان داره.
لایکلایک
بامدادی عزیز، من شما را دعوت به همان چیزی میکنم که مرا دعوت به آن میکنید. اتفاقا من بر این نظرم که شما تمایل غریبی به ارجحیت گفتمان بر فکت کردهاید. اگر چه هیج کس نمیتواند ادعا کند که دنیا را بدور از عینک گفتمان خاصی میبیند اما خیلی از فکتها اعتبار خودشان را درون یک ابرگفتمانی میگیرند که همه آن را قبول دارند و این فکتهای ابتدایی گفتمانهای خاص ما را میشکنند، البته اگر که به آنها چنین اجازهای بدهیم.
در مورد بحثمان:
اول: رسانهها فقط رسانههای غرب نیستند، رسانههای متعارض و یا با منافع غیر مشترک نیز در این سو و آن سو هستند. اگر منفعت روسیه که همچنان نظام رسانهای کمتر متکثر و قابل کنترلتری دارد ایجاب بکند، آیا به نظر شما اخلاقیاتی در ذات او هست تا پاسدار حقیقت باشد؟ آیا به نظر شما او تلاشی برای تولید داستانهای حاشیهای برای زمینگیر کردن ماشین رقیبش نخواهد کرد؟
دوم:کشورهای بزرگ در هر جا که منفعتشان ایجاب بکند دخالت میکنند و بر عکس بیمحلی میکنند، ولی آیا این به آن معناست که مکانهای مورد توجه آنها در سکون و آرامش به سر میبردهاند؟ آیا صدام بالاخره کشتار حلبچه ( و بسیار دیگر) را راه انداخته بود یا نه؟ این که غرب بعد از سالها و در زمانی که منافعش ایجاب میکرد از کشتار حلبچه استفاده تبلیغاتی کرد میتواند دلیلی بر عدم وثوق جنایت و غلظت پلیدی آن باشد؟
سوم: این ممکن است تفاوت گفتمانی من و شما باشد اما باور بفرمایید ابتدا کشورها نیستند بلکه ابتدا انسانها هستند. کشور صرفا یک چیدمان شناختی و مدیریتی و یک تفاهمنامه میان جمعیتی از انسانهاست. آدمها حق ندارند آدمهای دیگر را به سلاخی بکشند حتی به جرم این که ممکن است مردمانی از کشورهای دیگر به این رخته چشم طمع دوخته باشند و سعی در شعلهورتر کردن آتش درونش میکنند. واقعا درباره این چند هزار نفری که از زن و مرد و کودک کشته شدهاند، چگونه توجیه مقابله با دخالت خارجی میتواند موجه باشد؟ کدام امنیت از سمت این مهاجمان خردسال و شهروند عادی به خاطر افتاده بود؟ سوالم را یک جور دیگر میپرسم آیا به نظر شما آمریکا حق دارد در حین کشتن کسانی که به زعم او تروریست هستند (در مناطق قبیلهای پاکستان)، خانوادهی آنها را بکشد (که میکشد) و بعد همه را تحت عنوان کلی مهاجم طبقهبندی کند؟ دیروز در یک همچنین عملیاتی ادعا شده ۶ نفر مهاجم (بر فرض که باشند) و ۱۶ نفر عادی کشته شدهاند و من از خودم میپرسم که آیا آمریکا با ۶ جنایتکار آمریکایی و ۱۶ نفر خانوادهشان در خاک آمریکا هم همینطور رفتار میکرد؟! حالا شما چه گونه اسد را به واسطه موردی دقیقا مشابه، مجوز کشتار چند هزار نفری میدهید و تقصیر را به عهده مهاجمان (بر فرض شما که هستند) میاندازید؟
چهارم: مورد چهارم شما را قبول دارم. اما برای تغییری که در جهت است نه تغییری که در حجم است. نه غرب و نه هیچ بتواره دیگری که ما برساختهایم نمیتواند حجمهای بزرگ میلیونی و چند صد هزار نفری از آدمهای دروغین بیافریند که از میان آنها چند هزار نفر به صورت واقعی بمیرند!
پنجم: آیا فکر میکنید کسی هم وجود داشته باشد که فاشیست و نژاد پرست نباشد و حداقل به طور ظاهر هم که شده این عدم دخالت برای متزلزل کردن و بیثباتی را قبول نداشته باشد؟
در بحث نتیجهگیریتان یا شما علم بر غیب و درون آدمها دارید و یا این که هیچ نشانهای نشان ندادید که من مشمول این جمله میشوم که :
««یا شما به راحتی از کنار آن ها خواهید گذشت، یا آن ها را جعلی و نادقیق خواهید خواند، یا آن را استثنا خواهید کرد که حالا یک بار این طوری شده دلیل نمی شود که آن را بزرگ کنیم»»
من و شما در این میان از اهمیت قریب به صفری برخورداریم و فکر میکنم که منظور شما از لفظ «شما» هم رسانههای غالب باشد. اما از جایگاه خودم، خودم را در موقعیتی میبینم که در هنگام هر اظهار نظری (حتی مثل بحث سوریه که برای هر دو ما صرفا یک دغدغه اخلاقی است) با هر چیزی کوچک و بزرگ چالش کنم تا به حداکثر تطابق با حقیقت برسم. نه از چیزی میگذرم نه بیهوده از اطلاق استثناء استفاده میکنم.
در مورد جعلی یا نادقیق بودن هم دوست عزیز من، به جای بحث کلی جواب من را با جواب دقیق بدهید. من وقت نسبتا زیادی صرف کردم تا موارد بالایی را وزن کنم. جوابها هم از قبل برای من معلوم نبود. مثلا من اولش که مطلب را خواندم فکر میکردم که کلارک با توجه به جایگاهش نباید چنین حرفهایی را با این عریانی و بیپردگی بزند (نه این که نباشد) اما مستند موجود بود، نوع روایت هم یک خطای کوچک ترجمه (از طرف شما) داشت و من قبول کردم. ولی واقعا انتظار دارید حرفهای عبدالنور را در چه مقامی ببینم؟ حرفهای پونز را که نهایتا همان چیزی است که به صورت دیگر میدانیم و احساس میکردم با اولین جستجو پیدایش کنم، وقت نسبتا زیادی گذاشتم تا پیدا کنم و نتوانستم (و فکر کنم که به تواناییهای جستجوی من میشود اعتماد کرد). من از سال ۲۰۰۷ که اسرائیل به لبنان حمله کرد نگران بودم که این مقدمهای برای دستاندازی به ایران است و گزارش بسیار جالب بروکنز که در متن به آن اشاره شده این نظر را با دقت و با رویکرد کنترل سوریه عنوان کرده است. حالا به عنوان یک فردی که حتی خواننده مداوم مطالب و اخبار سیاسی نیست باز شاخکهای من از ۲۰۰۷ تا به امروز حساس شده است و هر اتفاقی که در لبنان و سوریه میافتد از خودم میپرسم که چه آشی برای ایران میتوانند از این اتفاق بپزند، ولی واقعا چرا باید چنین بتی از غرب بسازم که فکر کنم سررشته امور از آن جوان تونسی که خودش را آتش زد تا مردم حماء که در آتش میسوزند همه در دست اوست. آخر این چه خدایگانی است که از او بر ساختهایم؟ برای عقل من خیلی معقولتر است که فکر کنم تنش انسانی در حجم بزرگ در بطن سوریه وجود داشته، منافع ( و یا تضاد منافع) کشورهای قدرتمند هم در آنجا وجود داشته، اما سیستم در سکون بوده تا این که تلاطمات طبیعی روزگار حرقهاش را به این انبار باروت رسانده و حالا که سیستم سیال شده، ذینفعان هم به تحرک درآمدهاند تا از این نمد کلاه خودشان را بسازند. و کل این مسئله به هیچ وجه باعث نمیشود که در اولویت اول فکر نکنم که چرا اینجا انبار باروت بوده است و چرا سیستم حاکم سوریه به این راحتی آدم میکشد. راستی همین حالا یک خاطره یادم آمد که سالها قبل و در دوران نوجوانی یک سوریهای به یکی از دوستانم گفته بود که ما (احتمالا تعلق خاطر به نظام حافظ اسد داشته است) بیست هزار نفر از مردم فلان جا را (به دلیلی که یادم نیست) کشتیم و تا آنها را عبد و کنیز (دقیقا با همین عبارت) شیعیان (حالا میفهمم منظورش علویهای طرفدار خاندان اسد است) نکنیم هم دست برنمیداریم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
در نهایت من این نوشته مورد بحثمان را بیشتر یک ناندانی (نه الزاما مادی) برای نویسنده آن وبلاگ میدانم که از راه مخالفت با جریان عمومی سعی در دیده شدن و بالا آمدن میکند. با آن که ممکن است اما چنین احساسی ندارم که وابسته جریان قدرتی متصل به جایی مثل روسیه و یا خود سوریه باشد و سعی در ایجاد داستانهای حاشیهای کند. لینکهایی که ارجاع کرده است بعضیشان کاملا جالب ولی عمدتا با نقل قول نادرست و جهتدار، بعضیشان کلا نادرست و بعضیشان بیاهمیت هستند. و مهمتر از همه این که زنجیره استدلالش دلبخواهی و مشخصا «بر خواسته از گفتمان حک شده در ذهنش» (به فرض صداقتش) است.
این آدم را میتوان نادیده گرفت، اما دو خطر دارد. اول این که او حاشیههایی درست میکند تا من و شما برویم در آن حاشیهها بایستیم و چشممان را بر جنایتی که رخ میدهد ببندیم. دوم این که او موجب جنجالی است که فضا را قطبیده میکند. در یک سمت قطب جریان اصلی وجود دارد که شکلش را به طور عمده از رسانههای بزرگ میگیرد و در سمت دیگرش قطب جریان مخالفی که به خاطر سستی و توهمبار بودنش جمعیتی را از خود میتاراند و به سمت جریان اصلی سوق میدهد. و این خطر بزرگی است زیرا که جمعیت نقادانی که تلاش در استقلال نقد میکنند را تنک کرده و صدای آنها را در هیاهوی میان جریان اصلی و جریان قطبش خفه میکند. در نهایت بعید میدانم که جریان قطب مخالف اثری ماندگار بگذارد اما در این میانه جریان اصلی از نشتر نقد واقعی در امان مانده است.
لایکلایک
ش. ممنون که نوشتید.
در مورد بحث گفتمان و فکت.
نکته این است که ما نمی توانیم از گفتمان خارج شویم! خروج از گفتمان به معنی ورود به گفتمانی دیگر است. به همین خاطر است که بهترین روش برای فهمیدن «حقیقت نسبی»، توجه و اعتنا به گزارهها و استدلالها یا حتی پروپاگاندای تولید شده در گفتمان های دیگر است. اما چند نکته :
ببینید تنها کاری که از دست من بر میآید آن است که ببینم این لینکهایی که در متن اصلی داده شده، درست هستند و با محتوای آنها میخواند یا خیر. رفتن به عمق بیشتر، کار یک کامنت نیست. من و شما هر کدام سالهاست که با گفتمان متعلق به خودمان وب را می خوانیم و آن قدر مثال داریم که از گفتمان خودمان حمایت کند که نمی شود همه آن ها را در یک کامنت جا داد. به عنوان مثال از کشتار ده ها هزار نفر در سوریه نوشتید و کودکان بی گناه. از کجا این قدر مطمئن هستید که نقش «مخالفان مسلح اسد» در این کشتارها کمتر از خود حکومت بوده است؟ پروپاگاندای اسد را قویتر از پروپاگاندای ترکیه و آمریکا و قطر میبینید؟ یا اینکه به نوعی به دومی بیشتر اعتماد دارید؟ یا اینکه به نوعی به اسنادی که دومی را تایید کند (و نه سندهایی که توسط اطلاعات حاصله از ان جی او ها و سازمان های وابسته به کمک های مالی غرب تولید شده باشد) و مورد تایید غرب و شرق عالم باشد دسترسی دارید؟ اگر فرضا حدس قوی بدهیم که «گروهی چند صد یا چند هزار نفری» دارند سوریه را به ورطه جنگ داخلی می کشانند و برای این کار از بمب گزاری، ترور و کشتار فرقه ای استفاده می کنند، و اسد در این میان به عنوان یک حاکم سیاسی وادار به واکنش شده آن وقت چه؟ من کاملا قبول دارم که تظاهرات را نمی شود بدون هیچ زمینه ای از هیچ ایجاد کرد، بلکه می شود هدایت کرد و غیره. آیا متوجه هستید که اخبار منتشر شده در مورد اعتراضات مردمی سوریه به شدت آمیخته با اغراق، نادرستی و پروپاگانداست و از آن سو حمایت بخش غیرقابل انکار و مهمی از جامعه سوریه از حاکمیت فعلی (نه چون عاشقش هستند، چون نمی خواهند حکومت و کشورشان به دست تروریست ها به جنگ داخلی کشانده شود) منعکس نمی شود؟ توجه کنید که در این جا اصلا بحث تبرئه کردن اسد یا موضوع های اخلاقی نیست. بحث من این است که هر حکومتی (خوب یا بد) که با شورش مسلحانه و حرکت های تروریستی مواجه شود برخورد خشن می کند و میان دو طرف که هر دو دستشان به خون آغشته است ولی یکی از موضع یک حکومت قانونی ودیگری از موضع یک متجاوز (ولو غیرمستقیم) وارد عمل شده از نظر قانونی و حتی انسانی ، ما با حفظ حق بررسی کوچکترین جنایت های انجام شده – طرف حکومت قانونی را بگیریم. برای نمونه از پروپاگاندای ضد سوریه مثال های متعددی روزانه در وب منتشر می شود. فرضا اگر نگاهی به آرشیو وبلاگ انگری عرب در چندین ماه گذشته بیاندازید خیلی از این مثال ها را خواهید دید.
یک گفتمان رسانهای نیرومند (نیرومندتر از گفتمان سوریه یا روسیه یا ایران) می خواهد برای جهانیان جا بیاندازد (به کمک اغراق، گاهی وقت ها رسما دروغ گویی و خبرسازی و گاهی هم پروپاگاندا و سفسطه و غیره) که مردم در سوریه یک قیام ملی کرده اند و اسد افتاده همین طوری آدم می کشد و اپوزیسیون هم پاک و مردمی هستند اگر چه گاهی اشتباهاتی می کنند که اشکالی ندارد.
اما روایت دیگر چیست (روایتی که من تاکید دارم باید به آن توجه شود و گرنه دچار همان مشکل گفتمان و فکت می شویم (تک گفتمانی)):
سوریه یک کشور نسبتا موفق عربی است و حکومتی قانونی و با پشتوانه مردمی دارد و فرهنگ متکثر که با هم به خوبی زندگی می کنند (مسلما بسیار بسیار مردمی تر و قانونی تر از حکومت مثلا عربستان). دوست و همکار سوری من تاکید میکند که اختلافات قومی اگر در نقاط دور افتاده محروم و کم جمعیت وجود داشته باشد، در مرزک شهری سوریه کمرنگ است و مردم د رکنار هم زندگی می کنند. با رخ دادن وقایع موسوم به بهار عربی در کشورهای منطقه، شاید به صورت کاملا طبیعی (به خاطر نیازهای طبیعی اقشار رو به رشد جامعه سوریه)، شاید هم به با کاتالیزور و تحریک (زیاد فرقی نمی کند کدام) اعتراض هایی پراکنده در سوریه دیده می شود. اینجاست که نقش آن نیروهای ویژه که احتمال می دهیم از ۲۰۰۷ دست کم در سوریه آرام آرام جاسازی شده اند حیاتی می شود. آن ها در دل این تظاهرات های پراکنده و آرام حضور دارند و چندین حرکت خشن می کنند. آدم می کشند، پلیس می کشند. شبکه های ضد سوری احتمالا اول عربی (مترصد) این خشونت ها را با شدت هر چه تمام تر (و با اغراق) در سراسر جهان نشر می کنند. تظاهرات آرام و طبیعی و پراکنده اولیه شدیدتر می شود. تظاهرات در حمایت از اسد هم انجام می شود که با بی اعتنایی رسانه های ضد سوری مواجه می شود و از آن طرف مدعی می شوند یک شبه ارتش آزادی سوریه ایجاد شده و این ها (نگو از سال ها قبل تجهیز می شده ولی پنهانی) و حکومت خودش را کم کم در برابر جریانی می بیند که شدیدا مسلح و حمایت شده است. حکومت وادار می شود ارتش را وارد عمل کند، اما رسانه ها تا مدت ها وانمود می کنند اسد وحشی شده و دارد مردم شهرها را می کشد و غیره…
کدام روایت قوی تر است؟ کدام به واقعیت نزدیک تر است؟
من فکر می کنم روایت دوم به واقعیت نزدیک تر است و اگر همه واقعیت نباشد (که نیست) بخش مهمی از واقعیتی که این روزهای در رسانههای غربی و مهم نادیده گرفته میشود و خارج از حوزه گفتمان آن ها قرار دارد را در خود دارد. من برای اسد تره هم خرد نمی کنم، همانطور که برای اوباما یا خاندان سعودی تره خرد نمی کنم. بحث اینجا اصلا اخلاقی نیست یا حمایت از این یا آن حاکم جابر. بحث این است که دخالت نظامی (ولو به شکل غیرمستقیم) در یک کشور و به هم زدن آن به شدت محکوم، به شدت خطرناک برای صلح جهانی، و به شدت هولناک از نظر انسانی است. در واقع برای من کافیست که بفهمم کسی دارد سوریه را به هم می ریزد. همین قدر اطلاعات حتی اگر در حد یک حدس قوی باشد برای من کافی است که آن چه در سوریه امروز می گذرد را به شدت محکوم کنم و در همان راستا نوشته ترجمه شده را «مفید و مهم» تلقی کنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند نکته در مورد ایرادهای شما به لینکها یا نقل قول ها:
در مورد بحث آقای کلارک که واضح است. ایشان این حرف ها را زده و این در حد خودش سند است و به بحث کلی متن هم می خورد. این که حالا چرا مثلا توی پنج یا ده سال پروژه ای که آقای کلارک از آن نام می برد اجرا شد بحث اصلی نیست. موضوع اصلی این است که «محافلی در آمریکا از سال ۱۹۹۱ یا دست کم اوایل ۲۰۰۰ در مورد این تغییر ٰرژیم ها در منطقه می اندیشیده اند و برنامه ریزی می کرده اند». این به بحث کلی نوشته می خورد و مقدمه خوبی می تواند باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد بحث انقلاب سدر لینک وبلاگ در واقع کانتر پانچ است که در حد خودش اعتبار دارد و حاوی مطالب متعددی است. اما خوب چون در مورد انقلاب سدر لبنان است به هسته بحث که سوریه است مربوط نمی شود اگر چه به بحث کلی می خورد. وارد آن نمی شوم اما لینکش این است:
http://www.counterpunch.org/2005/11/18/faking-the-case-against-syria/
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد آقای نوری:
خوب ایشان یک تاجر معمولی که مثلا یخچال از آمریکا وارد کند و سودش را ببرد نیست. ایشان روابط گسترده ای با مقامات ارشد سیاسی آمریکا دارد. مثلا در وبلاگ ادعا شده که ایشان با افرادی مانند Ziad Abdel Nour, an associate of Bush Administration advisers, policy makers, and media including Neo-Conservatives Paula Dobriansky, James Woolsey, Frank Gaffney, Daniel Pipes, Joseph Farah (World Net Daily), Clifford May, and Daniel Nassif of US State Department-funded Al Hurra and Radio Sawa
ارتباط آشکار و علنی دارد. خوب ایشان آمده و مدعی شده که تغییر رژیم در این کشورها رخ خواهد داد و سال ها بعد هم سیاست ها همه در آن جهت پیش رفته. شاید ایشان همینطوری یه چیزی گفته و تصادفا با آینده هماهنگ در آمده. شاید هم اطلاعاتی داشته. به هر حال آوردن این اظهارات ایشان در این متن به بحث کلی متن می خورد و من اشکالی در آن نمی بینم. این مطلب هم به همان نوشته بالای منتشر شده در کانتر پانج اشاره دارد. به نظر من چیزی که آن را جالب می کند تاریخ آن است: سال ۲۰۰۵ و در این نوشته از بهار عربی صحبت شده و مطالب دیگر. بحث اصلا به هیچ عنوان این نیست که همه چیز از قبل هدایت شده، خیر به هیچ وجه. بحث فقط این است که عدهای در محافلی بحث تغییر رژیم در منطقه را دنبال می کرده اند و اشارت هایی به این تفکرات و برنامه ها از قبل داشته اند.
در مورد این که آیا می توان از حرف های ایشان و مثلا کلارک در کنار هم یک زنجیره استدلالی ساخت یا خیر.
ببینید، اولا از نظر حقوقی می توان. گاهی شهادت یک شهروند عادی می تواند جنبه حقوقی داشته باشد. پس از نظر ریاضی ایرادی که شما گرفته اید درست نیست. یعنی صرف نظر از وزن سیاسی افراد می توان از آن ها برای شکل دادن به بحث کلی استفاده کرد. اما ثانیا وزن سیاسی ایشان هم اندک نیست. ایشان هم به عنوان یک تاجر، مولف و «و سایر موارد» لبنانی با حلقه ارتباطی پررنگ با محافل قدرت در آمریکا حرفهایی زده که مرتبط به بحث است. ببینید کسی که ريس سازمانی به نام لابی لبنان در آمریکاست، با آدم هایی در حد ريس سابق سیا در همین سازمان همکاری می کند و معتقد به دخالت آمریکا در لبنان (نظامی، اقتصادی و غیره) است آدمی است که از کنار حرفی که در مورد منطقه می زند نمی توان به سادگی عبور کرد. فهرست همکارهای ایشان را در سازمانی که ایشان رئیس آن است ببینید:
http://www.freelebanon.org/index.php?option=com_content&task=view&id=18&Itemid=42
شما آن قسمت تجارت را پررنگ کرده اید. ایشان نقش های مهم دیگری هم دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد مقاله هرش:
توجه داشته باشید نوشته در سال ۲۰۰۷ منتشر شده. در آن آورده شده (حالا یک پاراگراف یا ده پاراگراف چه فرقی می کند. مگر ما بحث فرمی داریم؟) که غرب دارد نیروهایی را در لبنان تجهیز می کند که بیفتند به جان سوریه.
اصل قضیه این است. شما نوشته اید:
«حالا ما خیلی پیش برویم میتوانیم تصور کنیم که گروههای مخالف در درون سوریه امروز از بعضی از این کمکها بهره میبرند. خوب که چه؟ آیا این به آن معنا است که هیچ خواسته مردمی برای احقاق حقوق انسانی در سوریه وجود نداشته است و صرفا بعضی خارجیها پول آوردهاند که یک رژیم مردمی را سرنگون کنند و مردمی هم که توسط این سیستم کشته شدهاند اصلا نه سر پیاز بودند و نه ته آن و اتفاقی وسط جدال این گروههای خارجی و دولت سوریه قرار گرفتهاند؟ آیا واقعا از این مستندات چنین استدلالی میتوان کرد؟ در ضمن من جایی در مقاله پیدا نکردم که گفته باشد «این گروههای تندرو قرار بود در شمال لبنان مستقر شوند تا بتوانند به راحتی به سوریه رفت و آمد کنند.»»
ببینید بهره بردن از این کمک ها یک بحث است. آتش جنگ فرقه ای را برافروختن بحث دیگری است! جنگ داخلی و فرقهای خواسته اپوزیسون فرهیخته سوریه نیست. دقیقن بحث همین است. که عده ای که دنبال تغییر رژیم در سوریه هستند با کمک تجهیز تروریست های فرقه گرا خودشان را به عنوان اپوزیسیون فرهیخته سوریه جا بزنند و بگویند این همه خواسته های برحق ، در واقع خواسته ماست! در واقع ما با مخالفت با این آتش افروزی ها از همان جریان های اپوزیسون مردمی و طبیعی سوریه حمایت می کنیم. جریان هایی که بعد از ظهور مسلحانه مزدوران غربی و سعودی به حاشیه رفته اند که چشم انداز بسیار غم انگیز و خطرناکی را برای سوریه نشان می دهد. متاسفانه.
در مورد جمله آخر. خوب در مقاله ذکر شده که در شمال لبنان این گروه ها سازمان دهی می شوند و بعد هم نوشته که به قصد ناپایدار کردن سوریه است. قبول دارم که مستقیما این جمله نوشته نشده اما از مضمون نوشته آقای هرش چنین چیزی را میتوان برداشت کرد. چون هم به تجهیز در شمال لبنان اشاره شده هم به این که این گروه ها در سوریه هم مورد استفاده قرار می گیرند.
قرار نیست که ایرادهای فرمی بگیریم. به هر حال چند تا نکته اصلی مورد نیاز در این بحث در مطلب هرش ۲۰۰۷ آمده. هرش همه چیز نیست، اما به هر حال این هم یک سند قابل اعتناست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد مقاله فارین پولیسی:
مطلب وبلاگ ترجمه شده نوشته رهبران جنبش ها. خوب رهبرها معمولا چند نفر معدود هستند. بحث من در کمیت و جزییات نیست. ولی شما خواستید با جزییات صحبت کنیم.
In Belgrade, Adel took a week-long course in the strategies of nonviolent revolution. He learned how to organize people — not on a computer, but in the streets. And most importantly, he learned how to train others. He went back to Egypt and began to teach. The April 6 Youth Movement, along with a similar group called Kefaya, became the most important organizers of the 18-day peaceful uprising that culminated in President Hosni Mubarak’s departure on Feb. 11. «The April 6 Movement and Kifaya are the groups that have led the charge in actually getting protesters organized and onto the streets,
این اتفاق در سال ۲۰۰۸ (و قبل تر ) رخ داده. یعنی ۴ سال پیش رهبر یک جنبش که استراتفور در سال ۲۰۱۱ آن را از جنبش های مهم اعتراضی مصر می داند حمایت و آموزش دیده :
http://www.scribd.com/doc/48130759/A-Breakdown-of-Egyptian-Opposition-Groups
پس بحثی که در وبلاگ مطرح شده قابل تامل است و ارجاع آن نادرست نیست.
The US State Department begins training, funding, networking, and equipping «activists» through its «Alliance for Youth Movements» where the future protest leaders of the «Arab Spring,» including Egypt’s «April 6 Movement» were brought to New York, London, and Mexico, before being trained by US-funded CANVAS in Serbia, and then returning home to begin preparations for 2011.
علاوه بر لینک فارین پولیسی، لینک دیگری به نوشته ای از همین وبلاگ هست که در آن به تقصیل بیشتری موضوع باز شده.
http://landdestroyer.blogspot.se/2011/12/2011-year-of-dupe.html
اما در مورد این جملات شما: «آیا این گونه بزرگنماییها برای بودجه بیشتر گرفتن آن سازمان از سازمان مادرش نیست؟ آیا واقعا انقلاب مصر از طریق همین یک نفر یک نفرها ساخته و هدایت شده است؟ آیا ذخایر عظیمی از تنش در این جامعه وجود نداشته است؟ آیا جوانان مصری تا روز قبلش نمیدانستهاند فیسبوک چیست؟ و …»
به وضوح مغالطه می کنید. کسی در مورد واقعیت جامعه مصر ننوشته. بحث ما نقش برنامه ریزی و دخالت و نقش کشورهای دیگر در خط دهی یا شکل دهی جنبش های منطقه است. جنبش مردمی مصر یا منتقدان و روشنفکران مصری به جای خود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد مقاله موسسه بروکینز در مورد ایران که شما هم تصدیق کرده اید که نتیجه گیری درست نقل شده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد نقل قول از آقای پزنر:
من لینک اصلی به خبرگزاری فرانسه را یافتم.
http://www.google.com/hostednews/afp/article/ALeqM5h-zfvaYJftSfafM8whfpxycifTaQ
در اینجا آموزش ۵۰۰۰ فعال سیاسی از سراسر جهان و بودجه ۵۰ میلیون دلاری و غیره آورده شده. همان طور که توی متن با تفصیل بیشتری شرح داده شده. پس باز هم نوشته به دروغ ارجاع نداده و چیز بی ربطی نگفته. حالا شاید با تفسیر آن مخالف باشید، اما این دیگر نمی شود دروغ گویی ژرونالیستی آن طور که شما اول نوشته اید.
ــــــــــــــــــــــــــــ
نوشته اید: «در موضوع غارتگران و تکتیراندازان، که در واقع نقطه فراز این نوشته وبلاگ است یکسره مستندات این وبلاگ خودش است (البته احتمالا از کانالهای رسمی دولت سوریه هم میتواند کمک بگیرد).»
این یک وبلاگ تحلیلی است که همانطور که می بینید مطالبش قابل اعتنا هستند. لینک ها را باز کنید و ببینید. در هر مورد لینک ها و اطلاعاتی گردآوری کرده که در خور توجه هستند. مثلا این لینک را ببینید:
http://landdestroyer.blogspot.se/2011/04/color-revolutions-mystery-gunmen.html
می بینید که راست آزمایی همه لینک ها کار ساده ای نیست و وقت می گیرد. اما به هر حال مستندات از فیلم و لینک و غیره زیاد است. به هر حال همان عینک گفتمان باعث می شود که علاقه به خرج دهیم و لینک ها را هر چه بیشتر باز کنیم و ببینیم یا کمتر.
شما ادامه داده اید که:
« این است روش تحقیق؟ چند تا تکتیرانداز میتوانند ده هزار نفر آدم را بکشند؟ آیا مردم گوسفندانی هستند که نتوانند تک تیراندازی که حفاظ نظامی و زرهی ندارد را از بالای ساختمانهای پایین بکشند؟ حداقل یک دوتایشان را تا توی کلیپ نشانشان بدهند؟ آیا واقعا جای وقاحت است و شرمی از خون آن همه آدم نیست؟ اتفاقا میدانیم که در بحث تکتیراندازان مقامات سابق سوری که از سوریه گریختهاند مستقیما دست اتهام به سوی کشورهای دوست سوریه گرفتهاند که البته به گمان من آن هم یک فرافکنی است. حتما در چنان کشوری به تعداد کافی آدمکش حرفهای محلی میتوان در استخدام داشت و بعد هم آنها را با سیستم زرهی و نظامی حفاظت کرد تا دست مردم به آنها نرسد (این نکته تفاوت تک تیراندازی خارجی و تکتیرانداز در استخدام سیستم است).»
شما مغالطه کرده اید توی این چند خط. تک تیرانداز فوق حرفه ای آموزش دیده را (اگر قبول کنیم وجود داشته) را مردم عادی چطور می توانند شناسایی کنند و خلع سلاح و از بالای پشت بام پایین بیاورند؟ یا کسی که تخصص اش ترور و پنهان شدن است دیده شود و ازش فیلم بگیرند؟ بعدش هم چه کسی گفته تک تیرانداز باید ۱۰۰۰۰ نفر را بکشد. چند نفر کافی است برای این که جماعتی را جری کند و کل تظاهراتی رو به خشونت بکشاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد سخن آخر:
«یک عده در سوریه رود خون راه انداختهاند، یک عده هم قایقهایشان را انداختهاند توی این رود و موج سواری میکنند، یک نفری هم مثل نویسنده وبلاگ «نابود کننده سرزمین» نان خشکش را توی این جوی تلیت میکند و مینشیند کنار رود و داستانش را مینویسد. ما که نه با خونریزانیم و نه با موجسواران بیایید با این آدم هم عکس یادگاری نگیریم.»
من با این نگاه موافق نیستم. در این نگاه همه چیز خیلی اوکی و عادی تلقی می شود. داستان فقط این نیست که یک رودخانه ای هست و کسی در آن قایق می اندازد. همه بحث من و شما این است که من می خواهم بگویم «می توان کشورها را با دخالت خارجی به جنگ داخلی کشانید و آتش فرقه گرایی را دامن زد». به افغانستان نگاه کنید. تمام این بحث های فرقه ای و رادیکالیسم اسلامی از ۳۰ یا ۴۰ سال پیش به این ور در این کشور دامن کشید. به رواندا نگاه کنید که داستانش را خلاصه نوشته ام قبلا. اصلا سراسر تاریخ استعمار چند صد سال این بوده و امروز دلیلی ندارد فکر کنیم به شکل و سیاق متفاوت وجود ندارد. حالا باز مرا متهم نکنید که می گویم غرب همه کاری می کند و همه چیز دست ان هاست. نه خیر. اما این طور هم نیست که نقش غرب یا شرق یا کلن کشورهای نیرومند یا رقیب را در تغییر مسیر کشورهای کوچکتر نادیده بگیریم و آن را به یک بهره برداری سیاسی از اوضاع تقلیل دهیم.
لایکلایک
نوشته اید:
«این آدم را میتوان نادیده گرفت، اما دو خطر دارد. اول این که او حاشیههایی درست میکند تا من و شما برویم در آن حاشیهها بایستیم و چشممان را بر جنایتی که رخ میدهد ببندیم. دوم این که او موجب جنجالی است که فضا را قطبیده میکند. در یک سمت قطب جریان اصلی وجود دارد که شکلش را به طور عمده از رسانههای بزرگ میگیرد و در سمت دیگرش قطب جریان مخالفی که به خاطر سستی و توهمبار بودنش جمعیتی را از خود میتاراند و به سمت جریان اصلی سوق میدهد. و این خطر بزرگی است زیرا که جمعیت نقادانی که تلاش در استقلال نقد میکنند را تنک کرده و صدای آنها را در هیاهوی میان جریان اصلی و جریان قطبش خفه میکند. در نهایت بعید میدانم که جریان قطب مخالف اثری ماندگار بگذارد اما در این میانه جریان اصلی از نشتر نقد واقعی در امان مانده است.»
شما می گویید نمی توانیم این حاشیه ها را نادیده بگیریم و غیره. من می گویم ، اتفاقا درست نباید هم نادیده بگیریم اما به جای پرداختن به حاشیه ها باید اصل قضیه ها را نقد کنیم. گفتمان اصلی را نقد کنید و جنایت های بزرگی که پشت آن پنهان شده است! همین وقت و دقتی را که می گذارید (و بسیار هم عالی و خوب است) و گفتمان های حاشیه ای را نقد می کنید، بگذارید صرف نقد گفتمانهای نیرومند. اگر منتقدان گفتمان جریان اصلی را قوی نمی بینید، شما بهترش را اجرا کنید و اجازه دهید جریان حاشیه ای و منتقد جریان اصلی نیرومندتری ایجاد شود.
با تشکر
لایکلایک
کامنت قبلی در واقع پاسخ کامنت اولی شما بود
اما در مورد این کامنت.
اول. صد در صد همین است. کشورهای رقیب هم از پروپاگاندا استفاده می کنند. حاشیه سازی می کنند و واقعیت را مخدوش می کنند. همه همین کار را می کنند. به خاطر همین تنها راه سر در آوردن از اوضاع این است که منابع متعدد با منافع متضاد را دنبال کرد. به خاطر همین است که فرضا باید بی بی سی و الجزیره را در کنار پرس تی وی و راشیا تودی دید.
در ضمن نوع حاشیه سازی ها هم مهم است. غرب که نیرومند است و نفوذ زیادی در روشنفکران امروز جریان اصلی دارد (برخلاف مثلا ۴۰ سال پیش که شوروی چنین نقشی را داشت) بیشتر از طریق کانال های رسمی جلو می آید و شرق بیشتر از طریق حاشیه سازی . این است که در این نکته با شما موافق هستم که باید حاشیه ها را با دقت دید، اما از آن طرف باید عینک بدبینی به محافل رسمی و بنگاهها و موسسات «معتبر» از نظر غرب بزنید. گفتم عینک بدبینی، منظورم این نیست که به کل رد کنیم.
دوم. مثال صدام را که نمی شود تعمیم داد. خیر. صدام هم سگ هاری بود که شرق و غرب عالم پرورش اش داده بودند و تا وقتی که لازم بود هم از او حمایت می کردند. مگر صدام از دل مبارزه انقلابی مردم عراق به در آمده بود؟
سوم. اتفاقا بحث کاملا گفتمانی است. هیچ کس کشتار را تایید نمی کند. من می گویم کسی که جنگ فرقه ای مسلحانه در یک کشور ایجاد می کند مسئول آشوب و نارامی و کشتار است و نه دولت قانونی ای که وظیفه اش برقرار نظم و ثبات (که طبعا بقاء خودش هم در آن است) است.
در حرف های شما این قضاوت مستتر از کشتار کودکان را به رژیم سوریه نسبت می دهید. این ادعایی است که هنوز ثابت نشده. ببینید، من مخالف دخالت نظامی هستم (مگر در شرایط بسیار ویژه با عزم و اراده واقعی جهانی… مثلا مورد کویت شاید در این تعریف بگنجد. اما اصولا دخالت نظامی را به غیر از موارد بسیار خاص محکوم و مترادف با تجاوز می دانم). کاری که آمریکا در افغانستان یا پاکستان می کند صد در صد محکوم است. همان طور که کاری که در سوریه می کند محکوم است. دخالت نظامی (مستقیم یا از طریق شارژ کردن تروریست های فرقه گرا) محکوم است.
چهارم. توافق داریم. اما اگر غرب ادعا می کند اسد محبوبیت ندارد، از آن طرف راشیا تودی نشان می دهد که اسد محبوبیت دارد. پس تغییر در حجم هم داریم. به خصوص به کمک رسانه ها و نیروهای ویژه در میدان عملیات که می توانند کاهی را کوه جلوه دهند. نمونه ی زنده اش : لیبی. که ابتدا حمله نظامی زمینی شروع شد (به کمک نیروهای آموزش دیده محلی و غیر محلی) و بعد که دولت واکنش نشان داد آمدند و فریاد وامصیبتا سر دادند و آن بلا را سر لیبی آوردند که دیدید و می بینیم.
پنجم: منظورم «شمای نوعی متعلق به گفتمانی دیگر» بودید. در مورد جواب دقیق هم کامنت بالایی را نوشتم.
لایکلایک