نوشتهی زیر به قلم آقای «علی مزروعی» است که در وبلاگ خود منتشر کرده است. این مطلب عینا بازنشر میشود و تاکیدها از من است .{لینک مطلب اصلی در وبلاگ آقای مزروعی}
در جریان دادگاه مصدق پس از کودتای آمریکایی انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که از جمله اتهاماتش تلاش برای برقراری «جمهوری دموکراتیک» بود، وی چنین پاسخ میدهد : «من نه فقط با جمهوری دموکراتیک بلکه با هر رقم دیگر آن هم موافق نبودم. چون تغییر رژیم موجب ترقی ملت نمیشود و تا ملتی دانا و رجالی توانا نباشند، کار مملکت به همین منوال خواهد گذشت. چه بسیار ممالکی که رژیمشان جمهوری است ولی آزادی ندارند و چه بسیار ممالکی که سلطنت مشروطه دارند و از آزادی و استقلال کامل بهرهمندند. برای من و کسانی مثل من، بیگانه بیگانه است، در هر مرام و مسلکی که باشد. ولی چه می توان کرد که هر دسته از عمال بیگانه میخواهند ارباب خود را به این مملکت مسلط کنند و کسانی مثل من را از بین ببرند.»( خاطرات و تالمات، دکتر مصدق، ص 273)
بیش از نیم قرن از این گفتهی مصدق در دادگاه رژیم کودتایی پهلوی میگذرد و مردم ایران با انجام انقلاب اسلامی این رژیم را ساقط و «جمهوری اسلامی» را به جای آن نشاندند اما هنوز این سخن مصدق روایی کامل دارد که «تغییر رژیم موجب ترقی ملت نمیشود و تا ملتی دانا و رجالی توانا نباشند، کار مملکت به همین منوال خواهد گذشت.» به عبارتی روشن تا زمانی که در جامعهی ما «توزیع آگاهی» به صورتی انجام نگیرد که «ملتی دانا و رجالی توانا» بسازد تغییر و تحولات حتی از نوع تغییر رژیم نیز چارهساز نخواهد بود، همانگونه که تاکنون نبوده است!
در اینجا ممکن است افرادی معترض این گزاره شده و مدعی شوند که ملت دانا و رجال توانا داریم و با استناد به شاخصهایی همچون سواد، شهرنشینی، ارتباطات،… در صدد اثبات این مدعا برآیند اما به نظر من ما وقتی از سطح به عمق برویم دچار شک و تردید در اینباره میشویم و قطعا اگر ملت ما به اندازهی لازم دانایی و به میزان کافی رجال توانا داشت اینگونه استبداد هر از گاهی و حتی پس از انقلابی مردمی چندباره قد نمیکشید و با رنگ و لعابی تازه همچون بختک بر سر جامعه هوار نمیشد و دانایان و توانایان اندک جامعه را به بند و سرکوب نمیکشاند و «نخبهکشی» سنت رایج تاریخ ما نمیشد.
برای اینکه غیر مستند سخن نگفته باشم میتوانم به میزان متوسط مطالعهی افراد در هر شبانهروز اشاره کنم یا میزان متوسط کار مفید کارکنان دولت یا بخش خصوصی در روز و بهرهوری آنها که هر از گاهی اخبارش در رسانهها آنهم از طرف مراجع رسمی منتشر میشود. برای دقت بیشتر یادآور میشوم که در سالهای گذشته هر ساله گزارشی از نتیجهی آزمون شرکتکنندگان در کنکور سراسری به لحاظ نمرهای که در این آزمون آوردهاند، به صورت میانگین و در سطح کشوری توسط مراجع مربوطه منتشر میشد، با رجوع به این گزارش دریافت میشد که میانگین نمرات افراد شرکتکننده در غالب موضوعات از جمله زبان فارسی و معلومات عمومی کمتر از ده است (از نمرهی حداکثر ۲۰)، و معنای این گزارش این است که نظام آموزش و پرورش ما در «توزیع آگاهی» نقش خود را به خوبی انجام نداده است. اینکه چقدر نظام دانشگاهی ما میتواند به رفع این نقیصه و تربیت افراد دانا و توانایی برای ایفای نقش در ادارهی کشور بپردازند خود بحث دیگری است که فکر نمیکنم بشود پاسخی درخور برای آن یافت.
بر پایهی مطالعات و تجربیات من افراد سیاسی در کشورمان یا همان دانایان و توانایانی که مصدق نامبرده و انتظارشان را داشته، غالبا خودساخته و برآمده از شرایط زمانه بودهاند. فقدان نظام حزبی و حتی تشکلهای مدنی، که آنهم از زائدههای نظام استبدادی است؛ موجب شده است که جریان «توزیع آگاهی» در جامعهی ما به صورت مدون و تعریف شده و سازمانیافته برای کادرسازی و تربیت افراد دانا و توانا برای اداره کشور انجام نگیرد و تا زمانی که این خلا رفع و پر نشود هرگونه تغییری چارهساز استبداد در سرزمین ما نخواهد بود. اینکه میرحسین موسوی در پیامی اعلام کرد : «آگاهی چشم اسفندیار خود کامگان است» را باید در چارچوب چنین نگاهی دید و عملیاتی کرد.
به نظرم افراد جنبش سبز اگر به راستی به اهداف و پیروزی آن باور دارند باید از فرصت جاری برای «توزیع آگاهی» در جامعه استفادهی تام و تمام نمایند، و صد البته اینکار ابتدا باید با خودآگاهی و خودسازی و آنگاه با دگرسازی صورت گیرد. هر یک از ما در هر سطحی از آگاهی باشیم نیاز به آگاهی و دانش بیشتر داریم و باید همانقدر از آگاهی و دانشی که داریم به دیگران منتقل نمائیم، و البته اگر بتوانیم اینکار را در قالب کار جمعی و حتی جمعهای کوچک سامان و سازمان دهیم، بهرهوری بیشتری خواهد داشت. برای دستیابی به آزادی و دموکراسی دانایی و توانایی و تمرین لازم است و در این پروسه «توزیع آگاهی» را میتوان بصورت نظری و عملی پی گرفت.
نکتهی آخر اینکه دستیابی به یک نظام سیاسی مردمسالار با «حکمرانی خوب» و «عادلانه » جز در سایهی «توزیع آگاهی» ممکن نیست. زیرساخت «عدالت» با هر تفسیر و نگاهی «آگاهی» است، و اینکه جامعهی ایران به رغم بیش از صد سال تلاش و مبارزه برای عدالتخانه و هزینه دادن فراوان و قربانیهای بسیار همچنان در حسرت «عدالت» میسوزد، جز به فقدان «توزیع آگاهی» در سطح مکفی باز نمیگردد. و اگر انتظار داریم و میرود که جنبش سبز پایان بخش این روند باشد باید آگاهی بخشی با همه توان و نیرو سرلوحه کار افراد جنبش بوده و به همهی لوازم و مقتضیاتش پایبند باشیم.
متاسفانه قیاس ایشان بصورت بسیار ظریف دارای اشکال است :
۱- زمان مصدق ایشان بعنوان یک اصلاح طلب قیام نمود و مردم بصورت همه گیر به دلایل ضعف اطلاع رسانی آن زمان نتوانست اصلاحات را به سرانجام برساند ولی در جریان اصلاحات و جنبش سبز مردم قیام کردند ولی رهبران نتواستند پا به پای نها بیایند
۲- در جریان مصدق قشر مذهبی به رهبری کاشانی و استعمار به رهبری انگلیس این امکان را به مصدق ندادند ولی در جریان اصلاحات با قدرت مردم دو قوه مهم کشور مجریه و مقننه در دست اصلاخات بود که با بی تدبیری و نبود رجال سیاسی این اراده و قدرت ملت را به فنا دادند
کاش کجال بحث بود به تجزیه و تحلیل این تفاوت ها می پرداختیم
لایکلایک
البته به نظر من با وجود درستي حرفهاي آقاي مزروعي مسئله اصلي در بحث ايشون هنوز روشن نيست، اينكه اين «آگاهي» يا «خودآگاهي» چيست؟
يا وقتي اين آگاهي به عرصه ي عمل برسد چه شكلي است؟ چجوري ميشه تشخيص داد فردي آگاه است يا نيست؟
ايشون فقط يك مصداق براي حرفشون آوردند اون هم نمره ي پايين زبان فارسي و معلومات عمومي بود. فكر نميكنم بالا بردن نمره ي اين دو درس براي جامعه بهتر ساختن كافي باشد به هر حال.
حتي فكرنميكنم اين مدرك هاي دانشگاهي كيلويي كه امروز ايراني ها دارند دريافت مي كنند هم براي جامعه بهتر ساختن خيلي كمكي كند (با توجه به درصد بالاي جمعيت دانشگاه رفته و دكترهاي كشور امروز)
البته مي دونم كه اصلا بحث آساني نيست: مثلا مثل اين سواله كه ايا حقيقت وجود داره و اگر وجود داره چيست و چه شكلي است؟ چه نمود شخصي و اجتماعي داره؟ و … ولي باز به نظرم اگر به طور جزئي تر به اين مسائل پرداخته بشه و تا حد امكان از كلي گويي هاي رايج اجتناب بشه خيلي بهتره.
لایکلایک