حوصله دارم بنویسم. واسه همین براتون از چند تا فیلمی که توی روزهای اخیر دیدم میگم. حواستون باشه که این نوشته ممکنه حاوی ضدحال (spoiler) باشه اگر چه سعی کردم زیاد تو سطح داستانی وارد نشم.
دیشب فیلم «بازیهای مضحک» (Funny Games, 1997) نوشته و ساختهی مایکل هانهکه رو دیدم. یه فیلم دلهرهآور روانشناسیک (psychological thriller) که وسطهاش بلند شدم و داستان فیلم رو خوندم و بعد برگشتم و باقی فیلم رو دیدم. اینکار رو به ندرت انجام میدم، اما راستش واقعا فشار روانی زیادی بهم وارد کرده بود و احساس کردم نمیتونم ادامهاش رو ببینم مگه اینکه دست کم داستانش رو بدونم تا کمی از فشار روانی و تعلیقاش کم بشه. قابل دیدن شد، اما باز هم تعلیق و خشونتاش به سختی قابل تحمل بود. بعد خوندم که خود هانهکه گفته بود این فیلم در مورد خشونت پورنوگرافیک در رسانههاست و اینکه چطور رسانه و خشونت مثل اون دو متجاوز داخل فیلم به هستی ما (یعنی مخاطبهای بیگناه و بیدفاع) حملهور شدن و هر طوری که دلشون میخواد ما رو به بازی گرفتن. مثل همهی فیلمهای دیگهای که از هانهکه دیدم فیلم قابل توجه و تاثیرگذاری بود و با اینکه دیدنش برام سخت بود اما در مجموع بهش نمرهی بالایی میدم و دیدنش رو توصیه میکنم. هانهکه این فیلم رو نوعی هشدار و شوک به مخاطبی که نسبت به خشونت در رسانهها کرخت و بیحس شده میدونه و نوشته بود اگر وسط فیلم از سینما خارج شدین این فیلم برای شما نیست ولی اگر تا آخر فیلم نشستید و اون رو دنبال کردین این فیلم برای شما ساخته شده. فکر کنم من یه چیزی بینابین بودم و در نتیجه هنوز تا حدی حساسیتام نسبت به خشونت سرجاشه! هانهکه دقیقا همین فیلم رو با همان داستان در سال ۲۰۰۷ هم در آمریکا میسازه تا مخاطبان انگلیسی زبان رو هم از خواب غفلت بیدار کرده باشه. من دومی رو ندیدم، اما با تقریب خوبی پیشنهاد میکنم همون نسخهی اروپایی ۱۹۹۷ رو ببینید.
امروز دو تا فیلم دیگه دیدم. اولی فیلم «قتل عام» (Carnage, 2011) ساختهی رومان پولانسکی و دومی که همین چند دقیقه پیش تموم شد «کلوت» (Klute, 1971) ساختهی آلن پاکولا. پولانسکی که فکر نمیکنم احتیاجی به معرفی داشته باشه، اما برای معرفی پاکولا فکر میکنم فیلم «همهی مردان رئیس جمهور» که از تلویزیون ایران هم بارها پخش شده معرف خوبی باشه. قتل عام در واقع یک تئاتره که چهار بازیگر داره و برخلاف اسمش ظاهرا در مورد قتل عام نیست! دو تا بچه توی کوچه دعوا میکنن و یکی میزنه دندون اون یکی رو میشکنه. داستان در خانهی والدین پسر قربانی اتفاق میافته، جایی که والدین سعی میکنن به صورت متمدانه و دوستانه مشکل رو حل کنند. اما کمکم ناتوانیها، ریاکاریها، سستیها و مشکلات شخصیتی و تضادهای ارزشیشون رو رو میکنن. از اون فیلمهاییه که لایهی داستانی سادهای (face story) دارن اما متن خوب، شخصیتپردازی عمیق و سمبولیسم چند لایهشون مخاطب رو کاملا جذب خودش میکنه.
کلوت که تقریبا یک فیلم نوآر تمام و عیار محسوب میشه حال هوای متفاوتی داشت. این فیلم بر میگرده به زمانی که من هنوز متولد نشده بودم. داستان دلهرهآور، معمایی و رومانتیکی که در اون یک کارآگاه خصوصی (در واقع یک افسر پلیس) در جستجوی مردی که چند ماهه ناپدید شده میگرده و در مسیر این تحقیق با یک دختر تلفنی (call girl) که توی پرونده نقش داشته آشنا میشه. دخترک (با بازی جین فوندا) که شخصیتی باهوش، بدبین و ناراضی داره از هیچکدوم از مردهایی که باهاشون هست لذت نمیبره و فقط از اینکه میتونه اونها رو توی مشت خودش داشته باشه و تمام فرایند ملاقاتهای یک ساعته رو طبق قوانین خودش پیش ببره لذت میبره. اما کمکم جذب شخصیت کارآگاه میشه و خصوصیتهایی رو در خودش کشف میکنه که تا اون روز باهاشون بیگانه بوده. در سطح سمبولیک فیلم دو تم اصلی رو دنبال میکنه: قهرمان زن که در دنیای تحت سلطهی مردان در تلاش برای به دست آوردن هویت خودشه و ظهور جامعهی نظارتی (surveillance society). تمی که در فیلم «گفتگو» (The Conversation, 1974) ساختهی فرانسیس فورد کاپولا با تاکید بیشتری کار شده.
اما آخر هفتهی پیش هم چند تا فیلم خوب دیگه دیدم که سریع معرفی میکنم: «گلنگاری گلن راس» (Glengarry Glen Ross, 1992) که یک فیلم تئاتر دیگه است با فیلمنامهی عالی که اگه حتی اندکی اهل تئاتر باشید از دیدنش لذت خواهید برد. ساختهی جیمز فولی (James Foley) و نوشتهی دیوید مامت (David Mamet). اینکه نویسنده رو میگم به خاطر اینکه جدیدا متوجه شدم توی فیلمهای خوب نویسنده نقشاش هموزن (و گاهی بیشتر) از نقش کارگردانه. یعنی همونقدر که مهمه کارهای کارگردانهایی که میشناسید رو دنبال کنید، ارزش داره کارهای نویسندههای درست و حسابی سینمایی رو هم دنبال کنید. مثلا من دیود مامت رو به خاطر فیلمنامه و همینطور کارگردانی درخشان فیلم «خانهی بازیها» (House of Games) میشناختم. اما دنبال کردن نویسندهها کار سادهای نیست چون متاسفانه کمتر اسمشون به گوشمون میخوره و معمولا بیشتر اعتبار یه فیلم به حساب کارگرداناش ریخته میشه و بعضا ستارههایی که توش بازی میکنن و کمتر اسم نویسنده سر زبونها میافته که توی ذهنها هم جا بیفته. افسوس.
بیشتر کارهای مهم هیچکاک رو قبلا دیدم، اما چندتا از کارهای خوبش بود که توی فهرست گذاشته بودم برای تماشا کردن. یکیشون «جنون» (Frenzy, 1972) بود که اخیرا تماشا کردم. فیلمی که برای توصیه کردنش کافیه اینو بگم که از فیلمهای خوب هیچکاک حساب میشه و در نتیجه میتونید روی کیفیتاش حساب کنید. اما صحبت از هیچکاک شد و اینو هم بگم که همون هفتهی پیش فیلم «هیچکاک» (Hitchcock, 2012) رو دیدم. فیلمی که بیشتر به نظر میرسه در مورد همسر هیچکاک باشه تا خودش (و البته عنوان فیلم هم اشارهای نکرده به آلفرد بودن هیچکاک، یعنی میشه تصور کرد که به همسرش داره اشاره میکنه). در موردش با چند تا از دوستهام ساعتها بحث کردیم. خالی از سمبلولیسم و نکتههای جالب نبود (مثل استفاده از استخر به عنوان استعارهای از بحران زناشویی خانم و آقای هیچکاک)، اما در مجموع همبستگی و هماهنگی کاملی بین اجزاء فیلم ایجاد نشده بود و این بود که فیلم به صورت کلی قوام نداشت و یه مقدار شل و ول بود.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
Salam
Merci babat moarefi film ha. Le pianist az Romain Polanski ro ham hatman bebinid, tarkib ajibi az khoshoonat va music, khosoosan avakher film ehsas ajibi be adam mideh
لایکلایک
بله اون فیلم رو دیدم. من هم همین حس رو که شما توصیف کردید داشتم.
لایکلایک
فیلم بازیهای مضحک رو یک نفر بهم معرفی کرد و قسمتیاش رو تعریف کرد. همون موقع تصمیم گرفتم که نخواهم دید. الان هم با خوندن این پست مطمئن شدم که مال من نیست!
لایکلایک