روز پدر است و به همین خاطر بد نیست در مورد گفتگویی که چند روز پیش در چارچوب یک برنامهی کاری-درسی با یک آقای اسکاتلندی داشتم برایتان بنویسم. سی و خوردهای سال داشت و آدم گرم و خوشمشربی بود و در چند موقعیت مختلف با هم راجع به موضوعات مختلف گپ زدیم. میگفت کاتولیک است و بین حرفهایش هم متوجه شدم که ۶ فرزند دارد که دو تایشان را به فرزندخواندگی پذیرفته بود (adopt). چون این موضوع (بچهدار شدن یا به فرزندخواندگی پذیرفتن) کلن برایم جالب و مهم است نظر و احساسش را پرسیدم. میخواستم بدانم چطور فکر میکند و دیدگاهش به عنوان کسی که چندین تجربه را به دست آورده چیست: تجربهی بچهدار شدن، تجربه چندین بچه داشتن، و تجربهی به فرزندخواندگی پذیرفتن.
به من گفت ذرهای پشیمان نیست و حس خوبی هم دارد. گفت بیشتر پدر و مادرها فکر میکنند اگر یک یا دو بچه داشته باشند بهتر است، چون تصور میکنند در این صورت اوضاع تحت کنترلشان است و همه چیز را میتوانند مدیریت کنند. در حالی که این یک توهم است. هیچچیز رشد تحت کنترل پدر و مادر نیست. بچهها فرایند رشد را خودشان طی میکنند و پدر و مادر فقط فکر میکنند که کنترل فرایند دستشان است. اما وقتی تعداد بچههایشان زیاد میشود، از این توهم هم فاصله میگیرند. دیگر میدانند و به عین هم میبینند که چیزی تحت کنترلشان نیست. از این منظر واقعبینتر میشوند نسبت به زندگی و فرایند پیچیدهی رشد. تصور میکنم منظورش این بود که پدر و مادری که بیش از حد خود را مدیر رشد کودک میدانند ممکن است با این توهم مانع رشد خوب او شوند.
نظری ندارم. هنوز این تز را کاملا هضم نکردهام. اما به نظرم دیدگاه جالبی بود. فرض کنیم پدر و مادری مشکل معیشتی نداشته باشند و مثلا بتوانند از یک تا ده بچه را از لحاظ مادی تامین کنند. فرقی هم نمیکند که بچهی خودشان باشد یا به فرزندخواندگی بپذیرند. در این صورت در کدام حالت نگاه عمیقتر و واقعبینانهتری به زندگی و فرایند رشد فرزندان به دست میآورند؟ در حالتی که یک بچه دارند و همه چیز را تحت کنترل خود گرفتهاند (یا فکر میکنند تحت کنترل خود دارند) یا در حالتی که ۱۰ بچه دارند؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.