بیشتر به خاطر ورزش و تحرک و گاهی هم محض تفنن برای شنا به استخر میروم. در شهرمان یک مجموعهی ورزشی نسبتا بزرگ با محوریت شنا و ورزشهای آبی وجود دارد. تا مدتها فقط اسمش را شنیده بودم و رغبتی به امتحان کردناش نداشتم، اما الان چند ماهی است از آن استفاده میکنم و فکر میکنم در آینده بیشتر هم سراغش بروم. آنچه در اینجا مینویسم چند نمونه از مشاهدات من در محیط این مجموعهی ورزشهای آبی یا به قول خودمان استخر شنای سوئدی است.
۱
در رختکن مردانه شش سشوار دیواری وجود دارد. دو تا از آنها در ارتفاع پایین روی دیوار نصب شدهاند که زیر یکی از آنها یک چهارپایهی کوچک پلاستیکی گذاشتهاند به طوری که یک بچهی ۴ ساله هم اگر روی چارپایهی بایستد قدش به سشوار خواهد رسید. دو تای دیگر در ارتفاع متوسط قرار دارند و دو تای آخر در ارتفاع بالا. به این ترتیب نه تنها مشتریهای خردسال میتوانند موهایشان را خشک کنند بلکه مردهای قدبلند نیز. به بیان دیگر همه، از کوتوله (dwarf) بگیر تا الف (elf) میتوانند موهایشان را خشک کنند!
آیا این نوع طراحی به دسترسی و استفاده از تکنولوژیهای پیشرفته مربوط میشود؟ خیر. چون فهمیدن این نکته که مشتریها سنها و جثههای مختلفی دارند و در نتیجه میخکردن سشوارها با ارتفاعهای مختلف به دیوار نیاز به فنآوری خاصی ندارد. سشوارها مثل اغلب تجهیزات استخر قدیمی هستند، برای نصب کردنشان به دیوار هم به چند عدد میخ و یک چکش احتیاج است که فنآوریهای جا افتادهای هستند که اغلب جوامع جهان امکان تولید یا وارد کردن آنها را دارند. پس این که سشوارها با ارتفاعهای مختلف به دیوار نصب شدهاند نشان دهندهی چیز دیگری است:
در این فرهنگ به اینکه خردسالان ممکن است خودشان بخواهند مستقلا سر خودشان را خشک کنند همانقدر احترام گذاشته میشود که به خواست مشابه افراد قدبلند یا قدکوتاه. این نکته که قد آدمها با هم فرق میکند و بچهها هم آدم هستند عمیقا درک شده است. اما تفاوت آدمها فقط به قد آنها مربوط نمیشود، اما میشود احتمال داد (من به شما اطمینان میدهم) جامعهای که موقع نصب سشوار روی دیوارش به بچهی ۴ ساله تا مرد ۲ متری فکر کند، پیشتر به چیزهای اساسیتر فکر کرده است.
۲
استخر غروبها شلوغ است، به خصوص غروب جمعه. شب تعطیل است و طبعا خیلیها دوست دارند خستگی یک هفته کار را با حضور در آب از تن در کنند. همه جور آدمی هست. پدر یا مادرهایی که به تنهایی یا مشترکا بچههای خردسال یا نوجوانشان را به استخر آوردهاند تا در آب تاتیتاتی کنند، جوانان و افراد میان سال که بیشتر به قصد شنا و ورزش کردن آمدهاند، افراد مسنتر که یا شنا میکنند و یا در آب راه میروند تا عضلات و مفاصل تحلیلرفتهشان را تقویت کنند. زن، مرد، پیرمرد، پیرزن، خردسال، نوجوان، دختر، پسر، تنها، گروه، خانواده همه هستند… و این در حالی است که چندین کلاس آموزشی گروهی همزمان در جریان است و خیلی از قسمتهای استخر رزرو شده چون آموزش در جریان است.
لابد تصور میکنید عجب وضعیتی است و مگر میشود توی این شلوغی شنا کرد. لابد توی ذهنتان جایی مثل بهترین استخرهای تهران در ساعتهای شلوغ تداعی میشود. مجموعهی ورزشی صدف یا باشگاه انقلاب که رفتهاید؟ وقتی شلوغ میشود عملا نمیشود یک طول یا عرض را مستقیما شنا کرد. یا پایت توی چشم بچهای میرود یا آرنج کسی که به خاطر نبودن جا مجبور به تغییر مسیر شده به صورتات میخورد.
تصورتان اشتباه است. همهی کسانی که برای ورزش کردن آمدهاند شنا میکنند، آنهم در طول استخر، بدون آنکه کوچکترین مزاحمتی برای کسی ایجاد شود. چطور چنین چیزی ممکن است؟
شاید تصور میکنید خوب سوئد است و ثروتمند. لابد دهها استخر دارند و فضای زیادی برای همه هست. فضا البته کم نیست، اما به نسبت جمعیتی که از تسهیلات استخر استفاده میکنند (اینجا بزرگترین و مهمترین مجموعهی ورزشهای آبی شهر است) فضای استخر بزرگ نیست. مجموعه متشکل از دو استخر ورزشی (برای شنای ورزشی)، یک استخر تفریحی (برای خردسالان و همراهانشان و سایر افراد کوچک با بزرگی که قصد تفریح دارند) و یکی دو استخر کوچک برای بچههاست. نکتهی مورد نظر من به دو استخر ورزشی مربوط میشود.
این دو استخر به صورت طولی به چندین لاین تقسیم شدهاند (با طنابهای شناور) و در نتیجه کسی نمیتواند در عرض شنا کرد (بین خودمان باشد، من هیچ وقت فلسفهی شنا در عرض را نفهمیدهام). در ضمن هر کدام از لاینها بسته به ساعت شبانهروز یک تابلو دارد که به شناگران نوع شنای مجاز در آن لاین را نشان میدهد. مثلا اینکه لاینی برای کلاسهای آموزشی رزرو است، یا فقط برای کسانی است که قصد شنای سریع دارند یا فقط مال کسانی است که شنای تمرینی میکنند. همیشه دست کم یک لاین شنای تمرینی در استخر وجود دارد. در این لاین شناگرها خلاف جهت حرکت عقربههای ساعت و همیشه از منتها الیه سمت راست شنا میکنند. به این ترتیب دهها شناگر میتوانند بدون اینکه مزاحم هم باشند در یک لاین نسبتا باریک شنا کنند و ساعتها بیوقفه، بدون اینکه انگشتی در چشمشان فرو رود یا مجبور شوند تغییر مسیر دهند. همین ایدهی ساده باعث شده است کارایی استفاده از لاینهای استخر و به طور همزمان کیفیت تجربهی شناگران به مراتب بالاتر رود. من در این لاینها شنای تمرینی کردهام. عالی است. حسی که از سایر شناگران میگیرم و اینکه میتوانم راحت و طولانی بدون مزاحمت و وقفه شنا کنم فوقالعاده لذتبخش و مفرح است.
در قسمت مربوط به شنای سرعتی هم همین داستان است. یعنی باز هم شناگرها از سمت راست حرکت میکنند و در نتیجه چندین نفر میتوانند همزمان در یک لاین باریک شنا کنند. نکته ایناست که در این لاین سرعت شناگرها بالاتر است.
آیا تفکیک استخر به چند لاین طولی و تعیین قسمتی از آن به شنای تمرینی و قسمتی دیگر به شنای سرعتی کار دشواری است؟ آیا نیاز به تکنولوژی پیشرفته یا سرمایهگذاری زیاد دارد؟ آیا باید حتما یک کشور اسکاندیناوی و مرفه بود تا توانست چنین سیستم منظم و سادهای را در هر استخری پیاده کرد؟
پاسخ قطعا خیر است. اما سوالی که ایجاد میشود این است که «پس چرا» نمونهی این ایدههای ساده را در استخرهای معمولی یا حتی خوب کشور خودمان نمیبینیم؟
۳
برخلاف محیط استخر، رختکن زنها و مردها از هم جداست که موضوعی کاملا مرسوم در سوئد است. محیطهای ورزشی معمولا مختلط هستند، اما رختکنها جدا. در مجموعهی ورزشی چندین حمام سونا هم وجود دارد که چنانچه صراحتا ذکر نشده باشد که مخصوص مردها یا زنان است، مختلط است به این معنا که همه دست کم با مایو وارد آن میشوند. افراد در سوناهایی که مختص یک جنس است، ممکن است کاملا برهنه شوند. در ضمن مردها موقع تعویض یا استحمام در محیط رختکن هم کاملا برهنه میشوند. اصولا این عادی بودن برهنه شدن در حضور سایر مردها یکی از شوکهای فرهنگی من در سوئد بود. موضوع البته برای خودشان بسیار عادی است، همانطور که برای ما در ایران با مایو زیر دوش رفتن عادی است. مهاجرهای غیراروپایی در سوئد معمولا به شیوهی مرسوم در فرهنگ خودشان با مایو زیر دوش میروند و با شرم مایوشان را تعویض میکنند. حدس میزنم در رختکن زنها هم وضعیت کم و بیش همینطور باشد.
اما این نکتهی اصلیای که میخواستم بگویم نبود.
در رختکن بودم و مشغول خشک کردن و لباس پوشیدن. چند تا قفسه آنطرفتر دو تا پسربچهی سوئدی حدودا ۴ یا ۵ ساله هم بودند که با پدرشان آمده بودند. آنها هم شنایشان تمام شده بود و بعد از دوش گرفتن قصد داشتند لباس بپوشند. پدرشان دیده نمیشد، اما هر چند دقیقه یک بار از پشت ردیف بعدی کمدهای رختکن صدایش به گوش میرسید که خطاب به بچهها جملهای میگفت. نه عجله داشت، نه داد میزد. با آنها گپ میزد، در امتداد حرفهایی که بچهها میزدند.
چند دقیقهای بچهها را زیر نظر داشتم. کودکانه، آهسته، اما با دقت و پشتکار کارهایشان را انجام میدادند. هر کدام یک کیف کوچک ورزشی داشتند. سر و بدنشان را خشک کردند، مایوشان را عوض کردند و توی یک کیسهی نایلونی قرار دادند که سایر لباسهایشان را خیس نکند. حولهشان را تا کردند و گذاشتند توی کیف. لباس پوشیدند، سرشان را شانه زدند، سشوار زدند و در این حین مدام با هم حرف میزدند. حسابی سرخوش بودند و این کارها برایشان سخت به نظر نمیرسید. کمی آنطرفتر رفتم که ببینم پدرشان چکار میکند. او هم مشغول لباس پوشیدن بود. سوئدیها کلن عجله نمیکنند، اما اینطور به نظرم رسید که این پدر نه تنها عجله ندارد، که چه بسا لباس پوشیدناش را عمدا طول میدهد تا بچهها که آهستهتر بودند هول نشوند و کارهایشان را خوب انجام دهند. حواسش به بچهها بود، اما مطلقا در کار لباس پوشیدن آنها دخالت نکرد. معلوم بود این اولینباری نیست که بچهها کارهایشان را خودشان انجام میدهند. بلد بودند. با همان حرکتهای کودکانه و دستهای کوچکشان و همانطور که مشغول حرف زدن با هم بودند کارهایشان را تا آخر انجام دادند، زیپ ساکشان را بستند، کلاه و کاپشنشان را پوشیدند و رفتند دم در مشغول پوشیدن کفشهاشان شدند که در این موقع بود که پدر نیز به آنها ملحق شد.
بیاختیار در ذهنم دهها پدر و مادری که از میان دوستان و اقوام و آشنایان خودم میشناسم مجسم شدند. پدرها و مادرهایی که از سر محبت و دلسوزی مدام پشت سر بچه راه میروند. که مواظب باشند بچه کوچکترین خطایی نکند، کاری کمتر از عالی انجام ندهد… نکند بچه اشتباهی کند و لباس نامناسبی بپوشد یا موهایش را نتواند آنطور که شایسته است شانه بزند. مادر به دقت موهای بچه را شانه میکند و پدر همانطور که قدم به قدم بچه را دنبال میکند، اسباببازیها و خرت و پرتهایی که پشت سر او جا مانده را جمع میکند. پدر و مادری که در میهمانیها یا جلوی غریبهها مدام مواظب حرفها و حرکتهای بچه هستند، نکند پایش را اشتباهی و جایی که نباید دراز کند یا مثلا به بزرگتری به جای «شما» بگوید «تو».
سوالی که برای من همیشه مطرح بوده این است که اگر قرار باشد پدر و مادر همیشه یک قدم پشت سر بچه باشند و به جای او کارهایش را انجام دهند و حتی قبل از آنکه بچه امکان اشتباه کردن داشته باشد، او را تصحیح کنند، پس دقیقا کی و چگونه قرار است جناب بچه مفهوم استقلال نفس و مسئولیتپذیری را تجربه کند و یاد بگیرد؟
۴
برای اینکه شنای کرال را به صورت اصولی یاد بگیرم و از آن لذت بیشتری ببرم چند جلسه آموزش گروهی ثبت نام کردهام. مربی ما مردی است حدودا ۲۵ ساله که صاحب یکی از زیباترین و ورزیدهترین اندامهایی است که تاکنون در مرد یا زنی دیدهام، طوری که مرا به یاد پیکرهی داوود ساختهی میکلآنژ میاندازد. از شنا کردنش که شاید بهتر باشد چیزی نگویم. چنان نرم و بیصدا و چابک و زیبا شنا میکند که راه رفتن روی زمین حرکتی زشت و ناموزون مینماید و آدم به این فکر میافتد که شاید اندام انسان برای شنا کردن در آب بهینه شده است و نه برای راه رفتن روی خاک!
ما در کلاس ۸ نفریم. چهار مرد و چهار زن. بیشتر در دهههای ۲۰ و ۳۰ سنی هستند ولی یک خانم و یک آقای حدودا ۵۰ ساله و یک خانم حدودا ۶۵ ساله هم هستند. کم و بیش با بقیهی کلاس تمرینها را انجام میدهند. بعد از هر تمرین مربی از همه میپرسد «این تمرین چطور بود؟ سخت بود یا آسان؟» و همه کم و بیش جوابی میدهند… و خانم ۵۰ ساله اغلب با خنده میگوید: سخت بود. خسته شدم حسابی.
و مربی لبخند میزند.
هر بار که این خانم میگوید خسته شدهام، منتظرم که مربی بگوید: «اشکالی نداره. شما با توجه به سن و شرایطتون خوب دارین عمل میکنید!»
اما نمیگوید. نگفت. حتی یک بار. حتی به اشاره. حتی غیرمستقیم.
تصادفی است؟
به نظر من خیر.
تا آنجا که با سیستمهای آموزشی سوئد، چه در مدرسه، چه در دانشگاه و چه در محیطهای ورزشی نظیر اینجا آشنا شدهام، فلسفهی غالب در امر آموزش این نیست که شما را با یک محک و معیار از پیش تعیین شده بسنجند. شما را به رقابت با الگویی عینی (مثل بغلدستیتان) یا ذهنی (مثل آنچه از یک مرد ۲۵ ساله یا یک زن ۶۵ ساله «انتظار میرود») ترغیب نمیکنند. در آموزش روی «رقابت کردن» و «برنده شدن» (هر رقابتی در ذات خود برنده شدنی دارد) تاکید نمیشود. حالا چه رقابت با بغلدستیتان باشد و چه رقابت با الگویی از پیش ساخته شده از آنچه تو باید باشی.
این نکته که آدمهای مختلف تواناییها و مهارتهای جسمی و ذهنی و همینطور اولویتهای مختلفی دارند در سیستم آموزشی سوئد نهادینه شده است و به عنوان یک موضوع زیربنایی جا افتاده به گونهای که مدام مصداقها و نمودهای این نگرش را در جاهای مختلف میبینم.
فرض این است که هر کسی چه ۲۰ سالش باشد چه ۶۵ سالش، چه درشت و قوی جثه و چه کوچک و ضعیف، حداکثر تلاشاش را میکند تا از موضوع آموزش بهره جوید. فرض این است که من، با شناختی که از تواناییهای خودم دارم، بهترین تلاشم را میکنم تا از آنچه به من عرضه میشود بهره جویم. هدف محیط آموزشی این نیست که مرا به رقابت با نفر بغل دستی که ممکن است جوانتر، قوی جثهتر یا سریعتر از من باشد ترغیب کند. چرا که نتیجهی چنین ترغیبی مشخص است: «من احساس بدی خواهم داشت از اینکه نمیتوانم با همکلاسی تواناتر خودم رقابت کنم». در راستای همین ذهنیت، مربی یا معلم من را با یک الگو یا تصوری که از پیش برای خودش ساخته مقایسه نمیکند و مرا به رقابت با آن الگوی ذهنی تشویق نمیکند. مثلا اگر مربی به آن خانم که از خستگی گلایه میکرد بگوید: «شما نسبت به سنتون خوب دارین تمرین میکنید»، این جمله که ظاهرا یک تشویق ساده است، در درون خود نکتهای نهفته دارد: «یعنی از کسی که در سن شماست انتظار مشخصی میرود و شما نسبت به آن معیاری که از پیش تعیین شده است، بهتر یا بدتر عمل میکنید» یا «تو با این سنت انتظار داری مثل آدم خوشهیکل و جوان و نیرومندی همچو من شنا کنی؟ طبیعیه جونم که خسته شده باشی. آروم باش!»
اما این نوعی ترویج رقابت و به طور غیرمستقیم تحقیر آدمی است که در موقعیت ضعیفتری قرار دارد و به راحتی ممکن است به حاشیه رانده شود. به همین دلیل مربی آنرا نمیگوید، بلکه لبخند میزند و از اینکه همه دارند بهترین سعیشان را میکنند راضی است.
نتیجهی چنین نگاهی به آموزش و فرهنگ این است که افرادی که به خاطر شرایط سنی، جسمی یا ذهنی تواناییها یا مهارتهای محدودتری دارند یا به هر دلیل با نرمها و عرفهای مرسوم جامعه متفاوت هستند، از حضور در عرصههای مختلف ورزشی و اجتماعی خجالت نمیکشند و عرصههای اجتماعی برای حضور افراد با تواناییها و خصوصیتهای متنوعتری باز میشود. نتیجهی چنین نگاهی به آموزش و فرهنگ این است که در کلاس شنای مقدماتی خانم یا آقای ۶۰ ساله شرکت میکند و بدون استرس و حس باختن در رقابت، خودش و تواناییهای خودش را به بهترین روشی که مناسب میداند به چالش میکشد. نتیجهی آنرا در عرصههای فرهنگی و علمی و فنی و هنری هم میتوانید حدس بزنید.
این است که به نظر من مربی ما فقط تن و سیمای زیبایی ندارد، بلکه او نمایندهی یک فلسفهی آموزشی زیبا نیز هست.
________________________________________
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
احسنت به دقت و درک و نگاه کاشف و روش تحقیق عالی
لایکلایک
خیلی خوب بود!
لایکلایک
دید و برداشت های ظریف و جالبی بود از فقط یک استخر. منهم از زمانی که به خارج از کشور اومدم (هرچند مدت کوتاهیه) اما سعی می کنم ببینم نکات خوب اخلاقی که مردم اینجا دارند مثل آرامششون ، مثل ادبشون چه چیزی پشتشون هست. به رفتارهاشون و به احترامشون نگاه می کنم و خیلی وقتها هم دقیقا رفتار پدر و مادرها با بچههاشون برام جذابه که چقدر با الگوی ذهنی ما از دور و برمون و خانواده و دوست و آشنا و کلا فرهنگ ایرانی رفتار با کودک متفاوته. به نظر من یکی از جذابیت های مهاجرت همین دیدن اختلاف ها و نکات هر جامعه است.
لایکلایک
به سلامتی. پس تغییرات بزرگی در زندگیتون حاصل شده. امیدوارم عالی باشه براتون نتیجهاش.
لایکلایک
اون قضیه فرهنگ عریانی در رختکن سالن ورزشی یا سونا در سوئد هم برای من خیلی شوک آور بود بار اول! یادمه چند بار اول با شرت می رفتم زیر دوش ولی بعدش متوجه شدم که اون قضیه خیلی عادی هست و نه کسی نگاه می کنه بنابراین هم با خیال راحت مثل بقیه رفتار می کردم. البته بیشتر برایم عریانی در مقابل دوستان ایرانی برایم مساله بود که اون هم حل شد.
البته یک حدس ای هم که می زنم اینه که عریانی در اسکاندیناوی خیلی علامت جنسی تلقی نمیشه ولی تماس بدنی برعکس اونه. برای مثال سوئدی ها خیلی کسی را لمس نمی کنن مثلا بر خلاف فرانسوی یا ایتالیایی ها.
راستی یه درخواست: ممکنه از همین منظر به تفاوت های زیست جنسی ( روابط جنسی) در فرهنگ های کشورهای اسکاندیناوی و فرهنگ های بسته تر مثل ایران نگاه کنید؟ حتی تغییرات در حوزه زندگی جنسی در خود سوئد هم جالب باشه
می دونم که در حوزه های دیگه هم در ۴۰ سال اخیر تحولات زیادی اتفاق افتاده. یک بار یک پیرمرد سوئدی در یک همایش که به صورت اتفاقی شام را در صندلی کناری من بود برایم تعریف کرد که در زمانی که اون جوان بوده اگر کسی در شهر کوچک آنها در مراسم کلیسا شرکت نمی کرد از سوی جامعه یک فرد لاابالی تلقی می شده. یا یک خانم مسن که معلم کلاس زبان سوئدی ما بود می گفت که طلاق گرفتن در زمانی که اون جوان بوده به شدت نکوهش می شده. ( البته احتمالا تفاوت فرهنگ شهرهای کوچک شمال سوئد در مقایسه با شهرهای بزرگ در جنوب سوئد را هم باید دخیل دونست)
لایکلایک
در صورتی که به صورتی که بتونم در موردش بنویسم چیزی مشاهده کنم حتما.
لایکلایک
دیدن نکات مثبت فرهنگهای دیگر خیلی خوبه و درس گرفتن و عمل کردن به آنها خیلی بهتر. البته نباید فراموش کرد که آنچه در این برخورد به نظر ما بسیار جذاب و آموزنده میآید برای خود آنها رفتاری عادی است که به یک عادت تبدیل شده است. به همین ترتیب، برخی از رفتارهای عادی ما برای مردمانی از فرهنگهای دیگر ممکن است بسیار جذاب و آموزنده باشد. من یک دوست سوئدی داشتم که به دلایل خاصی به ایران میآمد و در یک خانواده ایرانی زندگی میکرد. گاهی اوقات که با او صحبت میکردم از نکات مثبت اخلاقی مردم ایران که در بین مردم سوئد رواج ندارد، میگفت. از جمله، میگفت که در سوئد بچهها باید هنگام غذا خوردن تمام آداب غذا خوردن بزرگترها را کاملا رعایت کنند و این زیاد خوب نیست. معتقد بود که اینکه ایرانیان بچهها را در هنگام غذا خوردن آزاد میگذارند خیلی بهتر است. از این دست موارد مثالهای دیگری هم میزد که من متاسفانه الآن به یاد ندارم. تنها میخواستم یادآور بشوم که تجربیات مثبت شما شامل تمام اقوام و فرهنگها و از جمله خود ما هم میشود. همه ما باید از هم بیاموزیم. نه هیچ فرهنگی بدون نقص است، نه هیچ فرهنگی تماما نقص.
لایکلایک
بله صد در صد همینطوره که شما میفرمایید. هر فرهنگی نقاظ ضعف و قوت خودش رو داره. نباید این موضوع مهم رو نادیده گرفت.
لایکلایک
چه خوب نوشته بودید،
آقای نویسنده!
مشتری شدم.
لایکلایک
در خدمتم.
لایکلایک
سلام آقای بامدادی.
به طور اتفاقی با اینجا آشنا شدم از این پست بسیار لذت بردم چون دقیقا تجربه های مشابه داشتم. هر از گاهی در وبلاگم درباره تجربه هایم در سوئد مینویسم اما عده ای میان و میگن چرا دروغ مینویسی اینطوری نیست اینجا اینطور خوب نیست و …
البته حتی نوشتن از سوئد هم مساوی با مسدود شدن وبلاگ شده بارها و نوشته هام هنوز جایی جمع نیستند.
در هر صورت برام جالب بود که وبلاگ نویسهایی هستند که منصفانه درباره تجربیاتشون در این کشور مینویسند. و این یادداشتتون یکی از واقعی ترین تجربیات است که میشه تفاوتهای به ظاهر ساده با عمق فراوان رو حس کرد.
اون برهنگی برای من هم شوک فرهنگی بود راستی. ولی آدم کم کم عادت میکنه مگه نه؟
لایکلایک
ممنون از توجه شما.
این موضوع که وبلاگتون از هر چندی بسته میشه تجربهی بسیار ناراحتکنندهای هست. پیشنهاد میکنم برای پرهیز از تکرار چنین موضوعی حتما از سرویسهای وبلاگی معتبر مثل بلاگسپات یا وردپرس استفاده کنید.
در مورد سوال آخرتون.
نقل قول میکنم از داستایوفسکی: انسان موجودی است که به هر چیزی عادت میکند 🙂
لایکلایک