بهار بخوانیم

قبل از هر چیز اجازه بدین نوروز ۱۳۹۳ رو به همه‌ی شما دوستان عزیزی که به این‌جا سر می‌زنید تبریک بگم. قصدم این بود که این پست رو روز اول عید منتشر کنم که متاسفانه نشد. این مجموعه‌ی شعر در درجه‌ی اول انتخاب یکی از نزدیکانم هست که شعر فارسی بخشی از کلام روزمره‌‌اش هست به گونه‌ای که تقریبا در هر مناسبتی فی‌البداهه و بدون هیچ آمادگی قبلی شعری رو انتخاب می‌کنه و می‌خونه! ازش خواهش کردم که با مضمون بهار چند شعر انتخاب کنه و اون هم زحمت کشید و این‌کار رو کرد. به این مجموعه چند شعر دیگه هم اضافه کردم که اون‌ها هم محصول سلیقه‌ی یکی از دوستانم که مدرس ادبیات فارسیه هست. شعرها اغلب به صورت کامل هستند، اما در برخی موارد به تشخیص این دو عزیزی که اون‌ها رو انتخاب کردن، خلاصه‌ای از اون‌ها آورده شده. امیدوارم شما هم مثل من از خوندن اون‌ها لذت ببرید.

علاوه بر متن پست، شعرها رو می‌توانید به صورت پی‌دی‌اف (PDF) از این‌جا دریافت کنید.

بهار بخوانيم
گزيده‌اي از اشعار فارسي با مضمون بهار

صـبا بــه تهنيـت پير مي فـروش آمد
كـه مـوسـم طرب و عيش وناز و نوش آمد

هوا مسيح نفس گشت و بـاد نافـه گشاي
درخـت سـبـزشـد و مـرغ در خروش آمد

تنـور لاله چـنان بر فروخت بـاد بـهار
كه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

بگوش هوش نيوش از من بعـشرت كوش
كـه ايـن سـخـن سحر از هاتفم بگـوش آمد

زفـكر تفـرقـه بازآي تـا شوي مجموع
بـه حـكم آنـكه چوشد اهرمن سـروش آمد

زمـرغ صبـح نـدانـم كـه سوسن آزاد
چـه گـوش كـرد كه باده زبان خـموش آمد

چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس
سـر پـيـالـه بپـوشـان كه خرقه پوش آمد

زخـانقـاه بـه ميـخانه ميـرود  حافظ
مـگـر ز مـستـي زهـد ريـا بـه هوش آمـد

حافظ

*******

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان مي‌فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دي و شوکت خار آخر شد

صبح اميد که بد معتکف پرده غيب
گو برون آي که کار شب تار آخر شد

آن پريشاني شب‌هاي دراز و غم دل
همه در سايه گيسوي نگار آخر شد

باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز
قصه غصه که در دولت يار آخر شد

ساقيا لطف نمودي قدحت پرمي باد
که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد

در شمار ار چه نياورد کسي حافظ را
شکر کان محنت بي‌حد و شمار آخر شد

حافظ

*******

ز کوي يار مي‌آيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي

چو گل گر خرده‌اي داري خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سوداي زراندوزي

ز جام گل دگر بلبل چنان مست مي لعل است
که زد بر چرخ فيروزه صفير تخت فيروزي

به صحرا رو که از دامن غبار غم بيفشانيبه گلزار آي کز بلبل غزل گفتن بياموزي

چو امکان خلود اي دل در اين فيروزه ايوان نيست
مجال عيش فرصت دان به فيروزي و بهروزي

طريق کام بخشي چيست ترک کام خود کردن
کلاه سروري آن است کز اين ترک بردوزي

سخن در پرده مي‌گويم چو گل از غنچه بيرون آي
که بيش از پنج روزي نيست حکم مير نوروزي

ندانم نوحه قمري به طرف جويباران چيست
مگر او نيز همچون من غمي دارد شبان روزي

مي‌اي دارم چو جان صافي و صوفي مي‌کند عيبش
خدايا هيچ عاقل را مبادا بخت بد روزي

جدا شد يار شيرينت کنون تنها نشين اي شمع
که حکم آسمان اين است اگر سازي و گر سوزي

مي اندر مجلس آصف به نوروز جلالي نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزي

جنابش پارسايان راست محراب دل و ديد
جبينش صبح خيزان راست روز فتح و فيروزي

حافظ

*******

خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد
که در دستت به جز ساغر نباشد

زمان خوشدلي درياب ودرياب
که دائم درصدف گوهرنباشد

غنيمت دان ومي خور در گلستان
که گل تاهفته ديگر نباشد

حافظ

 *******

فصل بهار است خيز تا به تماشا رويم
تكيه بر ايام نيست تا دگر آيد بهار

دورجواني گذشت نوبت پيري رسيد،
برق يماني بجست گرد بماند از سوار

 *******

سعدي

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند

بساط سبزه لگد کوب شد به پاي نشاط
ز بس که عارف و عامي به رقص برجستند.

سعدي

*******

بامدادان که تفاوت نکند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار

صوفي از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتي بيکار

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستي تو، بنال اي هشيار

آفرينش همه تنبيه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر ديوار

کوه و دريا و درختان همه در تسبيح‌اند
نه همه مستمعي فهم کنند اين اسرار

خبرت هست که مرغان سحر مي‌گويند
آخر اي خفته سر از خواب جهالت بردار

هر که امروز نبيند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبيند ديدار

تا کي آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش
حيف باشد که تو در خوابي و نرگس بيدار

کي تواند که دهد ميوه‌ي الوان از چوب؟
يا که داند که برآرد گل صد برگ از خار

وقت آنست که داماد گل از حجله‌ي غيب
به در آيد که درختان همه کردند نثار

آدمي‌زاده اگر در طرب آيد چه عجب؟
سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنار

باش تا غنچه‌ي سيراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافه‌ي آهوي تتار

مژدگاني که گل از غنچه برون مي‌آيد
صد هزار اقچه بريزند درختان بهار

باد گيسوي درختان چمن شانه کند
بوي نسرين و قرنفل بدمد در اقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزديک سحر
راست چون عارض گلبوي عرق کرده‌ي يار

باد بوي سمن آورد و گل و نرگس و بيد
در دکان به چه رونق بگشايد عطار؟

خيري و خطمي و نيلوفر و بستان افروز
نقشهايي که درو خيره بماند ابصار

ارغوان ريخته بر دکه خضراء چمن
همچنانست که بر تخته‌ي ديبا دينار

اين هنوز اول آزار جهان‌افروزست
باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار

شاخه‌ها دختر دوشيزه‌ي باغ‌اند هنوز
باش تا حامله گردند به الوان ثمار

عقل حيران شود از خوشه‌ي زرين عنب
فهم عاجز شود از حقه‌ي ياقوت انار

بندهاي رطب از نخل فرو آويزند
نخلبندان قضا و قدر شيرين کار

تا نه تاريک بود سايه‌ي انبوه درخت
زير هر برگ چراغي بنهند از گلنار

سيب را هر طرفي داده طبيعت رنگي
هم بر آن گونه که گلگونه کند روي نگار

شکل امرود تو گويي که ز شيريني و لطف
کوزه‌اي چند نباتست معلق بر بار

هيچ در به نتوان گفت چو گفتي که به است
به از اين فضل و کمالش نتوان کرد اظهار

حشو انجير چو حلواگر استاد که او
حب خشخاش کند در عسل شهد به کار

آب در پاي ترنج و به و بادام روان
همچو در زير درختان بهشتي انهار

گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببين
اي که باور نکني في‌الشجرالاخضر نار

پاک و بي‌عيب خدايي که به تقدير عزيز
ماه و خورشيد مسخر کند و ليل و نهار

پادشاهي نه به دستور کند يا گنجور
نقشبندي نه به شنگرف کند يا زنگار

چشمه از سنگ برون آيد و باران از ميغ
انگبين از مگس نحل و در از دريا بار

نيک بسيار بگفتيم درين باب سخن
و اندکي بيش نگفتيم هنوز از بسيار

تا قيامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گويند و يکي گفته نيايد ز هزار

آن که باشد که نبندد کمر طاعت او
جاي آنست که کافر بگشايد زنار

نعمتت بار خدايا ز عدد بيرونست
شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار

اين همه پرده که بر کرده‌ي ما مي‌پوشي
گر به تقصير بگيري نگذاري ديار

نااميد از در لطف تو کجا شايد رفت؟
تاب قهر تو نياريم خدايا زنهار

فعلهايي که ز ما ديدي و نپسنديدي
به خداوندي خود پرده بپوش اي ستار

سعديا راست روان گوي سعادت بردند
راستي کن که به منزل نرود کج رفتار

حبذا عمر گرانمايه که در لغو برفت
يارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

درد پنهان به تو گويم که خداوند مني
يا نگويم که تو خود مطلعي بر اسرار

سعدي

*******

بهار آمد و رفت ماه سپند
نگارا درافکن بر آذر سپند

به يکباره سر سبز شد باغ و راغ
ز مرز حلب تا در تاشکند

بنفشه ز گيسو بيفشاند مشک
شکوفه به زهدان بپرورد قند

به يک هفته آمد سپاه بهار
ز کوه پلنگان به کوه سهند

جهان گر جوان شد به فصل بهار
چرا سر سپيد است کوه بلند؟

حيف باشد دل آزاده به نوروز غمين
اين من امروز شنيدم ز زبان سوسن

هفت شين ساز مکن جان من اندر شب عيد
شکوه و شين و شغب و شهقه و شور و شيون

هفت سين ساز کن از سبزه و سنبل و سيب
سنجد و ساز و سرود و سمنو سلوي من

هفت سين را به يکي سفره دلخواه بنه
هفت شين را به در خانه بدخواه فکن

صبح عيد است برون کن ز دل اين تاريکي
کاخر اين شام سيه ، خانه نمايد روشن

رسم نوروز به جاي آر و از يزدان خواه
کاورد حالت ما باز به حالي احسن

ملک الشعرای بهار

 *******

نوبهار آمد و آورد گل و ياسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا

آسمان خيمه زد از بيرم و ديباي کبود
ميخ آن خيمه ستاک سمن و نسترنا

بوستان گويي بتخانهٔ فرخار شده‌ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا

بر کف پاي شمن بوسه بداده وثنش
کي وثن بوسه دهد بر کف پاي شمنا

کبک ناقوس‌زن و شارک سنتورزنس
فاخته ناي‌زن و بط شده طنبورزنـا

پردهٔ راست زند نارو بر شاخ چنار
پردهٔ باده زند قمـري بر نـارونـا

کبک پوشيده به تن پيرهن خز کبود
کرده با قير مسلسل دو بر پيرهنا

پوپوک پيکي، نامه زده اندر سر خويش
نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا

فاخته راست بکردار يکي لعب گرست
در فکنده به گلو حلقهٔ مشکين رسنا

از فروغ گل اگر اهرمن آيد بر تو
از پري بازنداني دو رخ اهرمنا

نرگس تازه چو چاه ذقني شد به مثل
گر بود چاه ز دينار و ز نقره ذقنا

چونکه زرين قدحي بر کف سيمين صنمي
يا درخشنده چراغي به ميان پرنا

وان گل نار بکردار کفي شبرم سرخ
بسته اندر بن او لختي مشک ختنا

سمن سرخ بسان دو لب طوطي نر
که زبانش بود از زر زده در دهنا

وان گل سوسن مانندهٔ جامي ز لبن
ريخته معصفر سوده ميان لبنا

ارغوان بر طرف شاخ تو پنداري راست
مرغکانند عقيقين زده بر بابزنا

لاله چون مريخ اندر شده لختي به کسوف
گل دوروي چو بر ماه سهيل يمنا

چون دواتي بسدينست خراساني‌وار
باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا

ثوب عتابي گشته سلب قوس قزح
سندس رومي گشته سلب ياسمنا

منوچهري دامغاني

*******

تنور لاله افروزد نهيب باد نوروزي
بيا كز شعله آهه تنور سينه افروزي

برآمده چيره بر ضحاك بهمن كاوه نوروز
بدوش از سرو و شمشادش درفش فتح و فيروزي

درخت گل بگلشن دختري گلدوز را ماند
چمن خود از گل و بوته نگارين كار گلدوزي

بهاري بي وفاداري بخود چندين مناز اي گل
كه تا يك هفته تاراج است تاج مير نوروزي

شهريار

 *******

جشن نوروز از ره آمد شاد
با گل و سرو و لاله و شمشاد

دارد از باستان پيامي خوش
پيك جمشيد و بهمن است و قباد

شهريار

*******

بهار آمد كه بازم گل به باغ و بوستان خواند
به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند

قفس بگشا و پروازي ده اين بد طوطي خاموش
كه گلبانگ هم آوازش سوي هندوستان خواند

به مرغان بهاري گو كه اين مرغ خزان ديده
دگر سازش غم انگيز است و آواز خزان خواند

دل وامانده ام، بس همرهانش كارواني شد
اگر خواند بد آهنگ و دراي كاروان خواند

مگر پروانه مطرح بوده و شبهاي افسانه
كه شمع داستان ما را به جمع دوستان خوان

شهريار

 *******

عزيزان موسم جوش بهاره
چمن پر سبزه، صحرا لاله زاره

دمي فرصت غنيمت دان در اين فصل
که دنياي دني بي اعتباره

 بابا طاهر

 *******

گلان فصل بهاران هفتهٔ بي
زمان وصل ياران هفتهٔ بي

غنيمت دان وصال لاله رويان
که گل در لاله زاران هفتهٔ بي

بابا طاهر

  *******

خوشتر ز عيش و صحبت و باغ و بهار چيست
ساقي کجاست گو سبب انتظار چيست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نيست که انجام کار چيست

پيوند عمر بسته به موييست هوش دار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست

معني آب زندگي و روضه ارم
جز طرف جويبار و مي خوشگوار چيست

مستور و مست هر دو چو از يک قبيله‌اند
ما دل به عشوه که دهيم اختيار چيست

راز درون پرده چه داند فلک خموش
اي مدعي نزاع تو با پرده دار چيست

سهو و خطاي بنده گرش اعتبار نيست
معني عفو و رحمت آمرزگار چيست

زاهد شراب کوثر و حافظ پياله خواست
تا در ميانه خواسته کردگار چيست

حافظ

 *******

ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
وان مواعيد که کردي مرواد از يادت

در شگفتم که در اين مدت ايام فراق
برگرفتي ز حريفان دل و دل مي‌دادت

برسان بندگي دختر رز گو به درآي
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

شادي مجلسيان در قدم و مقدم توست
جاي غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

شکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولت اين کشتي نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنيادت

حافظ

 *******

مي‌دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح يا اصحاب

مي‌چکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام يا احباب

مي‌وزد از چمن نسيم بهشت
هان بنوشيد دم به دم مي ناب

تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب

در ميخانه بسته‌اند دگر
افتتح يا مفتح الابواب

لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سينه‌هاي کباب

اين چنين موسمي عجب باشد
که ببندند ميکده به شتاب

بر رخ ساقي پري پيکر
همچو حافظ بنوش باده ناب

حافظ

 *******

ز باغ اي باغبان ما را همي بوي بهار آيد
کليد باغ ما را ده که فردامان بکار آيد

کليد باغ را فردا هزاران خواستار آيد
تو لختي صبر کن چندانکه قمري بر چنار آيد

چو اندر با غ تو بلبل بديدار بهار آيد
ترا مهمان ناخوانده بروزي صد هزار آيد

کنون گر گلبني را پنج شش گل در شمار آيد
چنان داني که هر کس را همي زو بوي يار آيد

بهر امسال پنداري همي خوشتر ز يار آيد
از اين خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آيد

بدين شايستگي جشني بدين بايستگي روزي
ملک را در جهان هر روز جشني باد و نوروزي

فرخي

 *******

برخيز که مي‌رود زمستان
بگشاي در سراي بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان

وين پرده بگوي تا به يک بار
زحمت ببرد ز پيش ايوان

برخيز که باد صبح نوروز
در باغچه مي‌کند گل افشان

خاموشي بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند
در زير گليم و عشق پنهان

بوي گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان

ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان

چشمي که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تيرباران

سعدي چو به ميوه مي‌رسد دست
سهلست جفاي بوستانبان

سعدي

 *******

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

ز سوسن بشنو اي ريحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

گل از نسرين همي‌پرسد که چون بودي در اين غربت
همي‌گويد خوشم زيرا خوشي‌ها زان ديار آمد

سمن با سرو مي‌گويد که مستانه همي‌رقصي
به گوشش سرو مي‌گويد که يار بردبار آمد

بنفشه پيش نيلوفر درآمد که مبارک باد
که زردي رفت و خشکي رفت و عمر پايدار آمد

همي‌زد چشمک آن نرگس به سوي گل که خنداني
بدو گفتا که خندانم که يار اندر کنار آمد

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگي به ره بري چو تيغ آبدار آمد

ز ترکستان آن دنيا بنه ترکان زيبارو
به هندستان آب و گل به امر شهريار آمد

ببين کان لکلک گويا برآمد بر سر منبر
که اي ياران آن کاره صلا که وقت کار آمد

مولوي

 *******

باد بهاري وزيد، از طرف مرغزار
باز به گردون رسيد، نالهٔ هر مرغ‌زار

سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بيد و چنار

گل به چمن در برست، ماه مگر يا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جويبار

شاخ که با ميوه‌هاست، سنگ به پا مي‌خورد
بيد مگر فارغست، از ستم نابکار

شيوهٔ نرگس ببين، نزد بنفشه نشين
سوسن رعنا گزين، زرد شقايق ببار

خيز و غنيمت شمار، جنبش باد ربيع
نالهٔ موزون مرغ، بوي خوش لاله‌زار

هر گل و برگي که هست، ياد خدا مي‌کند
بلبل و قمري چه خواند، ياد خداوندگار

برگ درختان سبز، پيش خداوند هوش
هر ورقي دفتريست، معرفت کردگار

وقت بهارست خيز، تا به تماشا رويم
تکيه بر ايام نيست، تا دگر آيد بهار

بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطي شکرفشان، نقل به مجلس بيار

بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفتهٔ سعدي بيار

سعدي

 *******

يكبار دگر نسيم نوروز وزيد
دل‌ها به هواي روز نو باز تپيد

نوروز و بهار و بزم ياران خوش باد
در خاك وطن ، نه در ديار تبعيد

***

نوروز! خوش آمدي صفا آوردي!
غمزخم فراق را دوا آوردي

همراه تو باز اشك ما نيز دميد
بويي مگر از ميهن ما آوردي!

***

بر سفره‌ي هفت سين نشستن نيكوست
هم سنبل و سيب و دود ِ كُندر خوشبوست

افسوس كه هر سفره كنارش خالي ست
از پاره دلي گمشده يا همدم و دوست

***

هر چند زمان بزم و نوش آمده است،
بلبل به خروش و گل به جوش آمده است،

با چند بهار ، لاله‌ي خفته به خاك،
نوروز كبود و لاله پوش آمده است!

***

نوروز رسيد و ما همان در ديروز
در رزم نه بر دشمن شادي پيروز

اين غُصّه مرا كشت كه دور از ميهن
هر سال سر آمد و نيامد نوروز !

***

نوروز نُماد جاودان نوشدن است
تجديد جواني جهان كهن است

زينها همه خوبتر كه هر نو شدنش
باز آور ِ نام پاك ايران من است

***

دلتنگ ز غربتيم و شادان باشيم
از آنكه درست عهد و پيمان باشيم

بادا كه چو نوروز رسد ديگر بار
با سفره‌ي هفت سين در ايران باشيم

نعمت آزرم

 *******

منتظران بهار، بوي شكفتن رسيد
مژه به گلها بريد، يار به گلشن رسيد

لمعه مهر ازل، بر در و ديوار تافت
جام تجلي به دست، نور ز ايمن رسيد

تامه و پيغام را رسم تكلف نماند
فكر عبارت كراست معني روشن رسيد

زين چمنستان كنون، بستن مژگان خطاست
آينه صيقل زنيد ديده به ديدن رسيد

بيدل از اسرار عشق، هيچ كس آگاه نيست
گاه گذشتن گذشت، وقت رسيدن رسيد

بيدل دهلوي

 *******

بر چهره گل، نسيم نوروز خوش است
در طرف چمن، روي دل افروز خوش است

از دي كه گذشت هر چه گوئي خوش نيست
خوش باش و ز دي مگو كه امروز خوش است

***

با دلبركي تازه تر از خرمن گل
از دست مده جام مي و دامن گل

زان پيشترك كه گردد از باد اجل
پيراهن عمر ما چو پيراهن گل

عمر خيام نيشابوري

 *******

از دل پرخون بلبل كي خبر دارد بهار
هر طرف چون لاله صد خونين جگر دارد بهار

از قماش پيرهن، غافل ز يوسف گشته اند
شكوه ها از مردم كوته نظر دارد بهار

خواب آسايش كجا آيد به چشم سيمتن
همچو بوي گل، عزيزي در سفر دارد بهار

از براي موشگافان در رگ هر سنبلي
معني پيچيده چون موي كمر دارد بهار

هر زبان سبزه او ترجمان ديگري است
از خمير خاكيان، يكسر خبر دارد بهار

ناله بلبل كجا از خواب بيدارش كند
بالش نرمي كه از گل، زير سر دارد بهار

بسكه مي نالد ز شوق عالم بالا به خود
خاك را نزديك شد از جاي بر دارد بهار

صائب تبريزي

 *******

امروز روز شادي و امسال سال گل
نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل

گل را مدد رسيد زگلزار روي دوست
تا چشم ما نبيند ديگر زوال گل

مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ
از كرّ و فرّ و رونق لطف و كمال گل

سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل

جامه دران رسيد گل از بهر داد ما
زان مي دريم جامه به بوي وصال گل

گل آنجهاني است نگنجه درين جهان
در عالم خيال چه گنجد خيال گل

گل كيست؟ قاصديست ز بستان عقل و جان
گل چيست؟ رقعه ايست ز جاه و جمال گل

گيريم دامن گل و همراه گل شويم
رقصان همي رويم به اصل و نهان گل

اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست
زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل

زنده كنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند بر كنيد شما پر و بال گل

مانند چار مرغ خليل از پي وفا
در دعوت بهار ببين امتثال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
مي خند زير لب تو به زير ظلال گل

مولوي

  *******

صبا به تهنيت پير مي فروش آمد
كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد

هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار
كه غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد

به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش
كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

زفكر تفرقه باز آن تاشوي مجموع
به حكم آنكه جو شد اهرمن، سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد
چه گوش كرد كه باده زبان خموش آمد

چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پياله بپوشان كه خرقه پوش آمد

زخانقاه به ميخانه مي رود حافظ
مگر زمستي زهد ريا به هوش امد

حافظ

<

p dir=»RTL» style=»text-align:justify;»>________________________________________
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

نویسنده: bamdadi

A little man with big dreams.

یک فکر برای “بهار بخوانیم”

من همه‌ی کامنت‌های وارده را می‌خوانم. اما ‌لطفا توجه داشته باشید که بنا به برخی ملاحظات شخصی از انتشار و پاسخ دادن به کامنت‌‌هایی که (۱) ادبیات تند، گستاخانه یا بی‌ادبانه داشته باشند، یا (۲) در ارتباط مستقیم با موضوع پستی که ذیل آن نوشته شده‌اند نباشند و یا (۳) به وضوح با نشانی ای‌میل جعلی نوشته شده باشند معذور هستم. در صورتی که مطلبی دارید که دوست دارید با من در میان بگذارید، از صفحه‌ی تماس استفاده کنید. با تشکر از توجه شما به بامدادی.