عکس روز: یادمان که نرفته؟ – قسمت اول

این عکس‌ها ما را به یاد روزهای تاریخی و بسیار مهمی می‌اندازند. آن روزها، ساعت‌ها و دقیقه‌هایش را که فراموش نکرده‌ایم؟

bamdadi.com_we-remember-1

تهران – خرداد هشتاد و هشت

برای مشاهده‌ی عکس با وضوح بیشتر روی آن کلیک کنید.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

گزارش تصویری: امروز در خیابان ولی‌عصر چه خبر بود؟ – قسمت سوم

بدون برنامه‌ریزی قبلی امروز گذارم به خیابان ولی‌عصر بالاتر از میدان ونک خورد. ماشین را در گوشه‌ای رها کردم و کمی بین مردم چرخیدم. برای این‌که پست بیش از حد بزرگ نشود، عکس‌ها را در پست‌های متعدد منتشر می‌کنم. در صورت تمایل عکس‌ها با کیفیت خیلی بالا موجود هستند.قسمت‌های اول و دوم همین گزارش تصویری

_MG_3628

_MG_3619

_MG_3613

_MG_3605

_MG_3603

_MG_3698

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

گزارش تصویری: امروز در خیابان ولی‌عصر چه خبر بود؟ – قسمت دوم

بدون برنامه‌ریزی قبلی امروز گذارم به خیابان ولی‌عصر بالاتر از میدان ونک خورد. ماشین را در گوشه‌ای رها کردم و کمی بین مردم چرخیدم. برای این‌که پست بیش از حد بزرگ نشود، عکس‌ها را در پست‌های متعدد منتشر می‌کنم. در صورت تمایل عکس‌ها با کیفیت خیلی بالا موجود هستند.قسمت اول همین گزارش تصویری

_MG_3675

_MG_3672

_MG_3665

_MG_3663

_MG_3656

_MG_3636

_MG_3633
.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

گزارش تصویری: امروز در خیابان ولی‌عصر چه خبر بود؟ – قسمت اول

بدون برنامه‌ریزی قبلی امروز گذارم به خیابان ولی‌عصر بالاتر از میدان ونک خورد. ماشین را در گوشه‌ای رها کردم و کمی بین مردم چرخیدم. برای این‌که پست بیش از حد بزرگ نشود، عکس‌ها را در پست‌های متعدد منتشر می‌کنم. در صورت تمایل عکس‌ها با کیفیت خیلی بالا موجود هستند.

_MG_3738

_MG_3735

_MG_3732

_MG_3730

_MG_3722

_MG_3716

_MG_3714

_MG_3706

_MG_3699

_MG_3688


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

زیر باران می شود نوک دماغ خود را دید

توی ترافیک بودم و باران می‌بارید. این‌قدر سرجایم توی ماشین نشستم که خسته شدم. ماشین را گوشه‌ای رها کردم و دلم را به دریا زدم. هم خودم خیس شدم و هم دوربینم که ضد آب نیست. اما در عوض هم به مقصد رسیدم (مثل موش آبکشیده) و هم چند تایی عکس توی مسیر گرفتم. عکس‌ها ترتیب معینی ندارند.

اجازه دهید حسم را بگویم: وقتی باران می‌بارد، ماشین‌ها عین زندان می‌شوند. باید آمد بیرون و طعم رهایی را چشید. باور کنید.

01_mg_0273

وقتی باران می‌بارد و غروب هم باشد، تهران به یک پارکینگ بزرگ شبیه می‌شود.

02_mg_0277

جوب‌های تهران هم مثل خیابان‌هایش کم می‌آورند و زباله و آشغال و تندآب به پیاده‌روها سرازیر می‌شود.

03_mg_02841

زیر باران می‌توان برای خرید روزنامه از یک رودخانه‌ی باصفا عبور کرد.

04_mg_0288

فرق جوب‌ها و خیابان‌های تهران این است: جوب‌ها صاحب دارند.

05_mg_0290

زیر باران می‌شود چتر را با دوستی شریک شد.

06_mg_0272

زیر باران می‌شود، ساعت‌ها در انتظار چراغ سبز ماند.

07_mg_0293

زیر باران، در شهری که خیابان‌هایش از تراکم ماشین تبدیل به پارکینگ‌ عمومی شده‌اند، می‌توان دقیقه‌های طولانی منتظر یک «ماشین» شد.

08_mg_0302

زیر باران می‌شود توی ماشین نشست و تخته گاز داد که «بگذار من این چند متر را بگازم و رد شوم، این‌که عابران خسته خیس و آلوده شوند که اهمیتی ندارد». زیر باران می‌شود فقط نوک دماغ خود را دید.

09_mg_0303

زیر باران می‌شود از سر کار بازگشت در حالی که خرید خانه در دست‌هایت است.

10_mg_0304

زیر باران می‌شود دونفری از خیابان عبور کرد.

11_mg_0313

زیر باران می‌شود دونفری انتظار کشید.

12_mg_0314

زیر باران پاییزی می‌شود دونفری «خیس» شد.

13_mg_0270

زیر باران می‌شود خود را تا حد مرگ توی ماشین‌ها زندانی کرد.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی

مرزهای پوچ صحرا

هر چقدر هم مجهز باشید، رانندگی توی بیابان بی‌آب و علف خسته کننده و کسالت‌بار است. مگر این‌که با پدیده جالب و هیجان انگیزی روبه‌رو شوید.

چند روز پیش که با ماشین مسیر چند صد کیلومتری را در بیابان طی می‌کردم در افق روبه‌رویم سراب تشکیل شده بود. شاید بگویید «سراب که چیزی نیست، توی هر بیابانی در هوای گرم سراب تشکیل می‌شود!»؛ و البته حق با شماست.

من سراب زیاد دیده‌ام و سراب به خودی خود موضوع نادر یا خاصی نیست ولی سرابی که آن‌روز دیدم از لحاظ تجربه شخصی خودم منحصر به فرد بود. برای اولین بار در عمرم سرابی می‌دیدم چنان بزرگ که قابل عکس‌برداری بود.

دوربین را برداشتم و دست به کار شدم. حاصل کار ارزش زیبایی‌شناسیک یا هنری ندارد، ولی بزرگی و زیبایی سراب را به خوبی نشان می‌دهد:

_MG_7829

سراب باورکردنی است!

در کودکی در داستان‌های قدیمی درباره صحرانوردانی که راه گم کرده بودند و در جستجوی آب بارها و بارها سراب را با دریاچه و برکه اشتباه می‌گرفتند، خوانده بودم. خودم که توی جاده‌ها سراب می‌دیدم به نظرم می‌رسید غیر ممکن است کسی این تصاویر محدود و لرزان را با آب واقعی اشتباه کند. همیشه به خودم می‌گفتم عجب خنگ‌هایی بوده‌اند این صحرانوردان قدیم!

_MG_7825

ولی باور کنید سراب می‌تواند خیلی واقعی جلوه کند. این را به شهادت تجربه شخصی‌ام می‌گویم. شاید توی عکس‌ها به خوبی واضح نباشد، اما وقتی به این سراب‌ها نگاه می‌کردم به خودم می‌گفتم، درست است که سراب است، ولی حتما آب باران یا چیزی در آن منطقه جمع شده! باور کردن این‌که آن‌جا هم مثل سایر قسمت‌های بیابان خشک و برهوت باشد‌ برایم دشوار بود.

شاید اگر من مسافری خسته و تشنه با پای پیاده بودم، این سراب‌ها را باور می‌کردم. شاید ساعت‌ها و ساعت‌ها برای رسیدن به آن‌ها می‌دویدم و از این که هرگز به این منظره‌ها نمی‌رسم حیران می‌ماندم.

_MG_7824

تجربه‌ی تکان دهنده

دیدن سراب‌هایی چنین واقعی و چنین باورکردنی،‌ تجربه‌ای تکان دهنده است. در زندگی روزمره همه‌ی ما هستند وقایع و پدیده‌هایی که دروغ و پوچند اما کاملا باورکردنی به نظر می‌رسند. به خودم می‌گویم، اگر چشم‌های من این سراب‌های ساده را با حوض‌چه‌های پر از آب اشتباه می‌کند، پس از کجا بدانم دروغ‌های پیچیده‌تر و فریباتر و پنهان‌تر را باور نمی‌کند (نکرده است)؟ آیا این امکان وجود ندارد که منِ امروز، همین «من‌ی» که این کلمات وب‌لاگی را می‌نویسد، اسیر دام سراب‌هایی باشم که خودم از آن‌ها خبر ندارم؟ شاید می‌دوم در پی چیزی که جز سرابی نیست؟


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی