۱
چندان عجیب نیست که گاه و بیگاه اخباری نظیر «۱۴مرزبان نیروی انتظامی ایران در سیستان و بلوچستان کشته شدند» را در خبرها ببینیم. اما معمولا این خبرها موج اجتماعی و احساسی عظیمی ایجاد نمیکنند. در عوض خبرهایی نظیر «کشته شدن یکی از گروگانهای مرزبان ایرانی تایید شد» با واکنش گستردهی اجتماعی رو به رو میشوند. به نظر من آنچه این دو رویداد را از هم متمایز میکند به کمیت یا کیفیت خود این رویدادها مربوط نمیشود که فرضا اگر میتوانستیم از منظر یک دانای کل به آنها نگاه کنیم متوجه اختلافهایشان شویم. قربانیهای هر دو گروه کم و بیش در یک وضعیت هستند. جوانهایی از مظلومترین و بیصداترین اقشار جامعه که اگر چنین خاستگاهی نمیداشتند احتمالا به واسطهی انواع روشهای رسمی و غیررسمی کارشان به ماموریتهای خطرناک مرزی نمیرسید. اما آنچه قربانی شدن دستهی اول و دستهی دوم را در منظر جامعه کاملا متفاوت میکند «رسانه» است. کشته شدن سربازی که عضو گروه اول است رسانهای نیست، بلکه بخشی عادی از ماموریتهای خطرناک نظامی یا انتظامی به شمار میرود. در حالی که سرباز گروه دومی در عرصهای علنی قربانی میشود: طی فرایندی مناسکوار که باعث جلب توجه بخش بزرگی از جامعه میشود. او قبل از قربانی شدن، ابتدا تبدیل به یک «هویت اجتماعی» میشود که از طریق آن هزاران و بلکه میلیونها نفر به یکدیگر متصل میشوند و بعد که این همبستگی گروهی و انرژی عظیم اجتماعی حول «سرباز اسیر» شکل گرفت مناسک با قربانی کردن او پیش چشم همگان به اوج میرسد. انرژی عظیمی که جمع شده است به یاس، نفرت، ترس و نامیدی تبدیل میشود. در سناریوی خوشبینانهتر، این انرژی عظیم تبدیل به ابزار چانهزنی گروگانگیرها میشود.
در مورد اول ما وقتی از ماجرا خبردار میشویم که کار از کار گذشته است. سربازها کشته شدهاند و خبر مرگ آنها یک رویداد عادی در میان صدها حادثهی طبیعی و غیرطبیعی دیگر است. تعداد معدودی از افراد جامعه برای سربازی که کشته شده است دل میسوزانند. چرا که از نظر خیلیها یک سرباز مرده، بایدیفالت خبری قدیمی محسوب میشود: البته حیف شد، افسوس، کسی از کشته شدن سرباز وطن خوشحال نیست، اما خوب او کارش این بوده. یک سرباز از میان هزاران سرباز دیگر. حین ایفای وظیفه کشته شد. داستان نهایتا با اعطای درجهی شهادت به سرباز مرحوم ختم میشود و خبری هم از موجهای اجتماعی نیست.
اما در مورد دوم ما ماجرا را از لحظهی به اسارت گرفته شدن سربازها دنبال میکنیم. سربازها هنوز زنده هستند، یعنی اتفاق تلخ قربانی شدن سربازها هنوز رخ نداده است و یک احتمال مربوط به آینده است. احتمال کشته شدن این سربازها به این معنی است که یک سرباز اسیر «خبر» است. چرا که این طور به نظر ما میرسد که هنوز کار از کار نگذشته است و میتوان کاری کرد: هنوز امکان پرهیز از فاجعه وجود دارد. هر کسی که خبر اسارت سربازها را میخواند در دل به خود میگوید «هنوز فرصت هست. شاید بتوان کاری کرد» و این یعنی امید، هر چند که کوچک باشد. اما جمع میلیونها امید کوچک، امیدی بزرگ است. کسی که سربازها را به گروگان گرفته است این را میداند و با رسانهای کردن ماجرا، از امید میلیونها نفر برای خود اهرمی نیرومند میسازد. این طور است که کشته شدن «جمشید داناییفر» فاجعهای غیرقابل تصور به نظر میرسد، در حالیکه کشته شدن ۱۴ مرزبان نیروی انتظامی عادی و تحملپذیر.
۲
اما دولت (به معنای عام منظور کل حاکمیت است) چه کارهایی میتواند بکند؟ یک دسته از کارها مربوط به اتخاذ روشهای پیشگیرانه هستند. سیاستهایی که طبعا در درازمدت بسیار مهم و موثر هستند، اما در رویارویی با این اتفاق به خصوص چه کارهایی میتوان کرد؟
بعضی از دوستان طرفدار نظریهی دخالت نظامی نیروهای رزمی ایران در خاک پاکستان هستند. موضوعی که احتمالا هرگز انجام نخواهد شد. اولا که این موضوع به رابطهی ایران و پاکستان به شدت آسیب خواهد رساند. این امر در شرایط فعلی به هیچ عنوان مطلوب رهبران سیاسی ایران نیست. ثانیا دخالت نظامی ایران در پاکستان به گونهای محدود و هدفمند که کمترین ترکشهای سیاسی را به دنبال داشته باشد مستلزم این است که از محل نگهداری گروگانها اطلاع دقیقی وجود داشته باشد و طی عملیاتی ظریف و جراحانه به مقر گروگانگیرها حمله شود. اما بر فرض که ایران حاضر باشد ریسک تخریب رابطهی خود با پاکستان را بپذیرد، معلوم نیست که چنین اطلاعات دقیقی را در اختیار داشته باشد. در ضمن دلیلی ندارد که گروگانگیرها اسرا را در نزدیکی مرز ایران و پاکستان نگهداری کرده باشند. در واقع منطقیترین گزینه برای آنها این است که گروگانها را یکجا نگهداری نکنند و تا حد امکان به نقاطی دور از هم و حتیالمقدور واقع در استان ها یا کشورهای مختلف ببرند. در نتیجه حتی اگر امکان و عزم دخالت نظامی از سوی ایران وجود داشته باشد، معلوم نیست که این دخالت باید در کجا و با چه ابعادی انجام شود. خلاصه اینکه دخالت نظامی نه تنها مفید نیست بلکه موثر هم نخواهد بود.
اما گزینههای دیگر چطور؟ آیا دولت میتواند با این گروهک موسوم به «ارتش عدالت» مذاکره کند و به توافق برسد؟ پاسخ مشخصی برای این سوال ندارم، اما دو نکته در این زمینه قابل توجه است. اول اینکه این یک گروهک خودانگیخته نیست که مثلا عدهای ناراضی و انقلابی بومی برای رسیدن به آرمانهایشان دست به اسلحه برده باشد. طبعا این گروه (و حامیان آن) تلاش میکند که به حرکت خود نوعی بار انقلابی و ارزشی بدهد، مثلا دفاع از قومیتها یا مذاهب در حاشیه قرار گرفته در ایران. اما خاستگاه اصلی نظایر این گروه به احتمال زیاد حمایت دولتهای رقیب ایران در منطقه است که به صورت غیرمستقیم قصد اعمال فشار بر ایران را دارند. از این منظر که به داستان نگاه کنیم، مذاکره با این گروه کاری بیمعنا خواهد بود چرا که اصولا عاملیتی از خود ندارد و مزدوری بیش نیست. نکتهی دوم این است که حتی اگر بپذیریم که مذاکره با این گروه فایدهای دارد و ایران با برآورده کردن خواستهی آنها میتواند زمینهی آزادی این چند سرباز را فراهم کند، باز هم معلوم نیست استراتژی مذاکره با آنها مناسب باشد. چرا که برآورده کردن خواست آنها عملا به این معناست که آنها میتوانند در آینده به گروگانگیریهای مشابهی دست بزنند و امتیازهای دیگری طلب کنند. به بیان سادهتر، کوتاه آمدن دولت ایران به معنای تایید عملی موثر بودن این نوع اقدامات است. لازم به توجه است که این مورد با مواردی که گروگانگیرها انگیزههای مالی دارند فرق میکند (مثلا گروگانگیریهایی که بعضا توسط راهزنان دریایی در سومالی انجام میشود). برخلاف خواستههای مالی که معمولا محدود و قابل دسترسی هستند، خواستههای سیاسی و رقابت میان دولتها به راحتی قابل مهار کردن نیست. در نتیجه دولت ایران البته میتواند و باید به صورت مستقیم یا غیرمستقیم وارد مذاکره با این گروه شود اما در اینکه امکان این را داشته باشد که به خواستههای آن تن دهد تردید جدی دارم.
پس اگر امکان دخالت نظامی نیست، امکان توافق با خود گروه هم نیست، چه راه حلی باقی میماند؟ شاید ترکیبی از روشهای زیر:
اولین راه حل مذاکره با دولتی که این گروه را تجهیز کرده است با هدف رسیدن به توافقی که منجر به کاهش خصومتها شود. این موضوع علاوه بر اینکه به کانالهای فعال و قابل اعتماد مذاکرهی دوجانبه نیاز دارد، نیازمند تغییراتی در جهتگیریهای منطقهای و جهانی کشور خواهد بود که به نوبهی خود منجر به ایجاد همکاریها و رقابتهای جدیدی خواهد شد که باید به دقت سنجیده شوند. کاری که در یک بازهی زمانی کوتاه مثلا در یک فرصت چند هفتهای که نگران سرنوشت این سربازها هستیم به سختی انجام خواهد شد.
دومین راه حل این است که دولت این سربازها را از همین حالا به صورت غیررسمی شهید تصور کند و تلاش اصلی دولت به مدیریت رسانهای بحران منعطف باشد. فرضا در عرصهی عمومی مواضع درست حفظ شود که «تلاشها برای آزادی سربازها ادامه دارد» و غیره اما در عمل تلاش معناداری انجام نشود یا اگر هم شود با علم به بیاثر بودن آنها انجام شود، به دلایلی که بالا ذکر کردم. اگر به هر دلیل سربازها سالم آزاد شدند که چه بهتر و دولت میتواند موفقیت «تلاشهای» یاد شده را با قدرت تکرار کند، اما در غیر این صورت چیزی از دست نرفته است، «چند سرباز به دست دشمن جنایتکار شهید شدهاند علیرغم همهی تلاشهایی که مسئولان نظام انجام دادند». شاید به نظرتان برسد که این راه حل ظالمانه است. شاید اینطور باشد، اما در آن حقیقتی تلخ نهفته است: به این نکته توجه کنید که نمونهی این سربازها هر روز در مناطق پرخطر مرزی انجام وظیفه میکنند و کشته شدن آنها حین حملهی اشرار اگر چه برای همه غمانگیز است، اما در نگاه دولت مرکزی جان چند سرباز موضوعی نیست که به خاطر آن سیاستهای کشور عوض شود. هر چه باشد تا تاریخ بوده سربازها به خاطر دفاع از مرزهای کشور کشته شدهاند. منتقدان البته میتوانند بگویند «اما این سربازها آموزش ندیده و مظلوم بودند». حرفی است درست و شخصا امیدوارم به تدریج زمینهی پایان سربازگیری اجباری فراهم شود و به تدریج تمام نیروهای نظامی و انتظامی کشور به نیروهای حرفهای کادری تبدیل شوند. اما به هر حال این موضوع راهحلی برای نجات این سربازهای به خصوص ارائه نمیکند و در ضمن ما را در مقابل این سوال قرار خواهد داد که چنانچه چند سرباز حرفهای توسط گروهکی مشابه به گروگان گرفته شوند چطور؟ در آن صورت نمیتوانیم به اینکه سربازها آموزش ندیده و مظلوم بودند تکیه کنیم، و با این حال نظاره کردن اسارت و اعدام سربازان حتی اگر حرفهای باشند، غریب است.
۳
یک دستگاه سیاسی موفق به کمک ابزارهای فرهنگی، آموزشی و رسانهای خود این باور را در اذهان عمومی جامعه ایجاد میکند که «ما میدانیم داریم چکار میکنیم، اوضاع تحت کنترل است، نگران نباشید». اما فرایندهای واقعی پیچیده، چند وجهی و اغلب غیرقابل مهار هستند. در بسیاری از موارد رهبران سیاسی هم مثل سایر شهروندان در وضعیتهایی قرار میگیرند که «نمیدانند کار درست کدام است». فرایندهای چند وجهی، موازی و در همتنیده چنان عمل میکنند که حتی یک دولت موفق و قدرتمند هم ممکن است به این نتیجه برسد که «ما کنترل چندانی روی این فرایند نداریم» و «اوضاع واقعا نگران کننده است!». اما یک دستگاه سیاسی موفق با استفاده از روشهای مستقیم (مثل فن بیان، یا تولید و پوشش خبر) و یا روشهای غیرمستقیم (مثل نهادهای آموزشی، فرهنگی و رسانهای) به ساخته شدن و بقای تصویری عمومی از آگاهی، کنترل و امنیت کمک میکند. به این ترتیب است که بخش بزرگی از تودههای مردم در سراسر جهان و در همهی کشورهایی که سیستمهای سیاسی کم و بیش موفقی دارند تا حد زیادی متقاعد شدهاند که دولتهایشان میدانند چکار میکنند، اوضاع را تحت کنترل خود دارند و جای نگرانی نیست. اما گاهی اتفاقهایی رخ میدهد که میتواند این باور عمومی را خدشهدار کند. آنوقت است که دولتمردان نگران میشوند. چرا که شکسته شدن این تصویر عمومی میتواند شیرازهی امنیت سیاسی کشور را از هم بگسلد. در این موارد است که دولتمردان سعی خواهند کرد اقدامهایی انجام دهند که تصویر خدشهدار شده مجددا ساخته شود.
مثلا حادثهی یازدهم سپتامبر از این دست موارد بود. تصور عمومی جامعهی آمریکا از اینکه همه چیز تحت کنترل است، دولتمردان میدانند چه خبر است و جای نگرانی نیست توسط تصاویر گرافیکی برخورد هواپیما به برجهای دوقلوی نیویوریک شکسته شد. وحشت و بحران سراسر جامعهی آمریکا و سایر نقاط جهان که چشم به رهبری آمریکا دوخته بودند را فرا گرفت. اینجا بود که دولت آمریکا دست به اقداماتی زد که نشان دهد «اوضاع را تحت کنترل خود دارد»…
در مقیاسی دیگر، گروگانگیریهای اخیر هم یکی از این دست موارد «تصور شکن» است. بخش بزرگی از تودههای مردم در زندگی روزمرهشان به خطراتی که از ناحیهی مرزها ایران را تهدید میکند هوشیار نیستند. به لطف دستگاههای پروپاگاندای سیاسی موفق نظام سیاسی ایران، اغلب جامعه متقاعد شده است که «اوضاع تحت کنترل است». در نتیجه ما میتوانیم با خیال راحت به امورات شخصی خود بپردازیم. از فرزندان خود مراقبت کنیم و به آیندهی خانوادهی خود خوشبین باشیم. اما ناگاه تصویری گرافیکی از سربازهایی اسیر که به فرزندان ما میمانند به گوشیهای تلفن و صفحههای فیسبوک راه پیدا میکند و یکی از آنها پیش چشمان نگران و وحشتزدهی ما اعدام میشود و بقیه هم ممکن است به چنین سرنوشتی دچار شوند… تصویر عمومی ترک میخورد: به نظر میرسد «اوضاع تحت کنترل نیست». باید نگران باشیم!
موثرترین روش به چالش کشیدن یک دستگاه سیاسی، لزوما حملهی نظامی یا اقتصادی به آن نیست. در یک سطح انتزاعیتر، برای تخریب یک دستگاه سیاسی، هیچچیز موثرتر از آن نیست که تصویری که او در جامعه از «توانایی خود برای کنترل اوضاع به شیوهای مطلوب» ساخته است را تخریب کنیم. دولتی که بخش بزرگی از جامعه را قانع کرده باشد که «نگران نباشید، من اوضاع را تحت کنترل خود دارم» دولتی قدرتمند و موفق خواهد بود، حتی اگر جامعه در بدترین شرایط جنگی یا اقتصادی به سر ببرد. برعکس، دولتی که بخش بزرگی از جامعه به بیکفایتی آن متقاعد شده باشند، حتی اگر شرایط امنیتی و اقتصادی جامعه معمولی باشد، ناموفق و ضعیف خواهد بود. به عبارت دیگر، چنانچه تصویر عمومی «توانایی دولت در کنترل اوضاع» نزد جامعه شکسته شود، دولت سرشکسته و ناموفق جلوه خواهد کرد. به این ترتیب، در اغلب موارد جریانات تروریستی با هدف به چالش کشیدن دولت هدف در عرصهی نظامی یا امنیتی انجام نمیشود. بلکه هدف اصلی آنها ایجاد ترور و وحشت است تا به واسطهی آن بتوانند جامعهی هدف را متقاعد کنند که «دولت شما نمیتواند اوضاع را کنترل کند». معمولا تخریب اعتمادی که مردم به یک دولت دارند راحتتر از تخریب ارتش آن دولت است. در سطحی دیگر، روشهای رسانهای و فرهنگی مثلا شبکههای تلویزیونی سرگرم کننده یا خبری به زبان فارسی که با بودجهی دولتهای رقیب برای جامعهی ایرانی پخش میشوند (یا برعکس، شبکههای عربی زبان که توسط دولت ایران برای مخاطبان عرب کشورهای مجاور پخش میشوند) هم اغلب با هدف تخریب تدریجی اعتماد جامعه به «کفایت دولت در کنترل اوضاع به شیوهی مطلوب» انجام میشود.
از این منظر که به داستان نگاه کنیم، هدف گروگانگیرها از به اسارت گرفتن سربازهای ایرانی چانهزنی و اخذ امتیازهای معین نیست. هدف آنها (یا در واقع هدف حامیان آنها) ایجاد حادثهای است که دولت ایران را پیش چشم جامعهی خود بیکفایت (یا اگر دوست دارید بیکفایتتر) کند. اگر این درست باشد، چانه زدن با تروریستها به آب در هاون کوبیدن میماند. البته اگر راهی پیدا شود و سربازها نجات پیدا کنند دولتمردان واقعا خوشحال خواهند شد، اما عرصهی تنگ مانور سیاسی راهحلهای اندکی برای نجات سربازها پیش روی سیاستمداران گذاشته است. از طرف دیگر، در رویارویی با چنین بحرانی، مهمترین دغدغهی دستگاه سیاسی مدیریت تصویر خود در جامعه است و دست سیاستمدارها در این زمینه نسبتا بازتر است.
به این ترتیب است که سربازها اگر چه بخشی از این داستان هستند، اما موضوع آن نیستند. موضوع این داستان تلاش دست کم دو سیستم سیاسی است. یکی سیستم سیاسی حاکم بر ایران که نیاز دارد پیش چشم جامعهی ایران موفق به نظر برسد، یعنی حکومتی که اوضاع را به شیوهی مطلوبی تحت کنترل خود دارد. دیگری سیستم سیاسی رقیبی که میخواهد نظام سیاسی ایران را از طریق تخریب تصویر آن نزد جامعهی ایران تضعیف کند.
________________________________________
<
p dir=»RTL» style=»text-align:justify;»>با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.