جایی خوانده بودم که سرطان چیزی نیست جز بخشی از بدن که دیوانه شده است. سلولهایِ سرطانی رفتارِ عادی از خودشان نشان نمیدهند: آنها بی مهابا تکثیر میشوند و/یا به بافتهایِ مجاور یا دوردستِ بدن حمله میکنند. سلولهایِ سرطانی به صورت بالقوه از باکتریها و ویروسها خطرناکترند چرا که از دیدگاهِ سیستمِ ایمنیِ بدن آشنا و دوست تلقی میشوند در نتیجه کسی کاری به کارشان ندارد تا هر خسارت مرگباری که میخواهند به بدن بزنند. آنها بدترین نوع آفت هستند.
به خودم میگویم آیا این تعریفِ انسان نیست؟ بخشی از زیستکره که دیوانه شده؛ یعنی به صورت ناپایداری تکثیر میشود و به تخریب نقاط دور و نزدیک زیستکره افتاده و هیچکس هم جلویش را نمیگیرد چرا که از دید زیستکره دوست و آشنا تلقی میشود؟ آیا اگر بخواهیم صفتهایی مانند بیماری را در سطح زیستکره به کار بریم، انسان مصداقِ واقعی «سرطان زیستکره» نیست؟
گونهیِ انسان با وجودِ همهیِ دستآوردهایش باید دستِکم دو کار انجام دهد تا سرطانی نباشد: بیمهابا تکثیر نشود و دست از تهاجم به زیستکره بردارد.
به امید زاده شدن انسانِ غیرسرطانی.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینهی بامدادی» پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.