اول باید مطمئن شوی حرفی برای گفتن داری. بعد باید مطمئن شوی حرفات را به صورت جالبی میزنی. به نظر بدیهی و ساده میرسد؟ اگر نگاهی به انبوه «حرفهای کسالتآوری» که به صورت متن و تصویر و صوت و سایر اشیاء اطرافمان را گرفتهاند بیاندازی حتما تایید میکنی که داستان بدیهی شاید باشد اما به هیچ وجه ساده نیست.
چرا کسلکننده هستیم؟ چرا کسلکننده مینویسیم؟ چرا مخاطبان از خواندن نوشتههای ما روگردانند؟ یا اجازه بده سوال را به صورت وارونه بپرسم… چطور میتوانیم جالب باشیم؟ اصلا چه وقتی چیزی جالب است؟ جالب بودن یا جالب نبودن، اولین معیاری است که افراد بر اساس آن پدیدههایی که با آن مواجه میشوند را قضاوت میکند، حتی پیش از آنکه دربارهی درستی یا نادرستی آن تصمیم بگیرند.1
اما آیا جالب نوشتن فرمولی دارد؟ طبعا داستان بسته به زمان و مکان و نوع مطلب و همینطور خصوصیتهای گوینده و مخاطب فرق کند و شاید نشود به این راحتیها فرمولی برای جالب بودن یا کسالتآور نوشتن به دست آورد. اما بر اساس یکی از مشهورترین نظریهها در این زمینه، آنچه یک نوشتهی آکادمیک را جالب میکند ناسازگار بودن درونمایهی آن با برخی (اما نه همهی) فرضیات یا باورهای مخاطب است. چیزی جالب است که توجه مخاطب را به سوی خود جلب کند، به صورتی متمایز خود را به او عرضه کند و با شبکهی گستردهای از حرفها که باورها و الگوهای موجود را بدیهی تلقی میکنند و ساختارهای زندگی روزمرهی او را میسازند در تعارض باشد. گزارههایی به چشم میآیند و متمایز میشوند که حقایق کهنهای که شالودهی «تصورات» مخاطب هستند را انکار کنند.2 اما اینکه همه چیز را زیر سوال نبرند نکتهای کلیدی است. مطلبی که همهی تصورات مخاطب را انکار کند با شکاکیت یا واکنش تند او رو به رو میشود و ممکن است مخاطب یکسره آنرا جدی نگیرد. از سوی دیگر، مطلبی که به هیچکدام از تصورات مخاطب کاری نداشته باشد و با همه چیز سازگار باشد، احتمالا بدیهی و کسالتآور تلقی میشود. 3
به خودم میگویم قبل از اینکه دست به قلم شوی باید مطمئن شوی حرفی برای گرفتن داری. این حرف دلیلی ندارد حتما یک حرف آکادمیک باشد. میتواند یک حس یا یک تجربه باشد. میتواند یک ایده باشد یا بازتولید مطلبی باشد که خواندهام. اما به هر حال باید چیزی باشد که برای مخاطبی به غیر از افراد قبیلهی خودم هم جذابیت داشته باشد. نمیشود یکسره خالی بود و دست به قلم برد و به تشویق همقبیلهایها دل خوش بود. خوب… فرض کنیم این مشکل را حل کردم… من حرفی برای گفتن پیدا کردهام. نکتهی بعد این است که این حرف را برای کدام مخاطب میزنم؟ این حرف را در قالب چه گزارههایی ارائه میدهم؟ حرفم تا چه حد برای مخاطب عادی و پیشپا افتاده است؟ تا چه حد باورهای مخاطب را تکان میدهد؟ اگر حرفی که برای مخاطب فرضی میزنم تکرار ایدهها و باورهای جاری او است، احتمالا نمیتواند برایش جالب باشد. اگر بیش از حد رادیکال و انقلابی است احتمالا با انکار و بیتوجهی او رو به رو خواهد شد و باز هم جالب نخواهد بود. کیمیای سخن در یافتن نقطهی تعادل است.
2. Davis, M. S. That’s interesting. Philos. Soc. Sci. 1, 309–344 (1971).
3. Bartunek, J. M., Rynes, S. L. & Ireland, R. D. What makes management research interesting, and why does it matter? Acad. Manage. J. 49, 9–15 (2006).
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.