صحبتهای جان پیلجر در سمپوزیوم لوگان (Logan Symposium) مورخ ۵ دسامبر ۲۰۱۴. این سمپوزیوم مجموعهای از مستقلترین روزنامهنگاران جهان را گرد هم آورده است تا جبههی متحدی علیه پنهانکاری، نظارت و سانسور تشکیل دهند و وابسته به مرکز روزنامهنگاری تحقیقی (The Centre for Investigative Journalism) است. متن سخنرانی را از این نسخه ترجمه کردهام. فیلم سخنرانی را هم اینجا (یا در همین پست) میتوانید تماشا کنید. چنانچه این متن را مناسب دیدید، لطفا آمادگی خود را برای ترجمهی گروهی متنهای مشابه به من اعلام کنید. در صورتی که مطلب زیر را مفید یافتید لطفا آنرا «بازنشر» کنید تا بیشتر خوانده شود. با تشکر.
جنگ توسط رسانهها و پیروزی پروپاگاندا
چرا روزنامهنگاری تا این حد تسلیم پروپاگاندا شده است؟ چرا سانسور و تحریف به رویهی استاندارد ژورنالیسم تبدیل شده است؟ چرا بیبیسی به منادی قدرتِ درندهخو تبدیل شده است؟ چرا نیویورک تایمز و واشنگتن پست خوانندگان خود را فریب میدهند؟
چرا به روزنامهنگاران جوان مهارتهای ضروری آموزانده نمیشود تا آنها بتوانند «دستورِ کار» رسانهها را بفهمند و ادعاهایی که از سوی مراکز قدرت مطرح میشود و تعریفهای سطحی و پوشالی از «بیطرفیِ ژورنالیستی» را به چالش بکشند؟ چرا آنها یاد نمیگیرند که جوهر اصلی آنچه به آن «رسانههای جریان اصلی» میگوییم «اطلاعات» نیست بلکه «قدرت» است؟
اینها پرسشهایی عاجل هستند. چشم انداز پیش روی جهان، جنگی عظیم (و شاید جنگ هستهای) است: ایالات متحده به وضوح مصمم است که روسیه و در نهایت چین را منزوی و تحریک کند. این واقعیت توسط روزنامهنگارها، از جمله آنهایی که دروغهایی که در سال ۲۰۰۳ منجر به حمام خون در عراق شد را ترویج کردند، کاملا وارونه و از درون خالی میشود.
زمانهای که در آن زندگی میکنیم آنچنان خطرناک است و تصور عموم مردم از آن آنچنان مخدوش است که پروپاگاندا دیگر آنچنان که اِدوارد برنیز (Edward Bernays) آنرا «دولت نامرئی» خواند نیست. پروپاگاندا تبدیل به دولت شده است. پروپاگاندا بی واهمه از به چالش کشیده شدن حکمرانی میکند و هدف اصلی آن پیروزی بر ماست: بر ادراکِ ما از دنیا و تواناییمان در تفکیک واقعیتها از دروغها.
عصر اطلاعات در واقع عصر رسانهها است. جنگ و سانسور و هیولاسازی و مجازات و منحرف کردن توجهها توسط رسانهها انجام میشود. کارخانهای سورِئال که کلیشههای رام و پنداشتهای نادرست تولید میکند.
شکل گرفتن این قدرت که میتواند «واقعیت جدید» تولید کند مدتی دراز طول کشیده است. ۴۵ سال پیش، کتابی تحت عنوان «سبز کردن آمریکا» (The Greening of America) سر و صدا به پا کرد. روی جلد کتاب چنین نوشته شده بود: «انقلابی در پیش است که شبیه انقلابهای پیشین نخواهد بود. این انقلاب با «فرد» آغاز میشود.».
در آن زمان من به عنوان گزارشگر در آمریکا مشغول بودم. یادم هست که ارج و قرب نویسنده که جوانی به نام چالرز رایش (Charles Reich) و یک آکادمیک از دانشگاه ییل بود به سطح مرشد افزایش یافت. پیام او این بود که «حقیقتگویی و کنش سیاسی شکست خورده است و تنها «فرهنگ» و دروننگری است که میتواند دنیا را تغییر دهد.».
طی مدت چند سال، فرقهی «من-محوری» (me-ism) که نیرویش را از سودآوری میگرفت همه چیز را فتح کرد و بر درک ما از اهمیت کنشِ گروهی، عدالتِ اجتماعی و جهان وطنی غلبه کرد. طبقه، جنسیت و نژاد از هم تفکیک شد. امر شخصی (the personal) همان امر سیاسی (the political) بود، رسانه همان پیام بود.
در سالهای آغازین جنگ سرد، ساختن جعلی «تهدید»های جدید، سردرگمی سیاسی آنهایی را که تنها بیست سال پیش امکان آنرا داشتند تا اعتراضهایی پرشور را سازماندهی کنند تکمیل کرد.
در سال ۲۰۰۳ در واشنگتن، فیلمی از مصاحبه با چارلز لِویس (Charles Lewis) روزنامهنگار تحقیقی سرشناس آمریکایی تهیه کردم. ما دربارهی حمله به عراق که چند ماه پیش از تاریخ مصاحبه انجام شده بود حرف زدیم. از او پرسیدم: «چه میشد اگر آزادترین رسانههای جهان، جورج بوش و دونالد رامسفِلد را با جدیت به چالش کشیده بودند و به جای اینکه به کانالی برای نشر ادعاهای آنها که بعدا معلوم شد پروپاگانایی خام بیش نبوده تبدیل شوند، دربارهشان تحقیق میکردند؟»
او پاسخ داد که «اگر ما روزنامهنگارها کارمان را درست انجام داده بودیم شانس خیلی خیلی خوبی وجود داشت که ما به جنگ با عراق نمیرفتیم».
این بیانیهای تکان دهنده است. مشابه همین پاسخ را چندین روزنامهنگار سرشناس دیگر نیز به من دادند. دَن رادِر (Dan Rather) که قبلا در شبکهی سیبیاس کار میکرد همین پاسخ را به من داد. پاسخ دیوید رُز (David Rose) از آبزِروِر (The Observer) و چندین روزنامهنگار و تهیهی کنندهی با سابقهی بیبیسی (که ترجیح دادند نامشان ذکر نشود) نیز همین بود.
به عبارت دیگر، چنانچه روزنامهنگارها کارشان را انجام داده بودند، اگر به جای تقویت و بزرگنماییِ پروپاگاندا، آنرا به پرسش گرفته بودند و دربارهاش تحقیق کرده بودند، شاید صدها و هزاران مرد، زن و کودک امروز زنده میبودند، میلیونها نفر از خانههای خود رانده نشده بودند، آتش جنگ فرقهای بین سنی و شیعه شعلهور نشده بود و دولت رسوای اسلامی (داعش) امروز وجود نمیداشت.
حتی همین حالا، با وجود اعتراض وقت میلیونها نفر که در خیابانها حاضر شدند، اکثریت مردم در کشورهای غربی تصور بسیار محدودی از مقیاس عظیم جنایتی که دولتهای ما در عراق مرتکب شدهاند دارند. حتی تعداد بسیار کمتری از آنها به این نکته آگاه هستند که ۱۲ سال پیش از حمله به عراق، دولتهای آمریکا و بریتانیا با محروم کردن جمعیت غیرنظامی عراق از مایحتاج اولیهی زندگی، هولوکاستی را سازمان دادند.
اینها بیانات یک مقام ارشد بریتانیایی است. کسی که مسئول برقراری تحریم علیه عراق (محاصرهای قرون وسطایی که موجب مرگ نیم میلیون کودک زیر ۵ سال شد) در دههی ۱۹۹۰ بود. نام این شخص کارن رُز (Carne Ross) است، کسی که در آن روزها در ساختمان وزارت خارجه در لندن به «آقای عراق» شهرت داشت. امروز اما او دربارهی دروغهای دولت افشاگری میکند و توضیح میدهد چطور روزنامهنگاران وقت داوطلبانه دروغها را در جامعه پخش میکردند: «ما شبه-حقیقتهایی (factoid) حاوی اطلاعات به دقت بررسی شده را در اختیار روزنامهنگارها قرار میدادیم و آنها منتشرشان میکردند، در غیر اینصورت ما آنها را ایزوله (we’d freeze them out) میکردیم.».
یکی از مهمترین رسواکنندگان (whistleblower) آن روزهای هولناک سکوت، دنیس هالیدی (Denis Halliday) بود. او که در آنروزها معاون دبیرکل سازمان ملل و نمایندهی ارشد این سازمان در عراق بود به جای اینکه سیاستهایی را که به گفتهی او «قتلِ عام مآبانه» (genocidal) بودند اجرا کند، از سِمَت خود استعفا داد. بنا به برآورد او تحریمها موجب کشته شدن بیش از یک میلیون عراقی شد.
آنچه بر سر هالیدی آمد آموزنده است. او را پاک (airbrushed) کردند. او را متهم کردند. جرمی پاکسمَن (Jeremy Paxman) که مجری برنامهی نیوزسایت بیبیسی (BBC’s Newsnight) بود سرش داد کشید: «آیا شما چیزی جز یک توجیهگر و مدافع صدام حسین هستید؟». اخیرا گاردین این ماجرا را به عنوان یکی از لحظههای به یادماندنی پاکسمَن توصیف کرد. هفتهی پیش، پاکسمَن یک قرارداد کتاب به ارزش یک میلیون پوند امضا کرد.
خدمههای سلطه کارشان را خوب انجام داده اند. نتیجهی کارشان را ببینید. بنا به یک نظر سنجی که در سال ۲۰۱۳ توسط کامرِس (ComRes) انجام شد، اکثر مردم در بریتانیا معتقدند که تعداد قربانیان جنگ عراق کمتر از ۱۰۰۰۰ نفر بوده است، که فقط کسر کوچکی از میزان واقعی است. کسانی موفق شدهاند رد خونی را که از عراق به سوی لندن کشیده شده است به خوبی پاک کنند.
میگویند روپرت مورداک (Rupert Murdoch) پدرخواندهی اراذل و اوباش رسانهای است و کسی نباید دربارهی قدرت روزافزون روزنامههای او (همهی ۱۲۷ تایشان که مجموعا تیراژی ۴۰ میلیونی دارند) و شبکهی فاکس (Fox network) تردیدی به خرج دهد. اما نفوذ امپراطوری مورداک بزرگتر از بازتاب آن در حوزهی گستردهتری از رسانهها نیست.
موثرترین پروپاگاندا را نه در سان (Sun) یا فاکس نیوز (Fox New)، بلکه باید پس پشت هالهی قدسیِ رسانههایِ لیبرال جستجو کرد. وقتی نیویورکتایمز این ادعا را که صدام حسین سلاحهای کشتار جمعی دارد منتشر کرد، شواهدی ساختگی که ارائه شده بود باور شد، چرا که این فاکس نیوز نبود، بلکه نیویورک تایمز بود.
همین نکته دربارهی واشنگتن پست و گاردیَن نیز صادق است. هر دوی این روزنامهها نقشی کلیدی در آماده سازی مخاطبان برای پذیرفتن جنگ سردی جدید و خطرناک داشتهاند. هر سه روزنامهی لیبرال حقایق مربوط به رویدادهای اوکراین را به غلط به عنوان حرکت خبیثانهی روسیه وانمود کردهاند، در حالی که در واقع کودتای فاشیستها در اوکراین کار آمریکاییها و با همکاری آلمان و ناتو بود.
این وارونهسازی واقعیت آنچنان فراگیر است که محاصرهی نظامی و تهدید روسیه توسط واشنگتن، هیچ بحث و گفتگویی ایجاد نمیکند. این مساله حتی خبر محسوب نمیشود، بلکه در پشت کمپینی از افترا و وحشت پراکنی، از آن گونه که من در دوران اولین جنگ سرد با آن بزرگ شدم، پنهان شده است.
یک بار دیگر، امپراطوری شیطان به رهبری استالینی دیگر یا هیتلری جدید به سراغ ما میآید. هیولای مورد علاقهی خود را انتخاب کنید و اجازه دهید بدرد.
سرکوب حقیقت دربارهی اوکراین یکی از کاملترین سانسورهای خبری (news blacked out) است که به خاطر میآورم. از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون، حضور نیروهای نظامی غرب در قفقاز و اروپای شرقی هرگز به اندازهی امروز عظیم نبوده است و با این حال این رویداد مهم کاملا سانسور شده است. کمکهای سری واشنگتن به کیف (Kiev) و گردانهای نئونازی که مسئول ارتکاب جنایتهای جنگی علیه جمعیت ساکن در شرق اوکراین هستند سانسور شده است. شواهدی که این پروپاگاندا را که «روسیه مسئول ساقط کردن هواپیمای مسافری خطوط هوایی مالزی بود» به چالش میکشند سانسور شدهاند.
و مجددا، رسانههای ظاهرا لیبرال خودِ «سانسور» هستند. به هیچ فَکتی ارجاع داده نمیشود، هیچ مدرک و شاهدی ارائه نمیشود، یک روزنامهنگار، یکی از رهبران طرفدار روسیه را به عنوان مردی که هواپیما را سرنگون کرد معرفی نمود. او نوشت که این مرد به «هیولا» شهرت داشت و خیلی مهیب بود به گونهای که روزنامهنگار از او ترسیده بود. این سطح مدارکی است که توسط این روزنامهها ارائه شده است.
خیلی از کسانی که در رسانههای غربی کار میکنند به سختی در تلاش بودهاند که جمعیت روستبار اوکراین را به عنوان خارجیهایی در کشور خود نشان دهند. این جمعیت هرگز به عنوان اوکراینیهایی که خواستار برقراری حکومت فدرال داخل اوکراین هستند و شهروندان اوکراینیای که در برابر کودتایی که از خارج علیه دولت منتخب آنها سازماندهی شده مقاومت میکنند تصویر نمیشوند.
آنچه رئیس جمهور روسیه در این باره میگوید کوچکترین اهمیتی ندارد. او فرد رذلی است که پانتومیم بازی میکند و بدون ترس از مجازات میتوان به او تعرض کرد. یک ژنرال آمریکایی که رئیس ناتو است و انگار مستقیما از توی فیلم دکتر استرِنج لاو (Dr. Strangelove) بیرون آمده – ژنرال برییدلاو (General Breedlove) – مرتب مدعی تجاوزهای روسیه به اوکراین میشود بدون آنکه کوچکترین شواهدی ارائه کند. او به خوبی نقش ژنرال جَک ریپِر (General Jack D. Ripper) را در فیلم استنلی کوبریک بازی میکند!
به گفتهی ژنرال بریدلاو، چهل هزار نفر روس (Ruskies) پشت مرزهای اوکراین جمع شده بودند. این برای نیویورک تایمز، واشنگتن پست و آبزرور کافی بود (این آخری همانطور که دیوید رُز فاش کرد، قبلا خودش را با انتشار دروغها و ادعاهایی که بلر را در حمله به عراق حمایت کرد متمایز کرده بود).
ماجرا تقریبا به شور و شوق (joi d’esprit) یک همبستگی طبقاتی میماند. طبل نوازان واشنگتن پست دقیقا همان سرمقالهنویسهایی هستند که روزگاری مدعی شدند وجود سلاحهای کشتار جمعی صدام حسین حقیقتی محکم (hard facts) است.
رابرت پری (Robert Parry) نوشت، چنانچه در این فکر هستید که چطور ممکن است جهان به سوی جنگ جهانی سوم خزیده شود – نظیر حدود یک قرن قبل که به سوی جنگ جهانی اول کشیده شد – کافی است نگاهی به جنونی که تقریبا سراسر ساختار رسانهای/سیاسی آمریکا را پیرامون اوکراین گرفته نگاه کنید. جایی که روایت نادرست کلاه سفیدها علیه کلاه سیاهها خیلی زود جا افتاده و نشان داده که استدلال و شواهد را به آن راهی نیست.
رابرت پری، روزنامه نگاری که ماجرای ایران – کنترا (Iran-Contra) را فاش کرد – یکی از معدود کسانی بود که دربارهی نقش کلیدی رسانهها در این «جوجه بازی» (game of chicken) – آنگونه که وزیر امور خارجهی روسیه آنرا نامید – تحقیق کرد. اما آیا این واقعا یک بازی است؟ همین الان که در حال نوشتن این خطوط هستم، کنگرهی آمریکا به قطعنامهی ۷۵۸ رای میدهد که به صورت خلاصه میگوید: اجازه دهید برای جنگ با روسیه آماده شویم.
یکی از نویسندگان قرن ۱۹ به نام الکساندر هِرتزِن (Alexander Herzen) لیبرالیسم سکولار را «مذهب نهایی» نامید، «اگر چه کلیسای این مذهب در آن دنیا قرار ندارد، بلکه این جهانی است». امروز، این حق الهی به مراتب خشنتر و خطرناکتر از هر آنچه که جهان اسلام بتواند تولید کند است، اگر چه شاید بزرگترین پیروزی آن توهم جریان آزاد و باز اطلاعات باشد.
در خبرها، کاری میشود که بعضی کشورها به کلی ناپدید میشوند. عربستان سعودی، سرچشمهی افراطیگری و ترور مورد حمایت غرب، روایت خبری نیست، مگر وقتی که قیمت نفت را پایین ببرد. یمن بیش از ۱۲ سال حملات پهپادهای آمریکا را تاب آورده است. چه کسی میداند؟ چه کسی اهمیت میدهد؟
در سال ۲۰۰۹، دانشگاه وست انگلند نتیجهی یک تحقیق ۱۰ ساله بر روی پوشش خبری بیبیسی از ونزوئلا را منتشر کرد. از ۳۰۴ گزارش خبری، فقط ۳ تا از آنها به سیاستهای مثبتی که توسط دولت هوگو چاوز پیاده شده بود اشاره کرده بودند. بزرگترین برنامهی سوادآموزی در تاریخ بشر فقط اشارهای مختصر دریافت کرده بود.
در اروپا و آمریکا، میلیونها خواننده و بیننده تقریبا هیچ چیز دربارهی تحولات چشمگیر و زندگیسازی که در آمریکای لاتین رخ داده نمیدانند. تحولاتی که خیلی از آنها با الهام گرفتن از هوگو چاوز رخ داده است. مشابه بیبیسی، گزارشهای نیوریوکتایمز، واشنگتن پست، گاردین و سایر رسانههای معتبر غربی نیز به شکلی رسوا منفی بودند. چاوز حتی در بستر مرگ نیز مورد تمسخر قرار گرفته بود. من در عجبم که چطور در مدرسههای روزنامهنگاری میتوان این پدیده را توضیح داد.
چرا میلیونها نفر از مردم بریتانیا متقاعد شدهاند که مجازات دستهجمعی تحت عنوان «ریاضت اقتصادی» (austerity) ضروری است؟
به دنبال بحران اقتصادی در سال ۲۰۰۸، سیستمی پوسیده عریان شد. برای کسری از ثانیه، بانکدارها به عنوان کلاهبردارانی که در برابر عموم مسئول بودند به صف کشیده شدند. عمومی که آنها به ایشان خیانت کرده بودند.
اما ظرف مدت چند ماه، به جز چند نک و نالهای که دربارهی «پاداشهای» بیش از حد مدیران شنیده شد، پیام عوض شد. عکسهای بازداشتیها (mugshots) یعنی بانکدارهای مجرم از صحنهی رسانهها حذف شد و به جای آن چیزی به نام «ریاضت اقتصادی» به معضل میلیونها شهروند عادی تبدیل شد. آیا هرگز تردستیای به این بیشرمی وجود داشته است؟ (امیدوارم معادل اصطلاح «Was there ever a sleight of hand as brazen» را درست آورده باشم)
امروز، حوزههای متعددی از زندگی متمدنانه در بریتانیا اوراق میشود تا با پول آن قرضهای شیادانه پرداخته شود – قرضهای کلاه بردارها. میگویند صرفهجوییهای ناشی از «ریاضت اقتصادی» بالغ بر ۸۳ میلیارد پوند میشود. این تقریبا معادل مالیاتی است که همان بانکها و موسسهها نظیر آمازون و شبکهی خبری مورداک در بریتانیا (Murdoch’s News UK) از پرداختش مصون ماندهاند. علاوه بر این، بانکهای کلاه بردار یارانهی سالانهای به ارزش ۱۰۰ میلیارد پوند دریافت میکنند (در غالب بیمه و گارانتیهای رایگان)، عددی که میتواند کل سیستم سلامت کشور (National Health Service) را تامین مالی کند.
بحران اقتصادی پروپاگاندای خالص است. سیاستهای تندروانهای امروز بر بریتانیا، آمریکا، اغلب اروپا، کانادا و استرالیا حکم میراند. چه کسی طرف اکثریت را میگیرد؟ چه کسی روایت آنها را نقل میکند؟ چه کسی حسابها را درست نگاه میدارد؟ آیا این کاری نیست که روزنامهنگارها باید انجام دهند؟
در سال ۱۹۷۷، کارل برنشتاین (Carl Bernstein) (شهرت به خاطر افشای واترگیت) افشا کرد که بیش از ۴۰۰ روزنامهنگار و مدیر خبری برای سازمان سیا کار میکردهاند. این تعداد شامل عدهای از روزنامهنگارهای نیویورک تایمز، تایم و شبکههای تلویزیونی نیز میشد. در سال ۱۹۹۱، ریچارد نورتون تِیلُر (Richard Norton Taylor) از گاردین افشاگری مشابهی دربارهی بریتانیا داشت.
اما امروز به هیچ کدام از اینها نیازی نیست. من بعید میدانم هیچ نهادی به روزنامهنگارهای واشنگتن پست و بسیاری از رسانههای اصلی دیگر پول داده باشد که ادوارد اسنودن (Edward Snowden) را به همکاری با تروریسم متهم کنند. برای من واضح است که علت این که جولیان آسانژ (Julian Assange) این همه زهر، نفرت و حسادت به سوی خودش جذب کرده این است که ویکی لیکس (WikiLeaks) حجاب نخبگان فاسد سیاسی را پاره کرد. حجابی که سالها توسط روزنامهنگاران برپا نگاه داشته شده بود. نمایش افشاگرانه و خارقالعاده او که دروازهبانان رسانهای (media’s gatekeepers) را شرمسار کرد، برایش دشمنهای زیادی درست کرد. حتی در روزنامههایی که داستان او را منتشر کردند. او نه تنها یک هدف، که غازی طلایی شد.
قراردادهای پرسود برای نشر کتاب و تولید فیلم هالیوودی بسته شد، بسیاری به مدارج شغلی بالاتر دست یافتند و کسب و کارهای جدید بر شانههای ویکیلیکس و بنیانگذار آن بنا نهاده شد. خیلیها از قبل ویکیلیکس پول زیادی درآوردند، در حالی که ویکی لیکس برای بقاء خود دست و پا میزد.
اما به هیچ کدام از اینها در اول دسامبر در استکهلم اشارهای نشد. وقتی که سردبیر گاردین، آلن روسبریجِر (Alan Rusbridger) جایزهی صلح نوبل آلترناتیو (Right Livelihood Award) را با ادوارد اسنودن سهیم شد. آنچه دربارهی این واقعه تکان دهنده بود این بود که آسانژ و ویکیلیکس کاملا سانسور شده بودند. آنها وجود نداشتند. آنها غیرمردم (unpeople) بودند.
هیچکس دربارهی مردی که اولین پیشرو در عرصهی افشاگری دیجیتالی (digital whistleblowing) بود و یکی از بزرگترین سوژههای خبری تاریخ را در اختیار گاردین قرار داد سخن نگفت. علاوه بر آن، این آسانژ و تیم ویکیلیکس او بودند که در عمل – و به شیوهای خیره کننده – ادوارد اسنودن را در هنگ کنگ نجات دادند و رهسپار جایی امن کردند. حتی یک کلمه دربارهی او گفته نشد.
آنچه این سانسور و حذف را این چنین کنایهآلود، غم انگیز و شرم آور میکند این است که این مراسم در پارلمان سوئد برگزار شده بود. پارلمانی که سکوت بزدلانهاش دربارهی پروندهی آسانژ با این سقط جنین بزرگ عدالت در استکهلم تبانی داشت.
یِوگِنی یفتوشنکو (Yevgeny Yevtushenko) نویسندهی معترض دوران شوروی میگوید «وقتی که حقیقت با سکوت عوض شده است، سکوت دروغ است.».
این نوع سکوت است که باید توسط ما روزنامهنگارها شکسته شود. ما باید در آینه نگاه کنیم. باید مسئولیت را به رسانههای بیمسئولیتی که در خدمت قدرت و جنونی که جهان را به خطر جنگ تهدید میکند هستند برگردانیم.
در قرن ۱۸ام، اِدموند بورک (Edmund Burke)، نقش مطبوعات را به مثابه قدرت چهارم (Fourth Estate) برای مهار قدرتمند توصیف کرد. آیا هیچ وقت این ایده عملی شده است؟ شکی نیست که دیگر رنگ و رویی ندارد. آنچه ما به آن احتیاج داریم قدرت پنجم است: ژورنالیسمی که رصد کند، واسازی کند (deconstructs) و پروپاگاندا را به چالش بگیرد و به جوانان بیاموزد که نمایندهی مردم باشند و نه قدرت. ما به آن چه روسها به آن «پرسترویکا» (perestroika) میگفتند نیاز داریم: طغیان دانش مقهور شده. من اسمش را میگذارم «ژورنالیسم حقیقی».
۱۰۰ سال از زمان نخستین جنگ جهانی میگذرد. آن روزها گزارشگرها برای سکوت و تبانیشان پاداش دریافت میکردند. در اوج دوران کشتار و قساوت، دیوید لوید جورج (David Lloyd George) نخست وزیر بریتانیا این نکته را با سی پی اسکات (C.P. Scott) سردبیر گاردین منچستر درمیان گذاشت: «اگر مردم واقعا [حقیقت] را میدانستند، جنگ فردا تمام میشد، اما البته که آنها نمیدانند و نمیتوانند بدانند.».
وقت آن رسیده است که آنها بدانند.