چندی پیش توی کانال دیسکاوری مستندی را دیدم درباره حیات وحش منطقهای در آفریقا. داستان خشکسالی بود و اینکه دستههای فیل به علت نبود آب مجبور بودند برای نوشیدن آب مسافتی طولانی را طی کنند و به برکهای که در آن شیرها در کمینشان بودند بروند. شیرها میدانستند فیلها خواهند آمد و گوش به زنگ بودند که فیلی از دسته جدا بیفتد و به او دسته جمعی حمله کنند.
شاید تکان دهندهترین بخش فیلم قسمتی بود که در آن حمله 5 یا 6 شیر به یک فیل را نشان داد. شیرها به چالاکی از گرده و سر و کول فیل بالا رفتند و چنگالها و دندانهای تیزشان را در گوشت نرم و آسیبپذیر فیل فرو کردند. فیل تکانهای مهیبی به خودش میداد و سعی میکرد از دست این مزاحمان درنده فرار کند، اما شیرها زیاد بودند و میدانستند فیل به زودی خسته خواهد شد. همینطور شیرها مواظب بودند که در تقلای شیر آسیبی نبینند و به ویژه زیر پاهای سنگین فیل له نشوند.
فیل جوان بود و پر انرژی. تکان میخورد و تلاش چشمگیری میکرد اما اندک اندک خسته میشد و تقلایش آهستهتر و نعرههایش آرامتر میشدند. زانوهایش زیر وزن درد خم میشد و به سختی میتوانست سرش را بالا نگاه دارد. مسافت کوتاهی خودش و مهاجمینش را روی زمین کشید و زیر وزن شیرهای مهاجم آخرین تقلایش را کرد. بعد ناگهان گردنش شل شد و روی زمین دراز کشید.
انگار سرنوشتش را پذیرفته بود. تا آن موقع امیدوار بود و فکر میکرد میتواند با تلاش و مبارزه بر مرگ پیروز شود و شیرهای مهاجم را طرد کند. نیروی زندگی و غریزه به او گفته بود مبارزه کند تا پیروز شود. اما سرانجام لحظهای فرا رسید که سرنوشتش بر او آشکار شد. دانست که این پایان کار است و دیگر گریزی از مرگ نیست. سر تعظیم فرود آورد و تسلیم سرنوشت محتومش شد. مرگ از راه رسیده بود و او تسلیمش شده بود.
فیل با چمشانی بیامید به جلادانش نگاه میکرد که مشغول مکیدن شیره گرم زندگی از بدنش بودند. لحظاتی بیش طول نمیکشید که چشمان قربانی نظارهگر خورده شدش توسط جلادان میبود. چشمهایی که دیگر بیحالت و بیامید بودند. دیگر نور امید یا آرزو در آنها نمیدرخشید.
اگر چه فیل تا مدتی بعد هم زنده بود و ناظر تلاش مشتاقانه جلادانش در تقسیم گوشت و خونش بود، اما میتوان گفت او از همان لحظهای که امیدش را از دست داد و دست از تقلا برداشت و سرنوشتش را پذیرفت مرده بود.