توی ترافیک بودم و باران میبارید. اینقدر سرجایم توی ماشین نشستم که خسته شدم. ماشین را گوشهای رها کردم و دلم را به دریا زدم. هم خودم خیس شدم و هم دوربینم که ضد آب نیست. اما در عوض هم به مقصد رسیدم (مثل موش آبکشیده) و هم چند تایی عکس توی مسیر گرفتم. عکسها ترتیب معینی ندارند.
اجازه دهید حسم را بگویم: وقتی باران میبارد، ماشینها عین زندان میشوند. باید آمد بیرون و طعم رهایی را چشید. باور کنید.
وقتی باران میبارد و غروب هم باشد، تهران به یک پارکینگ بزرگ شبیه میشود.
جوبهای تهران هم مثل خیابانهایش کم میآورند و زباله و آشغال و تندآب به پیادهروها سرازیر میشود.
زیر باران میتوان برای خرید روزنامه از یک رودخانهی باصفا عبور کرد.
فرق جوبها و خیابانهای تهران این است: جوبها صاحب دارند.
زیر باران میشود چتر را با دوستی شریک شد.
زیر باران میشود، ساعتها در انتظار چراغ سبز ماند.
زیر باران، در شهری که خیابانهایش از تراکم ماشین تبدیل به پارکینگ عمومی شدهاند، میتوان دقیقههای طولانی منتظر یک «ماشین» شد.
زیر باران میشود توی ماشین نشست و تخته گاز داد که «بگذار من این چند متر را بگازم و رد شوم، اینکه عابران خسته خیس و آلوده شوند که اهمیتی ندارد». زیر باران میشود فقط نوک دماغ خود را دید.
زیر باران میشود از سر کار بازگشت در حالی که خرید خانه در دستهایت است.
زیر باران میشود دونفری از خیابان عبور کرد.
زیر باران میشود دونفری انتظار کشید.
زیر باران پاییزی میشود دونفری «خیس» شد.
زیر باران میشود خود را تا حد مرگ توی ماشینها زندانی کرد.
مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی