نوشتهی زیر قسمت دوم صحبتهای نوآم چامسکی دربارهی وقایع غزه است که به تدریج در حال ترجمه کردن آن هستم. اگر به موضوع علاقهمند هستید، پیشنهاد میکنم حتما از قسمت اول شروع کنید به خواندن. متن اصلی به انگلیسی هم که مسلما از ترجمهی من گویاتر است.
جالب اینجاست که کار ترجمه از آنچیزی که اول فکر میکردم جذابتر پیش رفته و با همین چند صفحه علاوه بر درس تاریخ کلی هم لغت انگلیسی یاد گرفتم! جا داره از کسانی که توی سایت دانشگاه شریف نسخهی آنلاین فرهنگ آریانپور رو گذاشتن (یا نوشتن) تشکر کنم :).
نکته 1: عبارتهای داخل گیومه “” نقل قول مستقیم از منابع هستند.
نکته 2: برای وصل شدن بهتر پاراگراف اول از قسمت اول تکرار شده است.
افسران ارتش اسرائیل به خوبی میدانند که یک جامعهی غیرنظامی را نابود میکنند. اتان برونر از یک سرهنگ اسرائیلی نقل قول میکند که “جنگجوهای حماس چندان او و مردانش را تحت تاثیر قرار ندادهاند”. یک تفنگدار اسرائیلی سوار بر نفربر زرهی گفت که “آنها بیشتر دهاتیهایی هستند که اسلحه به دست گرفتهاند”. آنها شباهت بسیاری به قربانیان عملیات جنایتکارانهی ارتش اسرائیل به نام «مشت آهنین» (iron fist) در نواحی اشغالی جنوب لبنان در سال 1985 دارند. عملیاتی که زیر نظر شیمون پرز (Shimon Peres)، یکی از بزرگترین فرماندهان دوران «جنگ با تروریسم» زمان ریگان (Reagan’s War on Terror) انجام شد. در جریان این عملیات، فرماندهان و تحلیلگران استراتژیک اسرائیلی توضیح دادند که قربانیان “تروریستهای دهاتی” بودند و نابود کردن آنها دشوار بود چرا که “این تروریستها با حمایت بیشتر مردم منطقه فعالیت میکردند”. یک فرماندهی اسرائیلی گلایه کرد که “تروریست… در این ناحیه چشمهای بسیار دارد، چرا که او اینجا زندگی میکند“. در همانحال خبرنگار جروسلمپست (Jerusalem Post) از مشکلات سربازان اسرائیلی در رویارویی با “مزدوران تروریست” (terrorist mercenary) و تندروهایی که جملگی اینقدر متعصب بودند که خطر کشته شدن در برابر ارتش اسرائیل را به جان خریده بودند” مینویسد و معتقد است که “ارتش اسرائیل وظیفه دارد نظم و امنیت” را در نواحی اشغالشدهی جنوب لبنان برقرار سازد، علیرغم “بهایی که غیرنظامیان باید بپردازند”. مشکل مشابهی را آمریکاییها در ویتنام جنوبی، روسها در افغانستان، آلمانها در مناطق اشغالی اروپا و سایر مهاجمانی که در حال اجرا کردن دکترین گور-ابان-فریدمن بودند داشتند.
جرجیس معتقد است که دولت ترور اسرائیلی-آمریکایی شکست خواهد خورد: «حماس بدون قتلعام کردن نیم میلیون فلسطینی قابل حذف شدن نیست. اگر اسرائیل موفق شود که رهبران حماس را بکشد، به سرعت نسل جدیدی که از رهبران امروز هم رادیکالتر هستند جانشین آنها خواهند شد. حماس یک واقعیت است. حماس جایی نخواهد رفت و هر تلفات سنگینی هم که بدهد پرچم سفید بلند نخواهد کرد.»
معمولا تمایلی وجود دارد که کارآمد بودن خشونت را دستکم میگیرد. این تمایل به خصوص در آمریکا بسیار عجیب است. چرا ما اینجا هستیم؟ [چامسکی اشاره میکند که اگر خشونتهای مهاجران اولیهی آمریکا در سرکوب سرخپوستان نبود ما الان اینجا نبودیم، پس نباید کارآمد بودن ابزار خشونت را دستکم بگیریم].
حماس معمولا با اصطلاح «حماس که از سوی ایران حمایت میشود و متعهد به نابود کردن اسرائیل است» توصیف میشود. شما به سختی میتوانید عبارتی مانند «حماس که به صورت دموکراتیک انتخاب شده است، که مدتهاست همصدا با وفاق بینالمللی خواستار راهحل دو کشوری (two-state settlement) است» را بشنوید. راه حل دوکشوری، بیش از 30 سال است توسط آمریکا و اسرائیل بلوکه شده و صراحتا و آشکارا حق مردم فلسطین برای تعیین سرنوشت خود را از آنها دریغ کرده است. اینها همه حقیقتهایی هستند که کمکی به جریان سیاسی حاکم نمیکنند، بنابراین قابل نادیده گرفته شدن هستند.
جزییاتی شبیه آنچه ذکر شد، اگر چه کوچک هستند، اما درسی مهم دربارهی خودمان [آمریکاییها] و دولتهای اقماریمان (client states) به ما میدهند. موارد بسیار دیگری هم هستند. به عنوان یک نمونهی دیگر، همانطور که حملهی اسرائیلی-آمریکایی اخیر به غزه آغاز شد، یک قایق کوچک به نام دیگنیتی (Dignity) از سمت قبرس در حال رفتن به غزه بود. دکترها و فعالان حقوق بشری که در آن قایق بودند قصد داشتند محاصرهی مجرمانهی غزه از سوی اسرائیل را بشکنند و مقداری تدارکات پزشکی به مردم غزه برسانند. قایق توسط کشتیهای اسرائیلی در میان آبهای بینالمللی مورد حمله قرار گرفت و تقریبا غرق شد، اگرچه موفق شد خود را به لبنان برساند. اسرائیل همان دروغهای مرسوماش را منتشر کرد، ادعاهایی که روزنامهنگاران و مسافران قایق (شامل کارل پنهاول (Karl Penhaul) گزارشگر سیانان، نمایندهی سابق مجلس آمریکا و سینتیا مککینی (Cynthia McKinney) نامزد ریاستجمهوری از حزب سبز) آنها را رد کردند. این یک جرم بزرگ بود، بسیار بدتر از مثلا ربودن قایقها در سواحل سومالی. اما این موضوع بدون اینکه چندان توجهی به آن شود گذشت. پذیرش چنین جرائمی نشان دهندهی پذیرفتن این ادعاست که غزه یک منطقهی اشغال شده [توسط حماس] است و اسرائیل حق دارد تهاجم خود را به آن ادامه دهد. برای اینکار اسرائیل حتی مجوز پاسداران نظام بینالمللی (guardians of international order) را هم برای ارتکاب جرم در دریاهای آزاد و اجرای برنامههای سرکوبسازی مردمی که از فرمانهایش تخلف کردهاند، کسب کرده است.
کم توجهی به چنین موضوعی البته باز هم قابل درک است. دهها سال است که اسرائیل کشتیهای غیرنظامی را در آبهای بینالمللی بین قبرس و لبنان ربوده است، مسافران را کشته یا دزدیده، بعضا آنها را به زندانهایی در اسرائیل (شامل زندانها یا سیاهچالهای شکنجهی مخفی) منتقل کرده و سالها به عنوان گروگان نگاه داشته است. با توجه به اینکه این نوع رفتار از طرف اسرائیل عادی شده، چرا باید در واکنش به جرائم جدید بیش از یک خمیازهی مایوسانه بکشیم؟ البته واکنش قبرس و لبنان در قبال این جریان به گونهی دیگری بود، اما این دو کشور در چیدمان جهانی مگر چه برشی دارند؟
به عنوان نمونهای دیگر، برای چه کسی مهم است که نویسندهی روزنامهی لبنانی دیلیاستار (Daily Star)، که معمولا هم گرایش به غرب دارد، نوشت «حدود یک و نیم میلیون نفر مردم غزه زیر فشار وحشیانهی یکی از پیشرفتهترین و در عین حال از نظر اخلاقی ارتجاعیترین ماشینهای جنگی جهان هستند. بیشتر وقتها گفته میشود که فلسطینیها برای دنیای عرب تبدیل به همان چیزی شدهاند که یهودیها برای اروپای قبل از جنگ جهانی دوم بودند و در این تفسیر حقیقتی نهفته است. همانطور که رویگرداندن آن موقع اروپاییها و آمریکاییها [آمریکای شمالی] از هولوکاستی که توسط نازیها مهیا میشد چندشآور بود، امروز نیز اعراب موفق شدهاند در حالی که اسرائیلیها کودکان فلسطینی را سلاخی میکنند «هیچ کاری نکنند».» شاید در میان رژیمهای عربی، شرمسارترینشان دیکتاوری سفاک مصر باشد، که بعد از اسرائیل بیش از هر کشور دیگری در منطقه از کمکهای نظامی آمریکا سود میبرد.
به گفتهی مطبوعات لبنان، اسرائیل هنوز «مکررا شهروندان لبنانی را از سمت لبنانی خط آبی (مرز بینالمللی) میرباید، که آخرین آن در دسامبر 2008 بوده است» و البته «هواپیماهای اسرائیلی هر روز با تخلف از قطعنامهی 1701 شورای امنیت به حریم هوایی لبنان تجاوز میکنند» (استاد دانشگاه لبنانی امل سعد قریب، دیلی استار، 13 ژانویه). این هم اتفاق جدیدی نیست و مدتهاست که رخ میدهد. در محکومیت حملهی سال 2006 به لبنان، استراتژیست شهیر اسرائیلی به نام زیو مائوز (Zeev Maoz) در مطبوعات اسرائیل نوشت «اسرائیل از شش سال پیش که از جنوب لبنان عقبنشینی کرد، تقریبا هر روز با انجام عملیات شناسایی هوایی به حریم هوایی لبنان تجاوز کرده است. درست است که این عملیات تلفات جانی دربر نداشته، اما به هر حال نقض حریم مرز، نقض حریم مرز است. در این مورد نیز اسرائیل التزام اخلاقی بهتری [نسبت به سایر رفتارهیش] ندارد.» در کل، هیچ مبنایی برای استدلال «دیوار-به-دیوار که در اسرائیل مورد پذیرش عام است وجود ندارد، که میگوید جنگ علیه حزبالله در لبنان یک جنگ درست و اخلاقی (a just and moral war) است». این توافق عمومی «برپایهی حافظهی انتخابی و کوتاهمدت (selective and short-term memory) بنا شده، بر اساس یکجهانبینی خودمحور و البته بر پایهی استانداردهای دوگانه. این یک جنگ درست نیست، استفاده از قدرت نظامی بیش از حد نیاز و کور بوده و هدف نهایی آن اخاذی است.»
همانطور که مائوز به خوانندههای اسرائیلیاش گوشزد میکند، حتی اگر پنجبار تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان از سال 1978 تا کنون را کنار بگذاریم، شکستن دیوار صوتی بر فراز لبنان برای ترساندن شهروندان از کوچکترین جرائم اسرائیل در لبنان محسوب میشود: «در 28 جولای 1988، نیروهای ویژهی اسرائیل (Israeli Special Forces) شیخ عبید را دزدیدند. در 21 مه 1994، اسرائیل مصطفی دیرانی را دزدید که مسئول دستگیری خلبان اسرائیلی روان آراد [که در حال بمباران کردن لبنان در سال 1986 سقوط کرده بود] بود. اسرائیل این افراد و 20 لبنانی دیگر که در شرایط نامعلوم (undisclosed) دستگیر شده بودند را به مدت طولانی و بدون محاکمه نگاه داشت. آنها به عنوان ابزارهای انسانی چانهزنی (‹human `bargaining chips) نگاه داشته شده بودند. واضح است که ربودن اسرائیلیها به منظور «تعویض زندانی» از نظر اخلاقی کاری بسیار نفرتآور است و اگر ربایش را حزبالله انجام دهد مجازات آن عملیات نظامی است، اما اگر اسرائیل مرتکب کار مشابهی شود [آدمربایی به قصد چانهزنی]، اینگونه نیست» و نظیر این مثالها با مقیاسی بسیار بزرگتر در طول سالیان سال ادامه داشته است.
این رفتار متداول اسرائیل، صرفنظر از چیزهایی که دربارهی مجرمیت اسرائیل و یا حمایت غرب از آن به ما میگوید، از جنبهی دیگری نیز مهم است. همانطور که مائوز میگوید، این نوع رفتار نشاندهندهی نهایت ریاکاری و تزویر ادعایی است که میگوید اسرائیل در سال 2006 حق داشت به لبنان حمله کند چرا که حزبالله چند سرباز اسرائیلی را اسیر کرده بود. از زمان عقبنشینی اسرائیل در سال 2000 از جنوب لبنان که 22 سال پیش بر خلاف قطعنامههای مکرر شورای امنیت به اشغال خود در آورده بود، این اولین باری بود که حزبالله از مرز عبور میکرد، در حالیکه اسرائیل تقریبا هر روز حریم مرزها را شکسته بود، البته با سکوت و مصونیت کامل از هرگونه مجازات.
باز هم این ریاکاری (hypocrisy) چیز جدیدی نیست و روال همیشگی است. بنابراین، توماس فریدمن که امروز توضیح میدهد چگونه باید به موجودات پستتر (lesser breeds) با خشونتی تروریستی «درس آموخت»، قبلا هم نوشت که حملهی سال 2006 اسرائیل به لبنان (که منجر به نابودی بخش بزرگی از جنوب لبنان و بیروت و کشته شدن 1000 غیرنظامی شد) فقط یک عمل «دفاع شخصی» بوده که در پاسخ به جنایتهای حزبالله در «راهانداختن جنگی غیرمترقبه با عبور از مرزهای به رسمیت شناخته شده توسط سازمان ملل، آنهم وقتی که اسرائیل به طور یکجانبه (unilaterally) از جنوب لبنان عقبنشینی کرده بود» انجام شده بود. حتی اگر این فریبکاریها را کنار بگذاریم [و منطق توماس فریدمن را بپذیریم] با منطق مشابهی باید بگوییم که حملات تروریستی علیه اسرائیل با شدتی به مراتب هولناکتر و نابودکنندهتر از حملهی اسرائیل به لبنان که به مراتب شدیدتر از جرم حزبالله در دستگیر کردن دو سرباز در مرز بود، کاملا مجاز و پذیرفته شده خواهد بود. [جمله کمی طولانی شد، در واقع یعنی مطابق منطق فریدمن اگر پاسخ دزدیدن دو سرباز نابودی جنوب لبنان و کشته شدن 1000 غیر نظامی باشد، پس هرنوع پاسخ هولناکتر از این حمله نیز از سوی لبنان پذیرفته خواهد بود]. مسلما ایشان که کارشناس کهنهکار خاورمیانه در نیویورکتایمز است حتی اگر فقط روزنامهی خودش را بخواند دربارهی این جنایتها میداند: به عنوان نمونه، هجدهمین پاراگراف خبر مربوط به تعویض زندانیان در نوامبر 1983 که میگوید 37 زندانی عرب «اخیرا توسط نیروی دریایی اسرائیل در حالی که در تلاش برای رفتن از قبرس به تریپولی [شمال بیروت] بودند دستگیر شده بودند.»
تمام چنین نتیجهگیریهایی در مورد روش برخورد مناسب با ثروتمند و نیرومند مبتنی بر یک ایراد اساسی است: این ما هستیم و آن آنها هستند. همین یک این اصل بسیار مهم، که عمیقا در فرهنگ غرب نفوذ کرده کافی است تا بینقصترین و منطقیترین استدلالها را تحت شعاع خود قرار دهد. [یعنی وقتی کسی قلبا اعتقاد داشته باشد که ما از آنها برتریم، دیگر جایی برای بحث منطقی با او باقی نمیماند].
الان که در حال نوشتن این یادداشت هستم، کشتی دیگری در حال حرکت از قبرس به سمت غزه است که «تدارکات پزشکی بسیار حیاتیای را در جعبههای مهر و موم شده توسط ادارهی گمرگ فرودگاه بینالمللی لارانکا و بند لارانکا» با خود حمل میکند. مسافران شامل اعضایی از پارلمان اروپا و همینطور پزشکان هستند. به اسرائیل دربارهی قصد انساندوستانهی آنها اعلام قبلی شده است. با فشار مردمی کافی، شاید آنها بتوانند این مامورت را به خوبی انجام دهند.
جنایتهای جدیدی که آمریکا و اسرائیل در هفتههای اخیر در غزه مرتکب شدند به سادگی در هیچ دستهبندی استانداردی قرار نمیگیرند — جز اینکه همه آشنا هستند. من چندین مثال آوردم و نمونههای دیگر هم خواهم آورد. محققا این جنایتها در تعریف رسمی دولت آمریکا از «تروریسم» میگنجند، اما این کلمه به اندازهی کافی گویای عظمت این جرائم نیست. آنها را «تجاوز» (aggression) هم نمیتوان خواند، چرا که در منطقههای اشغال شده (نکتهای که آمریکا با ناخرسندی تایید میکند) صورت گرفتهاند. در تحقیق مفصل انجام شده دربارهی تاریخچهی شهرکنشینیهای اسرائیل در مناطق اشغالی به نام «اربابان زمین»، ایدیت زرتال (Idit Zertal) و آکیوا الدار (Akiva Eldar) اشاره میکنند که پس از اینکه اسرائیل در آگوست 2005 نیروهایش را از غزه خارج کرد، منطقهی ویرانشدهی باقیمانده «حتی برای یک روز از کنترل نظامی اسرائیل و یا بهای دوران اشغال که ساکنان آن هر روز میپردازند رها نشده… اسرائیل پشت سر خود زمینهای بایر، امکانات شهری ویران شده و مردمانی که نه حال و نه آینده دارند باقی گذاشته. شهرکهای یهودی نشین در حرکتی بخیلانه توسط اشغالگر فاقد بینش نابود شدهاند. در واقع اسرائیل کنترل ناحیه را در دستهای خود نگاه داشته و با نیروی نظامی مخوف خود به آزار و کشتار ساکنان آن ادامه میدهد.» — سناریویی که به لطف حمایت و همراهی آمریکا با حداکثر وحشیگری اجرا شد.
حملهی آمریکایی-اسرائیلی به غزه در ژانویهی سال 2006 شدت گرفت، چند ماه بعد از عقبنشینی رسمی اسرائیل از غزه، وقتی که فلسطینیها یک جرم هولناک را مرتکب شدند: آنها در یک انتخابات آزاد «اشتباهی رای دادند». مانند دیگران، فلسطینیها هم آموختند که کسی نمیتواند بدون اینکه مجازات شود از دستورات ارباب سرپیچی کند، اربابی که هنوز هم «به یاوهگوییهایش دربارهی دموکراسی» ادامه میدهد، بدون اینکه [به خاطر این حرفهایش] توسط طبقههای تحصیلکرده مورد تمسخر قرار بگیرد، و این خود یک دستاورد بزرگ دیگر است.
از آنجایی که اصطلاحات «تجاوز» (aggression) و «تروریسم» [برای توصیف ابعاد این جنایت] کفایت نمیکنند، باید واژهی جدیدی برای توصیف این شکنجهی سادسیتی و زبونانهی مردمی که در قفسی بدون فرار زندانی شده بودند و توسط پیشرفتهترین سلاحهای آمریکایی به غبار تبدیل شدند پیدا کرد. سلاحهایی که کاربرد آنها خلاف قوانین بینالمللی و حتی خود آمریکا است، اما برای دولت آشکارا نافرمان اسرائیل، این موضوع فقط یک نکتهی مزاحم کوچک است. همینطور از یک نکتهی مزاحم کوچک دیگر بگویم: در 31 دسامبر، وقتی که مردم غزه وحشتزده از تهاجم بیرحمانه در جستجوی پناهگاه بودند، واشنگتن یک کشتی تجاری آلمانی را کرایه کرد تا یک محمولهی بزرگ را از یونان به اسرائیل حمل کند. 3000 تن «مهمات» با مشخصات اعلام نشده و نامعلوم. به نقل از رویترز به دنبال «اجارهی یک کشتی تجاری برای حمل محمولههای بزرگ مهمات و تجهیزات نظامی از ایالات متحده به اسرائیل در ماه دسامبر و پیش از حملهی هوایی به غزه». اینها البته سوای بیش از 21 میلیارد دلار کمکهای نظامی کابینهی جورج بوش به اسرائیل بود که بیشتر آن به صورت کمک بلاعوض بوده است. بنیاد آمریکای جدید (New America Foundation) که تجارتهای اسلحه را زیر نظر دارد گزارش میدهد که «دخالت نظامی اسرائیل در نوار غزه توسط سلاحهای آمریکایی و توسط دلارهای مالیاتی آمریکایی تغذیه شده است.» انتقال این محمولهی جدید با کارشکنی دولت یونان که استفاده از تمامی بندرهای یونان «برای کمک رساندن به ارتش اسرائیل را ممنوع اعلام کرد» متوقف شد.
پاسخ یونان به جنایتهای اسرائیلی مورد حمایت آمریکا بسیار متفاوت از رفتار زبونانهی بیشتر رهبران اروپا بود. این تضاد نشان میدهد که واشنگتن که تا زمان سرنگونی دیکتاتوری فاشیستی مورد حمایت آمریکا در 1974 یونان را بخشی از «خاور نزدیک» (Near East) و نه بخشی از اروپا محسوب میکرد، در ارزیابی خود از یونان کاملا واقعبین بوده است. شاید یونان برای اینکه بخشی از اروپا باشد، بیش از حد «متمدن» است.
اگر کسی کنجکاو باشد و بخواهد در مورد زمان انتقال این محمولهی اسلحه به اسرائیل بیشتر موشکافی کند، پاسخ نزد پنتاگون است: این محموله به موقع برای تشدید درگیریها به اسرائیل نخواهد رسید، پس احتمالا (صرفنظر از محتوای آن) قرار بوده که در اسرائیل مستقر شود تا در «آینده» توسط ارتش آمریکا مورد استفاده قرار گیرد. شاید این احتمال درستی باشد. یکی از «چندین» خدمتی که اسرائیل برای اربابش انجام میدهد، در اختیار گذاشتن پایگاه نظامی ارزشمندی است که در دروازهی بزرگترین ذخایر انرژی جهان برپاست. بنابراین اسرائیل میتواند «در صورت نیاز» به عنوان پایگاهی بسیار مطمئن برای «تجاوز آمریکا به منطقه» یا اگر بخواهیم فنیتر صحبت کنیم «دفاع از خلیج فارس» و «تضمین ثبات» به کار رود.
جریان عظیم تسیلحات به سوی اسرائیل اهداف جانبی مختلفی دارد. به اعتقاد معین ربانی (Mouin Rabbani) تحلیلگر سیاستهای خاورمیانه، اسرائیل میتواند سیستمهای تسلیحاتی جدید را در برابر اهداف بیدفاع آزمایش کند. این مساله برای آمریکا و اسرائیل «در واقع دوچندان سودآور است: نسخههای کمتر موثر این سیستمهای تسلیحاتی در نهایت با قیمتهای بسیار بالا به دولتهای عربی فروخته میشود که مثل یارانهی حمایتی صرف تقویت صنایع اسلحهسازی و همچنین وامهای بلاعوض نظامی آمریکا به اسرائیل میشود.» اینها کارکردهای دیگر اسرائیل در سیستم خاورمیانهی تحت سلطهی آمریکا هستند که علت علاقه و توجه مقامات دولتی و همینچنین طیف گستردهای از شرکتهای فوقمدرن (high-tech) و صنایع نظامی و جاسوسی آمریکا به اسرائیل را نشان میدهد.
پایان قسمت دوم /.
لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها