متن زیر را دوستی به نام احسان در نقد و پاسخ به مقالهی «اپوزیسیون خارج نشین و منافع ملی» نوشتهی مرجان که چندی پیش در بامدادی منتشر شده بود، نوشته است (لینک مطلب) که عینا (با اندکی ویرایش) منتشر میکنم. لازم به تذکر است که مطالب نوشته شده در این متن لزوما مورد توافق من نیست، و وبگاه بامدادی صرفا بستری جهت انتشار آن میباشد.
«منشا فساد در داخل خانه است، همین جا دنبالش بگردید».
اپوزیسیون در ایران تحت چه شرایطی تغییر ماهیت میدهند و مجبور به خروج از ایران و تبدیل به گروههای معاند میشوند؟ معنای دقیق از اپوزیسیون، انجیاوها و گروههای حقوق بشری چیست؟ آیا اینها واقعا وابسته به کشورهای متخاصم با ایران هستند؟ در شرایطی که تمامی سازمانهای مردم نهاد در داخل ایران زیر فشار و تهدید برخوردهای سخت حاکمیت هستند، ادعاهای غیر مستند از ارتباط این سازمانها با خارج از کشور چه هدفی را دنبال میکند؟ در مسیر تهدید نظامی ایران، اپوزیسیون خارج نشین تهدید بزرگتری است یا نابرابری و تبعیضهای داخلی بین اقوام و مذاهب و هواداران گروههای سیاسی؟ یا فشارهای اجتماعی و اقتصادی و ناکارمدی دولت در ایجاد عدالت در کشور؟
آیا ایرانیان نگران از تهدیدهای خارجی جهت تحلیلها و بررسیهای خود را معطوف به مسائل داخل ایران هم میکنند؟
بخش اول. از اپوزیسیون که حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
نویسنده در همان پاراگراف اول از نقد اپوزیسیون خارج از کشور شروع میکند. اپوزیسیون … بیایید همین جا مکثی کنیم و بپرسیم اپوزیسیون یعنی چه؟ معنای سادهاش میشود مخالف سیاسی. کسی که در سیاست ساز مخالف میزند. گروهی سازمان یافته یا غیر منسجم که برای اصلاح سیستم سیاسی یا تغییر آن تلاش میکند. اما این معنای کلی و تئوری برای اپوزیسون است. مطمئنا تعریف اپوزیسیون در نظامهای توتالیتر با معنای همان کلمه در دموکراسیهای اروپای غربی و آمریکای شمالی متفاوت است.
در دموكراسیهای كنونی، اپوزيسيون دلالت بر احزاب و گروههای سياسی سازمانيافتهای دارد كه مخالف حكومت مستقر میباشند و تحت حمايت قانون از آن انتقاد میكنند و در صورت كسب رأی اكثريت مردم در انتخابات آزاد، قدرت سياسی و اداره امور كشور را به دست میگيرند. اما در نظامهای اقتدارگرا، اپوزيسيون شامل نيروهای نسبتا سازماننيافتهای است كه مخالف پرسنل سياسی حاكم يا سياستهای جاری و حتی كل نظام سياسی میباشند و با آن به مبارزه برمیخيزند. به نقل از دولت عقل، حسین بشیریه، انتشارات علم نوین.
اما آنچه در فضای سیاسی ایران پس از انقلاب از واژه اپوزیسیون معنا میشود، عبارت است از گروهی که به وسیله نهادهای سیاسی نظامی حاکم و با روشهای سخت بطور کل از فضای رقابت سیاسی بیرون رانده شده یا دسترسیشان به مناصب سیاسی انتخابی محدود و به پستهای انتصابی کلا قطع شده است. روشن است که اپوزیسیون در این معنا، پدیدهای خاص سیستمهای سیاسی اقتدارگرا در کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه است. این چنین است که در ایران گروههای اصلاح طلب حتی در دورانی که دو قوه از سه قوه اصلی کشور را در دست گرفته و حتی در پارلمان اکثریت مطلق را در اختیار داشتند، باز هم جزو اپوزیسیون به حساب میآمدند، گر چه بر اساس تعریف نظری اپوزیسیون در این دسته جای نمیگیرند. بر عکس نیروهای موسوم به اصولگرا در همان دوران محرومیت از دسترسی به نهادهای انتخابی هم جزو اپوزیسیون نبودند. پس هنگام صحبت درباره واژههایی مانند اپوزیسیون و عینیت دادن آن به شرایط فعلی کشور، باید به خاطر داشته باشیم که درباره یک سیستم سیاسی معیوب و انحصارگرا صحبت میکنیم. کشوری که در آن در 20 سال گذشته یک گروه و جناح سیاسی خاص همواره با در اختیار داشتن نهادهای قدرتمند انتصابی و به پشتیبانی در اختیار داشتن قوه قضائیه، نهادهای سیاسی رده بالا و دور از حیطه تاثیرگزاری مردمان (مثلا شورای نگهبان و غیره)، و با پشتیبانی نیروهای نظامی و انتظامی همواره در موضع قدرت بوده اند و احزاب دیگر حتی هنگام در دست داشتن «تمامی نهادهای انتخابی اعم از دولت، مجلس و شوراهای شهر و روستا» باز هم عملا و اسما نیروهای اپوزیسیون بشمار میآمدند!
و این وضعیت مضحک و تراژیک ادامه دارد وقتی درباره «اپوزیسیون خارج نشین» صحبت میکنیم. در تمامی دوران پس از انقلاب همواره افراد درون حاکمیت در ایران تبدیل به منتقد شدهاند، منتقدان تبدیل به مخالفان و اپوزیسیون داخل کشور شدهاند، و اپوزیسیون داخل کشور در اثر فشار و تهدید به خارج از ایران کوچ کرده و تبدیل شدهاند به اپوزیسیون خارج نشین! و این فرایند همواره ادامه داشته و خواهد داشت. در واقع بر خلاف آنچه که نویسنده سعی در تبلیغ آن دارد فرایند اپوزیسیونسازی (در معنایی که اینجا برداشت میشود) نه در خارج از کشور، که در داخل مرزهای ایران آغاز میشود. اپوزیسیونسازی حاصل نگاه بسته و امنیتی حاکمیت به هر فعالیت سیاسی اجتماعی خارج از کنترل و غیر دلخواه است. حاصل برخوردهای خشن با فعالان سیاسی اجتماعی و سوق دادن آنها به خروج از کشور و افتادن در دام افراطیگری است.
به نظرم هیچ کشور از نظر سیاسی توسعه نیافته توان این را ندارد که برای دموکراسیهای غربی (فارغ از اینکه موافق، مخالف یا منتقد آنها باشیم) اپوزیسیونسازی کند، در عین حال تقویت اپوزیسیون نظامهای سیاسی فاسد و توسعه نیافته کار چندان دشواری نیست. ایضاً ایران هرگز حتی با هزینه کردن میلیونها دلار و با برنامهای دقیق و طولانی مدت هم توان اپوزیسیونسازی برای دموکراسیهای غربی را ندارد (باز هم این حقیقت ارتباطی به این موضوع ندارد که منتقد و مخالف دموکراسیهای غربی باشیم یا نه). گر چه میتواند (به عنوان مثال) برای اپوزیسیون حاکمیت فعلی کشور بحرین نقش حمایتی ایفا کند. چرا؟ دلیلش روشن است: نظام سیاسی بحرین هم مانند ایران نظامی فاسد و ناکارامد است.
نمونه برای این ادعا زیاد است: آقای اکبر عطری مگر که بود؟ جز یک دانشجوی علاقهمند به مسائل سیاسی؟ که راه معمولی ورود به انجمن های اسلامی دانشجویان را برای کار سیاسی برگزیده بود؟ آقای علی افشاری که بود؟ یک دانشجوی مهندسی صنایع در دانشگاه صنعتی امیرکبیر، یک دانشجوی معمولی اهل ورزش و یکی از بنیانگذاران گروه کوهنوردی این دانشگاه، دانشجویی که مانند خیلی دیگر از دانشجویان ایرانی علاقهمند سیاست بود و وارد انجمن اسلامی پلیتکنیک و از آنجا دفتر تحکیم وحدت شد.
یا موردی دیگر: آقای احمد باطبی که بود؟ یک جوان بیست و چند ساله و دانشجوی تئاتر که در یکی از تجمعات دانشجوئی بعد از حمله نیروهای لباس شخصی و انتظامی به کوی دانشگاه در 18 تیر 78 روی شانههای کس دیگری رفت و پیراهنی خونین را بلند کرد و خبرنگاری خارجی عکسی از او گرفت که بسیار زود منتشر و معروف شد. در هر نقطه دیگری از دنیا چنین کاری هیچ، مطلقا هیچ برخوردی در پی ندارد. اما باطبی را با همان عکس پیدا و محاکمه و ابتدا به اعدام، و سپس 15 و بعد به ده سال زندان محکوم کردند. بعد از دوران سخت زندان چندان عجیب نیست که کسی به امید جبران سالهای از دست رفته به خارج از کشور برود. و آنجا به دام سازمانهای سیاسی تندرو و افراطی بیفتد.
و مگر تمامی فعالین سیاسی، روزنامهنگارها و دیگران در طی چه پروسه ای مجبور به خروج از ایران شدند؟ اتفاقی که باز هم در آینده تکرار خواهد شد و از آن گریزی نیست.
البته اگر تعصبات سیاسی اجازه میداد مطمئنا این نکات از دید تیزبین خانم مرجان پنهان نمیماند. ایشان در نوشتهاش ادعا میکند که سازمان سیا با راه اندازی نهادهای موازی، و با حمایت مالی (و نه سرکوب و جنگ سخت) توانسته جنبشهای زنان و فعالین چپگرای آمریکا (حتی مثلا نوام چامسکی که اینقدر مطالب اش مورد توجه رسانههای دولتی ایران است!) را تحت کنترل خود در بیاورد. در عین حال (واقعا نمیدانم چرا؟) ظاهرا ایشان از تحلیل این نکته ساده ناتوان است که چرا در ایران این روند دقیقا برعکس طی میشود! یعنی نزدیکترین افراد به لایههای قدرت سیاسی در ایران تبدیل به منتقد و مخالف و حتی مهره دشمن میشوند. تا آنجا که در میان افراد «متهم به داشتن ارتباط با خارج از کشور»، از مشاور و معاون مقامات کشوری وجود دارد، تا وزیر و نماینده مجلس، تا نخست وزیر 8 ساله، رئیس جمهور 8 ساله و رئیس پارلمان 8 ساله! ایشان ریشههای بروز این اتفاق را نمیبیند و سادهانگارانه تنها به بررسی میوههای آن اکتفا میکند. مانند کسی که انتظار داشته باشد از درخت گز، میوههای سرسبز سیب بروید.
همچنین: اپوزیسیون باز در معنا به گروهی اطلاق میشود که سودای کسب قدرت سیاسی را دارند. اما در متن خانم مرجان اپوزیسیون معنای عامتری پیدا میکند: هر کسی که منتقد وضعیت موجود باشد اپوزیسیون تلقی میشود. آقای اکبر گنجی در مقاله قابل تحسین «لیبیائیزه کردن ایران» به درستی اشاره میکند که «روشنفکران اگر مخالف نظام سیاسی موجود باشند، باز هم اپوزیسیون نامیده نمیشوند، آنان را «روشنفکران ناراضی» میخوانند … مدافعان و فعالان حقوق بشر نیز با «فعال سیاسی» حزبی و سازمانی تفاوت دارند. مسأله گروه اول، فقط و فقط حقوق بشر است. آنها نمیخواهند وارد قدرت سیاسی یا دستهبندیهای سیاسی شوند. نقض حقوق بشر را در سطح محلی، منطقهای و بینالمللی، «بیطرفانه» گزارش میکنند. هیچ گاه خود را در نقش بدیل رژیم سیاسی موجود نمیبینند. اینها هم جزو اپوزیسیون هیچ حکومتی نیستند». حمله به نهادهای حقوق بشری و روشنفکران ِ تحت استنطاق همیشگی حکومت، به بهانه نقد اپوزیسیون خارج نشین عملی کاملا ریاکارانه و توجیهگر است.
پس تا همینجا بطور خلاصه تکرار کنیم که:
بخش دوم. مغالطهها، تشبیهات غلط و دروغهای این متن چه هستند؟
فارغ از میزان درست یا غلط بودن این گزاره، این هم مهم است که جمله ای کاملا غیردقیق و اثبات نشده است. و به نظر میرسد خود نویسنده هم اعتقاد چندانی به حرفش ندارد، چه در اینصورت اساسا چه نیازی به افشاگری پیرامون گروههای منزوی شده وجود دارد؟
همچنین باید پرسید منظور نویسنده از اپوزیسیون خارج نشین چیست؟ و کدام گروهها (اصلاحطلبها، چپها، مجاهدین خلق، سلطنت طلب ها یا دیگران؟) را در بر میگیرد؟ چه مرزی میان اصلاحطلبان داخل و خارج از کشور وجود دارد؟ یعنی مثلا اصلاح طلبان داخل ایران پایگاه مردمی دارند و به محض خروج از کشور منزوی میشوند؟
تنها گروهی که ارتباط با آنها حکمی کمتر از مرگ دارد، احتمالا اصلاحطلبان هستند. در شرایط فعلی کشور چگونه میتوان منزوی شدن گروههایی که تبلیغ و فعالیتشان در ایران ممنوع و مستوجب مجازاتهایی در حد اعدام است را سنجید؟ نویسنده چقدر با تعدد و میزان پروندههائی که در نقاط مختلف ایران به منظور رسیدگی به اتهاماتی نظیر ارتباط با سازمانهای سیاسی خارج از ایران تشکیل میشود آشنائی دارد؟ به خصوص در استانهای مرزی چقدر این گزاره صحت دارد؟ «منزوی نشان دادن گروههای سیاسی خارج از کشور» نوعی تغافل نیست؟ چشم پوشی از آن چیزی که واقعا در حال وقوع است؟ کم اهمیت نشان دادن شکافهای قومی مذهبی که به طور آرام در سایه نابرابریها و اختلافات حل نشده سیاسی و فساد رو به گسترش مالی و مشکلات اقتصادی برای بخش زیادی از مردم حاشیهنشین در حال گسترش است خطر کمتری از حمایت دولتهای خارجی و بعضا همسایه از این گروهها دارد؟
سوال اول: مطمئنا امپراطوری آمریکا برای رسیدن به اهدافش از ابزار رسانه هم استفاده میکند. آیا این به این معنی است که رسانه ها کلا موجودات مضری هستند و باید با آنها سختترین برخورد صورت گیرد؟ (کار ندارم که عملا با همین توجیه، حاکمیت کنونی و نیز برخی از هوادارانش میل و اشتیاق عجیبی به انحصارگرایی رسانهای دارند. از منظر تئوریک میپرسم). فکر نمیکنم کسی آشکارا به این سوال جواب مثبت بدهد.
سوال دوم: کشورهای مورد اشاره در متن لینک شده کدامها هستند؟ فرانسه، ونزوئلا و هائیتی و خود آمریکا. خانم مرجان بطور مستقیم درباره چه کشوری سخن میگوید؟ ایران. یک سفسطه بسیار آشکار. متن انگلیسی درباره تشکیل انجیاوهایی در اروپا و آمریکای لاتین صحبت میکند، اما خانم مرجان با ذکر جمله اصلی، این موضوع را به ایران هم تسری میدهد. در شرایطی که از ابتدای روی کار آمدن آقای محمود احمدینژاد، و با همراهی قوه قضائیه، در سالهای گذشته سختترین برخوردها با اکثر انجیاوهای فعال در داخل ایران صورت گرفته، و فعالین «سازمانهای مردمنهاد» گرفتار مجازاتهایی سختگیرانه اعم از زندانهای طولانی مدت و محرومیت از ادامه تحصیل و تبعید به زندانهای مناطق بد آب و هوا شدهاند، چنین مغالطهای صرفا بکار توجیه برخوردهای مذکور میاید، و من فکر میکنم اساسا هم با همین هدف تهیه شده.
و دقیقا در راستای همین هدف خانم مرجان در متن مورد استناد هم دست میبرد و آن را تغییر میدهد: تاکید متن اصلی (انگلیسی) بر کارکرد ویژه و مثبت سازمان های غیر دولتی در زمینه مسائلی همچون کاهش فقر، بهبود آزادیهای مدنی و تلاش برای حفظ محیط زیست را نادیده میگیرد و در عوض انجیاو ها به تمامی، ابزار سلطه و خطری در ردیف سلاحهای کشتار جمعی تبلیغ میشود! به همین دلیل جمله «به جای به جای استفاده از نیروی صرفا نظامی» در متن اصلی، تغییر شکل میدهد به «در کنار نیروی نظامی و سلاحهای کشتار جمعی«!. چه لزومی است به تغییر کلمات و افزودن واژگان جدید؟ این را خود خانم مرجان پاسخ دهند بهتر است.
و البته دم خروس خیلی زود بیرون میزند. وقتی ایشان بلافاصله در پاراگراف بعدی صریحا انجیاو های ایرانی را به تجزیهطلبی منتسب میکنند: «به عنوان نمونه، تعدادی از انجیاوهای فعال در زمینه «حقوق بشر» ایران، چشم به تجزیه ایران دوختهاند که آن را زیر پوشش «فدرالیزم» پیاده کنند«. به همین راحتی؟! مشخصا کدام انجیاو ها؟ نویسنده نمیتواند این انجیاوهای تجزیهطلب را صراحتا معرفی کند؟ اسناد و مدارک این اتهام سنگین چه هستند؟ به کلمات ابتدایی این جمله نگاه کنید: «به عنوان نمونه» … . کدام نمونه؟ چطور میتوان به موضوع تشکیل انجیاوهای آمریکائی در فرانسه و هائیتی استناد کرد و سپس از آن نتیجه گرفت که در ایران هم مشابه این انجیاو های دست نشانده فعال هستند؟ بدون هیچ سندی؟
۶. باز برگردیم به انجیاو های ایرانی و فعالین آنها. خانم مرجان در جایی از نوشتهاش صراحتا انجیاوها را خطری در حد سلاحهای کشتار جمعی معرفی میکند و از آنها با نام «ابزارهای سلطه» نام میبرد. حتی در برداشتی به شدت غرضورزانه انجیاوها را عامل تشدید تحریمهای اقتصادی و حتی صادر کننده ترور معرفی میکند! نمیدانم علت خصومت هواداران حاکمیت جمهوری اسلامی با انجیاوها چیست. اما قبلا هم نوشتم که به نظرم این نوع ادبیات صرفا با هدف «توجیه» رویه موجود در برخورد شدید با انجیاو ها در داخل کشور تنظیم شده است؛ این ادبیات توجیهگر در نوشته خانم مرجان ادامه پیدا میکند وقتی که ایشان درباره خانم شیوا نظر آهاری چنین مینویسد: «اخیرا «زینب السواج» از طرف «کنگرهی اسلامی آمریکا» جایزهی «حقوق بشر» را به شیوا نظر آهاری تقدیم کرد. کسانی که به نقش السواج و «کنگرهی اسلامی آمریکا» به عنوان مهرههای سازمان سیا واقفاند از این جوایز متعجب نمیشوند زیرا میدانند این جوایز برای چه هدفی به انجیاوهای «حقوق بشر» در کشورهای هدف داده میشود«. باز هم کلی گویی. این «عدم تعجب» به خودی خود بیانگر چه چیزی است؟ این جوایز با چه هدفی اهدا میشود؟ خانم مرجان از کدام هدف صحبت میکند؟ ایشان باز هم ترجیح میدهد بجای نتیجهگیری صریح و روشن، تنها به بیانات کلیشهای، کلی و غیر شفاف اکتفا کند. بیایید به سبک جملهسازیهای خانم مرجان چند جمله مشابه سر هم کنیم: «آنهایی که از چگونگی روابط قدرت در میان مقامات رده بالای حکومت فعلی ایران آگاه هستند، از چگونگی انتخاب مقام ریاست جمهوری متعجب نمیشوند» … فرض کنید این جمله را در متنی ببینید که در پی اثبات تقلب در انتخابات 88 است. چه لقبی به نویسندهاش میدهید؟ یا این جمله: «کسانی که از منافع مالی تحریمها برای برخی افراد خاص آگاهی دارند، میدانند سرسختی حکومت ایران در پرونده هستهای با چه هدفی صورت میگیرد». باز فرض کنید این یکی در متنی به ظاهر تحلیلی درباره پرونده هسته ایران نوشته شود. تمامی این جملات، همچنین نحوه استدلالهای متن خانم مرجان حتما دلخواه عدهای متعصب خواهد بود که در پی شنیدن آن چیزی هستند که دلشان میخواهد. اما به هر نگاه تحلیلی و عمیقی به موضوعات ندارند.
آقای سهند آودیس اعتراض آقای تاجزاده به حمایت دولت ایران از رژیم سوریه را به معنای حمایت جنبش سبز از حمله نظامی به سوریه قلمداد میکند(!)، خانم مرجان با نظر تائیدی آن را نقل میکند و جمعی از جوانان اصولگرای فعال در فضای مجازی هم از آن استقبال میکنند. حال سوال من این است که سهند آودیس، خانم مرجان و دیگر همفکرانشان، چه برداشتی از حمایت فعال و علنی اسماعیل هنیه رهبر حماس از مخالفان دولت سوریه (در سخنرانیاش در دانشگاه الازهر مصر) دارند؟ حمایت دیگر مقامات حماس در غزه (صلاح بردویل، موسی ابومرزوق، و …) از معترضان سوری چه؟ آن هم مصداق حمایت از دخالت بشردوستانه در سوریه هست؟ یا اینجا دیگر دوستان جرات انجام چنین تحلیلی را ندارند؟
آرزو کردن که عیبی ندارد. دارد؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.