الان دیگر خیلی دور به نظر میرسد. روزی که میرحسین موسوی در حالی که دست همسرش را در دست داشت وارد صحنهی عمومی سیاست ایران شد. همه تعجب کرده بودیم. مگر میشود در عرصههای رسمی سیاست ایران مردی دست همسرش را بگیرد؟ مگر قرار نیست نگاه به زن در سیاست ایران در بهترین حالت چیزی در حد شعار و یک پست درجهی دوم در کابینه باشد؟ این آدم نمیترسد؟ نمیترسد بخشهای سنتی جامعه یا اصلا همان سیاسیها نسبت به او واکنش منفی نشان دهند؟ پس حتما باید خیلی عوض شده باشد. شاید زده تو کانال غرب. نکند مثل این سیاستمدارهای فلهای باشد که یا اهل به میخ و نعل زدن هستند یا خیلی سنتی و یا منتظر-فرار-به-غرب. اما صدایی داشت خوب و دلنشین که هیچ کدام نبود. به نعل و به میخ نمیزد، مرتجع نبود، غربزده و بیریشه نبود، برای مصاحبه با بیبیسی و ویاوای لهله نمیزد، حرفهایش بوی نگاه از بالا به پایین نمیداد، چاپلوس نبود، مرید و مرادپرور نبود، اخمو نبود، بدلباس نبود، جلف و قرتی نبود، عقدهای نبود، حریص نبود، حیز نبود، بیشرم و گستاخ و دریده و بیادب نبود، خجالتی نبود، هلو برو تو گلو نبود، بیبصیرت نبود، از زور بصیرت بیرحم نبود، منقلی و بنگی نبود، فسیل و ماوفنگی نبود، با هنر بیگانه نبود، با تحصیلکردهها دشمن نبود، اهل کنایه و توهین نبود، با بسیجیها دشمن نبود، به تودههای مردم به چشم یک مشت رعیت نگاه نمیکرد، لباس هیچ مقامی برایش بزرگ نبود، حصر و زندان و مرگ برایش تهدیدی نبود، رئیس نبود، رئیس نمیخواست، محکم بود… محکم بود… محکم بود و در عین حال ادعایی نداشت، از ما بود و بیما نبود. او کنار ما ایستاده بود.
به خودم گفتم این فرق میکند. این فرق خواهد کرد. این نمیتواند مثل قبل باشد. و همینطور هم بود. فرق میکرد. فرق میکند. فرق خواهد کرد.
درود بر همهی میرحسینها.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.