این سیه‌کاران اجنبی را از کشور اخراج کنید

SVP 2007, cartoon from swiss peoples party, depicting the rise of xenophobism in Europe-bamdadi.com

در مورد رشد بیگانه‌هراسی (xenophobism) در اروپا می‌خواندم که به پوستر بالا برخورد کردم و عرق سرد به تنم نشست. این پوستر مربوط به یک تبلیغ سیاسی (مربوط به سال ۲۰۰۷) متعلق به مهم‌ترین حزب سیاسی کشور سوئیس است: SVP یا حزب مردم سوئیس. شعار پوستر (به زبان آلمانی) چنین است: برای ایجاد امنیت. طرح سه گوسفند سفید را نشان می‌دهد که گوسفند سیاهی را از سوئیس اخراج می‌کنند. یکی از این گوسفندهای سفید مجروح شده و در این جهان ساده شده ظاهرا گوسفند سیاه مقصر بوده است. سمبولیسم این طرح ساده و تکان‌دهنده است: سفیدی به اکثریت، خوبی، بی‌گناهی و در بالا (شمال) قرار داشتن منسوب شده و سیاهی به اقلیت، بدی، سیه‌کاری و در پایین قرار داشتن (جنوب). علاوه بر آن، طرح یک پله جلوتر هم می‌رود. اقلیت سیاه نه تنها گناه‌کار است که باید اخراج شود. طبیعی است که این پوستر فقط برضد «اقلیت سیاه‌پوست» نیست بلکه به همه‌ی جهان‌های غیر از سوئیس (و جوامع نزدیک به‌ آن) اشاره می‌کند. حزب مردم سوئیس که ۲۶٪ مجلس این کشور را در اختیار دارد ساخت مناره و مسجد در این کشور را هم محدود کرده است. خلاصه‌ی نگاه این حزب که در پوستر بالا هم صادقانه منعکس شده این است: «این سیه‌کاران اجنبی را از کشور اخراج کنید!».

این در شرایطی است که خاطره‌ی فاشیسم و جنگ جهانی دوم هنوز در خاطره‌ی جمعی جوامع اروپایی پررنگ و زنده است و تازه سوئیس از جمله جوامعی است که سابقه‌ی دیرینه‌‌ای در تکثرگرایی و لیبرالیسم دارند. واقعیت تلخ این است که در سه دهه‌ی اخیر نفوذ حزب‌های بیگانه‌هراس (عموما وابسته به جریانات موسوم به راست تندرو) در بخش‌های قابل توجهی از اروپا در حال گسترش بوده. مثلا این نوع احزاب در اتریش ۲۸٪ درصد و در مجارستان حدود ۷۰٪ پارلمان (مجلسی که دولت را تعیین می‌کند) را به دست گرفته‌اند. قابل توجه این‌که اتریشی‌ها خود را قربانی نظام رایش سوم می‌دانند و با این‌حال به چهره‌های افراطی راست‌گرا و ناسیونالیست افراطی رای می‌دهند. مثلا یکی از این مقامات اتریشی بعد از رای آوردن شخصا در جمع‌آوری تابلوهای چندزبانه در بعضی خیابان‌های شهرها شرکت کرد. تابلوهایی که در بعضی مناطق اتریش که اقلیت اسلونیایی در آن‌ها زندگی می‌کنند به صورت چند زبانه نصب شده بودند. یکی از احزاب افراطی در یونان که ۷٪ آرای ملی این کشور را در اختیار دارد، به صورت منظم در آتن برنامه‌های رژه‌ی خیابانی‌ با حضور جوانان چکمه‌پوش و پرچم‌های نشان‌دار برگزار می‌کند که برای افراد مسن‌تر جامعه یادآور روزهای اشغال این کشور توسط آلمان نازی در سال‌های بین ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ است. حدود یک سال پیش رهبر سومین حزب مهم مجارستان درخواست کرد فهرستی از «یهودی‌‌تبارهایی که امنیت ملی مجارستان را تهدید می‌کنند» تهیه شود، به این بهانه که تهیه‌‌ی فهرست یهودی‌تبارهای مجارستان می‌تواند به حل معضل اسرائیل-فلسطین کمک کند. 

رشد بیگانه‌هراسی در کشورهایی نظیر سوئد، بلژیک و هلند هم قابل توجه بوده است. اما نکته‌ی مهمی که باید توجه داشته باشیم این است که اگر چه شاید در یک توصیف تقریبی همه‌ی این گرایش‌ها را بتوانیم انواع مختلفی از «بیگانه‌هراسی» بدانیم، اما نباید همه‌ی آن‌ها را تحت برچسب‌هایی نظیر فاشیست، نئونازی، نژادپرست و دیکتاتوری که قرائن تاریخی آن‌ها در ذهن‌ها فراوانند همگن‌سازی کنیم. واقعیت این است که خاستگاه بروز بیگانه‌هراسی در جوامع مختلف اروپایی متفاوت و ناهمگون است. یکی از مهم‌ترین دلایل افزایش محبوبیت این نوع احزاب، نارضایتی روزافزون جوامع اروپایی از «وضعیت موجود» (status quo) است. ضعف‌های عمیق و تضادهای درونی پروژه «اتحادیه‌ی اروپایی» که با آرمان برداشته شدن تدریجی مرزهای سیاسی و اقتصادی و تلفیق فرهنگی شکل گرفت اما در عمل منجر به بحران‌های عمیق اقتصادی، بی‌کاری و مهاجرت‌های غیرقانونی (به خصوص از آفریقا، آسیا و بالکان) به جوامع اروپایی ثروتمندتر شد بسیاری از رای دهندگان این کشورها را به گزینه‌های مخالف با پروژه‌ی اروپایی متمایل کرده است: پررنگ کردن مرزهای سیاسی و اقتصادی و محبوبیت بیگانه‌هراسی فرهنگی. در میان این عوامل مهم‌ترین عامل برای گرایش به سمت بیگانه‌هراسی دلایل مستقیم اقتصادی نیست، بلکه ترس از مهاجرت به این کشورهاست و به همین دلیل عموما این احزاب برنامه‌ی تحدید قوانین مهاجرت را دنبال می‌کنند. در این میان مهاجران مسلمان به صورت خاص در کانون حساسیت و دشمنی قرار دارند.

اگر این نکته‌ی مهم را در نظر بگیریم آن وقت خواهیم دانست که تکثر عقیدتی و ارزشی احزاب موسوم به بیگانه‌هراس، به همان اندازه‌ی احزاب سنتی غالب در اروپاست. در میان آن‌ها می‌توان سنتی، دموکرات، ناسیونالیست، رادیکال، نئونازی و حتی سبز هم یافت. خیلی از این احزاب رویکردی دموکراتیک و محافظه‌کارانه به حل مشکلات فعلی جوامع خود در بستر اروپایی دارند. مثلا ناسیونالیست‌های نسبتا معتدل‌ در فنلاند (True Finns)، سوئد (Sweden Democrats)، دانمارک (Danish People’s Party)، پرتغال (People’s Party of Portugal) و حتی حزب اصلی مجارستان (Fidesz) همه مبلغ روش‌های محافظه‌کارانه‌ی دموکراتیک هستند. البته احزاب تندرویی که مبلغ روش‌های تند و فاشیستی هستند نیز وجود دارند. مانند حزب جوبیک مجارستان که در بالا هم به آن اشاره شد (Jobbik)، سوبودای اوکراین (Svoboda)، طلوع طلایی در یونان (Golden Dawn) و حمله در بلغارستان (Attack). این احزاب اغلب برنامه‌های نژادپرستانه و روش‌های تهاجمی و تند را تبلیغ می‌کنند. خلاصه این‌که، همه‌ی جریانات راست افراطی و بیگانه‌هراس اروپایی از یک جنس نیستند. این احزاب از نظر میزان محبویت و نوع ایدئولوژی متکثرند ولی اغلب آن‌ها مبلغ روش‌های غیردموکراتیک، فاشیستی و اقتدارگرایانه نیستند.

نوشته‌ را این‌جا متوقف می‌کنم چون آن‌طور که برایم مسجل شده بیگانه‌هراسی در اروپا مفصل‌تر و پیچیده‌تر از آن است که بشود در یک پست وبلاگی بیش از این به آن پرداخت. این نوشته ترجمه‌ی آزاد قسمت‌هایی از این مطلب بود که خود نوشته و منابع آن برای مطالعه بیشتر در این زمینه قابل توجه هستند. 


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگل‌پلاس دعوت می‌کنم.

اکوفاشیسم هیتلری و انسان مدرن

1.

حزب نازی به دنبال قدرت گرفتنش در 1933، به وضع قوانین حمایتی از حیوانات پرداخت که بعضی از آن قوانین امروز هم در آلمان اجرا می‌شود. مثلا، در آلمان هیتلری مجازات افرادی که با حیوانات خانگی خود بدرفتاری می‌کردند تا دو سال زندان بود. نازی‌ها تولید و فروش برخی محصولات غذایی حیوانی را محدود و جراحی بدون بی‌هوشی روی حیوانات خانگی را غیرمجاز اعلام کردند. در این دوران همچنین انجام تحقیقات علمی که طی آن‌ها به حیوانات آسیب رسانده شود نیز به شدت محدود شد. حزب نازی آلمان اولین قانون منع سوءرفتار با حیوانات در فیلم‌های سینمایی را تصویب کرد و روش‌های کشتار انسانی‌تر دام و طیور (غذایی) را قانونی کرد. دولت آلمان در این دوره منطقه‌های حفاظت شده طبیعی به وجود آورد، درسی درباره برخورد انسانی با حیوانات در برنامه درسی دانش‌آموزان گنجانید و اولین کنفرانس حمایت از حیوانات را برگزار نمود. هرمان گورینگ در 1933 اعلام کرد که هر کس فکر کند می‌تواند با حیوانات مانند دارایی‌ شخصی‌اش رفتار کند را به اردوگاه کار اجباری می‌فرستد. هاینریش هیملر جایی خطاب به یکی از دوستانش که شکارچی بود گفت: چگونه می‌توانید از شلیک از پشت سر به موجودی که در حال گشت و گذار در بیشه است لذت ببرید… این‌کار یک  جنایت واقعی است. اما شاید عجیب‌ترین جلوه حمایت نازی‌ها از حیوانات، قانونی باشد که در سال 1942 وضع کردند. مطابق این قانون یهودیان از نگهداری حیوانات خانگی منع می‌شدند.

2.

آدولف هیتلر بدون شک خودش را یک دوستار حیوانات می‌دانست که موضوعی ثبت شده است. اما آیا او گیاه‌خوار بود؟ هیتلر معتقد بود گوشت‌خواری یکی از دلایل اصلی انحطاط تمدن انسانی است و گیاه‌خواری می‌تواند به  احیاء مجدد آن کمک کند. در یادداشت‌های گوبلز اشاره شده که «پیشوا یک گیاه‌خوار معتقد است. دلایل او برای گیاه‌خواری جدی و غیرقابل انکارند». البته میزان عملی التزام هیتلر به گیاه‌خواری دقیقا روشن نیست اما به هر حال حتی امروزه هم بسیاری از افراد گیاه‌خوار گاهی گوشت مصرف می‌کنند. عده‌ای هم معتقدند  کل ماجرای گیاه‌خواری هیتلر در کنار پرهیز او از الکل و سیگار ساخته و پرداخته پروپاگاندای گوبلزی است.

3.

حزب نازی را به عنوان یکی از خشن‌ترین و افراطی‌ترین گروه‌هایی که در تاریخ بشر به قدرت رسیده می‌شناسیم. اما رفتار ملایم و انسانی این حزب با حیوانات را چطور می‌توان در کنار رفتار وحشیانه و خشن آن‌ها با انسان‌ها قرار داد؟ این تضاد عجیب را چطور می‌توان توضیح داد؟ آیا این تضاد، چیزی بیش از یک کاریکاتور مشهور از میان میلیون‌ها تناقض کوچک و بزرگی که پیرامون خود ساخته‌ایم و بی‌توجه به آزاردهندگی منطقی (و اخلاقی‌) شان ادامه می‌دهیم است؟

هم بله و هم خیر. بله چون بشر امروز بیشتر و حادتر از تمام اعصار پیشین با تضادهای فلسفی نسبت به گونه خود و محیط پیرامون خود رو به روست. آیا ما به عنوان یک گونه حیات‌مند بخشی از طبیعت هستیم؟ اگر هستیم محیط طبیعی ما کجاست؟ آیا شهرها محیط‌های طبیعی ما هستند؟‌ جنگل‌ها چطور؟ آسمان‌ها چطور؟ زیر زمین چطور؟ فضا چطور؟ اگر این‌ها محیط طبیعی ما هستند، پس این مشکل که محیط زیست طبیعی ما کم کم جایی برای زیست گونه‌های دیگر زمین باقی نمی‌گذارد را چطور می‌توانیم حل کنیم؟ اما اگر این ناحیه‌ها محیط زیست طبیعی ما نیستند، چطور و مطابق با کدام قانون می‌توانیم آن‌ها را از حیطه جولان طبیعی خود حذف کنیم؟‌ آیا این‌طور نیست که ما توانایی تحرک در این ناحیه‌ها را داریم و برای زیست خود به حضور و فعالیت و دخل و تصرف در آن‌ها احتیاج داریم؟ پس آیا به همان‌ ترتیبی که یک بیشه محیط زیست طبیعی یک گربه وحشی است،‌ آیا کل کره زمین و آب‌ها و خاک‌ها و فضاهایش محیط زیست طبیعی گونه انسان امروزین نمی‌توانند تلقی شود؟

اما خیر چون معضل اکوفاشیسم دوران آلمان نازی را به صورت خاص می‌توان ریشه‌یابی کرد. صرف نظر از دیدگاه‌های بیمارگونه‌ رهبران نازی، می‌توان نوعی نگرش سبز را در مکتب فکری نازیسم مشاهده کرد. جایی در قلب تفکر نازی، گرایش به طبیعت و حفظ محیط زیست طبیعی به چشم می‌خورد.  نازی‌ها به مفاهیمی مانند مدیریت منابع جنگلی، کاهش آلودگی هوا و حفاظت از محیط زیست علاقمند بودند. درست است که این گرایش کم کم با نزدیک شدن جنگ جهانی دوم به حاشیه رفت اما فلسفه خطرناکی که در قلب مکتب دوستار محیط زیست نازی وجود داشت به صورت‌های دیگر ادامه یافت: مفهوم «طبیعت» و «حمایت از طبیعت».

نازیسم یا سوسیالیسم ملی آلمان (Nationalsozialismus) یک جنبش طبیعت‌گرا و طرف‌دار محیط زیست بود. هیتلر مکتب نازی را «دین طبیعت» می‌نامید. همان‌طور که گرگ‌ها گوزن ضعیف را از گله شکار می‌کنند و در نتیجه به تدریج ژن‌ گوزن‌ها را از ژن‌های ضعیف پاکسازی می‌کنند، نازی‌ها هم می‌خواستند ارتباط مردم آلمان با طبیعت را با حذف هر آن‌ چه (هر آن‌ کس) که غیرطبیعی می‌دانستند احیاء کنند. رهبران نازی معتقد بودند جامعه آلمان به کمک «مرگ خودخواسته» (اوتانازی) و پاک‌سازی ژنتیکی می‌تواند به آمادگی زیستی بیشتری دست یابد. مطابق این تفکر، حذف آدم‌ها یا موجوداتی که با اکوسیستم طبیعی جامعه آلمان هماهنگی ندارند قتل عام نامیده نمی‌شود، بلکه حرکتی در راستای پاک شدن جامعه آلمان و همبستگی بیشتر آن با «طبیعت» است.

4.

شاید فکر کنید تفکر «طبیعت محور» و «حفاظت از طبیعت» با اضمحلال آلمان نازی از میان رفته است. اما این تصور دقیقی نیست. در واقع این نوع تفکر در فلسفه بشر مدرن ریشه‌دارتر و عمیق‌تر از آن است که به نظر می‌رسد. صرف نظر از آن تفسیر افراطی و بیمارگونه‌ای که نازی‌ها از آن داشتند، این نگرش با ظهور نازیسم متولد نشد و با مرگ آن نیز از میان نرفت. اصولا اگر بخواهیم به یکی از شاخص‌ترین نتایج تفکر مدرنیته (دوران بعد از عصر روشن‌گری) اشاره کنیم تفکیک حوزه شناخت انسان به دو ناحیه انسانی (فرهنگ) و طبیعی (طبیعت) خواهد بود. در واقع در قلب تفکر مدرن این تصویر وهم‌آلود وجود دارد که «انسان و جامعه انسانی» چیزی جدا از «هر آن‌چه غیر از انسان است» (طبیعت) است. اکوفاشیسم نازی‌ها فقط یک نمونه کاریکاتوری از توهم بیمارگونه انسان-مرکز-پنداری انسان مدرن بود. حتی بسیاری از نهضت‌های سیاسی و زیست‌محیطی امروز هم در تلاش برای حفظ توهم تضاد و تفکیک بین انسان/طبیعت هستند و اصولا تفکیک انسان/طبیعت و تبعات ناشی از آن (نگاه به زیست کره به مثابه پدیده‌‌ای بیرونی و مجموعه‌ای از منابع که باید مورد بهره‌برداری قرار بگیرند یا توسط ما محافظت شوند) زیربنای تمدن ما در سرتاسر دنیای امروزی است.

اما این توهم روز به روز در حال فرو پاشی است. چیزی به نام طبیعت (به آن معنا که ما بتوانیم شاهد و ناظر آن باشیم) وجود ندارد و تنها در ذهنیت ما انسان‌های مدرن وجود داشته است. به واقع اول باید درک کنیم که ما هرگز مدرن نبوده‌ایم! آن‌چه هست یک سیستم اکولوژیک عظیم و پیچیده است که ما نیز یکی از عوامل حاضر و تاثیرگذار «داخل» آن هستیم. «طبیعت» یک مفهوم استاتیک و بیرونی که ما مجاز به بهره‌برداری از آن و موظف به پاسداری از آن باشیم (کدام صورت آن‌را و چه بخشی از آن‌را می‌خواهیم پاسداری کنیم؟) نیست (هیچ توهمی خطرناک‌تر از این نیست) بلکه مجموعه‌ای دینامیک است که ما به عنوان سوژه‌هایی هوشمند که داخل آن قرار داریم باید برای درک مکانیسم‌های آن تلاش کنیم برای این‌که بتوانیم شانس بقای گونه خود را در این دنیای موقتا مناسب برای زیست‌مان بیشینه کنیم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

ترس – چهار

هر وقت کلمه‌ی «فرهنگ» به گوشم می‌خورد، ضامن اسلحه‌ام را آزاد می‌کنم.
— هانس یوست، نمایشنامه‌نویس نازی
.

.

Wenn ich «Kultur» höre …, entsichere ich meinen Browning!

— Hanns Johst, Nazi playwright, Schlageter , Act 1, Scene 1

.


.

When I hear the word «culture» …, I release the safety on my Browning!»

— Hanns Johst, Nazi playwright, Schlageter , Act 1, Scene 1
.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا – دوازده

سیاست و پروپاگاندا نه می‌توانند با هم تضاد داشته باشند و نه می‌توانند نسبت به هم بی‌اعتنا باشند. آن‌ها به صورت غیرقابل تفکیکی به یکدیگر متصل‌اند: بدون سیاست، پروپاگاندایی در کار نخواهد بود و بدون پروپاگاندا سیاستی وجود نخواهد داشت.
.
«سیاستِ‌ موفق» همیشه به «پروپاگاندای موفق» احتیاج دارد. هر دو هدف مشترکی دارند و به یک سمت می‌روند.

..
— پروپاگاندای سیاسی، 1934
.

.

Politics and propaganda cannot conflict with each other, nor can they run parallel to each other, but rather they are inextricably bound to each other. Without politics there is no propaganda and without propaganda there is no politics.
.
«Good politics» always needs «good propaganda». Both have the same goal and the same direction.
— Politische Propaganda, 1934
.

بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.