زندانی که کوچک‌تر می‌شود

به خاطر ممنوعیت ورود خبرنگاران به غزه، خیلی از اخبار و اطلاعات درست به دست مردم نمی‌رسد. با این‌حال «امیر حاص» روزنامه‌نگار اسرائیلی در هاآرتص می‌نویسد:
ارتش [اسرائیل] در حال راندن ساکنان منطقه‌های پرجمعیت به سمت داخل غزه است و قسمت‌های بیرونی غزه – زمین‌های کشاورزی و همچنین نقاط مسکونی- را از مردم «پاک‌سازی» می‌کند. ارتش با محاصره‌ی مردم آن‌ها را پیوسته در منطقه‌ی محدودتری محصور میکند.
امیدوارم حدسم اشتباه باشد. اما این‌طور به نظر می‌رسد که یکی از اهداف اسرائیل این است که یک ناحیه‌ی امنیتی «عاری از مردم» در حاشیه‌ی غزه ایجاد کند و پس از پایان تهاجم غزه نیز، قوای نظامی خود را در آن حفظ کند. شبیه این کار را بارها و بارها در کرانه‌ی باختری رود اردن انجام داده: به زور مردم را راندن و بعد اشغال سرزمین‌های بیشتر.
آیا اسرائیل قصد دارد «زندان غزه» را از آن‌چه که هست «کوچک‌تر» کند؟

.

اسرائیل موفق می‌شود

مونا ال‌فرا در «از غزه با عشق» موفقیت‌های ارتش ظفرنمون اسرائیل را این‌طور خلاصه می‌کند:

روز هشتم ژانویه؛ سیزدهمین روز حمله‌ی اسرائیل به غزه
720 کشته شامل 215 کودک، 89 زن، 12 امدادرسان
بیش از 3000 مجروح که بسیاری از آن‌ها جراحت‌های جدی دارند.
11 آمبولانس در «حین انجام وظیفه» مورد حمله قرار گرفته و نابود شده‌اند.
امدادرسان‌ها اجازه‌ی انتقال بسیاری از مجروحان را ندارند، در بسیاری از موارد تیم پزشکی «سوختگی‌های متفاوتی» را در مجروحان مشاهده می‌کند. این احتمال وجود دارد که اسرائیل از فسفر سفید علیه شهروندان استفاده کرده باشد. «تحقیقات فوری در این زمینه ضروری است»…
43 نفر در مدرسه‌ی سازمان ملل کشته شده‌اند، کسانی که به مدرسه پناه برده بودند، چرا که خانه‌هایشان زیر آتش توپ‌ها نابود شده بود. سازمان ملل خواستار «بررسی فوری» ماجرا شده و اسرائیل هم رد کرده و ادعا کرده که «مردان مسلح» در مدرسه بودند [ادعایی که بعد توسط ارتش اسرائیل تکذیب شد].
غزه برق ندارد.
80 درصد مناطق بدون آب هستند چرا که سیستم لوله‌کشی آب نابود شده است.
70 درصد مخابرات نابود شده است.
برای ما دعا کنید!

در جستجوی آزادی

نوشته‌ی زیر را خانم دکتری به نام «مونا ال‌فرا» در وبلاگش به نام «از غزّه با عشق» نوشته است. وبلاگش را همیشه می‌خوانم. گفتم ترجمه کنم یک بار هم که شده با هم بخوانیم.

غزه‌ی آن‌روزها؛‌ نه سوخت، نه برق، نه گاز
کار خوبی نکردم که مدتی توی وبلاگم ننوشتم تا به شما درباره‌ی غزه بگویم. اما می‌دانم که شما درک می‌کنید، به خصوص که می‌دانید نوشتن برای من بیان واقعیت‌ِ بودنم است، بیان درونی‌ترین احساساتم. من می‌نویسم چرا که می‌خواهم شما حقیقت را درباره‌ی غزه بدانید و حس کنید که من هنوز زنده هستم و به یک «عدد» یا «شیء» تبدیل نشده‌ام. من می‌نویسم که ارتباط بین خودم و دنیای بیرون را حفظ کنم؛ «دنیای طبیعی و عادی بیرون». با این حال می‌دانم «من» مانند همه‌ی «ما» در غزه هستم: «ما به این دنیا دیگر تعلق نداریم.» ما به این دنیای ساکت‌ِ بی‌تفاوت تعلق نداریم. از وقتی که من تبدیل شدم به یک گزارش خبری، یک تکه‌ی خیلی کوچک از یک گزارش خبری که برای مدتی کوتاه‌ حس همدردی و توجه مردم جهان را به خود جلب می‌کند و حمله همچنان ادامه دارد، و جنایت علیه انسانیت هر روز ادامه دارد، و مجازات دسته‌جمعی مردم توسط نیروههای اشغال‌گر هر روز ادامه دارد، و ما فلسطینی‌ها نمی‌‌توانیم دره‌ی بین حماس و فتح (دو حزب بزرگ در فلسطین) را به هم وصل کنیم تا توافقی حاصل شود که بتوانیم در برابر اشغال مبارزه کنیم و به روش‌های مقاومت غیرخشونت‌آمیز متوسل شویم، تا به هدف ملی‌مان یعنی آزادی و عزت نفس برسیم. تا صلح مبتنی بر عدالت پیروز شود.

درباره‌ غزه شنیدن، با این‌که در غزه زندگی کنی،‌ خیلی فرق می‌کند.

بگذارید یک روز خودم در غزه را برایتان توصیف کنم.
چهارشنبه 11 جون 2008
امروز خیلی راضی و خوشحال هستم، انگار که تمام دنیا را به من داده باشند؛ چون بالاخره توانستم باک ماشینم را با 10 لیتر بنزین پر کنم. خدای من، آرزوها و هدف‌های ما به چه چیزهای بدیهی و ساده‌ای تقلیل پیدا کرده است! آخرین باری که بنزین گیرم آمده بود حدود 3 ماه پیش بود؛ بنابراین مطمئنم علت شادی کودکانه‌ی مرا درک می‌کنید.

خوب اما مشکل این بود که باید تصمیم می‌گرفتم با این سرمایه‌ی ارزشمند، این بنزین نایاب کجا باید بروم؟ به دیدن خواهرم که  در خان‌یونس زندگی می‌کند بروم؟ اما آن‌جا خیلی دور است (22 کیلومتر)،‌ حیف است همه‌ی بنزینم را مصرف کنم.
بروم به جبلیه؟ مرکز عصریه؟ بیمارستان الاودا؟ جمعیت هلال احمر غزه؟ …
عاقبت تصمیم گرفتم از ماشین استفاده نکنم و آن‌را برای روز مبادا نگهدارم. قدم‌زنان به سمت جمعیت هلال احمر غزه به راه افتادم. ماسکی هم روی صورتم کشیدم تا بوی روغن سرخ‌کردنی که این روزها خیابان‌های غزه را پر کرده حس نکنم.

برگشت به خانه
قدم زنان به آپارتمانم بازگشتم. پیاده‌روی مثلا باید کار لذت‌بخشی باشد، اما نه توی یک روز داغ تابستانی!!!
من گاز برای پخت و پز در آپارتمانم ندارم و نمی‌دانم چقدر دیگر طول خواهد کشید تا بتوانم یک کپسول گاز پُر گیر بیاورم. البته من خوشبختم چون یک خوراک‌پز برقی در خانه دارم. اما وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم برق قطع شده است.
کم‌کم هوا تاریک می‌شد و حوصله‌ام سر می‌رفت، هوا داغ بود و احساس خستگی و فرسودگی می‌کردم. تصمیم گرفتم شمع روشن نکنم و زود بخوابم. به این امید که رویاهای شیرین ببینم و نه کابوس…

اما چقدر من خوش‌خیالم. چطور می‌توانم رویای خوب ببینم وقتی همه‌ی شرایط می‌گویند که نمی‌توانم؟

صبح شده است
وقتی صبح بیدار شدم به خودم گفتم: آن‌ها هرگز نمی‌توانند اراده و تحمل مرا در هم بشکنند. آن‌ها هرگز نمی‌توانند ذهن و اراده‌ی من را برای این‌که بخشی باشم از تغییری که می‌خواهم در جهان و نه فقط در فلسطین ببینم، بشکنند. با این احساسات مثبت به جمعیت هلال احمر رفتم برای پی‌گیری ورود دارو به غزه از طرف MECA هدیه‌ای خوب از سوی مردم آمریکا که در رویای صلح و عدالت هستند و سخت تلاش می‌کنند که آن روز فرا برسد.

ارادتمند شما برای
بازگشت آزادی
صلح
عدالت
حقیقت

مونا


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی