اولین شبکهٔ خصوصی تلویزیونی در ایران

شما را نمی‌دانم، اما خواندن این خبر زیاد مرا متعجب نکرد:

با تصویب نهایی مجوز آغاز به کار شبکه موسیقی «ایرانیان» از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به نظر می رسد تریبون دار شدن خواننده های داخلی باعث کساد شدن روز افزون کار خواننده های آن ور آبی و به خصوص لس آنجلسی شود. این شبکه که به طور کامل از سوی بخش خصوصی اداره خواهد شد قرار است ویترینی برای ارائه آثار مجاز خواننده های داخلی شود تا هنرمندان داخل کشور بالاخره به آرزوی چندین و چند ساله شان برسند و بتوانند از شبکه ای رسمی و مجاز آثارشان را به مخاطبان داخلی و خارجی معرفی کنند. «ایرانیان» با وجود کسب مجوز نهایی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مرحله پیش تولید برنامه هایش قرار دارد و پیش بینی می شود تا سه ماه آینده بصورت رسمی آغاز به کار کند.

چرا تعجب نکردم؟‌ چون برایم بدیهی است که تحولات اجتماعی‌ای که شاهد آن هستیم باید به نوعی در ساختار سیاسی ایران منعکس شود. در صورتی که اولین شبکهٔ تلویزیونی خصوصی (آن‌هم در زمینهٔ‌ موسیقی!) در ایران راه‌اندازی شود یک اتفاق مهم تاریخی، اما کاملا منطقی و قابل پیش‌بینی در همین راستا خواهد بود. مساله دیگر به یک انتخاب ساده باز نمی‌گردد، بلکه ساخت سیاسی برای «بقاء خود» باید به نوعی به انحصار رسانه‌ای موجود در زمینهٔ‌ تلویزیون که از یک سو توسط رسانه‌های حکومتی و از سوی دیگر توسط رسانه‌های ماهواره‌ای ایجاد شده پایان دهد.

.

نکته: چرا اغلب سرویس‌های خبری فارسی‌زبان خارج از کشور، این خبر مهم را منتشر نکرده‌اند؟ مایهٔ شرم‌ساری است که بیشتر این رسانه‌ها این‌طور در پوشش دادن اخبار «مثبت»‌ و «امیدوار کننده» مربوط به ایران تعلل می‌کنند.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: اصلن شايد همين‌جوری‌هاست

  • مسعود علی‌محمدی » مسیر یک ذره
    صفحه وب مقاله‌‌هایش را نگاه می‌کنم و حسرتم بیشتر می‌شود. نه فقط از این که معلوم است آدم باسوادی بوده، بلکه با همان یک نگاه می‌فهمم آدم باشعوری هم بوده. هر کس در ایران کار پژوهشی کرده‌باشد می‌داند که دسترسی به مقاله‌ها دشوار است. دکتر علی‌محمدی فایل بیشتر مقاله‌هایش را هم برای دانلود گذاشته‌ است. آدم باشعور. روانش شاد باشد. کشتنش برای عوام یک مفهوم دارد (همان دانشمند هسته‌ای و این اراجیف) و برای دانشگاه پیام دیگری دارد. آنها می‌کشند و اهمیتی نمی‌دهند چه کسی را می‌کشند. به همین سادگی می‌کشند. با بمب هم می‌کشند که پیامشان واضح باشد، دیگر تصادف رانندگی و سالاد قرص‌آلود در کار نیست. با این‌ها چه باید کرد؟
  • مگر جنگ در دانشگاه است که استاد دانشگاه ترور می شود؟ » جامعه ایرانی – مدرنیته ی ایرانی
    اینکه دعوای در حوزه نظامی بین صاحبان سلاح باشد قابل انتظار است. ولی کسی که اسلحه اصلی‌اش کتاب و قلم و کلاس است و آنقدر در زندگی اهل اداب و فرهنگ شده است که در صورت دزدیده شدن شناسنامه‌اش نیز نمی‌داند که به چه کسی مراجعه کند، چرا می‌بایستی قربانی بحرانی مهم شود. این بحران چرا نمی‌بایستی در حوزه سیاسی باقی بماند و به دیگر عرصه‌ها سرایت نکند. چرا سیاست‌مداران کشور در این زمینه آنقدر شجاعت و صداقت ندارند که به حل مسئله بپردازند و از مردم و دانشمندان و صالحان و مدعیان اخلاق و اعتدال انتقام می‌گیرند. هر وقتی که صدایی در جامعه برپا می‌شود فوری به سراغ کلاس درس استاد می‌آیند و او را مورد عتاب و خطاب قرار می‌دهند این‌بار هم به منزل استادی رفته و او را قربانی می‌کنند. اینکه گفته شده است استاد فیزیک هسته ای بوده و به دلیل دانش و کار در این زمینه قربانی جور ظالم و دشمن شده است جای شبهه دارد. اول می‌بایستی ثابت شود که او دانشمند هسته‌ای بوده است و به دلیل درگیری با این حوزه به دست مخالفان توسعه دانش هسته‌ای ایران کشته شده است. شواهد نشان از امری دیگر است. به نظر می‌آید فرصت برای بسیاری برای انتقام‌گیری از حوزه علم و دانشگاه بدست آمده است. اینکه چه کسی قربانی شود تعیین نشده است. اولین مسئله ایجاد ترس در میان اساتید دانشگاه است. دومین مسئله طیف‌بندی -مخالف و موافق – در دانشگاه‌ها می‌باشد. و سومین مسئله، توسعه فضای بحرانی کشور از حوزه سیاسی و مدیریتی و اداری به فرهنگی و علمی و اقتصادی است. این ترور اولین گام در انتقال بحران از حوزه سیاسی به حوزه‌ی علمی و دانشگاه است.
  • یک قانون، یک لایحه، یک برنامه » IRPD ONLINE JOURNAL
    بنا به تجربۀ برنامه‌های اقتصادی در ایران و اکثر کشورهای در حال توسعه، به نظرم بخش دوم، یعنی پرداخت نقدی یارانه‌ها، تا چند سال به طور ناقص اجرا و بعد رها خواهد شد. در این چند سال مقادیری پول به برخی خانوارها داده خواهد شد و بسیاری دیگر بی‌نصیب خواهند ماند. دلیل این امر این است که مهمترین سؤالی که همواره در برابر توزیع نقدی یارانه‌ها وجود داشت، یعنی نحوۀ شناسایی افراد و خانوارها و تفکیک آنها بر حسب درآمد، بی‌پاسخ مانده است [حاشیه: پرسشنامه‌های توزیع شده هم بیشتر به شوخی می‌ماند]. احتمالاً گروه‌هایی که می‌توانند صدای خود را به حاکمیت برسانند، مانند کارمندان دولت، روش‌هایی را پیدا خواهند کرد که بوسیلۀ آنها جبران کاهش قدرت خرید را بکنند. کارگران بخش خصوصی و روستاییان، مانند همیشه، بازندگان اصلی خواهند بود.
  • تصاویر: يادی از خاطرات كودكی
    مجموعه‌ی عکس که بدجوری حال و هوای روزهای دبستان را تداعی می‌کند. از آن مدادپاک‌کن‌های پلیکان که به نظرم بوی خوبی می‌دادند و ذوق می‌کردم که جوهر پاک کن هم دارند بگیر تا آن سکه‌ها که یکی یا دوتایش پول تو جیبی یک روزم بود.
  • که اصلن شايد همين‌جوری‌هاست » آهومه اصن، بی‌که حلزون باشم
    که اصلن شايد همين‌جوری‌هاست که فيلم‌های اروپايی، که زن‌های فيلم‌های اروپايی با سينه‌های کوچک و پوست کک‌ومک‌دار و اندام نامتناسب و چهره‌های رنگ‌پريده و چشم‌های بی‌آرايش اين‌جوری به دلِ آدم می‌نشينند. بس‌که از جنس خودِ زندگی‌اند. بس‌که نزديک‌اند به لايه‌ی واقعیِ زندگی. بس‌که آدم‌های فيلم‌های اروپايی، همان‌جور صبح از خواب بيدار می‌شوند که ما؛ بی‌آرايش و بی‌اتوکشيده‌گی و همان‌جور که هست. بس‌که می‌شود اين زن‌ها را، اين آدم‌ها را باور کرد، شناخت‌شان، دوست‌شان داشت، با تمام نقص‌های انسانی و کژی‌ها و دوست‌ندارم‌ها و خوشم نمی‌آيدها و زشتی‌ها و بدخلقی‌ها و بدبويی‌ها و تمام …هايی که آدم‌ها توی خلوت خودشان دارند. برخلافِ ورسيون‌های هاليوودی، که يک عمر تصوير زن‌های مرمرينِ بی‌نقصِ خوش‌آب‌ورنگ‌شان تو را از آينه پرهيز می‌داد. اعتماد به نفست را زير سؤال می‌برد. هيچ زنی توی فيلم زشت نبود و بدهيکل نبود و شکم نداشت و باسن تخت نداشت و سينه‌های دفرمه و چشم‌های معوج و ابروهای کم‌پشت نداشت. که حتا توی حمام و وسط گريه و ميان هم‌آغوشی هم ترکيب آرايش‌شان به هم نمی‌خورد، خوش‌لباسی و خوش‌بويی و طنازی‌شان سر جای خودش بود. بعد اما زن‌های اروپايی که پای‌شان به فيلم‌ها باز شد، دنيا جای بهتری شد. حالا می‌شد آدم‌ها را با پيژامه ببينی، همان‌جور که توی زندگیِ واقعی. که اصلن دوست‌داشتنِ آدم‌ها، عاشقی‌هاشان انسانی‌تر شد، نسبی‌تر شد، از آن عوالم آرمانی و مرمری و توی قصه‌ها بوده‌گی درآمد، شد مثل همين دو کوچه پايين‌ترِ خودمان، شد مثل همين چار خيابان آن‌طرف‌ترِ خودمان. شدند آدم‌هايی که هم‌ديگر را همه‌جوره ديده‌اند، همه‌جوره دوست دارند. که بوی عرق تن و ملافه‌های مانده و نمِ اتاق و ظرف‌های نشسته و شورتِ عوض‌نکرده گره خورد با آدم‌هايی که دوست‌شان داشتيم. شد عينِ زندگیِ واقعی. همان‌جور که بود. همان‌جور که هست.
  • سرانجام جنبش ما – بخش هفتم – فراموش کرده ایم » مجمع دیوانگان
    من گمان می کنم جنبش سبز دو نقطه قوت مهم خود را از دست داده است. اولی تقسیم کاری بود که به قصد جلب نظر اقشار مختلف مردم انجام می شد. این روزها تمام چهره های باقی مانده از رهبران جنبش سبز تنها حاکمیت را خطاب قرار می دهند و تنها در خواسته هایی نظیر احترام به قانون، آزادی زندانیان و در بالاترین حالت مجازات متخلفان محدود شده اند. دومین نقطه قوت بیان دغدغه های اقشار مختلف مردم به عنوان شعارها و مطالبات واقعی است. اگر بخش عمده ای از زنان کشور با قوانین تبعیض آمیز مشکل داشتند این مسئله بلافاصله به یک شعار بدل می شد. اگر بخش عمده ای از جامعه زیر بار گرانی روز افزون کمر خم کرده بود این مسئله هر روز باید مورد تاکید قرار می گرفت. اما این روزها دیگر تمام دغدغه های مردم مورد توجه چهره های شاخص جنبش سبز قرار ندارد. دیگر کسی سنگ کارگر بیکار شده را به سینه نمی زند. کسی از نابودی تولید ملی سخن نمی گوید. دیگر کسی از مسافرتش به شالیزارهای شمال خاطره تعریف نمی کند؛ کسی برای آذری زبان ها پیام آذری نمی فرستد؛ کسی برای احقاق حقوق اقلیت های قومی و مذهبی وعده نمی دهد و …
  • چند نکته براي بھبودِ شیوه‌ی نگارشِ فارسی » داریوش آشوری
    با كمي دقت در ساختارِ جمله و چیرگی بر برخى عادت‌ھای دیرینه در نوشتن، با نگاهِ سنجش‌گرانه به نوشته‌ی خود و دیگران، می‌توان از نابسامانی‌ھا کاست و بر رساییِ نوشته‌ھا افزود. آن‌چه در این جستار مى‌آید عمومى‌ترین و فراوان‌یاب‌ترین مسائلِ این گونه متن‌ھاست.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آقای کانالی

درب کمد لباس‌هایش را باز کرد و مجموعه‌ی ناقابلی به ارزش چند ده میلیون تومان (شاید هم چند صد) نمایان شد. در یک قسمت کت‌ها توی کاور قرار داشتند. این قسمت، کت‌های چهارفصل یا زمستانی بود. سمت راست حدود 7 یا 8 کت با رنگ‌های شادتر آویزان بودند که تابستانه بودند. با دقت به من توضیح داد که هر روز یکی از این کت‌ها را می‌پوشد و کت روشن‌تر متعلق به شنبه است، چون شنبه‌ها هوای تهران تمیزتر است و کت کمتر کثیف می‌شود.

آقای کانالی فقط لباس‌های کانالی ایتالیایی می‌پوشد
آقای کانالی فقط لباس‌های کانالی ایتالیایی می‌پوشد

بعد کت و شلوار نفیس مارک «کانالی»  (Canali) را که تازه خریده بود بیرون آورد. جنس‌اش «سوپر 180» بود، ریزبافت‌ترین پارچه‌ای که تا به حال پوشیده بود. می‌گفت کت‌های دیگرش همه سوپر 140 یا 120 هستند و این‌بار ولخرجی کرده، چون نتوانسته در برابر چنین پارچه‌ی لطیف و ظریفی مقاومت کند. به سطح نرم و نازک کت دست کشیدم. به نازکی یک پیراهن نسبتا ضخیم بود و بسیار نرم ولی نتوانستم فرقش را با کت‌های سوپر 120 تشخیص دهم. کت هنوز نو بود و اتیکت قیمت به تومان یک عدد 7 رقمی تکان دهنده بود. تاکید کرد که او همیشه کانالی می‌پوشد و خبرگان می‌دانند که میان کانالی دوخت ایتالیا و سایر مارک‌ها که تحت لیسانس در چین دوخته می‌شوند تفاوت از زمین تا آسمان است.

دقایقی بعد کت‌ها و لباس‌های بیشتری را بیرون آورده بود تا نشانم دهد: کمربندهای چرمی چندصدهزار تومانی Moreschi و Dolce Gabana که بسیاری از آن‌ها هنوز از جعبه‌هایشان بیرون نیامده بودند، پیراهن‌های ابریشمین ریزبافتی که حتی چشم‌های فروشنده‌ی مغازه‌ی شیک فروش «عالیجناب» در تهران هم از دیدنشان گرد شده بوده و پیراهن‌های کتان 120 هزار تومانی Versace و Ermengildo Zenga که لای هر کدام هم 3 یا 4 کراوات قرار داشت، کفش‌ها که حتما می‌بایست Moreschi می‌بودند و علامت سئوال بزرگی که در ذهن من می‌چرخید که چرا این کمربندها باید این‌قدر گران باشند؟

بدون تردید «آقای کانالی» می‌توانست هفته‌ها و ماه‌ها درباره‌ی انواع پارچه‌ و کت و شلوار صحبت کند. واضح بود علاقه‌ی عجیبی به این مقوله دارد.

آقای کانالی و اقتصاد آزاد

سر میز شام، «آقای کانالی» که پیوسته حرف می‌زد توضیح داد که هرگز در خانه‌اش از کولر اسپلیت استفاده نمی‌کند، چون برق سوبسید دارد و استفاده از برق ارزان در تهران ظلم به مردم فقیر است. بعد هم اضافه کرد که می‌داند به زودی یارانه‌ی برق قرار است حذف شود. دقیق متوجه نشدم بیشتر به کدام دلیل از نصب کردن کولر اسپلیت سر باز زده بود، عادلانه نبودنش یا گران بودنش؟

بعد «آقای کانالی» از فواید طرح جدید اقتصادی دولت گفت و تاکید کرد روزگاری نه چندان دور از منتقدان سرسخت رئیس‌جمهور بوده اما این طرح یک حرکت ملی شجاعانه است و وظیفه‌ی همه‌ی ما این است که از آن دفاع کنیم. وی توضیح داد حذف کامل سوبسیدها چگونه منجر به افزایش سرمایه‌گذاری در مناطق محروم کشور می‌شود و به بهتر شدن اوضاع همان آدم‌های بیچاره‌ای که هدف یارانه بوده‌اند کمک خواهد کرد. دقایقی بعد هم آقای کانالی داشت از حرکت بزرگ و تاریخی فروش 5 درصد سهام شرکت مخابرات ایران به بخش خصوصی می‌گفت و این‌که چه خوب خواهد شد اگر آن 95 درصد دیگر هم به بخش خصوصی واگذار شود.

ذهن‌های بزرگ مثل هم فکر می‌کنند.
شعار شرکت پوشاک Zenga: ذهن‌های بزرگ مثل هم فکر می‌کنند.

داشتم فکر می‌کردم و هنوز هم دارم به این موضوع فکر می‌کنم، که چرا «آقای کانالی» این‌قدر باید از خصوصی شدن اقتصاد و حذف کامل یارانه‌ها خوشحال شود؟ شاید «آقای کانالی» هم در این زمینه «مثل خیلی‌ها» فکر می‌کند.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی