چهار کلمه از زبان دیگران: جنبش سبز، ۲۲ بهمن، انقلاب رسانه‌ای، خیابان

ضمن تشکر از نویسنده‌ی وبلاگ «راز سر به مهر» که اشاره‌اش به مصاحبه‌ی آقای عباس عبدی با دویچه‌وله باعث شد این مصاحبه را بخوانم. نکته‌هایی که آقای عبدی در این مصاحبه مطرح کرده پیش از آن‌که در نفس خود مهم باشند (که احتمالا هستند) از این نظر اهمیت دارند که ضرورت بازبینی و نقد جریان‌های مختلف سبز را نشان می‌دهند. قسمت‌هایی از این مصاحبه را با هم بخوانیم (تلخیص و تاکیدها از من است):

آقای عبدی، راهپیمایی دیروز معترضان در ۲۲ بهمن را عده‏ای نوعی شکست حرکت‌های خیابانی تلقی کردند…

این‏گونه جریانات سیاسی در ایران بیش از آن که مبتنی بر یک برنامه و عقلانیت مشخصی باشد، مبتنی بر موج احساسات و عمل‏کرد طرف مقابل است. مثلا فکر می‏کنند چون طرف مقابل کارهای بدی انجام داده است، آن‏ها نیز مجازند هر نوع سیاست و هر نوع تاکتیکی را اتخاذ کنند.

همه‏ی کسانی که در اوضاع دقت می‏کردند، متوجه بودند که چنین شیوه‏‌هایی لزوماً منجر به نتیجه‌ی مطلوبی نخواهد شد. اما به دلایلی یا نمی‏توانستند بگویند یا فکر می‏کردند اگر نگویند، شاید بهتر باشد. همین فضای استبدادی‏‌ای که نسبت به آن اعتراض داریم، عملا در این نوع جنبش‌‏ها هم بازتولید می‏شود. اگر کسی بخواهد کوچک‏ترین چیزی بگوید، حتما به  صد اتهام منتسب و محکوم می‏شود. بنابراین بخشی از آن مربوط به این نوع برخورد است و بخش دیگر آن این که اصلا مشکل این نوع رفتارها، در درجه‏ی اول تاکتیک‏‌هایشان نیست.

در تمام دنیا وقتی این اتفاقات رخ می‏دهد، از ابتدا یک نوع مطالبه‏ی مشخص دارند و به دنبال آن نوع مطالبه می‏روند. اگر نرسند، تاکتیک‏های جدیدی را برای رسیدن به آن مطالبه و آن خواست امتحان می‏کنند. ممکن است تاکتیک‏هایشان را رادیکال‏تر کنند. اما در ایران اصلا قضیه معکوس است؛ یک مطالبه را اعلام می‏کنند و وقتی به آن نمی‏رسند، سطح مطالبه‏شان را بالا می‏برند. شعارهای ابتدای این حرکت را با شعارهای انتهای آن مقایسه کنید. اصلا هیچ تناسبی با هم ندارند. چگونه ممکن است طی چند ماه، چنین پروسه‏ای طی شود؟ من می‏فهمم چرا این پروسه طی می‏شود. اما فقط می‏فهمم و آن را هیچ قابل دفاع نمی‏دانم که چرا این اتفاق‏ها رخ می‏دهد.

فکر نمی‏کنید این که شعارها عوض شده و سطح مطالبات بالا رفته، به دلیل میزان خشونت اعمال شده باشد و نه به این دلیل که مردم به خواست‏های اولیه‏ی خود نرسیدند؟

این که گفته شود خشونت وحشتناک، باید قدری تاکل کرد. من با معیارهای جهان سوم دارم قضاوت می‏کنم؛ کتک خوردن یک نفر هم زیادی است، چه برسد به کشته شدن‏ش. اما این که طرف خشونت بورزد و این طرف مطالبه‌اش را بالا ببرد، خود این نشان می‏دهد جنبشی وجود ندارد. یعنی شعارها بازیچه‏ی دست سیاست‏های طرف مقابل می‏شوند.

فرضاً اگر شما پولی از یک نفر طلبکار باشید، پولتان را از او می‏خواهید. اگر پس نداد، دو نفر را واسطه می‏کنید؛ باز هم پس نداد، کار دیگری می‏کنید و یا شکایت می‏کنید. در نهایت هم ممکن است بر سر بازپس گرفتن پولتان دعوا بکنید، اما اگر پولتان را با صحبت نتوانستید بگیرید نمی‏روید جانش را بخواهید. کسی که نمی‏تواند پولش را پس بگیرد، چگونه می‏تواند جانش را بگیرد؟

جدا از آن، شما می‏توانید روی شعار اولیه‌‏تان یک بسیج نیرو داشته باشید. اما وقتی مطالبه‏تان را بالا ببرید، کلا همه، جا می‏زنند. مثلا وقتی شعارها به هر دلیلی به این مرحله می‏رسد، دو گروه عمده کنار می‏روند؛ یک گروه می‏گویند خواسته‏‌ی ما اصلا این نبود که این‏ها دارند می‏گویند. گروه دیگری هم می‏گویند حتی اگر خواسته‏‏ی ما همین باشد، حاضر نیستیم از این طریق‏ دنبال مطالبات‏مان برویم. برای این که تجربه‏ای دارند و می‏دانند نمی‏شود که طی چند ماه پس از شرکت در انتخابات به شعارهای عجیب و غریب برسد. ولو آن‏که آن طرف بزند و یا حتی بکشد، دلیل نمی‏شود که این طرف سیاست‏هایش را بر این اساس تعیین کند.

اما این طرف هم تعیین نمی‏کند. وقتی جنبش خیابانی می‏شود و رهبری‏ که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعیت کنند نداشته باشد، مانند کامیون پرباری خواهد شد که در سراشیبی می‏خواهد دنده‏اش را خلاص کند، بنزین مصرف نکند، با انرژی جاذبه‏‌ی زمین پایین بیاید. خُب مقداری که آمد، سرعت‏اش به حدی می‏رسد که هیچ‏کس نمی‏تواند کنترلش کند. بعد هم برای این که همه را تحریک کنند که بیایند، خواسته‏های عجیب و غریب طرح می‏کنند. این یک مشکل اساسی است که در این جریان وجود دارد.

مشکل‏ کلیدی‏تری که این جریان دارد ولی به آن هنوز اصلا  توجه نکرده‏، انقلاب رسانه‏‌ای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانه‏ای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله این است که در داخل، آدم‏ها بر اساس شرایط کنونی‏شان حرف می‏زنند و فکر می‏کنند اما در خارج این محدودیت وجود ندارد. بنابراین بین واقعیت داخل و ایده‏ها و شعارهایی که داده می‏شود، شکاف بسیار عظیمی رخ می‏دهد. این شکاف ۳۰−۴۰ سال پیش و حتی ۱۰ سال پیش  اساساً وجود نداشت. بنابراین وقتی این شکاف رخ می‏دهد، کسی نمی‏تواند این دو را با هم جمع کند. کاری ندارد که یک نفر در خارج بنشیند و هرچه می‏خواهد بگوید. اما اگر قرار بود همان حرف را کسی بتواند در داخل بزند، دیگر اصلا این دعواها به‏وجود نمی‏آمد. اما این شکاف عظیمی که این وسط به‏‌وجود آمده است، مدتی به جلو می‏رود و بعد به بن‏بست می‏خورد.

آقای عبدی، شما معتقدید چون سطح مطالبات مرتب بالاتر رفت، منجر به چیزی شد که ما دیروز در مراسم ۲۲ بهمن دیدیم. ولی این اتفاق به نظر خیلی از ناظران در فاصله‏ی میان عاشورا و ۲۲ بهمن افتاد. تا مقطع عاشورا هم حضور بسیار گسترده بود و فقط دیروز بود که این حضور کم‏رنگ‏تر شد. بر مبنای نظر شما این حضور باید مرتب کم‏رنگ‏تر می‏شد و مثلا  از روز قدس که شروع شد، کم‏‏تر و کم‏تر می‏شد. ولی این اتفاق نیفتاد.

نخیر، منشاء آن از ۱۳ آبان بود اما به مرور خود را نشان داد و از عاشورا به بعد دیگر خود را شدیدتر نشان داد. در آن دوران هم جمعیت هیچ وقت به حد جمعیت ۲۵ خرداد یا حتی ۳۰ خرداد نرسید. به خاطر این که یک جنبش سیاسی ممکن است حتی مجبور شود مطالبه‏اش را کم کند تا نیروهای حامی‏اش را بیشتر بکند نه این که مرتب مطالبه را بیشتر کند و نیروهایش را کم کند. این که در این فاصله خود را نشان داد، بحث دیگری است، اما جریان از آن موقع شروع شد. از ۱۳ آبان این اتفاق افتاد. من خیلی در صدد آن نیستم که بگویم چرا این جریان از آن روز شروع شد؛ ولی کلا کسانی که در این قضیه مسئولیت دارند، باید پخته‏تر تصمیم می‏گرفتند و جلوی این اتفاق می‏ایستادند.

به نظر شما، اجرای دو حکم اعدام در این فاصله، دستگیری‏های گسترده و شدید فقط در هفته‏ی منتهی به ۲۲ بهمن و آزادی‏های شتاب‏زده‏ای که مثلا یک روز قبل از ۲۲ بهمن انجام می‏شد، بستن روزنامه‏‌ها و… تاثیری در قضیه‏ی دیروز نداشته است؟

… برای من مهم این است که تصمیم این طرف مستقل باشد. اگر قرار است رفتار آن‏ها روی رفتار این طرف تاثیر بگذارد، همین‏جا دیگر راهمان جدا می‏شود. یعنی کسانی که دارند به نام جنبش سبز حرکت می‏کنند، بیشتر از این که خودشان مستقل تصمیم بگیرند، رفتارشان واکنشی است نسبت به رفتار طرف مقابل. در این صورت، آن‏ها تعیین می‏کنند که این طرف چکار باید بکند. این حرف شما می‏تواند درست باشد. من هم با آن مخالف نیستم. اما اعتراض‏ام هم به همین است.

هیچ‏وقت یک جنبش سیاسی نباید این‏قدر منفعلانه و در واکنش به دیگران حرکت کند. این که اعدام می‏کنند؛ مگر در این مملکت کم اعدام شده که حالا شما دو مورد آن را دارید می‏شمارید؟ یا این که کتک می‏زنند، زندان می‏کنند یا هر چیز دیگری… این‏ها همه سابقه داشته، از قبل بوده و بعد از این هم خواهد بود. این‏ها اتفاق‏های جدیدی نیستند که بخواهیم بگوییم اتفاق خیلی خیلی مهمی رخ داده است. اما اگر به این وسیله دارند تعیین می‏کنند که این طرف چه نوع رفتاری بکند، نتیجه‏ی آن همین می‏شود. اعتراض من هم همین است.

البته منظور من تاثیر رفتار آن جناح بر سران جنبش نیست؛ منظورم بر بدنه‏‌ی جنبش و بر مردم است. مردم قرار است به خیابان بیایند.

مساله‏ی من هم همین است. وقتی مردم بدون رهبری به خیابان بیایند، همین می‏شود. جنبش اجتماعی باید رهبری داشته باشد. هنگامی که او می‏گوید بایستید! بایستند و وقتی بخواهد که جلو بروند، جلو بروند. یا تعیین کند که چه شعاری داده شود یا نه. وقتی کسی گوش نمی‏کند، آخرش به همین‏جا می‏رسد. آن کسی هم که حرف‏اش را گوش نمی‏کنند، باید به مسئولیت‏اش دقت کند. وقتی کسی گوش نمی‏کند و به خیابان می‏‏آیند، نتیجه‏اش هم همین است.

من با آمدن به خیابان، وقتی که روی آن کنترلی نباشد، صددرصد مخالف‏‌ام. به همین دلیل هم از ابتدا با آمدن در خیابان مخالف بودم. نه به خاطر این که این کار در جنبش سیاسی بد است. اما وقتی با آمدن توی خیابان موافق‏ام که رهبری صددرصد شناخته شده و مشخص و صاحب‏‌نفوذی داشته باشد که همه از او حرف بشنوند. وقتی شما به خیابان می‏آیید، ممکن است یک پلیس به شما حمله کند. شما باید چکار کنید؟ حق ندارید از خودتان دفاع کنید. به هیچ وجه! به خاطر این که این‏جا یک عمل جمعی است که دارد انجام می‏شود. این رهبری جنبش است که آدم‏ها را به خیابان آورده است و باید بگوید «اگر پلیس زد، بزنید» یا این که اگر «پلیس زد، فرار کنید» و یا «اگر پلیس زد، بشینید». او باید تعیین کند، نه این که هر کسی در خیابان برای خودش تصمیم بگیرد چه‏کار کند یا چه‏کار نکند.

دقیقاً آن‏چه را دست‏کم از طرف خیلی از تحلیل‏گران و ناظران به عنوان نقطه‏ی قوت جنبش سبز بیان می‏شده، یعنی نداشتن رهبری متمرکز و کاریزماتیک، شما به عنوان نقطه‏ی ضعف این جنبش می‏بینید. آیا برداشت من درست است؟

اولاً در کجای عالم نداشتن رهبر یک نقطه‏ی قوت است؟ این بازی مسخره‏ای بود که عده‏ای شروع کردند برای این که بگویند رهبری نداریم. خواستند دفاع هم بکنند. پس می‏گفتند این نقطه‏ی قوت‏اش است. اما کی گفته رهبری کاریزماتیک باید باشد؟ رهبری کاریزماتیک با رهبری قانونی و عرفی فرق می‏کند. شما می‏توانید یک جنبش داشته باشید که رهبری قدرت‏مندی داشته باشد، کاریزما هم نباشد و مبتنی بر عقلانیت باشد. اما کجای عالم و آدم می‏شود حرکتی را پیدا کرد که رهبری نداشته باشد، بعد بگوییم این نقطه‏ی قوت‏اش است؟

این همین بازی‏هایی است که درمی‏آورند. چون نمی‏توانند بپذیرند، می‏خواهند یک جریان بدون رهبری راه بیاندازند، بعد هم بگویند این نقطه‏ی قوت‏اش است. خُب حالا این هم نقطه‏ی قوت‏اش! ما باید چیزهایی بگوییم که مبتنی بر حداقل‏هایی باشد. یعنی چه که هر کسی رهبر خودش است؟ من نمی‏فهمم یعنی چه.

مثلا من ۱۰ نفر را به خیابان می‏آورم، پلیس حمله می‏کند؛ یکی از آن‏ها فرار می‏کند، دیگری می‏ایستد کتک می‏خورد و آن یکی هم پلیس را می‏زند. هرکدام خودشان تصمیم می‏گیرند دیگر. هیچ کس هم حق ندارد به آن دیگری دستور بدهد. نتیجه این می‏شود که هر سه چوب سیاست را می‏خورند، بدون آن که نان آن را بخورند.

آقای عبدی، الان با توجه به مجموعه‏ی آن‏چه که پیش رفته و جنبش به این‏جا رسیده، اگر برداشتم درست باشد نظر شما این است که جنبش باید به خواست‏های اولیه‏اش برگردد و یک رهبری متمرکز و قدرت‏مند داشته باشد. به نظر شما الان راهکار این است؟

نه من اصلا چنین راهکاری برای جنبش سبز ندارم. برای این که من به بنیان‏های آن همیشه اشکال‏هایی داشتم. من معتقدم  این نوع سیاست‏ها در ایران جواب نمی‏دهد و نمی‏تواند جلو برود. مسیرهای دیگری را باید طی کرد که متاسفانه این اوضاع عوض شده است. من هیچ توصیه‏ای برای جنبش سبز ندارم. حتما همین‏طور پیش خواهد رفت؛ خارج از اراده‏ی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پیش می‏رود.

یعنی الان اگر  کسانی که به عنوان سران جنبش شناخته شده‏اند، مثلا آقای موسوی، آقای کروبی و آقای خاتمی بخواهند بشینند و راهی برای برون‏‌رفت از این مرحله پیدا کنند، شما به عنوان یک نظریه‏پرداز هیچ توصیه‏ای به آن‏ها ندارید؟

این‏جا من فقط یک طرف قضیه را صحبت کردم، طرف حکومت را هنوز صحبت نکرده‏ام. به نظر من، فارغ از همه‏ی این مسائل، اصل تصمیم را باید حکومت بگیرد. حکومت اشتباه مهلکی را انجام داده است. به نظر من، اتفاق دیروز همان‏قدر که برای جنبش سبز می‏توانست درس‏آموز باشد، حکومت هم باید از آن درس بگیرد.

جمع کردن یک مساله با حل کردن آن خیلی خیلی فرق می‏کند. قبلا هم که از من پرسیده بودند ۲۲ بهمن چه می‏شود، گفتم اتفاقی نمی‏افتد و این‏ها مساله را جمع می‏کنند. هیچ نکته‏ی خاصی رخ نمی‏دهد. دلایل خاص خودم را هم داشتم. اما همان‏جا به کسانی که این سؤال را می‏کردند، متذکر شدم که این خطری است که حکومت را تهدید می‏کند که فکر کند این مساله حل شده است. ماهیت این مساله نرم‏افزاری است و به هیچ وجه نمی‏توان آن را با ابزارهای سخت‏افزاری حل کرد.

… حال اگر قرار بر توصیه به آن‏ها باشد؛ فکر می‏کنم بیشترین کوشش جنبش سبز در درجه‏ی اول باید این باشد که توپ را توی زمین حکومت بیاندازد و حکومت را به جایی برساند که سیاست‏های خود را تعدیل کند و تغییر بدهد و این‏ها هم پاسخ مثبتی به او بدهند. وگرنه اگر با این نگاه‏های ایدئولوژیک که یکی سیاه و یکی سفید است به قضایا نگاه کنیم، واقعیت این است که هیچ اتفاق خوبی در مملکت رخ نمی‏دهد. در مجموع باید کوشش کنند راهی را بروند که توپ به زمین حکومت بیفتد و حکومت خودش مجبور شود تغییراتی را بپذیرد. اگر سیاست درستی را اتخاذ کنند −که من برای آن حتما پیشنهادهایی دارم− این اتفاق دیر یا زود رخ خواهد داد.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: اصلن شايد همين‌جوری‌هاست

  • مسعود علی‌محمدی » مسیر یک ذره
    صفحه وب مقاله‌‌هایش را نگاه می‌کنم و حسرتم بیشتر می‌شود. نه فقط از این که معلوم است آدم باسوادی بوده، بلکه با همان یک نگاه می‌فهمم آدم باشعوری هم بوده. هر کس در ایران کار پژوهشی کرده‌باشد می‌داند که دسترسی به مقاله‌ها دشوار است. دکتر علی‌محمدی فایل بیشتر مقاله‌هایش را هم برای دانلود گذاشته‌ است. آدم باشعور. روانش شاد باشد. کشتنش برای عوام یک مفهوم دارد (همان دانشمند هسته‌ای و این اراجیف) و برای دانشگاه پیام دیگری دارد. آنها می‌کشند و اهمیتی نمی‌دهند چه کسی را می‌کشند. به همین سادگی می‌کشند. با بمب هم می‌کشند که پیامشان واضح باشد، دیگر تصادف رانندگی و سالاد قرص‌آلود در کار نیست. با این‌ها چه باید کرد؟
  • مگر جنگ در دانشگاه است که استاد دانشگاه ترور می شود؟ » جامعه ایرانی – مدرنیته ی ایرانی
    اینکه دعوای در حوزه نظامی بین صاحبان سلاح باشد قابل انتظار است. ولی کسی که اسلحه اصلی‌اش کتاب و قلم و کلاس است و آنقدر در زندگی اهل اداب و فرهنگ شده است که در صورت دزدیده شدن شناسنامه‌اش نیز نمی‌داند که به چه کسی مراجعه کند، چرا می‌بایستی قربانی بحرانی مهم شود. این بحران چرا نمی‌بایستی در حوزه سیاسی باقی بماند و به دیگر عرصه‌ها سرایت نکند. چرا سیاست‌مداران کشور در این زمینه آنقدر شجاعت و صداقت ندارند که به حل مسئله بپردازند و از مردم و دانشمندان و صالحان و مدعیان اخلاق و اعتدال انتقام می‌گیرند. هر وقتی که صدایی در جامعه برپا می‌شود فوری به سراغ کلاس درس استاد می‌آیند و او را مورد عتاب و خطاب قرار می‌دهند این‌بار هم به منزل استادی رفته و او را قربانی می‌کنند. اینکه گفته شده است استاد فیزیک هسته ای بوده و به دلیل دانش و کار در این زمینه قربانی جور ظالم و دشمن شده است جای شبهه دارد. اول می‌بایستی ثابت شود که او دانشمند هسته‌ای بوده است و به دلیل درگیری با این حوزه به دست مخالفان توسعه دانش هسته‌ای ایران کشته شده است. شواهد نشان از امری دیگر است. به نظر می‌آید فرصت برای بسیاری برای انتقام‌گیری از حوزه علم و دانشگاه بدست آمده است. اینکه چه کسی قربانی شود تعیین نشده است. اولین مسئله ایجاد ترس در میان اساتید دانشگاه است. دومین مسئله طیف‌بندی -مخالف و موافق – در دانشگاه‌ها می‌باشد. و سومین مسئله، توسعه فضای بحرانی کشور از حوزه سیاسی و مدیریتی و اداری به فرهنگی و علمی و اقتصادی است. این ترور اولین گام در انتقال بحران از حوزه سیاسی به حوزه‌ی علمی و دانشگاه است.
  • یک قانون، یک لایحه، یک برنامه » IRPD ONLINE JOURNAL
    بنا به تجربۀ برنامه‌های اقتصادی در ایران و اکثر کشورهای در حال توسعه، به نظرم بخش دوم، یعنی پرداخت نقدی یارانه‌ها، تا چند سال به طور ناقص اجرا و بعد رها خواهد شد. در این چند سال مقادیری پول به برخی خانوارها داده خواهد شد و بسیاری دیگر بی‌نصیب خواهند ماند. دلیل این امر این است که مهمترین سؤالی که همواره در برابر توزیع نقدی یارانه‌ها وجود داشت، یعنی نحوۀ شناسایی افراد و خانوارها و تفکیک آنها بر حسب درآمد، بی‌پاسخ مانده است [حاشیه: پرسشنامه‌های توزیع شده هم بیشتر به شوخی می‌ماند]. احتمالاً گروه‌هایی که می‌توانند صدای خود را به حاکمیت برسانند، مانند کارمندان دولت، روش‌هایی را پیدا خواهند کرد که بوسیلۀ آنها جبران کاهش قدرت خرید را بکنند. کارگران بخش خصوصی و روستاییان، مانند همیشه، بازندگان اصلی خواهند بود.
  • تصاویر: يادی از خاطرات كودكی
    مجموعه‌ی عکس که بدجوری حال و هوای روزهای دبستان را تداعی می‌کند. از آن مدادپاک‌کن‌های پلیکان که به نظرم بوی خوبی می‌دادند و ذوق می‌کردم که جوهر پاک کن هم دارند بگیر تا آن سکه‌ها که یکی یا دوتایش پول تو جیبی یک روزم بود.
  • که اصلن شايد همين‌جوری‌هاست » آهومه اصن، بی‌که حلزون باشم
    که اصلن شايد همين‌جوری‌هاست که فيلم‌های اروپايی، که زن‌های فيلم‌های اروپايی با سينه‌های کوچک و پوست کک‌ومک‌دار و اندام نامتناسب و چهره‌های رنگ‌پريده و چشم‌های بی‌آرايش اين‌جوری به دلِ آدم می‌نشينند. بس‌که از جنس خودِ زندگی‌اند. بس‌که نزديک‌اند به لايه‌ی واقعیِ زندگی. بس‌که آدم‌های فيلم‌های اروپايی، همان‌جور صبح از خواب بيدار می‌شوند که ما؛ بی‌آرايش و بی‌اتوکشيده‌گی و همان‌جور که هست. بس‌که می‌شود اين زن‌ها را، اين آدم‌ها را باور کرد، شناخت‌شان، دوست‌شان داشت، با تمام نقص‌های انسانی و کژی‌ها و دوست‌ندارم‌ها و خوشم نمی‌آيدها و زشتی‌ها و بدخلقی‌ها و بدبويی‌ها و تمام …هايی که آدم‌ها توی خلوت خودشان دارند. برخلافِ ورسيون‌های هاليوودی، که يک عمر تصوير زن‌های مرمرينِ بی‌نقصِ خوش‌آب‌ورنگ‌شان تو را از آينه پرهيز می‌داد. اعتماد به نفست را زير سؤال می‌برد. هيچ زنی توی فيلم زشت نبود و بدهيکل نبود و شکم نداشت و باسن تخت نداشت و سينه‌های دفرمه و چشم‌های معوج و ابروهای کم‌پشت نداشت. که حتا توی حمام و وسط گريه و ميان هم‌آغوشی هم ترکيب آرايش‌شان به هم نمی‌خورد، خوش‌لباسی و خوش‌بويی و طنازی‌شان سر جای خودش بود. بعد اما زن‌های اروپايی که پای‌شان به فيلم‌ها باز شد، دنيا جای بهتری شد. حالا می‌شد آدم‌ها را با پيژامه ببينی، همان‌جور که توی زندگیِ واقعی. که اصلن دوست‌داشتنِ آدم‌ها، عاشقی‌هاشان انسانی‌تر شد، نسبی‌تر شد، از آن عوالم آرمانی و مرمری و توی قصه‌ها بوده‌گی درآمد، شد مثل همين دو کوچه پايين‌ترِ خودمان، شد مثل همين چار خيابان آن‌طرف‌ترِ خودمان. شدند آدم‌هايی که هم‌ديگر را همه‌جوره ديده‌اند، همه‌جوره دوست دارند. که بوی عرق تن و ملافه‌های مانده و نمِ اتاق و ظرف‌های نشسته و شورتِ عوض‌نکرده گره خورد با آدم‌هايی که دوست‌شان داشتيم. شد عينِ زندگیِ واقعی. همان‌جور که بود. همان‌جور که هست.
  • سرانجام جنبش ما – بخش هفتم – فراموش کرده ایم » مجمع دیوانگان
    من گمان می کنم جنبش سبز دو نقطه قوت مهم خود را از دست داده است. اولی تقسیم کاری بود که به قصد جلب نظر اقشار مختلف مردم انجام می شد. این روزها تمام چهره های باقی مانده از رهبران جنبش سبز تنها حاکمیت را خطاب قرار می دهند و تنها در خواسته هایی نظیر احترام به قانون، آزادی زندانیان و در بالاترین حالت مجازات متخلفان محدود شده اند. دومین نقطه قوت بیان دغدغه های اقشار مختلف مردم به عنوان شعارها و مطالبات واقعی است. اگر بخش عمده ای از زنان کشور با قوانین تبعیض آمیز مشکل داشتند این مسئله بلافاصله به یک شعار بدل می شد. اگر بخش عمده ای از جامعه زیر بار گرانی روز افزون کمر خم کرده بود این مسئله هر روز باید مورد تاکید قرار می گرفت. اما این روزها دیگر تمام دغدغه های مردم مورد توجه چهره های شاخص جنبش سبز قرار ندارد. دیگر کسی سنگ کارگر بیکار شده را به سینه نمی زند. کسی از نابودی تولید ملی سخن نمی گوید. دیگر کسی از مسافرتش به شالیزارهای شمال خاطره تعریف نمی کند؛ کسی برای آذری زبان ها پیام آذری نمی فرستد؛ کسی برای احقاق حقوق اقلیت های قومی و مذهبی وعده نمی دهد و …
  • چند نکته براي بھبودِ شیوه‌ی نگارشِ فارسی » داریوش آشوری
    با كمي دقت در ساختارِ جمله و چیرگی بر برخى عادت‌ھای دیرینه در نوشتن، با نگاهِ سنجش‌گرانه به نوشته‌ی خود و دیگران، می‌توان از نابسامانی‌ھا کاست و بر رساییِ نوشته‌ھا افزود. آن‌چه در این جستار مى‌آید عمومى‌ترین و فراوان‌یاب‌ترین مسائلِ این گونه متن‌ھاست.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و نه فقط این‌جا بلکه در همه‌ی نقل‌قول‌ها و هر جا به منبعی لینک یا ارجاع می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

روش نوشتن متن برنامه‌ها در وردپرس

این را نوشتم محض امتحان امکان جدید وردپرس. قبلا هم می‌شد متن یا کدهای (Code) برنامه‌نویسی را داخل پست وبلاگ‌های وردپرس دات‌کام منتشر کرد اما به این خوشگلی و کاملی نبود. الان این‌قدر قوی شده که حتی می‌توانید خط‌های مورد نظرتان را با رنگ دیگری نشان دهید (highlight).

حتما توجه دارید که نوشته‌ی زیر به صورت تصویر نیست. یعنی کماکان خاصیت متنی را دارد و می‌شود به راحتی کپی و پیست‌اش کرد. اصل ماجرا هم همین است! روش‌اش را این‌جا توضیح داده.

// this is the comment!
class TestWordpress {
// I highlighted this line. honestly isn't it cool?
   public static void main(String args[]) {
      System.out.println("wow.. it works!");
      }
   }
}

پی‌نوشت: یکی از دوستان یادآوری کردند که احتمالا متن بالا در گوگل‌ریدر درست نمایش داده نمی‌شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون …

اگر تا همین هفته‌ی پیش تردیدهایی در من بود، امروز دیگر نیست. من به آقای میرحسین موسوی رای می‌دهم و این‌کار را نه از روی مصلحت‌‌اندیشی که با کمال میل و با افتخار انجام می‌دهم.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون او آسمانی‌نما و مقدس‌نما نیست و از همین زمین خودمان است. تپق می‌زند و «چیز» می‌گوید و در مواجهه با بی‌شرمی دست و پایش را گم می‌کند و در عین حال مناعت طبع و نجابت‌اش را تا حد امکان حفظ می‌کند و در شرایط عادی هم خوب،‌ متین، دقیق و صادقانه صحبت می‌کند.  خیلی مهم است که رئیس‌جمهور قابل نقد باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون هیکل‌اش زیاد کوچک نیست که توی لباس ریاست‌جمهوری گم شود و هی مجبور باشیم بگردیم پیدایش کنیم. لباس فاخر ریاست‌جمهوری بر تن میرحسین گشادی نمی‌کند. خیلی مهم است که قامت رئیس‌جمهور متناسب با لباس‌اش باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم،‌ چون حرف‌های خوب و قشنگی که خودش هم به آن‌ها باور قلبی نداشته باشد نمی‌زند. مثلا نمی‌آید دم از دفاع از همه‌ی شهروندان ایران از جمله دگراندیشان بزند و دو دقیقه‌ی بعد انگار که به کل ادعاهایش را فراموش کرده باشد، یکی از همین شهروندان دگراندیش را متهم به کمو/نیست بودن بکند و با تحقیر از او یاد کند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور به حرف‌هایی که می‌زند اعتقاد داشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون به دقت و وسواس بسیار برنامه‌ها و حرف‌هایش را گوش داده‌ام و با اطمینان می‌گویم هم برنامه‌هایش از همه‌ی کاندیداهای دیگر زیربنایی‌تر و غیرشعاری‌تر است و هم حرف‌ها و مواضع‌اش از همه صادقانه‌تر. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور غیرشعاری و زیربنایی برنامه‌ریزی کند.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چرا که اگرچه «امیر» خوانده می‌شود، حرص و طمع قدرت ندارد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور عقده‌ی قدرت نداشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون حرف‌های انقلابی ولی غیرعملی و شعاری نمی‌زند و قرار نیست تمام انرژی‌های محدود جنبش مردم را به پای موضوعات حاشیه‌ای مانند تغییر قانون اساسی یا حذف حجاب اجباری هدر دهد و در عوض می‌دانم که تمرکز‌ش را بر کلیدی ترین و زیربنایی‌ترین مشکلات امروز ایران یعنی «از هم گسیختگی مدیریت اقتصادی» و «سیاست‌پرتنش خارجه‌ی ایران» می‌گذارد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور تمام انرژی و توان‌اش را صرف امورات زیربنایی و اصلی کند و درگیر حاشیه‌های جذاب نشود.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون برای اولین بار در تاریخ ایران، دست همسرش را با افتخار گرفت و جلوی دوربین‌ها و چشم‌های میلیون‌ها ایرانی ظاهر شد. او از این‌که زن‌اش «هم‌-سر» و هم‌ردیف او باشد احساس ننگ نمی‌کند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور «هم-سر» داشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون او را از همه‌ی کاندیداهای دیگر پخته‌تر و حرفه‌ای‌تر در سیاست می‌دانم و چه خوب و شگفت که این حرفه‌ای‌تر بودن‌ به معنای شارلاتان‌تر بودن‌اش نیست. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور پخته باشد و بازی نخورد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون موج‌های سبز مردم را به چشم دیده‌ام و می‌دانم مردم ممکن است احساساتی یا هیجان‌زده شوند اما وقتی شوری این‌چنین آن‌ها را فراگیرد امکان ندارد قوه‌ی سنجش‌شان اشتباه کرده باشد. خیلی مهم است که پشت سر رئیس‌جمهور یک موج عظیم مردمی ایستاده باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون گاهی وقت‌ها از بعضی چیزها خجالت می‌کشد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور بتواند گاهی خجالت بکشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون همیشه تاکید می‌کند که خیلی از وعده‌هایش کار یک رئیس‌جمهور یا چند سال نیست. او از برنامه‌ریزی بلندمدت صحبت می‌کند، حرف‌هایی می‌زند که فراتر از دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌اش هستند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور فراتر از نوک دماغ چهارساله‌اش را ببیند.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون احساس خطر کرده است. او نگران نظام است. به عبارت دیگر، او نگران «جمهوری» اسلامی ایران است. خیلی مهم است رئیس‌جمهور نگران نظام باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون می‌توانم سرم را بالا بگیرم و بگویم این رئیس‌جمهور کشور من است. خیلی مهم است که آدم رویش بشود به دیگران بگوید رئیس‌جمهور کشورش کیست. .یب یب


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

تهیه‌کنندگان بخش فارسی صدای آمریکا، فارسی بلد نیستند

این خبر که در واشنگتن‌تایمز منتشر شده جالب بود. تحقیقی که توسط وزارت امور خارجه‌ی آمریکا انجام شده نشان داده که مشکلات جدی‌ای در شیوه‌ی برنامه‌سازی بخش فارسی صدای آمریکا (Voice of America) وجود دارد. مهمترین مشکلات اشاره شده نداشتن بی‌طرفی سیاسی (political bias) و فارسی بلد نبودن تهیه‌کننده‌های آن است.

گزارش تهیه شده نشان داده که هیچ‌کدام از تهیه‌کننده‌های اجرایی اصلی (executive producers) شبکه‌ی فارسی صدای آمریکا (VOA PNN) فارسی بلد نیستند و این به آن معناست که محتوای برنامه‌ها بدون نظارت عالی تهیه‌کننده‌ها پخش می‌شود و فقط در سطح «دبیرهای اجرایی» (executive editor) کنترل کیفی می‌شود.

شاید این مساله یکی از دلایل کیفیت بسیار نازل برنامه‌های خبری/تحلیلی این شبکه باشد.

تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی آمد، خوشحال باشیم اما هیجان‌زده نشویم

بالاخره شبکه‌ی تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی راه‌اندازی شد. به دو دلیل این موضوع برای فارسی‌زبان‌ها یک اتفاق مهم رسانه‌ای است:

  1. شیکه‌های تلویزیونی فارسی‌زبان سطح‌ پایین لوس‌آنجلسی و صدای آمریکا را از انحصار خارج می‌کند و از این به بعد فارسی‌زبان‌هایی که دوست دارند به منابع خارج از ایران دسترسی داشته باشند، مجبور نیستند سلامت روانی خود را پای این شبکه‌ها به مخاطره بیاندازند.
  2. صدا و سیمای ایران (و احتمالا تاجیکستان و افغانستان) که تا امروز به لطف نداشتن رقیب جدی و انحصار حکومتی با خیال راحت هر کاری دلش می‌خواست می‌کرد مجبور می‌شود کیفیت تولید و پخش برنامه‌های خود را بالاتر ببرد و نمک ایدئولوژیک‌اش را هم که دیگر به شوری زده است کم کند.

اما صرف‌نظر از این دو مورد بسیار مهم، نباید راه‌اندازی شبکه‌ی تلویزیونی فارسی زبان بی‌بی‌سی را «بیش از حد» بزرگ کرد و مطابق عادت همیشگی‌ ما ایرانی‌ها هیجان‌زده و ملتهب شد و یا اقدام به پرستش بی‌بی‌سی فارسی کرد!

فراموش نکنیم این شبکه‌ از کجا دارد پخش می‌شود، و بد نیست همان‌طور که نکات مثبت این تحول را در نظر داریم «همواره» نیم‌نگاهی هم به تاریخ داشته باشیم. تاریخ معاصر ایران (و کشورهایی مانند ایران) به ما می‌گوید در اعتماد بیش از حد کردن به رسانه‌های خارجی -حتی اگر بی‌بی‌سی باشد- محتاط باشیم:

یک رسانه‌ی فوق حرفه‌ای مانند بی‌بی‌سی، با جذابیت گرافیکی و صوتی عالی و همین‌طور تنوع و کیفیت بالای برنامه‌ها و حفظ بی‌طرفی «حرفه‌ای» در پوشش خبری وقایع روزمره، به سرعت اعتماد مخاطبان «تشنه‌ی ایرانی» را به خود جلب می‌کند. وقتی اعتمادها جلب شد و رسانه در عمق خانه‌ها و قلب‌ها نفوذ کرد، مخاطبان در برابر تزریق نامحسوس گرایش‌ها و خط‌دهی‌هایی که «لزوما» در راستای منافع مردم ایران نیستند آسیب‌پذیر می‌شوند.

بیشتر ما جوان‌ترها که بزرگ‌شده‌ی دوران بعد از انقلاب هستیم، بی‌بی‌سی را به عنوان یک نام معتبر می‌شناسیم. خود من اسم بی‌بی‌سی که می‌آید یاد برنامه‌های مستند شگفت‌انگیز علمی می‌افتم و یا سریال‌های داستانی یا تاریخی کم‌نظیر. اما فراموش نکنیم بی‌بی‌سی خبری با بی‌بی‌سی فیلم‌های مستند و یا بی‌بی‌سی سریال‌های تلویزیونی فرق می‌کند و باور بفرمایید مهم‌ترین دلیل راه‌اندازی این شبکه‌ی تلویزیونی به زبان فارسی پوشش خبری/تحلیلی آن بوده نه این‌که خواسته باشند یک کانال تلویزیونی عالی پر از از فیلم‌های حیات وحش یا سریال داستانی به مردم ایران هدیه دهند.

خلاصه این‌که کانال فارسی بی‌بی‌سی بدون شک بسیار «حرفه‌ای» و از نظر فنی کم‌نقص خواهد بود و آمدنش هم به آن دو دلیل که در بالا گفتم بسیار مهم است، اما درست به همان دو دلیلی که بالا ذکر شد، ظهور آن می‌تواند خطرناک نیز باشد:

  1. صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، حتی اگر اراده کند و هزار و یک جور محدودیت قدرتی و عقیدتی هم (بر فرض) از گرده‌اش برداشته شود باز هم نمی‌تواند با یک شبکه‌ی تلویزیونی فوق حرفه‌ای مانند بی‌بی‌سی رقابت کند.
  2. به خاطر خلا رسانه‌ای در بین فارسی‌زبانان، این خطر وجود دارد که تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی به سرعت اعتبار و محبوبیت بسیار بالایی پیدا کند و در این صورت دستکاری کردن افکار عمومی مردم ایران در راستای منافع انگلستان و متحدانش راحت‌تر می‌شود.

پس پیشنهاد می‌کنم از آمدن تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی خوشحال باشیم، اما هیجان‌زده نشویم.


در همین‌ رابطه پیشنهاد می‌کنم:

لطفا مشترک شوید
بامدادی+لینکدونی
فقط بامدادی
نجواها