لینک‌های روز: مقاومت شبکه‌ای شادمانه و پرامید

  • دستگیری بدون بازداشت » دیده‌بان
    تجربه نشان داده که می‌شود بدون پیش آمدن مشکلی، استراتژیست‌ها و نیروهای اصلاح‌طلب متبحر در کار تشکیلاتی را به زندان انداخت، دفاتر سران را بست، کانال‌های ارتباطی رهبران با جامعه را مسدود کرد و کاری کرد که این افراد گرچه ظاهراً آزادند، اما عملاً آزاد به انجام هیچ کاری نیستند.
  • خورشید خانوم دست از وبلاگ‌نویسی کشید
    یکی از قدیمی‌ترین وبلاگ‌های فارسی دیگر در وبلاگش نخواهد نوشت.
  • خبري در راه است » مسعود بهنود
    در روزگار شوروی سابق به خصوص دوره برژنف که بالاخره هم به شکست انجامید از مدیران خبرگزاری ها و خبرنگاران خبرگزاری رسمی شوروی و روزنامه های ایزوستیا و پرودا می پرسیدند چرا عین هم می نویسند و فاش می شد که آن ها کارمندان صادق دولتند و برای حقوق کار می کنند و جز این کاری نمی دانند متحدالمال هائی بیرون می آمد که فقط و فقط سران حزب را گول می زد تا بخوابند که لحظه سقوط برسد. لحظه سقوط هم که رسید روسای حزبی اول از همه به صف حکومت جدید پیوستند. انقلاب ایران این عیب دوم را نداشت. اما همه عادت های بد نظام ساقط شده را پیدا کرد. این مقالات دستوری متملق و استفاده از ادبیات برای انجام وظیفه کارمندان تبدیل به کار مهوعی می شود. نمونه اش را امروز در خبری پیرامون نماز جمعه یا در مقدمه آن، در خبرگزاری جمهوری اسلامی خواندم .
  • جمهوری اسلامی تقلبی » حقوق مردم
    مقام رهبری در خطبه های نماز جمعه این هفته به درستی هشدار دادند که مراقب باشید یک جمهوری اسلامی تقلبی برای ما درست نکنند. بر این اساس لازم است بنا بر اهداف انقلاب اسلامی، قانون اساسی و آموزه های دینی تبیین نماییم که جمهوری اسلامی تقلبی و واقعی چیست و شاخصه های آنان کدامند؟
    جمهوری اسلامی تقلبی هم جمهوریتش تقلبی است هم اسلامیتش غیر واقعی، ظاهری و ابزاری
  • شرمگاه » خانه به دوش
    حکومت برای بقای خود در خیابانهای تهران و در مقابل چشمان حیرت‌زده شهروندان عادی خود دست به کشف عورت زد.
    شهروندان ناباورانه سبوعیت و شقاوت پنهان او را برای نخستین بار در میادین و خیابانهای شهرشان دیدند و دانستند آنجا که پای حفظ و بقا باشد، حکومت مؤدبشان به ناگاه ماده گرگ بیماری خواهد شد که حتی فرزندان خود را به نیش میکشد و می خورد.
    تمام آنچه پیش از این فقط عده‌ای خاص از مخالفین و در تاریکی پستوها دیده بودند و سالها تنها رازداران چیزی بودند که باور کردنش همواره برای عموم دشوار می‌آمد، یکباره عریان در میانه شهر و در روز روشن نمایان شد. چهره جدیدی از حکومت دیدند که با تصویر صدا و سیمایی و ساختگی آن هیچ قرابتی نداشت.
  • طعم فسنجان و برادروخواهرکشی » هزاردستان چمن
    به این فکر می کنم که کسی که امیر جوادی فر یا سهراب اعرابی یا اشکان سهرابی یا ندا سلطان را کشت شاید شب قبل از قتل فسنجان خورده بوده شاید اگر در میهمانی همدیگر را دیده بودند با هم الان دوست بودند. شاید هر دو به یک رستوران می رفتند. شاید هر دو سالها پیش کارتون مدرسه ی موشها را دوست داشته اند شاید فیلم پیکان یازده هر دو را به یک اندازه نوستالژیک می کرده است. شاید یکبار قاتل به خانه ی سهراب اشتباهی زنگ زده بوده و سهراب به او گفته بوده که ببخشید اشتباه گرفته اید یا شاید در تاکسی کنار هم نشسته بودند. واقعیت این است که برای من باورش سخت است که باتوم به دستها و مسلسل به دست ها -انها که نگذاشتند امیر را دکتر ببیند- زرشک پلو می دانند چیست یا احتمالا با فیلم قانون وقتی ویجی کشته شد گریه کرده اند. اما ایا لحظه ای که قاتل انگشتش را روی اسلحه اش گذاشته بود و اماده بود که به قلب انسانی شلیک کند که گناه اش این بود که برای خودش و شعوراش احترام قایل بود به این فکر کرد که در شرایطی دیگر ممکن بود الان خودش در خیابان باشد و همان فرد معترض؟ به این فکر کرد که چقدر فاصله شان ناچیز است؟
  • مقاومت شبکه‌ای شادمانه و پر امید
    تحلیلی خواندنی درباره‌ی راهی که مردم برای برون‌رفت از بحران باید در پیش بگیرند.
  • شعری از یک جانباز که دل آدم را تکان می‌دهد
    …من بي‌دست، بي‌پا، زبان، گاهي چشم
    و به گمان آنها حتي شعور
    در دورافتاده‌ترين اتاق بداخلاق‌ترين بيمارستان
    وظيفه حفاظت از مرزهايي را دارم
    كه تمام روزنامه‌ها و شبكه‌هاي تلويزيوني
    حتي رفقاي ديروزم – قربتاً الي‌الله –
    با تلاش تحسين‌برانگيز
    سرگرم تجاوز به آنند.
    جالب آنكه در مراسم آغاز هر تجاوزي
    با نخاع قطع شده‌‌ام
    بايد در صف اول باشم
    و هميشه بايد باشم
    چون تريبون، گلدان و صندلي
    باشم تا رسيدن نمايندگان بانك‌ها
    سپس وظيفه دارم فوراً به اتاقم برگردم. …
  • مخاطب فیلم روزهای سبز حنا مخملباف کیست؟ » لویاتان
    برای مخاطب ایرانی، این فیلم ناقص و ناکافی است. برای مخاطب خارجی، خوب و رسا است. اما به هر حال، تلاشی است که باید آن را اجر نهاد و از آن تقدیر کرد. آن هم در حالی که در دنیای رسانه های سرتاسر دروغ و بهتان داخل کشور، گرفتار هستیم.

* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب (های) اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

دستگیری حسین درخشان و احتمال‌هایش

شخصا فکر می‌کنم امکانش را ندارم که بدانم ظاهر و باطن ماجرای دستگیری حسین درخشان (حودر) چیست. فقط می‌توانم چند تا حدس کلی بزنم. این حدس ها را هم می‌زنم که حرف توی دلم نمانده باشد و گرنه می‌دانم که به احتمال زیاد هیچ‌کدام از این حدس‌ها به تنهایی درست نیست. احتمالا واقعیت جایی آن وسط‌هاست شاید هم ترکیبی از همه‌ی آن‌ها باشد. شاید هم به کل چیز دیگری باشد. به قول بزرگی واقعیت آن قدر شگفت نیست که ما فکر می‌کنیم، گاهی واقعیت آنقدر شگفت‌انگیز است که حتی فکرش را هم نمی‌کنیم.

همین‌جا هم بر این نکته تاکید می‌کنم که امیدوارم حسین درخشان خیلی زود صحیح و سالم آزاد شود و خودش تعریف کند ماجرا چه بوده.

در این جا چهار حالت کلی را ذکر می کنم. حالت ها بر اساس مفهوم صداقت یا عدم صداقت نوشته شده‌اند. منظور از صداقت (یا عدم صداقت) هم این است که ماجرای پنهانی که متفاوت از آن چه در دید عموم قرار گرفته در جریان نباشد (یا باشد).

حالت اول. حسین درخشان آدم صادقی است؛ دستگیرکننده‌گانش صاف و سادهاند
بیچاره حسین درخشان. آدمی صاف و ساده که یک مدتی از این ور بام افتاد و یک مدتی هم از آن ور بام افتاد. دستگیر کننده‌هایش هم در کمال صداقت و شفافیت دستگیرش کردند آن هم به خاطر آن حودر سال‌های قبل؛ حرف‌هایی که زده بود و حتی رفته بود اسرائیل. حسین در این یکی دو سال اخیر هم رفتار و هم گفتارش به حاکمیت ایران نزدیک‌ شده بود. پس اگر مشکلی بوده مربوط به سال‌های قبل است.

حالت دوم. حسین درخشان آدم صادقی نیست؛ دستگیرکننده‌گانش صاف و سادهاند
عجب آدم زرنگی است این حسین درخشان. دیده بود چند وقتی است که حنایش رنگ چندانی ندارد و چندان مورد توجه و اقبال نیست و به فکر افتاده بود چطور می‌تواند فصل کاملا جدیدی از شهرت را برای خودش آغاز کند. درس‌اش که در انگلستان تمام شد به این نتیجه رسید چه چیزی بهتر از بازگشت به ایران. با توجه به این‌که تابعیت ایران و کانادا را همزمان دارد نوعی مصونیت خواهد داشت. پس تصمیم گرفت به ایران بازگردد تا سیستم امنیتی صاف و ساده‌ی ایران دستگیرش کند. چه چیزی بهتر از این برای مشهور شدن جهانی در حدی که حالا دیگر نیویورک تایمز هم درباره‌اش بنویسد و عکس‌اش را چاپ کند؟
حسین از بس زرنگ است، خوب حدس زده که ایران هیچ کاری نمی تواند با او بکند. نهایتا مدتی رسمی یا غیررسمی بازداشت‌اش کنند و ازش حرف بکشند. آخرش چه؟ او شهروند کاناداست و به هر حال شهرتی دارد به عنوان یکی از قدیمی‌ترین وبلاگ‌نویسان ایرانی (حالا پدر یا پدرخوانده بودنش بماند). بر و بچه‌های اطلاعاتی سادگی کرده‌اند؛ اول دستگیر می‌کنند بعد از چند ماه متوجه می شوند که  مجبورند آزادش کنند. حالا این وسط شهرتش می ماند برای آقای حودر.

حالت سوم. حسین درخشان آدم صادقی است؛ دستگیرکننده‌گانش هفت‌خط‌ند
بیچاره حسین صاف و ساده. نمی داند سیستم امنیتی یک کشور اگر لازم باشد سرهای خیلی بزرگ تر از او را زیر آب می کند. حالا چه این سر یک کانادایی باشد چه یک اسرائیلی، چه یک وبلاگ‌نویس گردن باریک. آقا حودر صاف و ساده که با کمال صداقت یک مدتی اصلاح طلب بود؛ بعد یک مدتی زد به مسیر افراط و خواست اسرائیل را با ایران آشتی دهد؛ بعد هم به تدریج  مواضعش تغییر کرد و بدل گشت به یک وبلاگ‌نویس طرف‌دار جمهوری اسلامی و منتقد جنبش زنان و اصلاح‌طلبان. شاید حسین در همه‌ی این مراحل واقعا صادق بوده است و الان هم قربانی سادگی خودش شده باشد. در این حالت باید برای حودر نگران شد.

حالت چهارم. حسین درخشان آدم صادقی نیست؛ دستگیرکننده‌گانش
هفت‌خط‌ند
در این حالت ماجرا پیچیده می‌شود و داستان علمی-تخیلی! اگر حودر آدم هفت‌خطی باشد و اگر دستگیرکننده‌گانش هم زرنگ وهفت‌خط باشند هر احتمالی را می‌توان متصور شد. می‌توان فرض کرد که اصلا همه‌ی این ماجرا، بازی حودر و اطلاعاتی‌هاست برای این که نشان دهند رابطه‌ی میان‌شان خراب است. یا می‌توان فرض کرد حسین برای نئو‌کان‌ها کار می‌کند و خودش را نزدیک به حکومت ایران نشان داده و حالا که ایران آمده دستش رو شده و بچه‌های اطلاعاتی دستگیرش کرده‌اند، شاید هم دستش رو نشده کاملا و اصولا قرار بوده که در همین حد لو برود تا بیشتر نفوذ کند. یا می‌توان فرض کرد که حسین وانمود کرده که وابسته به حکومت ایران است که وقتی ایران آمد بگیرندش و وقتی گرفتندش به آن‌ها پیشنهاد همکاری بدهد …

راستش این حالت چهارم را نمی شود کاملا باز کرد. چون اگر هر دو طرف ماجرا هفت‌خط باشند؛ دقیقا هر چیزی از دل این داستان برآید باورکردنی خواهد بود.

در همین رابطه هم بخوانید:


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی