در ردیف جلو نشسته بودیم. پاهایش را از توی کفش درآورد و به دیوار مقابل تکیه داد. هواپیما در حال اوج گرفتن بود.
یک صندلی خالی میان ما بود که روی آن آیپاد و کتابم را گذاشته بودم. خواست پتو را از زیرشان بردارد و بیتوجه به وسائل من، پتو را کشید و نزدیک بود وسایلم روی زمین بیفتند.
چند دقیقه بعد که موقع پذیرایی شد، یک کوکا و یک شراب و یک آب معدنی سفارش داد و از اینکه مهماندار دیر پاسخ داده است گلایه کرد. روترش کرده بود و تند تند مینوشید.
یک مسافر میخواست رد شود که برود دستشویی. پاهای خانم هنوز روی دیوار بود. بعد از چند لحظه؛ با سختی و اخم و تخم جمعشان کرد که مسافر رد شود. نمیدانم چرا اینقدر اخم کرده بود. ناسلامتی خانمی به این زیبایی باید لبخند به چهره داشته باشد که ظرافت رفتارش با زیبایی ظاهریاش تکمیل شود.
چند دقیقه بعد به مسافری که آن طرفتر نشسته بود و جوانی بود گیر داد و گفت که کفشهایش را بپوشد چون جورابش بو میدهد. جوانک قرمز شد و کفشاش را پوشید.
بعد خانم از توی کیفش یک کتاب درآورد و شروع کرد به خواندن. سرم را جلو بردم و طوری که متوجه شود به صفحههای باز کتابش خیره شدم. عصبی بود، عصبیتر شد!
– گفت: «چه چیز را نگاه میکنی؟»
– گفتم: «شما خیلی متمدن و بافرهنگ هستید؛ میخواستم ببینم از کدام کشور آمدهاید!»
حرفم بیربط بود حتما. اما قصدم سوزاندنش بود و فکر کنم موفق شدم. بهش برخورد. شروع کرد به ور زدن؛ احتمالا کنایه را گرفته بود و داشت از تمدن و فرهنگش دفاع میکرد و حتما هم نمک جملههایش را زیاد کرده بود.
من اما هیچ نمیشنیدم. چون طوری که متوجه بشود هدفون را روی گوشهایم گذاشتم و سرم را برگرداندم.
مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی