کاریکاتور روز: دلبر و فریبا

طراح: آقای ماهی (Mr. Fish)

برداشت من:

۱) پوشش یک ساختار اجتماعی است. پس باید در درجه اول به خاطر داشته باشیم که نوع پوشش افراد در یک جامعه علاوه بر این‌که به انتخاب‌های شخصی آن‌ها بستگی دارد، محصول ساز و کارهای اجتماعی آن جامعه است. به همین دلیل هم هست که با نگاه کردن به یک عکس (با فرض آشنا بودن با فرهنگ جوامع مختلف) می‌توانیم حدس بزنیم عکس مربوط به کدام نقطه از جهان است. درست است که عکس به صورت تصادفی چند فرد را در کادر گرفته است و آن افراد تا حد قابل توجهی در انتخاب پوشش خود مختار بوده‌اند، اما با این حال تم‌های اجتماعی آن‌چنان پررنگ هستند که اطلاعاتی درباره زمینه فرهنگی و اجتماعی عکس می‌دهند. به این ترتیب طرح به ما می‌گوید که انتخاب «این» یا «آن» پوشش به خودی خود ارزش بیشتر یا کمتری ندارد.

۲) طرح به نوعی دو نقطه افراط را رو به روی هم قرار داده است. پوششی که تقریبا کاملا تن‌ را می‌پوشاند در برابر پوششی که تن یا نشانه‌ها و منحنی‌های تن را به میزان حداکثری نمایان می‌کند. پوشش «زن» در هر دوی این موارد بیشتر تابع خواست جامعه مردسالار بوده است، تا آن‌که بسته به خواست و اراده خود او بوده باشد.

۳) نکته‌ای که در طرح دیده نمی‌شود (و لزوما هم مخالف آن نیست) موضوع «آزادی انتخاب پوشش» است. تا وقتی که «زن» در انتخاب پوشش خود مختار باشد (با در نظر گرفتن ۱ البته) فرقی نمی‌کند چگونه بپوشد. مشکل وقتی شروع می‌شود که نقش فرد یا در این‌جا زن در انتخاب پوشش خود به حدی کم شود که جایی برای کوچکترین مانور باقی نماند. در نتیجه سوالی که در این طرح مطرح نشده اما ممکن است به ذهن ببینده برسد این است که: آیا زن برقع پوش در انتخاب پوشش خود انتخاب دیگری هم دارد؟ آیا زن تاپ پوش در انتخاب پوشش خود انتخاب دیگری هم دارد؟ پاسخ سوال دوم در جوامع غربی بله است، اما پاسخ سوال اول بسته به شرایط کاملا مبهم است.

۴) و در عین حال، شاید درون‌مایه اصلی طرح این باشد که می‌توان «نگاه به زن» را به یک شیءوارهء جنسی تقلیل داد و این مساله لزوما به این بستگی ندارد که پوشش او برقع است یا تاپ.

* نام انگلیسی طرح Guiles and Dolls است که معادل «دلبر و فریبا» را برایش انتخاب کردم. آیا ترجمه مناسب‌تری دارید؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

مغالطه ممنوع: در باب مخالفت با پوشیدن روبنده توسط زنان در فرانسه

تصویب قانون منع روبنده در کشوری که تیم آقای سارکوزی رهبری سیاسی‌اش را به عهده دارد، کمتر از خواندن نوشتهٔ یکی از دوستانی که وبلاگش را معمولا می‌خوانم مرا متعجب کرد. نوشته‌ای که به گمانم سرشار از مغالطه و توهین است. نویسندهٔ‌ وبلاگ «مسیر یک ذره» معنای پوشیدن روبنده توسط «سرکار خانمی که اصرار دارد با روبنده در یک مکان آموزشی\خدماتی\اجتماعی مدرن ظاهر شود، چه در ایران، چه عربستان، چه فرانسه، یا در همین کانادا یا هر جای دیگر» را این‌طور تفسیر می‌کند:

کاش به معنی پوششت بیاندیشی. با آن نقاب به همهٔ مردها داری می‌گویی شما پلیدتر\خطرناک‌تر از آن هستید که روی من را ببینید. پوشش تو (اگر با انتخاب و اصرار خودت باشد)، نمونهٔ زشتی از تبعیض جنسیتی بر ضد مردان است. توهین‌آمیز است. تو در جامعه‌ای با آن پوشش می‌گردی که نیمی مرد است، و آن نیمه را مطلقاً نامحرم می‌شماری. از دید من خیلی هم خوب است که پلیس فرانسه دستگیرت کرده. امیدوارم در دوره‌ای که در بازداشت هستی تا حدی به مفهوم آن چند تکه پارچه پی ببری.

اول این‌که نویسنده انگشت اتهامش را به سمت کسی که از روی انتخاب و اصرار شخصی‌اش پوشش روبنده را انتخاب کرده گرفته است. از این نکته بگذریم که بهتر بود نویسنده اتهام را متوجه افرادی که زن‌ها را مجبور به پوشیدن پوشش مخالف تمایل شخصی‌شان می‌کنندُ می‌کرد و در این مورد صحبت کنیم که نویسنده به کدام دلیل پوشیدن روبنده که یک خصوصیت فرهنگی است را به اهانت و تبعیض علیه مردان ترجمه کرده است. بنا به همین شیوهٔ استدلال لابد باید پوشیدن شلوار توسط مردها را هم نوعی توهین و تبعیض علیه زنان ترجمه کنیم چرا که مرد پوشندهٔ شلوار، خانم‌ها را به اندازهٔ کافی محرم ندانسته‌ که ناحیه‌ای را که آن مرد خصوصی تلقی می‌کند، مشاهده کنند! از نویسنده باید پرسید که آیا پوشیدن سوتین توسط خانم‌ها نمونهٔ زشتی از تبعیض جنسیتی علیه مردهاست و اگر نیست چطور می‌تواند آن‌را از شمول استدلالی که آورده‌ است خارج کند؟
.
دوم این‌که برفرض هم که حق با نویسنده باشد و پوشیدن روبنده به ذات خود عملی تبعیض‌آمیز باشد، آیا روش برخورد با پدیده‌های تبعیض‌آمیز نرم (مثل پوشش) دستگیر کردن و بازداشت کردن فرد است؟ آیا این است روش برخورد با رفتارهای فرهنگی‌ای که اکثریت جامعه به هر دلیل نمی‌پسندد؟ دستگیر کردن و برخورد خشونت‌آمیز؟
.
سوم این‌که این چه نوع صحبت کردن دربارهٔ دستگیر شدن افراد است؟ نویسنده توضیح نداده که آن زن بازداشت شده چطور قرار است به مفهوم آن چند تکه پارچه پی ببرد؟ همین‌طور توضیحی داده نشده که بازداشت شدن و تحمل تحقیر و خشونتی که لازمهٔ بازداشت شدن است چطور می‌تواندن فردی را متوجه مفهوم پوشش مورد علاقهٔ خود کند. آیا واقعا از دید نویسنده «خیلی خوب» است که پلیس با یک نفر چنین برخوردی کند، فقط به خاطر نوع پوشش‌اش؟
.
دوست ما ادامه می‌دهد:
می‌توانم تصور کنم که اصرارت شاید به اجبارها یا فشارهای درون خانه مربوط باشد، اما اگر آن قدر خوش‌اقبال هستی که در جامعه‌ای مدرن زندگی کنی، حتماً می‌توانی برای چیره شدن بر آن‌ها هم کمک بگیری. برای من مهم است که آدم‌ها در انتخاب‌های‌شان تا جایی که آزادی همگانی اجازه می‌دهد، آزاد باشند. اما همان طور که برهنه گشتن در عرصهٔ همگانی ناموجه است (به چندین دلیل)، سراسر پوشیده گشتن هم عقلانی نیست.

در این‌جا نویسنده «زندگی کردن در جامعهٔ مدرن» را با خوش‌اقبالی مترادف می‌کند که مغالطه‌ اکولوژیک است. چرا که اگر میانگین یا اکثریت یک جامعه خصوصیتی (مثلا قد مردها بلندتر از قد زن‌ها) داشته باشد دلیلی نمی‌شود که تک‌تک افراد آن جامعه نیز چنان خصوصیتی داشته باشند (تک‌تک مردها قد بلندتر از تک‌تک زن‌ها باشند). نویسنده فرض کرده که هر زن روبنده پوشی که در یک جامعهٔ مدرن زندگی کند به اندازهٔ کافی خوش‌اقبال بوده است.

نویسنده توضیح نمی‌دهد که چطور پوشیدن برقع تجاوز به آزادی همگانی است؟ و اگر چنین پوششی را تجاوز به آزادی دیگران تلقی کنیم، آیا نباید از خیلی مرزهای دیگر هم عبور کنیم؟

نوشته‌ شده که «سراسر پوشیده گشتن عقلانی نیست». چه کسی گفته که همهٔ حرکت‌های ما باید «عقلانی» باشد؟ و بر فرض هم که چنین باشد انتخاب پوشش کجا در حوزهٔ مطلق عقل‌گرایی قرار گرفته است؟ مگر پوشش صرف‌نظر از ماهیت کاربردی‌ای که دارد یک پدیدهٔ عقلی است؟ پوشش صرف‌نظر از کاربرد آن که با توجه به شرایط اقلیمی مختلف تغییر می‌کند به شدت فرهنگی است (چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی) بنابراین چطور می‌توانید انتخاب نوع پوشش را با «عقل» بسنجید؟ آیا نویسنده می‌تواند ثابت عقلی کند که این پیراهن قرمز که بر تن من است «درست» است یا «نادرست» است؟ و تازه کدام عقل؟ عقل یک مفهوم مجرد آسمانی که نیست. عقل وجوه اجتماعی و فرهنگی دارد و «عاقل» مفهومی است که در مکان‌ها و زمان‌های مختلف  متغییر است.

در ادامه دوست ما می‌نویسد:

افزون بر آن، زنی که در یک جامعه مدرن بر پوشش بدوی داشتن اصرار می‌ورزد، بهانه‌ای مضاعف هم به سیستم‌های طالبانی می‌دهد: ببینید «زنان مسلمان در جامعهٔ غرب» را (آن‌ها که از تعمیم دادن پروایی ندارند). با چنگ و دندان می‌خواهند حجاب‌شان را حفظ کنند. پس شما هم باید چنین کنید. نمی‌گویند شما هم خوب است چنین برگزینید، چون خودشان حق انتخاب را به رسمیت نمی‌شناسند، اما آن را به رخ می‌کشند. نمی‌گویند در همان جامعهٔ غربی دست‌کم امکان اعتراض کردن به قانون، زیر پرسش بردن و در معرض چراگویی نهادن قانون وجود دارد. فقط همان یک تکه‌ای را که می‌خواهند می‌گویند. این سوءاستفادهٔ کثیف، خودش دلیل دیگری است برای ناموجه بودن برقع‌طلبی در غرب.

میزان «غرب پرستی»‌ای که در این کلمات نهفته است مرا می‌ترساند. نویسنده به راحتی نوع پوشش‌ها را به جدید و قدیم، مدرن و بدوی تقسیم کرده است بدون این‌که در نظر بگیرد که چنین تفکیک‌ کردن‌هایی ناممکن و غیرعملی است و حتی اگر هم ممکن باشد ارزش‌گذاری آن‌ها (مثلا کدام بهتر و کدام بدتر است) بدون به مخاطره انداختن بنیان‌ ارزش‌های انسانی و حقوق بشر شدنی نیست. آیا بر اساس استدلالی مشابه، نویسنده کسی را که لباس‌های از مد افتاده مثلا متعلق به دو سال قبل بپوشد سرزنش می‌کند؟ آیا مشکل نویسنده فقط با کسانی است که پوشش غالب غربی ندارند؟ آیا مشکل نویسنده با مهاجرانی است که به دلایل مختلف هنوز با جامعهٔ هدف هماهنگ نشده‌اند (اگر اصولا هدف ایجاد چنین هماهنگی‌ای باشد)؟ حتی اگر فرض را بر این بگیریم که همه (صرف‌نظر از خاستگاه فرهنگی‌شان) باید پوشش مدرن داشته باشند و این بهتر است، پوشش مدرن را چطور تعریف می‌کنیم؟ پوشش بدوی را چطور تعریف می‌کنیم؟ آیا پوشش مردی که حلقهٔ مسی از لب‌هایش عبور داده یا روی تن‌اش خال‌کوبی کرده مدرن است یا بدوی‌‌؟ و در صورتی که مدرن یا بدوی باشد آیا باید این نوع پوشش را ممنوع اعلام کرد و فرد را زندانی نمود؟

نویسنده «بهانه به دست سیستم‌های مختلف دادن» را دلیل یا توجیهی برای برخورد «قانونی» با افراد می‌داند و این‌که فرضا کسی (طالبان) ممکن است از این بهانه‌ها سوءاستفاده کند را دلیلی بر ناموجه بودن آن کار (پوشیدن برقع) می‌داند.  بر اساس همین شیوه استدلال لابد می‌توانیم بگوییم که پارتی گرفتن در تهران باید ممنوع شود چرا که تندروهای غربی که اتفاقا آن‌ها هم «از تعمیم دادن پروایی ندارند» ممکن است بگویند «تمام مردم تهران» می‌خواهند مثل غرب زندگی کنند و با چنگ و دندان هم بر شیوهٔ زندگی غربی‌شان پامی‌فشارند. شاید به همین دلیل وبلاگ‌نویسی در ایران هم  باید ممنوع شود،‌ چرا که ممکن است برخی جناح‌های تندروی داخلی نوشتهٔ چند وبلاگ‌نویس را به کل وبلاگستان فارسی تعمیم دهند و به این ترتیب بهانه به دستشان بیفتند برای آن‌چه نباید بکنند. یادم هست به دنبال سوزاندن قرآن توسط یک آمریکایی و کشتار چند مامور سازمان ملل در افغانستان به دست مسلمانان خشمگین عده‌ای در آمریکا درخواست کرده‌ بودند که کنگره آمریکا موضع رسمی‌ای در قبال حرکت تحریک‌آمیز آن کشیش بگیرد. یک وبلاگ‌نویس آمریکایی توضیح داده بود که آزادی بیان را نمی‌شود به بهانهٔ سوءاستفادهٔ عده‌ای در افغانستان تحدید کرد. چرا مشابه چنین استدلالی را در این مورد نیاوریم؟

نویسنده در ادامه می‌نویسد:

تو ای زن برقع‌خواه، تو که همهٔ مردها را پلید می‌دانی، به چه جرأت در جامعه‌ای ظاهر می‌شوی که دست‌کم نیمی از آن و دستاوردهایش ساختهٔ دست و ذهن مردان است؟ در خانه بمان و به محارمت خدمت کن.

در این‌جا نویسنده مغالطهٔ دیگری انجام می‌دهد یعنی گفتهٔ قبلی‌اش مبنی بر «پوشش برقع معنای تبعیض‌آمیزی علیه مردان دارد» را تبدیل می‌کند به «پوشندهٔ برقع نیت تبعیض‌آمیزی علیه مردان دارد». طبیعتا به دنبال این مغالطه، حالا که زن برقه‌پوش موجودی است که همهٔ مردها را پلید می‌داند لحن نویسنده تندتر می‌شود و حق حضور آن زن در جامعه را زیر سوال می‌برد و به صورت زشت و تحقیرآمیزی زن را به «خدمت‌گذار محارمش» تقلیل می‌دهد.

پرسش من از دوست عزیزی که سرلوحهٔ وبلاگ خودش را هدف بسیار متعالی‌ای به نام «تلاش برای درست پیمودن راه درست» تعریف کرده این است: «آیا نوشتن چنین مطلب پرمغالطه‌ای که در بهترین حالت توهین به اولیه‌ترین اصول آزادی است را پیمودن درست یک مسیر درست می‌دانید؟»
.
پی‌نوشت و به روزرسانی (بیست و پنج فروردین 90):
در پاسخ به این نوشته، دوست گرامی نویسندهٔ وبلاگ «مسیر یک ذره» مطلب «روبنده: مغالطه مورد نظر یافت نشد!» را منتشر کرده که به خاطر جدی گرفتن بحث و تحمل زحمت پاسخ‌گویی از او تشکر می‌کنم. برای دوستانی که احیانا بحث را دنبال می‌کنند همین‌جا نظر تکمیلی‌ام را به خصوص در رابطه با پاسخ اخیر ایشان می‌نویسم. نوشته دوم ایشان از این نظر که آن نگاه آمرانه و از بالا به پایین نوشتهٔ قبل را ندارد‌ به مراتب از نوشتهٔ قبلی بهتر است و خوبی آن این است که کمک می‌کند که خواننده فرایند استدلالی ایشان را برای گفتن مطالب نوشتهٔ اول بهتر درک کند.
.
در مورد عنوان نوشته که ذکر می‌کند «مغالطه مورد نظر یافت نشد»، واقعا سعی می‌کنم ملانقطی نباشم؛ اما حالا که موضوع مطرح شده باید عرض کنم که مغالطه یک موجود نادر دارای شاخ و دم نیست و با کمی بی‌دقتی همه‌ٔ ما ممکن است در گفتار و نوشتار روزمره و یا حتی جدی‌مان دچار آن شویم (خود من هم طبعا از این اشکال بری نیستم). من در مطلب خودم مثال‌هایی را انتخاب کردم و با استفاده از همان شیوهٔ استدلال نویسنده (و با اندکی اغراق) مغالطه‌آلود بودن آن‌ها را نشان دادم که این‌جا بیشتر توضیح می‌دهم.
.
نقل قول: زیستن در یک جامعهٔ مدرن قطعاً خوش‌اقبالی است، برای تک‌تک اعضای آن. عمر اجتماعی هیچ کس یک روز نیست، و من می‌توانم ادعا کنم هر کس در جامعه‌ای مدرن به دنیا آمده و زیسته حتماً به طور میانگین خوش‌اقبال‌تر از کسی بوده و هست که (برای نمونه) در سایه حکومت طالبان ایرانی یا افغانی نفس می‌کشد..
.
این‌که نویسنده «زیستن در یک جامعهٔ مدرن» را «قطعاً خوش‌اقبالی» می‌داند «برای تک‌تک اعضای آن» به وضوح مصداق مغالطهٔ اکولوژیک (Ecological fallacy) است. اگر روی تعریف «خوش‌اقبالی» حساس نشویم و فرض کنیم میانگین آدم‌هایی که در یک جامعهٔ مدرن (فرضا یک جامعهٔ غربی) زندگی می‌کنند نسبت به میانگین آدم‌هایی که در یک جامعهٔ توسعه‌نیافته یا در حال توسعه (فرضا افغانستان) از امکانات فردی و اجتماعی نسبی بهتری برخوردار باشند و به همین دلیل هم آن‌ها را خوش‌اقبال‌تر بنامیم، این دلیل نمی‌شود که چنین وضعی برای «تک‌تک» افراد جامعه مدرن صادق باشد. فرضا می‌توان تصور کرد فردی که در یک خانوادهٔ مرفه و تحصیل‌کرده افغان متولد شده باشد آیندهٔ روشن‌تری نسبت به فردی که در یک خانوادهٔ خیابان‌نشین و بی‌خانمان آمریکایی متولد شده خواهد داشت و در نتیجه از او «خوش‌اقبال‌تر» است.
.
نقل قول: پوشیدن روبنده دقیقاً نماد فرهنگی نیست. اگر هست، نماد کدام فرهنگ است؟ فرهنگ اسلامی، عربی، کجایی؟ بیش از نیم میلیارد زن مسلمان در جهان هست و روبنده پوشیدن فرهنگ آنان نیست.
چرا روبنده نماد فرهنگی نیست؟ آیا پوششی که ریشه در سنت، رسوم و یا مذهب افراد داشته باشد یک مصداق فرهنگی نیست؟ فرض می‌کنیم این آمار درست باشد و نیم میلیارد زن مسلمان در جهان وجود دارند که روبنده نمی‌پوشند، آیا این نشان می‌دهد که «وجود ندارد گروهی از زنان مسلمان (از فرقه‌های مختلف) که روبنده بپوشند؟».
نقل قول: روبنده به وضوح یک پوشش بدوی است، و سخن از قرن‌هاست، نه دو سال یا دو دهه.
البته چند خط بعد (پایین) نویسنده ذکر می‌کند که مشکل او با بدوی بودن روبنده نیست اما به هر حال بدوی بودن روبنده (بر فرض که قابل اثبات باشد) نشان نمی‌دهد که پوشیدن روبنده نادرست است. این‌جا شائبهٔ«سنت گریزی» ایجاد می‌شود (مثال: تعجب می‌کنم که شما به قانون قصاص باور دارید؛ این قانون به لوح حمورابی برمی‌گردد، نباید انتظار داشته باشید که در قرن بیست و یکم، بر اساس اندیشه‌های حمورابی عمل کنیم.)
.
نقل قول: من این پوشش مشخص را بدوی می‌دانم. حتی بدوی بودنش را دلیل بد بودنش نمی‌دانم. بد است، چون تناقض توهین‌آمیز و آزاردهنده‌ای دارد. کسی هم که با اختیار خود و در جامعه‌ای مدرن (باز هم بر هر دوی این شرط‌ها تآکید می‌کنم) این پوشش را برمی‌گیرد، به نظر من رفتاری غیراخلاقی مرتکب می‌شود و شایستهٔ برخورد مدنی است. اما چنین کسی در یک جامعهٔ مدرن حتماً می‌داند که تابلوی تبلیغاتی کدام گروه است، و باز چنین می‌کند. رنج زنان و مردان دربند را می‌بیند و آگاهانه وسیله‌ای برای استمرار آن می‌شود. رفتارش تبلیغ موذیانهٔ حکومت و ایدئولوژی طالبانی است. این از نظر من بدیهی است، اگر هر دو شرطی که گفتم (انتخاب آزادانه و زیستن در جامعه‌ای مدرن) برقرار باشند. از این جنبه، آن زن همانند یک تابلوی تبلیغاتی سیار است که (برای نمونه) ختنه کردن زنان را تبلیغ می‌کند، مختارانه. اختیار هم مسؤولیت‌آفرین است.
فکر می‌کنم این‌جا نیز نویسنده به مسیر مغالطه می‌رود. آیا واقعا پوشیدن اختیاری روبنده به معنای «تبلیغ موذیانهٔ حکومت طالبانی» که «ختنهٔ زنان» را تبلیغ می‌کند؟ نویسنده برای رسیدن به مطلوب خود، جهش منطقی عظیمی را در زنجیرهٔ علت و معلول انجام می‌دهد (فرضا پوشیدن روبنده می‌تواند تبلیغ برای رفتار طالبانی نباشد. این انشعاب و انشعاب‌های متعدد دیگر از سلسلهٔ استدلالی حذف شده است).
.
نقل قول: چرا رفتار تبعیض‌آمیز بد است؟ دست‌کم می‌شود گفت نمی‌خواهیم با خودمان تبعیض‌آمیز رفتار شود، پس نباید چنین کنیم. سال‌ها پیش، یک بار فامیل روبنده‌پوشی را برای نخستین بار دیدم، از آن نوعی که حتی چشمانشان را می‌پوشانند. با دست‌پاچگی سلام کردم، چون واقعاً نمی‌دانستم باید به کجایش سلام کنم، و سپس نمی‌دانستم آیا باید انتظار پاسخ داشته‌باشم، و اگر آری، به چه شکلی. به طور معمول، اگر کسی به شما سلام کند و بداند که شنیده‌اید، اما پاسخش را ندهید، رفتارتان بی‌ادبانه انگاشته می‌شود. اگر یک زن به من سلام کند و پاسخش را ندهم، فرقی در قضیه ایجاد نمی‌شود. کسی که به من سلام می‌کند یا با من هم‌سخن می‌شود، بخشی از وجود خود را بر من می‌گشاید، و به طور معمول انتظار می‌رود من نیز گشودگی متناسبی نشان دهم. اگر حاصل چند میلیون سال تکامل زیستی و چند هزار سال تکاپوی اجتماع انسانی آن است که امروزه پذیرفته‌ایم هنگام صحبت کردن با هم، توجه و احترام متقابل و همسانی داشته‌باشیم، و از جمله، به صورت هم بنگریم، پنهان کردن خود در پس دیواری متحرک در عرصهٔ عمومی نادرست است. اگر انسانی می‌خواهد به مقام لاک‌پشت هبوط کند، پروا نمی‌کنم که او را به درون لاکش بفرستم. و چون آن لاک را به نشانهٔ گرگ بودن من برگرفته، بی‌انصافی نیست که برای او چوپانی فرض کنم. باز هم تأکید می‌کنم که این برداشت‌ها فقط به زنانی مربوط می‌شوند که با انتخاب خود و در عرصهٔ همگانی یک جامعهٔ مدرن (نه در دهکده‌ای طالبانی) این پوشش را برگرفته‌اند.
در این‌جا نویسنده به بی‌دقتی‌های متعددی دچار می‌شود، در نتیجه مغالطه‌های متعددی در این یک بند قابل تشخیص هستند. به عنوان مثال نویسنده سعی می‌کند با توسط به «میلیون‌ها سال تکامل زیستی و چند هزار سال تکامل اجتماعی انسانی» نادرست بودن «پنهان کردن خود در پس دیواری متحرک در عرصهٔ عمومی» را نشان دهد که حالتی از «مغالطهٔ توسل به سنت» را تداعی میکند چون دلیلی ارائه نشده و فقط تاکید روی مدت زمان طولانی‌ای است که کاری انجام شده یا نشده است. (مثال: این قوانین از چندهزار سال پیش به ما رسیده‌است و ما همیشه به آن پایبند بوده‌ایم؛ بنابراین دلیلی برای تغییر آن‌ها وجود ندارد.)
.
می‌توان همین‌طور ادامه داد که مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود و هدف من از ابتدا وارد شدن به این همه جزییات نبود و آن مطلب را نوشتم چون احساس کردم نویسندهٔ وبلاگ «مسیر یک ذره» می‌تواند بسیار بهتر و تمیزتر از آن‌چه نوشته بود صحبت کند و فکر می‌کنم هدف بسیاری از ما این است که «گفتار نیک» داشته باشیم. با آرزوی موفقیت برای ایشان و همهٔ کسانی که این بحث را دنبال کردند.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

شصت هزار تریلیون نفر، حد نهایی جمعیت کره‌ی زمین!

اگر محدودیت آب و غذا وجود نداشته باشد و نرخ رشد جمعیت با نرخ فعلی [سال نوشته شدن مقاله 1964] ثابت بماند جمعیت جهان هر 37 سال دوبرابر می‌شود. به این ترتیب جمعیت جهان ظرف مدت حدود 900 سال به 60000 تریلیون نفر (60 میلیون میلیارد نفر) می‌رسد. در این زمان کل کره‌ی زمین یک شهر بزرگ خواهد بود. سطح همه‌ی خشکی‌ها، قطب‌ها که مدت‌ها پیش کاملا ذوب شده‌اند و همین‌طور سطح سراسر اقیانوس‌ها پوشیده از ساختمان خواهد بود. برای جا دادن جمعیت، سرتاسر زمین باید از آسمان‌خراش‌هایی به ارتفاع 2000 طبقه پوشیده شده باشد و در این صورت هر نفر فضایی در حدود 7 متر مربع برای زندگی خواهد داشت. هزار طبقه برای سکونت و هزار طبقه‌ی دیگر برای تولید غذا، تجهیزات خنک کننده و غیره. غذا به صورت مایع از طریق لوله به خانه‌ها منتقل می‌شود و احتیاجی هم به لباس نیست.

60000 تریلیون نفر حد نهایی و مطلق جمعیت در کره‌ی زمین است. شهرِ زمین به خاطر حرارت تولید شده توسط آدم‌ها و تاسیسات بسیار داغ خواهد بود و باید به طریقه‌ای انرژی حرارتی تولید شده را دفع کند. حتی اگر ماشین‌های خنک‌ کننده‌ی کارآمدی ساخته شود، باز هم باید حرارت را به جایی منتقل کرد. این حرارت را شاید بتوان با طراحی سقفی بزرگ برای کل زمین و با استفاده از پمپ‌های حرارتی ویژه‌ای به صورت تابشی به فضا فرستاد. چنین سقفی باید بتواند دمایی در حدود 2000 (یا حتی 5000) درجه‌ی سانتی‌گراد را تحمل کند.

گزینه‌ی صادر کردن جمعیت به فضا در نظر گرفته نشده چون عملی نیست. اما بر فرض هم که لحاظ شود چندان فرقی نمی‌کند. سیاره‌های نزدیک زمین بر فرض که همه‌ی شرایط برای زندگی جمعیت کثیر در آن‌ها فراهم باشد فقط 37 سال فرصت بیشتر ایجاد می‌کنند و بعد از 37 سال چگالی جمعیتی مشابه زمین خواهند داشت.

مواد خام چندان مشکل‌زا نخواهند بود. کل بستر اقیانوس‌ها و دست‌کم ده کیلومتر از پوسته‌ی زمین در دسترس خواهد بود. کلیه‌ی عنصرهای لازم برای حیات به اندازه‌ی کافی در پوسته‌ی زمین، هوا و دریا وجود دارد. {+}

نوشته‌ی بالا شوخی علمی نیست، بلکه خلاصه‌ای از مقاله‌ی آقای جان فرملین (John Fremlin) فیزیکدان انگلیسی است که در سال 1964 در نشریه‌ی نیوساینتیست منتشر شده است و نمونه‌ای است از بعضی از افراطی‌ترین نگاه‌هایی که در محافل علمی آن روزگار وجود داشت.

در حال خواندن‌ مقاله‌ای درباره‌ی توسعه هستم که بخش‌هایی از آن به شرح بحران جمعیت بعد از جنگ جهانی دوم می‌پردازد. در آن روزگار نگرانی‌های عمده‌ای در رابطه با انفجار جمعیت وجود داشت و بازار آینده‌پردازها (Futurist) از عالم سیاست گرفته تا علم و دانش گرم بود. رشد سریع جمعیت در طول فقط چند دهه بسیاری را متقاعد ساخته بود که جمعیت جهان به زودی به مرزهای غیرقابل تصور و انفجاری خواهد رسید.

از یک طرف مالتوس‌گرا‌های جدید (neo-Malthusians) مهم‌ترین بحران آینده‌ی بشر را کمبود غذا (و سایر منابع) می‌دانستند و نگران رشد تصاعدی جمعیت بودند و بعضی از تندروهایشان برای حل بحران راه‌حل‌های عجیب و غریب پیشنهاد می‌کردند. از سوی دیگر تکنولوژیست‌های افراطی بودند که با ایمانی مذهبی‌وار به علم، راهِ ‌حل همه‌ی مشکلات بشر را در دانش و فن‌آوری می‌دیدند. به گمان این‌ها علم می‌توانست همه‌ی مشکلات بشر را حل کند، حتی در سیاره‌ای که هیچ درخت و جانوری در آن نیست و همه‌جا از دریاها گرفته تا اوج آسمان‌ها لبریز از آدم شده است.

این نوع نگاه‌ها اگر چه در درجه‌ی اول روی‌کرد تب‌آلود و هذیانی سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم را نسبت به مشکلات جهان آن روز نشان می‌دهد، می‌تواند هشداری باشد برای امروز که دقت کنیم چگونه ممکن است بحرانی که تبدیل به مُد زمانه شده است باعث شود روی‌کردهای عمیق و جامع‌نگر توسط نگاه‌های افراطی و کم‌عمق به حاشیه رانده شوند یا آن‌طور که باید مورد توجه قرار نگیرند.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون …

اگر تا همین هفته‌ی پیش تردیدهایی در من بود، امروز دیگر نیست. من به آقای میرحسین موسوی رای می‌دهم و این‌کار را نه از روی مصلحت‌‌اندیشی که با کمال میل و با افتخار انجام می‌دهم.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون او آسمانی‌نما و مقدس‌نما نیست و از همین زمین خودمان است. تپق می‌زند و «چیز» می‌گوید و در مواجهه با بی‌شرمی دست و پایش را گم می‌کند و در عین حال مناعت طبع و نجابت‌اش را تا حد امکان حفظ می‌کند و در شرایط عادی هم خوب،‌ متین، دقیق و صادقانه صحبت می‌کند.  خیلی مهم است که رئیس‌جمهور قابل نقد باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون هیکل‌اش زیاد کوچک نیست که توی لباس ریاست‌جمهوری گم شود و هی مجبور باشیم بگردیم پیدایش کنیم. لباس فاخر ریاست‌جمهوری بر تن میرحسین گشادی نمی‌کند. خیلی مهم است که قامت رئیس‌جمهور متناسب با لباس‌اش باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم،‌ چون حرف‌های خوب و قشنگی که خودش هم به آن‌ها باور قلبی نداشته باشد نمی‌زند. مثلا نمی‌آید دم از دفاع از همه‌ی شهروندان ایران از جمله دگراندیشان بزند و دو دقیقه‌ی بعد انگار که به کل ادعاهایش را فراموش کرده باشد، یکی از همین شهروندان دگراندیش را متهم به کمو/نیست بودن بکند و با تحقیر از او یاد کند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور به حرف‌هایی که می‌زند اعتقاد داشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون به دقت و وسواس بسیار برنامه‌ها و حرف‌هایش را گوش داده‌ام و با اطمینان می‌گویم هم برنامه‌هایش از همه‌ی کاندیداهای دیگر زیربنایی‌تر و غیرشعاری‌تر است و هم حرف‌ها و مواضع‌اش از همه صادقانه‌تر. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور غیرشعاری و زیربنایی برنامه‌ریزی کند.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چرا که اگرچه «امیر» خوانده می‌شود، حرص و طمع قدرت ندارد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور عقده‌ی قدرت نداشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون حرف‌های انقلابی ولی غیرعملی و شعاری نمی‌زند و قرار نیست تمام انرژی‌های محدود جنبش مردم را به پای موضوعات حاشیه‌ای مانند تغییر قانون اساسی یا حذف حجاب اجباری هدر دهد و در عوض می‌دانم که تمرکز‌ش را بر کلیدی ترین و زیربنایی‌ترین مشکلات امروز ایران یعنی «از هم گسیختگی مدیریت اقتصادی» و «سیاست‌پرتنش خارجه‌ی ایران» می‌گذارد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور تمام انرژی و توان‌اش را صرف امورات زیربنایی و اصلی کند و درگیر حاشیه‌های جذاب نشود.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون برای اولین بار در تاریخ ایران، دست همسرش را با افتخار گرفت و جلوی دوربین‌ها و چشم‌های میلیون‌ها ایرانی ظاهر شد. او از این‌که زن‌اش «هم‌-سر» و هم‌ردیف او باشد احساس ننگ نمی‌کند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور «هم-سر» داشته باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون او را از همه‌ی کاندیداهای دیگر پخته‌تر و حرفه‌ای‌تر در سیاست می‌دانم و چه خوب و شگفت که این حرفه‌ای‌تر بودن‌ به معنای شارلاتان‌تر بودن‌اش نیست. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور پخته باشد و بازی نخورد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون موج‌های سبز مردم را به چشم دیده‌ام و می‌دانم مردم ممکن است احساساتی یا هیجان‌زده شوند اما وقتی شوری این‌چنین آن‌ها را فراگیرد امکان ندارد قوه‌ی سنجش‌شان اشتباه کرده باشد. خیلی مهم است که پشت سر رئیس‌جمهور یک موج عظیم مردمی ایستاده باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون گاهی وقت‌ها از بعضی چیزها خجالت می‌کشد. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور بتواند گاهی خجالت بکشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون همیشه تاکید می‌کند که خیلی از وعده‌هایش کار یک رئیس‌جمهور یا چند سال نیست. او از برنامه‌ریزی بلندمدت صحبت می‌کند، حرف‌هایی می‌زند که فراتر از دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌اش هستند. خیلی مهم است که رئیس‌جمهور فراتر از نوک دماغ چهارساله‌اش را ببیند.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم چون احساس خطر کرده است. او نگران نظام است. به عبارت دیگر، او نگران «جمهوری» اسلامی ایران است. خیلی مهم است رئیس‌جمهور نگران نظام باشد.

به میرحسین موسوی رای می‌دهم، چون می‌توانم سرم را بالا بگیرم و بگویم این رئیس‌جمهور کشور من است. خیلی مهم است که آدم رویش بشود به دیگران بگوید رئیس‌جمهور کشورش کیست. .یب یب


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

آقای کانالی

درب کمد لباس‌هایش را باز کرد و مجموعه‌ی ناقابلی به ارزش چند ده میلیون تومان (شاید هم چند صد) نمایان شد. در یک قسمت کت‌ها توی کاور قرار داشتند. این قسمت، کت‌های چهارفصل یا زمستانی بود. سمت راست حدود 7 یا 8 کت با رنگ‌های شادتر آویزان بودند که تابستانه بودند. با دقت به من توضیح داد که هر روز یکی از این کت‌ها را می‌پوشد و کت روشن‌تر متعلق به شنبه است، چون شنبه‌ها هوای تهران تمیزتر است و کت کمتر کثیف می‌شود.

آقای کانالی فقط لباس‌های کانالی ایتالیایی می‌پوشد
آقای کانالی فقط لباس‌های کانالی ایتالیایی می‌پوشد

بعد کت و شلوار نفیس مارک «کانالی»  (Canali) را که تازه خریده بود بیرون آورد. جنس‌اش «سوپر 180» بود، ریزبافت‌ترین پارچه‌ای که تا به حال پوشیده بود. می‌گفت کت‌های دیگرش همه سوپر 140 یا 120 هستند و این‌بار ولخرجی کرده، چون نتوانسته در برابر چنین پارچه‌ی لطیف و ظریفی مقاومت کند. به سطح نرم و نازک کت دست کشیدم. به نازکی یک پیراهن نسبتا ضخیم بود و بسیار نرم ولی نتوانستم فرقش را با کت‌های سوپر 120 تشخیص دهم. کت هنوز نو بود و اتیکت قیمت به تومان یک عدد 7 رقمی تکان دهنده بود. تاکید کرد که او همیشه کانالی می‌پوشد و خبرگان می‌دانند که میان کانالی دوخت ایتالیا و سایر مارک‌ها که تحت لیسانس در چین دوخته می‌شوند تفاوت از زمین تا آسمان است.

دقایقی بعد کت‌ها و لباس‌های بیشتری را بیرون آورده بود تا نشانم دهد: کمربندهای چرمی چندصدهزار تومانی Moreschi و Dolce Gabana که بسیاری از آن‌ها هنوز از جعبه‌هایشان بیرون نیامده بودند، پیراهن‌های ابریشمین ریزبافتی که حتی چشم‌های فروشنده‌ی مغازه‌ی شیک فروش «عالیجناب» در تهران هم از دیدنشان گرد شده بوده و پیراهن‌های کتان 120 هزار تومانی Versace و Ermengildo Zenga که لای هر کدام هم 3 یا 4 کراوات قرار داشت، کفش‌ها که حتما می‌بایست Moreschi می‌بودند و علامت سئوال بزرگی که در ذهن من می‌چرخید که چرا این کمربندها باید این‌قدر گران باشند؟

بدون تردید «آقای کانالی» می‌توانست هفته‌ها و ماه‌ها درباره‌ی انواع پارچه‌ و کت و شلوار صحبت کند. واضح بود علاقه‌ی عجیبی به این مقوله دارد.

آقای کانالی و اقتصاد آزاد

سر میز شام، «آقای کانالی» که پیوسته حرف می‌زد توضیح داد که هرگز در خانه‌اش از کولر اسپلیت استفاده نمی‌کند، چون برق سوبسید دارد و استفاده از برق ارزان در تهران ظلم به مردم فقیر است. بعد هم اضافه کرد که می‌داند به زودی یارانه‌ی برق قرار است حذف شود. دقیق متوجه نشدم بیشتر به کدام دلیل از نصب کردن کولر اسپلیت سر باز زده بود، عادلانه نبودنش یا گران بودنش؟

بعد «آقای کانالی» از فواید طرح جدید اقتصادی دولت گفت و تاکید کرد روزگاری نه چندان دور از منتقدان سرسخت رئیس‌جمهور بوده اما این طرح یک حرکت ملی شجاعانه است و وظیفه‌ی همه‌ی ما این است که از آن دفاع کنیم. وی توضیح داد حذف کامل سوبسیدها چگونه منجر به افزایش سرمایه‌گذاری در مناطق محروم کشور می‌شود و به بهتر شدن اوضاع همان آدم‌های بیچاره‌ای که هدف یارانه بوده‌اند کمک خواهد کرد. دقایقی بعد هم آقای کانالی داشت از حرکت بزرگ و تاریخی فروش 5 درصد سهام شرکت مخابرات ایران به بخش خصوصی می‌گفت و این‌که چه خوب خواهد شد اگر آن 95 درصد دیگر هم به بخش خصوصی واگذار شود.

ذهن‌های بزرگ مثل هم فکر می‌کنند.
شعار شرکت پوشاک Zenga: ذهن‌های بزرگ مثل هم فکر می‌کنند.

داشتم فکر می‌کردم و هنوز هم دارم به این موضوع فکر می‌کنم، که چرا «آقای کانالی» این‌قدر باید از خصوصی شدن اقتصاد و حذف کامل یارانه‌ها خوشحال شود؟ شاید «آقای کانالی» هم در این زمینه «مثل خیلی‌ها» فکر می‌کند.


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی