متن زیر را دوستی به نام احسان در نقد و پاسخ به مقالهی «اپوزیسیون خارج نشین و منافع ملی» نوشتهی مرجان که چندی پیش در بامدادی منتشر شده بود، نوشته است (لینک مطلب) که عینا (با اندکی ویرایش) منتشر میکنم. لازم به تذکر است که مطالب نوشته شده در این متن لزوما مورد توافق من نیست، و وبگاه بامدادی صرفا بستری جهت انتشار آن میباشد.
«منشا فساد در داخل خانه است، همین جا دنبالش بگردید».
اپوزیسیون در ایران تحت چه شرایطی تغییر ماهیت میدهند و مجبور به خروج از ایران و تبدیل به گروههای معاند میشوند؟ معنای دقیق از اپوزیسیون، انجیاوها و گروههای حقوق بشری چیست؟ آیا اینها واقعا وابسته به کشورهای متخاصم با ایران هستند؟ در شرایطی که تمامی سازمانهای مردم نهاد در داخل ایران زیر فشار و تهدید برخوردهای سخت حاکمیت هستند، ادعاهای غیر مستند از ارتباط این سازمانها با خارج از کشور چه هدفی را دنبال میکند؟ در مسیر تهدید نظامی ایران، اپوزیسیون خارج نشین تهدید بزرگتری است یا نابرابری و تبعیضهای داخلی بین اقوام و مذاهب و هواداران گروههای سیاسی؟ یا فشارهای اجتماعی و اقتصادی و ناکارمدی دولت در ایجاد عدالت در کشور؟
آیا ایرانیان نگران از تهدیدهای خارجی جهت تحلیلها و بررسیهای خود را معطوف به مسائل داخل ایران هم میکنند؟
بخش اول. از اپوزیسیون که حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
نویسنده در همان پاراگراف اول از نقد اپوزیسیون خارج از کشور شروع میکند. اپوزیسیون … بیایید همین جا مکثی کنیم و بپرسیم اپوزیسیون یعنی چه؟ معنای سادهاش میشود مخالف سیاسی. کسی که در سیاست ساز مخالف میزند. گروهی سازمان یافته یا غیر منسجم که برای اصلاح سیستم سیاسی یا تغییر آن تلاش میکند. اما این معنای کلی و تئوری برای اپوزیسون است. مطمئنا تعریف اپوزیسیون در نظامهای توتالیتر با معنای همان کلمه در دموکراسیهای اروپای غربی و آمریکای شمالی متفاوت است.
در دموكراسیهای كنونی، اپوزيسيون دلالت بر احزاب و گروههای سياسی سازمانيافتهای دارد كه مخالف حكومت مستقر میباشند و تحت حمايت قانون از آن انتقاد میكنند و در صورت كسب رأی اكثريت مردم در انتخابات آزاد، قدرت سياسی و اداره امور كشور را به دست میگيرند. اما در نظامهای اقتدارگرا، اپوزيسيون شامل نيروهای نسبتا سازماننيافتهای است كه مخالف پرسنل سياسی حاكم يا سياستهای جاری و حتی كل نظام سياسی میباشند و با آن به مبارزه برمیخيزند. به نقل از دولت عقل، حسین بشیریه، انتشارات علم نوین.
اما آنچه در فضای سیاسی ایران پس از انقلاب از واژه اپوزیسیون معنا میشود، عبارت است از گروهی که به وسیله نهادهای سیاسی نظامی حاکم و با روشهای سخت بطور کل از فضای رقابت سیاسی بیرون رانده شده یا دسترسیشان به مناصب سیاسی انتخابی محدود و به پستهای انتصابی کلا قطع شده است. روشن است که اپوزیسیون در این معنا، پدیدهای خاص سیستمهای سیاسی اقتدارگرا در کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه است. این چنین است که در ایران گروههای اصلاح طلب حتی در دورانی که دو قوه از سه قوه اصلی کشور را در دست گرفته و حتی در پارلمان اکثریت مطلق را در اختیار داشتند، باز هم جزو اپوزیسیون به حساب میآمدند، گر چه بر اساس تعریف نظری اپوزیسیون در این دسته جای نمیگیرند. بر عکس نیروهای موسوم به اصولگرا در همان دوران محرومیت از دسترسی به نهادهای انتخابی هم جزو اپوزیسیون نبودند. پس هنگام صحبت درباره واژههایی مانند اپوزیسیون و عینیت دادن آن به شرایط فعلی کشور، باید به خاطر داشته باشیم که درباره یک سیستم سیاسی معیوب و انحصارگرا صحبت میکنیم. کشوری که در آن در 20 سال گذشته یک گروه و جناح سیاسی خاص همواره با در اختیار داشتن نهادهای قدرتمند انتصابی و به پشتیبانی در اختیار داشتن قوه قضائیه، نهادهای سیاسی رده بالا و دور از حیطه تاثیرگزاری مردمان (مثلا شورای نگهبان و غیره)، و با پشتیبانی نیروهای نظامی و انتظامی همواره در موضع قدرت بوده اند و احزاب دیگر حتی هنگام در دست داشتن «تمامی نهادهای انتخابی اعم از دولت، مجلس و شوراهای شهر و روستا» باز هم عملا و اسما نیروهای اپوزیسیون بشمار میآمدند!
و این وضعیت مضحک و تراژیک ادامه دارد وقتی درباره «اپوزیسیون خارج نشین» صحبت میکنیم. در تمامی دوران پس از انقلاب همواره افراد درون حاکمیت در ایران تبدیل به منتقد شدهاند، منتقدان تبدیل به مخالفان و اپوزیسیون داخل کشور شدهاند، و اپوزیسیون داخل کشور در اثر فشار و تهدید به خارج از ایران کوچ کرده و تبدیل شدهاند به اپوزیسیون خارج نشین! و این فرایند همواره ادامه داشته و خواهد داشت. در واقع بر خلاف آنچه که نویسنده سعی در تبلیغ آن دارد فرایند اپوزیسیونسازی (در معنایی که اینجا برداشت میشود) نه در خارج از کشور، که در داخل مرزهای ایران آغاز میشود. اپوزیسیونسازی حاصل نگاه بسته و امنیتی حاکمیت به هر فعالیت سیاسی اجتماعی خارج از کنترل و غیر دلخواه است. حاصل برخوردهای خشن با فعالان سیاسی اجتماعی و سوق دادن آنها به خروج از کشور و افتادن در دام افراطیگری است.
به نظرم هیچ کشور از نظر سیاسی توسعه نیافته توان این را ندارد که برای دموکراسیهای غربی (فارغ از اینکه موافق، مخالف یا منتقد آنها باشیم) اپوزیسیونسازی کند، در عین حال تقویت اپوزیسیون نظامهای سیاسی فاسد و توسعه نیافته کار چندان دشواری نیست. ایضاً ایران هرگز حتی با هزینه کردن میلیونها دلار و با برنامهای دقیق و طولانی مدت هم توان اپوزیسیونسازی برای دموکراسیهای غربی را ندارد (باز هم این حقیقت ارتباطی به این موضوع ندارد که منتقد و مخالف دموکراسیهای غربی باشیم یا نه). گر چه میتواند (به عنوان مثال) برای اپوزیسیون حاکمیت فعلی کشور بحرین نقش حمایتی ایفا کند. چرا؟ دلیلش روشن است: نظام سیاسی بحرین هم مانند ایران نظامی فاسد و ناکارامد است.
نمونه برای این ادعا زیاد است: آقای اکبر عطری مگر که بود؟ جز یک دانشجوی علاقهمند به مسائل سیاسی؟ که راه معمولی ورود به انجمن های اسلامی دانشجویان را برای کار سیاسی برگزیده بود؟ آقای علی افشاری که بود؟ یک دانشجوی مهندسی صنایع در دانشگاه صنعتی امیرکبیر، یک دانشجوی معمولی اهل ورزش و یکی از بنیانگذاران گروه کوهنوردی این دانشگاه، دانشجویی که مانند خیلی دیگر از دانشجویان ایرانی علاقهمند سیاست بود و وارد انجمن اسلامی پلیتکنیک و از آنجا دفتر تحکیم وحدت شد.
یا موردی دیگر: آقای احمد باطبی که بود؟ یک جوان بیست و چند ساله و دانشجوی تئاتر که در یکی از تجمعات دانشجوئی بعد از حمله نیروهای لباس شخصی و انتظامی به کوی دانشگاه در 18 تیر 78 روی شانههای کس دیگری رفت و پیراهنی خونین را بلند کرد و خبرنگاری خارجی عکسی از او گرفت که بسیار زود منتشر و معروف شد. در هر نقطه دیگری از دنیا چنین کاری هیچ، مطلقا هیچ برخوردی در پی ندارد. اما باطبی را با همان عکس پیدا و محاکمه و ابتدا به اعدام، و سپس 15 و بعد به ده سال زندان محکوم کردند. بعد از دوران سخت زندان چندان عجیب نیست که کسی به امید جبران سالهای از دست رفته به خارج از کشور برود. و آنجا به دام سازمانهای سیاسی تندرو و افراطی بیفتد.
و مگر تمامی فعالین سیاسی، روزنامهنگارها و دیگران در طی چه پروسه ای مجبور به خروج از ایران شدند؟ اتفاقی که باز هم در آینده تکرار خواهد شد و از آن گریزی نیست.
البته اگر تعصبات سیاسی اجازه میداد مطمئنا این نکات از دید تیزبین خانم مرجان پنهان نمیماند. ایشان در نوشتهاش ادعا میکند که سازمان سیا با راه اندازی نهادهای موازی، و با حمایت مالی (و نه سرکوب و جنگ سخت) توانسته جنبشهای زنان و فعالین چپگرای آمریکا (حتی مثلا نوام چامسکی که اینقدر مطالب اش مورد توجه رسانههای دولتی ایران است!) را تحت کنترل خود در بیاورد. در عین حال (واقعا نمیدانم چرا؟) ظاهرا ایشان از تحلیل این نکته ساده ناتوان است که چرا در ایران این روند دقیقا برعکس طی میشود! یعنی نزدیکترین افراد به لایههای قدرت سیاسی در ایران تبدیل به منتقد و مخالف و حتی مهره دشمن میشوند. تا آنجا که در میان افراد «متهم به داشتن ارتباط با خارج از کشور»، از مشاور و معاون مقامات کشوری وجود دارد، تا وزیر و نماینده مجلس، تا نخست وزیر 8 ساله، رئیس جمهور 8 ساله و رئیس پارلمان 8 ساله! ایشان ریشههای بروز این اتفاق را نمیبیند و سادهانگارانه تنها به بررسی میوههای آن اکتفا میکند. مانند کسی که انتظار داشته باشد از درخت گز، میوههای سرسبز سیب بروید.
همچنین: اپوزیسیون باز در معنا به گروهی اطلاق میشود که سودای کسب قدرت سیاسی را دارند. اما در متن خانم مرجان اپوزیسیون معنای عامتری پیدا میکند: هر کسی که منتقد وضعیت موجود باشد اپوزیسیون تلقی میشود. آقای اکبر گنجی در مقاله قابل تحسین «لیبیائیزه کردن ایران» به درستی اشاره میکند که «روشنفکران اگر مخالف نظام سیاسی موجود باشند، باز هم اپوزیسیون نامیده نمیشوند، آنان را «روشنفکران ناراضی» میخوانند … مدافعان و فعالان حقوق بشر نیز با «فعال سیاسی» حزبی و سازمانی تفاوت دارند. مسأله گروه اول، فقط و فقط حقوق بشر است. آنها نمیخواهند وارد قدرت سیاسی یا دستهبندیهای سیاسی شوند. نقض حقوق بشر را در سطح محلی، منطقهای و بینالمللی، «بیطرفانه» گزارش میکنند. هیچ گاه خود را در نقش بدیل رژیم سیاسی موجود نمیبینند. اینها هم جزو اپوزیسیون هیچ حکومتی نیستند». حمله به نهادهای حقوق بشری و روشنفکران ِ تحت استنطاق همیشگی حکومت، به بهانه نقد اپوزیسیون خارج نشین عملی کاملا ریاکارانه و توجیهگر است.
پس تا همینجا بطور خلاصه تکرار کنیم که:
۱. هنگام نام بردن از اپوزیسیون، باید به خاطر داشته باشیم درباره یک نظام سیاسی به شدت فاسد و انحصارطلب صحبت میکنیم که امکان هرگونه اصلاح در ساختار و همچنین تغییر در سطوح مختلف قدرت را از بین برده است.
۲. گروههای حقوق بشری، گروههای دانشجویی که اساسا امکان ورود به ساخت قدرت را بطور مستقیم ندارند، روشنفکران، نویسندگان و اندیشمندان منتقد حکومت، و مردمان عادی در جستجوی برابری و عدالت در زمره اپوزیسیون قرار نمیگیرند.
۳. همچنین اپوزیسیونسازی نه در خارج از ایران، که دقیقا در داخل مرزهای جغرافیایی ایران و در اثر برخوردهای شدید امنیتی با کوچکترین فعالیت سیاسی غیر دلخواه صورت میگیرد.
۴. صلحجوترین افراد اپوزیسیون داخل کشور نه تنها از فرصت برابر در برخورداری از آزادی عمل سیاسی و حق تبلیغ عقاید و امکانات مساوی در عرصه رسانهای برخوردار نیستند بلکه پیاپی در معرض سرکوب و زندان و شکنجه و تبعید قرار دارند. در چنین حالتی عجیب نیست که بر تعداد اپوزیسیون خارج از کشور روز به روز افزوده شود، به طوریکه لازم شود درباره ارتباطات این اپوزیسیون و تاثیرش بر منافع ملی اطلاعرسانی صورت گیرد.
بخش دوم. مغالطهها، تشبیهات غلط و دروغهای این متن چه هستند؟
۱. «اپوزیسیون خارج نشین فاقد ریشه در درون کشور و بیش از پیش منزوی شده است«.
فارغ از میزان درست یا غلط بودن این گزاره، این هم مهم است که جمله ای کاملا غیردقیق و اثبات نشده است. و به نظر میرسد خود نویسنده هم اعتقاد چندانی به حرفش ندارد، چه در اینصورت اساسا چه نیازی به افشاگری پیرامون گروههای منزوی شده وجود دارد؟
همچنین باید پرسید منظور نویسنده از اپوزیسیون خارج نشین چیست؟ و کدام گروهها (اصلاحطلبها، چپها، مجاهدین خلق، سلطنت طلب ها یا دیگران؟) را در بر میگیرد؟ چه مرزی میان اصلاحطلبان داخل و خارج از کشور وجود دارد؟ یعنی مثلا اصلاح طلبان داخل ایران پایگاه مردمی دارند و به محض خروج از کشور منزوی میشوند؟
تنها گروهی که ارتباط با آنها حکمی کمتر از مرگ دارد، احتمالا اصلاحطلبان هستند. در شرایط فعلی کشور چگونه میتوان منزوی شدن گروههایی که تبلیغ و فعالیتشان در ایران ممنوع و مستوجب مجازاتهایی در حد اعدام است را سنجید؟ نویسنده چقدر با تعدد و میزان پروندههائی که در نقاط مختلف ایران به منظور رسیدگی به اتهاماتی نظیر ارتباط با سازمانهای سیاسی خارج از ایران تشکیل میشود آشنائی دارد؟ به خصوص در استانهای مرزی چقدر این گزاره صحت دارد؟ «منزوی نشان دادن گروههای سیاسی خارج از کشور» نوعی تغافل نیست؟ چشم پوشی از آن چیزی که واقعا در حال وقوع است؟ کم اهمیت نشان دادن شکافهای قومی مذهبی که به طور آرام در سایه نابرابریها و اختلافات حل نشده سیاسی و فساد رو به گسترش مالی و مشکلات اقتصادی برای بخش زیادی از مردم حاشیهنشین در حال گسترش است خطر کمتری از حمایت دولتهای خارجی و بعضا همسایه از این گروهها دارد؟
۲. بازیهای زبانی به شکلی گسترده در متن خانم مرجان رواج دارد. هنگامی که خانم مرجان مینویسد: «امپراتوری آمریکا برای استقرار «حکومت جهانی» از انجیاوها کمک میگیرد» و در انتهای همان پاراگراف: «آمریکا در کنار نیروی نظامی و سلاحهای کشتار جمعی … از طریق تشکیل یا حمایت برخی انجیاوهای برگزیده در کشورهای مختلف پیادهسازی اهداف خود را تسهیل میکند«. و البته خانم مرجان لینکی هم بعنوان منبع این ادعاها معرفی کرده.
سوال اول: مطمئنا امپراطوری آمریکا برای رسیدن به اهدافش از ابزار رسانه هم استفاده میکند. آیا این به این معنی است که رسانه ها کلا موجودات مضری هستند و باید با آنها سختترین برخورد صورت گیرد؟ (کار ندارم که عملا با همین توجیه، حاکمیت کنونی و نیز برخی از هوادارانش میل و اشتیاق عجیبی به انحصارگرایی رسانهای دارند. از منظر تئوریک میپرسم). فکر نمیکنم کسی آشکارا به این سوال جواب مثبت بدهد.
سوال دوم: کشورهای مورد اشاره در متن لینک شده کدامها هستند؟ فرانسه، ونزوئلا و هائیتی و خود آمریکا. خانم مرجان بطور مستقیم درباره چه کشوری سخن میگوید؟ ایران. یک سفسطه بسیار آشکار. متن انگلیسی درباره تشکیل انجیاوهایی در اروپا و آمریکای لاتین صحبت میکند، اما خانم مرجان با ذکر جمله اصلی، این موضوع را به ایران هم تسری میدهد. در شرایطی که از ابتدای روی کار آمدن آقای محمود احمدینژاد، و با همراهی قوه قضائیه، در سالهای گذشته سختترین برخوردها با اکثر انجیاوهای فعال در داخل ایران صورت گرفته، و فعالین «سازمانهای مردمنهاد» گرفتار مجازاتهایی سختگیرانه اعم از زندانهای طولانی مدت و محرومیت از ادامه تحصیل و تبعید به زندانهای مناطق بد آب و هوا شدهاند، چنین مغالطهای صرفا بکار توجیه برخوردهای مذکور میاید، و من فکر میکنم اساسا هم با همین هدف تهیه شده.
و دقیقا در راستای همین هدف خانم مرجان در متن مورد استناد هم دست میبرد و آن را تغییر میدهد: تاکید متن اصلی (انگلیسی) بر کارکرد ویژه و مثبت سازمان های غیر دولتی در زمینه مسائلی همچون کاهش فقر، بهبود آزادیهای مدنی و تلاش برای حفظ محیط زیست را نادیده میگیرد و در عوض انجیاو ها به تمامی، ابزار سلطه و خطری در ردیف سلاحهای کشتار جمعی تبلیغ میشود! به همین دلیل جمله «به جای به جای استفاده از نیروی صرفا نظامی» در متن اصلی، تغییر شکل میدهد به «در کنار نیروی نظامی و سلاحهای کشتار جمعی«!. چه لزومی است به تغییر کلمات و افزودن واژگان جدید؟ این را خود خانم مرجان پاسخ دهند بهتر است.
و البته دم خروس خیلی زود بیرون میزند. وقتی ایشان بلافاصله در پاراگراف بعدی صریحا انجیاو های ایرانی را به تجزیهطلبی منتسب میکنند: «به عنوان نمونه، تعدادی از انجیاوهای فعال در زمینه «حقوق بشر» ایران، چشم به تجزیه ایران دوختهاند که آن را زیر پوشش «فدرالیزم» پیاده کنند«. به همین راحتی؟! مشخصا کدام انجیاو ها؟ نویسنده نمیتواند این انجیاوهای تجزیهطلب را صراحتا معرفی کند؟ اسناد و مدارک این اتهام سنگین چه هستند؟ به کلمات ابتدایی این جمله نگاه کنید: «به عنوان نمونه» … . کدام نمونه؟ چطور میتوان به موضوع تشکیل انجیاوهای آمریکائی در فرانسه و هائیتی استناد کرد و سپس از آن نتیجه گرفت که در ایران هم مشابه این انجیاو های دست نشانده فعال هستند؟ بدون هیچ سندی؟
۳. و اتفاقا این یکی دیگر از مغالطه های (انصافا هوشمندانه) خانم مرجان است. سراسر متن پر است از انواع لینکها به منابع انگلیسی زبان (البته هفتاد درصد این لینکها به سایت ویکی پدیا است! مثلا خانم مرجان مینویسد: «علی افشاری و اکبر عطری با نئوکانهای جنگطلب نظیر جو لیبرمن (Joe Lieberman) و سناتور ریک سنتورم (Rick Santorum)، یکی از کاندیداها برای ریاست جمهوری آمریکا و مدافع جنگ علیه ایران همکاری دارند» و بعد لینکهائی که در دل این جمله نهاد شده دو لینک به صفحات ویکی پدیای ریک سنتورم و جو لیبرمن است. و نه هیچ لینک و منبعی درباره چگونگی این ارتباط !). لینکهائی درباره کمکرسانی بعضی انجیاو ها به دولت آمریکا در آمریکای لاتین، درباره سازمان ملی تحقق دموکراسی و انایدی و خانه آزادی، درباره نفوذ و کنترل سازمان سیا بر فعالان حقوق زنان و چپ گراهای آمریکایی مانند نوام چامسکی و همفکرانش، لینکهائی درباره کنترل سازمانهای کارگری توسط نهادهای امنیتی وابسته به دولت آمریکا (البته به وسیله ایجاد تشکیلات موازی و حمایتهای مالی، و نه از طریق آنچه در ایران مرسوم است یعنی برخوردهای امنیتی و قضائی و زندانهای طولانی مدت و شکنجه و عدم درمان و غیره. به قول دوستان فتامل!)، درباره تلاش دولت آمریکا بر اثرگذاری بر انجیاو های آمریکائی در داخل کشور آمریکا، و نام بردن از سایر سازمانها و نهادهای آمریکائی که بنا بر ادعای نویسنده عامل دست امپراطوری آمریکا هستند. همه اینها با لینک به منابع انگلیسی زبان بیان میشود و بسیاری از آنها هم ارتباط روشنی با موضوع اصلی مطلب ندارد؛ انگار فقط معرفی شدهاند تا متن به ظاهر محکم و مستدل بنظر بیاید. اما به محض رسیدن به موضوع ایران، به محض شروع صحبت درباره انجیاو های ایرانی، به ناگهان تمامی این منابع ناپدید میشود: هیچ سند و مدرکی عرضه نمیشود، هیچ منبعی معرفی نمیشود. همه چیز بر پایه اتهامات کلی و غیر شفاف است: «تعدادی از انجیاوهای فعال در زمینه «حقوق بشر» ایران، چشم به تجزیه ایران دوختهاند … امروز تعداد زیادی از انجیاوهای ایرانی با پوشش «فعالین حقوق بشر» اما متاسفانه علیه منافع ملی ایران با این مراکز همکاری دارند … ایرانیان متعددی با این مراکز مرتبط بودهاند یا هستند… در برههای از زمان به داشتن نوعی ارتباط با این مراکز معترف بودهاند» و تمامی اینها بدون حتی یک منبع مشخص. و البته بیانصاف نباشیم: یک جا خانم مرجان هنگامی که آقایان علی افشاری و اکبر عطری را نیروهای نفوذی سازمان سیا در داخل دفتر تحکیم وحدت در دوران اصلاحات (هنگامیکه آنها هنوز در ایران بودند) معرفی میکند به یک جا لینک میدهد: یک وبلاگ ثبت شده در سیستم بلاگفا! وبلاگی که مثلا تحلیلاش از علت خروج افشاری از ایران چنین چیزی است: «علي افشاري كه بعد از اجراي غائله 18تير 78 مأموريت خود را در ايران پايان يافته ميديد و ميرفت كه به نيروي سوختهاي در داخل تبديل شود، به كمك عناصر نفوذي ديگر در دولت اصلاحطلب خاتمي، همراه با تعدادي ديگر از عناصر نفوذي سازمان سيا به بهانه ادامه تحصيل، جمهوري اسلامي را ترك كرد و رسماً در آمريكا در مراكز خبري سازمان سيا شروع به لجنپراكني عليه انقلاب اسلامي كرد«.
۴. و اینجا یک تناقض دیگر در متن خانم مرجان به چشم میخورد: در چند جا از متن آقایان علی افشاری و اکبر عطری مهرههائی معرفی میشوند که به درون جنبش دانشجوئی و جنبش سبز «نفوذ» کردهاند. اما در سراسر بخشهائی که از آقایان افشاری و عطری بعنوان همفکران نئوکانهای طرفدار مداخله بشردوستانه و حامی جنگ یاد میشود، افشاری و عطری آئینه تمامنمای اپوزیسیون خارج از کشور معرفی میشوند. و نویسنده از این هم فراتر میرود و نه تنها کلیت اپوزیسیون خارج از کشور، بلکه جنبش سبز را در دو نفر، یعنی آقایان علی افشاری و اکبر عطری خلاصه میکند (مطلب سهند آودیس هم گرفتار همین کوتهبینی است).
۵. و این سفسطه ها ادامه پیدا میکند وقتی که خانم مرجان از ارتباط ایرانیان زیادی با «این مراکز» نام میبرد، بدون اینکه ذکر کند دقیقا چه نوع ارتباطی وجود داشته و دارد. یک جمله خبری کلی بدون هیچ جزئیات بیشتر و حتی نتیجهگیری مشخصی. از کسانی که نام میبرد جالب توجهتر از همه رامین جهانبگلو است. ایشان حتما به خاطر دارد که جهانبگلو یکبار طی یکی از این عملیات سرگرمکننده سازمانهای اطلاعاتی داخلی به همراه هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش دستگیر شد، بعد از چند هفته زندان مجبور به حضور در برابر دوربین صدا و سیمای دولتی و اعتراف به جاسوسی شد و نهایتا بدون هیچ محاکمهای آزاد و از کشور خارج شد. کیان تاجبخش البته گر چه آزاد شد اما اجازه خروج از کشور را پیدا نکرد و بار دیگر در حوادث بعد از انتخابات 88 دستگیر شد، برابر دوربین صداسیما نشانده و مجبور به اعتراف و سپس دوباره آزاد شد و الان هم با اینکه اتهامی متوجهش نیست حق خروج از کشور را ندارد، افرادی مانند جهانبگلو و تاجبخش و غیره در داخل ایران زیاد هستند، کسانی که مانند گوشت قربانی و یک بازیچه برای سرگرمی و بازیهای کودکانه نهادهای اطلاعاتی هستند؛ هر از چند گاهی متهم میشوند، دستگیر میشوند، جلوی دوربین اعتراف میکنند و سپس آزاد میشوند. این اتهامات و ادعاهای خانم مرجان هم ارزش و اصالتاش برای من چیزی در حد همان اتهامات بیاساس نهادهای اطلاعاتی داخلی است. و نه بیشتر. این جمله «ایرانیان متعددی با این مراکز مرتبط بودهاند» برای من چیزی در حد نیمه پنهاننویسیهای آن روزنامه معروف است که در بیست سال گذشته بسیاری از افراد و سازمانها و نهادها را به همکاری و ارتباط با «بیگانگان» متهم کرده است. از دکتر زرینکوب گرفته تا نهاد شهر کتاب، از مرحوم فروهر گرفته تا کانون نویسندگان ایران همه با «یک جاهایی» در ارتباط بودهاند. اجازه دارم خانم مرجان را ادامه دهنده برحق مسیر کیهاننشینان قلمداد کنم؟!
۶. باز برگردیم به انجیاو های ایرانی و فعالین آنها. خانم مرجان در جایی از نوشتهاش صراحتا انجیاوها را خطری در حد سلاحهای کشتار جمعی معرفی میکند و از آنها با نام «ابزارهای سلطه» نام میبرد. حتی در برداشتی به شدت غرضورزانه انجیاوها را عامل تشدید تحریمهای اقتصادی و حتی صادر کننده ترور معرفی میکند! نمیدانم علت خصومت هواداران حاکمیت جمهوری اسلامی با انجیاوها چیست. اما قبلا هم نوشتم که به نظرم این نوع ادبیات صرفا با هدف «توجیه» رویه موجود در برخورد شدید با انجیاو ها در داخل کشور تنظیم شده است؛ این ادبیات توجیهگر در نوشته خانم مرجان ادامه پیدا میکند وقتی که ایشان درباره خانم شیوا نظر آهاری چنین مینویسد: «اخیرا «زینب السواج» از طرف «کنگرهی اسلامی آمریکا» جایزهی «حقوق بشر» را به شیوا نظر آهاری تقدیم کرد. کسانی که به نقش السواج و «کنگرهی اسلامی آمریکا» به عنوان مهرههای سازمان سیا واقفاند از این جوایز متعجب نمیشوند زیرا میدانند این جوایز برای چه هدفی به انجیاوهای «حقوق بشر» در کشورهای هدف داده میشود«. باز هم کلی گویی. این «عدم تعجب» به خودی خود بیانگر چه چیزی است؟ این جوایز با چه هدفی اهدا میشود؟ خانم مرجان از کدام هدف صحبت میکند؟ ایشان باز هم ترجیح میدهد بجای نتیجهگیری صریح و روشن، تنها به بیانات کلیشهای، کلی و غیر شفاف اکتفا کند. بیایید به سبک جملهسازیهای خانم مرجان چند جمله مشابه سر هم کنیم: «آنهایی که از چگونگی روابط قدرت در میان مقامات رده بالای حکومت فعلی ایران آگاه هستند، از چگونگی انتخاب مقام ریاست جمهوری متعجب نمیشوند» … فرض کنید این جمله را در متنی ببینید که در پی اثبات تقلب در انتخابات 88 است. چه لقبی به نویسندهاش میدهید؟ یا این جمله: «کسانی که از منافع مالی تحریمها برای برخی افراد خاص آگاهی دارند، میدانند سرسختی حکومت ایران در پرونده هستهای با چه هدفی صورت میگیرد». باز فرض کنید این یکی در متنی به ظاهر تحلیلی درباره پرونده هسته ایران نوشته شود. تمامی این جملات، همچنین نحوه استدلالهای متن خانم مرجان حتما دلخواه عدهای متعصب خواهد بود که در پی شنیدن آن چیزی هستند که دلشان میخواهد. اما به هر نگاه تحلیلی و عمیقی به موضوعات ندارند.
۷. این ذکر جملات خبری بدون نتیجهگیری مشخص باز هم ادامه پیدا میکند. وقتی خانم مرجان مینویسد که «کاندولیزا رایس وزیر خارجهی کابینهی جورج بوش در سال 2006 بیش از 75 میلیون دلار برای بیثباتی ایران به منظور تغییر رژیم زیر لوای «دموکراسی» و با حمایت سناتور سنتورم و لیبرمن برای اپوزیسیون ایران در نظر گرفت«. خب بعد چه؟ این پول بعد از تصویب کجا خرج شده؟ به کدام اپوزیسیون داده شده؟ سازمان مجاهدین خلق یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی؟! تبدیل به چمدانهای دلار شده و مثلا برای کمک به مطبوعات منتقد دولت به ایران فرستاده شده؟ 925 میلیون دلار هم بعدا رویش گذاشتهاند و تبدیل به آن یک میلیارد دلار معروف اهدائی به رهبران جنبش سبز شده؟! بین معترضان به نتیجه انتخابات به طور دستی پخش شده تا برای آشوب به خیابان بیایند؟ خب اینها همه بخشی از افسانههای رایج این چند سال است. اصلا این علاقه دن کیشوت وار به کشف توطئه عادت بسیاری از نظامهای سیاسی انحصارگرا است. ولی نویسنده چه نتیجهای از ادعای تخصیص 75 میلیون دلار به گروههای اپوزیسیون میگیرد؟ در اشتباه هستید اگر فکر میکنید نویسنده اساسا قصد نتیجهگیری دارد. این هم یک جمله خبری کلی است که قرار است در بین انبوهی از جملات خبری (و غیر تحلیلی) دیگر چنین القا کند که هر آنچه که در درون اپوزیسیون حاکمیت در ایران رخ میدهد (همان اپوزیسیونی که همیشه و در همه حال اپوزیسیون است حتی اگر دولت و پارلمان ایران را هم همزمان در دست داشته باشد!) با کمک مالی مستقیم خارجی صورت میگیرد. بد نیست به خانم مرجان یادآوری کنم مجلس ایران هم یک کمک 20 میلیون دلاری جهت کمک به جنبش های آزادی خواهانه در آمریکا تصویب کرده است. به نظر ایشان این مبلغ قابل توجه (البته اگر بوسیله بعضی مقامات فاسد در دولت ایران و با بهانههایی مانند برگزاری همایش و سفرهای تبلیغی(!) به آنور آب و به منظور دیدن صحنه از نزدیک حیف و میل نشود) خرج چه اموری خواهد شد؟ چه نتیجهای از تصویب این کمک میشود گرفت؟! اصلا کسی به این نوع کارهای بلاهتآمیز کوچکترین اعتنایی میکند؟ برای کسی مهم است؟ در داخل آمریکا کسی هست که مثلا نتیجه بگیرد هاتداگهائی که در پارک زاکوتی برای معترضان سرو میشود با کمکهای اهدائی دولت متخاصم (یعنی ایران) خریداری شده، پس فلان؟ کسی درباره ارتباط پنهانی فمینیست ها و همجنسگراهای فعال در جنبش وال استریت با دولت ایران مقالهای مینویسد؟ نه جدا برایم سوال است؛ خانم مرجان، کسی مشابه چنین تحلیلهائی مینویسد؟
۸. و بالاخره ایشان پا را فراتر گذاشته و با شکستن مرزهای اخلاق، فردی را که در انتظار اجرای حکم طولانی مدت زندان خود است (و از برکت آزادی مطلق ادعایی آقای رئیس جمهور، دسترسی به رسانه و فرصت دفاعی هم ندارد) در شمار «خود فروخته«هائی خطاب میکند که «به هر خفتی تن در دادهاند«. چرا؟ چون این جوایز «بیارزش» را دریافت کردهاند و مانند سارتر از اجرای آن سر باز نزدهاند. از ایشان صریحا میپرسم: توکل کرمان، الن جانسون سیرلیف، وانگاری ماتای، نلسون ماندلا، مارتین لوترکینگ، دزموند توتو، محمد یونس و همه کسان دیگری که از دریافت جایزه صلح نوبل (این بزرگ ِ جوایز بیارزش و خفتبار!) امتناع نکردهاند، خود فروخته هستند؟ و تنها فرد مورد قبول ایشان ژان پل سارتر است؟! این اشتیاق کودکانه به کشف و جستجوی روابط پنهان و مشکوک از میان اخباری مانند جوایز مختلف بینالمللی زیادی آشنا نیست؟ توهمی دائی جان ناپلئونی و تکراری نیست؟ و دیگر اینکه من هم حق دارم به تبعیت از ادبیات خود ایشان، خانم مرجان را «خودفروش» خطاب کنم؟ یکی از «مزدورانی» که در پی توجیه احکام و برخوردهای صورت گرفته با سازمانهای مردمنهاد ایرانی است؟ یا اگر چنین کنم بیاخلاقی است؟
۹. سخن طولانی شد. به بخشهای انتهائی متن خانم مرجان بپردازیم. ایشان چند جا صحبتهای آقایان عطری و افشاری در حمایت از تغییر رژیم در ایران و حمایتشان از جنگهای افغانستان و عراق را ذکر میکند، و نهایتا متنش را با نقل قولی از آقای سهند آودیس (اصلا کی هست؟!) مبنی بر حمایت جنبش سبز ایران از دخالت بشر دوستانه در سوریه به پایان میبرد. کل برداشت سهند آودیس از موضع جنبش سبز نسبت به «دخالت بشر دوستانه» نقل قولهای آقای علی افشاری است. البته یکجا هم اعتراض آقای مصطفی تاجزاده به حکومت ایران بابت «دفاع از رژیم بشار اسد و هشدار نسبت به عواقب آن یعنی گسترش نفرت در خاورمیانه و همچنین پیشتازی ترکیه بعنوان سمبل زمامداری احزاب مسلمان در منطقه» را یکی دیگر از مستندات این اتهام نقل میکند! من سهند آودیس را نمیشناسم و نمیدانم احتمالا تبار ایرانی دارد یا نه و زبان فارسی بلد هست یا نه. در هر حال در خوشبینانهترین حالت ایشان اطلاع کافی نسبت به موضعگیریهای سایر سبزها نسبت به حمله نظامی به سوریه ندارد. و نیز احتمالا سلسله مقالات آقای اکبر گنجی درباره نفی دخالت بشر دوستانه در سوریه از جمله «جباریت منحط یا استبداد سکولار«، «دشمن دشمن من، دوست من«، و «ربایش بهار عرب» و «کلنگی کردن یمن، لیبی و سوریه» را هرگز نخوانده و البته آخرین مقاله گنجی با نام «اوباما و فرمان کشتن صدها غیر نظامی«. دقت کنید که احتمال بدبینانهتری هم وجود دارد. باز نمیدانم از بیاطلاعی سهند آودیس نسبت به مسائل ایران است یا غرضورزیشان، که گمان میکند علی افشاری از آمریکا و از فاصلهای ده هزار کیلومتر میتواند در تهران بعد از انتخابات آشوب راه بیندازد یا آن را مدیریت کند. در هر صورت متن نقل شده از ایشان بسیار ضعیف و یکجانبه نوشته شده است. البته مهم هم نیست. دنیا پر است از نادانهایی که در جهت منافع دولت های الیگارشیک و مستبد قلم میزنند.
آقای سهند آودیس اعتراض آقای تاجزاده به حمایت دولت ایران از رژیم سوریه را به معنای حمایت جنبش سبز از حمله نظامی به سوریه قلمداد میکند(!)، خانم مرجان با نظر تائیدی آن را نقل میکند و جمعی از جوانان اصولگرای فعال در فضای مجازی هم از آن استقبال میکنند. حال سوال من این است که سهند آودیس، خانم مرجان و دیگر همفکرانشان، چه برداشتی از حمایت فعال و علنی اسماعیل هنیه رهبر حماس از مخالفان دولت سوریه (در سخنرانیاش در دانشگاه الازهر مصر) دارند؟ حمایت دیگر مقامات حماس در غزه (صلاح بردویل، موسی ابومرزوق، و …) از معترضان سوری چه؟ آن هم مصداق حمایت از دخالت بشردوستانه در سوریه هست؟ یا اینجا دیگر دوستان جرات انجام چنین تحلیلی را ندارند؟
۱۱. هیچکس نمیتواند بطور قطع پیشبینی کند که خطر جنگ خارجی، مشابه آنچه در عراق رخ داد، و یا جنگ داخلی مشابه آنچه در سوریه در حال وقوع است چقدر برای ایران محتمل است. اما در عین داشتن امید به نرسیدن آنروز، پرداختن به کدام آسیبها و خطرها در اولویت است؟ پرداختن به اپوزیسیون منزوی، بیهواخواه و کم اثر خارجی، یا پرداختن به آن چیزی که در داخل مرزهای ایران رخ میدهد؟ خانم مرجان سخن سهند آودیس را نقل میکند که علی افشاری چشم به آشوب های مشابه سال 88 دارد. تحلیل ایشان از خطر جنگ داخلی در ایران چیست؟ فکر میکند جنگ داخلی از مرکز گسترش مییابد؟ یا به مانند سوریه از مرزها، از جانب مردمان حاشیننشین و نقاط دور از پایتخت کلید زده میشود؟ کدام یک از این افراد دلسوز (مانند خانم مرجان) تا به حال اثرات ناشی از شکافهای قومی مذهبی به خصوص در نقاط مرزی را بررسی کرده؟ کدامشان درباره فساد اقتصادی آشکار و روزافزون رایج در بخشهای دولتی کشور، ناکارآمدی اقتصادی و فشار مالی وارد بر طبقات فرودست اجتماع تحقیقی کرده؟ حتی فکر کرده؟! خانم مرجان ار مردمان گرسنه و وحشتزده مینویسد. ایشان برای ثانیهای به دلایل این گرسنگی و وحشتزدگی هم اندیشیده؟ یا پرداختن به آن، مستوجب نقد سیاستهای دولت ایران است و شیفتگی ایشان نسبت به حاکمیت، اجازه چنین جسارتی را به ایشان نمیدهد؟ کدامشان حتی یک مقاله در بررسی تحقیرها و فشارهای اجتماعی وارد بر بخشی از مردم مانند گشتهای ارشاد، جوانان لباس شخصی فعال در ایستهای بازرسی و عمل و نحوه رفتارشان با مردم، توقیف فیلم و کتاب و مطبوعات و انتشارات و غیره و بررسی نفرت و انشقاق اجتماعی حاصل از این اعمال نوشته؟ کدامشان نابرابریهای سیاسی رایج در این سالها را زیر ذره بین برده؟ و نقد کرده؟ کدامشان میداند سالانه دهها و شاید صدها نفر از دانشجویان دانشگاههای ایران در معرض تعلیق و اخراج قرار گرفته و حتی صراحتا از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر از کارشناسی محروم میشوند؟ اثرات این فشارها و آزار ها بر جنبش دانشجویی و نارضایتیهای حاصل از آن بیاهمیتتر از شام خوردن آقای اکبر عطری با آقای ریک سنتورم است؟! کدام یک از این ایراندوستان نگران مردم ایران، از اعمال گسترده، و نهادینه کردن سیاست شهروند خودی _ غیر خودی در ایران آگاه است؟ یا برایشان اهمیتی دارد؟! تصور اینها از جامعه ایران چگونه است؟ اصلا در این جامعه زندگی میکنند؟ در همین هوا نفس میکشند؟ پس چرا نمیبینند؟
۱۲. باشد که ایشان و بسیاری دیگر از دوستان، در کنار صدها جوالدوز زدن به مخالفان و منتقدان و اپوزیسیون حکومت ایران، گاهی، فقط گاهی یک سوزن هم به قدرت، و فساد و انحراف موجود در حاکمیت فعلی در ایران بزنند.
آرزو کردن که عیبی ندارد. دارد؟
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
دوست داشتن در حال بارگذاری...