من خشم خداوند هستم

در حال دوره کردن آثار ورنر هرتزوگ هستم. بیشتر فیلم‌های بلندش را چند بار دیده‌ام، اما چون مربوط به سال‌ها پیش می‌شده تصمیم گرفتم دوباره ببینم.

دربارهٔ «آگیره،‌ خشم خداوند» زیاد گفته شده و من قصد ندارم حرف‌هایی را که دیگران بهتر از من گفته‌اند تکرار کنم. اما نکتهٔ جالب تاثیر متفاوتی بود که از دیدن فیلم گرفتم. دست کم دو علت مهم برای این تاثیر متفاوت متصور می‌شوم. اول این‌که «من» در طول این سال‌ها (فکر می‌کنم آخرین باری که آگیره را دیدم حدود ۸ سال پیش بود) عوض شده‌ام و نگاهم نسبت به جهان و فیلم تغییر کرده است. دوم این‌که این‌بار فیلم را با پردهٔ بزرگ دیدم که باعث می‌شود جزییات بیشتری از فیلم مشخص شود. جزییاتی که کارگردان و بازیگر نقش آگیره (کلاوس کینسکی) به دقت پرداخت کرده‌اند.

آگیره به عنوان یک انسان جاه‌طلب، بی‌رحم و متوهم در جستجوی فتح سرزمین‌های بزرگ ناشناخته است و در این مسیر هر آن‌چه دارد فدا می‌کند و تا آخرین لحظه نیز در هذیان خود غوطه‌ور است. طبیعت، درخت‌ها، رودخانه و حتی بومی‌ها و افرادش فقط «وسیله‌هایی» هستند برای رسیدن به هدفی نارسیدنی و وهم‌آلود. نگاه سرد و بی‌روحش، در کنار جاه‌طلبی و توهم‌اش او را به موجودی ترسناک تبدیل کرده است. او علی‌رغم قدرتش هرگز به محیط اطراف مسلط نیست؛ رودخانه و طبیعت وحشی پیوسته از او قربانی می‌گیرند و بومیان ناپیدا از پشت درختان جنگل تیرهای زهرآگین به سوی او و افرادش پرتاب می‌کنند اما او می‌اندیشد که «خداوند زمین» است و می‌تواند این همه را به زیر یوغ خود در آورد. او موجودی است که با تمام قدرت و توان مادی و معنوی‌اش به سوی رویایی پوچ (نیستی) حرکت می‌کند.

آگیره فقط نمایندهٔ انسان اسپانیایی استعمارگر قرن شانزدهم نیست؛ بلکه نمایندهٔ انسان جاه‌طلب، مغرور و متوهم امروزی نیز هست: انسانی که در زلزله‌خیزترین منطقه‌ٔ زمین بیش از ۵۰ نیروگاه هسته‌ای می‌سازد؛ انسانی که به خاطر رسیدن به هدفش حاضر است دنیا را به جنگ بکشد؛ انسان مصرف‌گرایی که تولید بیشتر را تنها راه رسیدن به «هدف» می‌داند و مغرورانه می‌اندیشد که می‌تواند زیست‌کره را مهار کند اما «هیچ زمین سفتی که بتواند وزنش را تحمل کند نمی‌یابد».

آگیره، خشم خداوند، تنها گونه‌ای در کرهٔ‌ زمین است که این توانایی را دارد تا برای رسیدن به رویاهایش، بی‌رحمانه خود و اطرافیانش را از هستی ساقط کند.

* عنوان این پست نقل قول از آگیره است که می‌گوید‌: «من خشم خداوند هستم»

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چه جور کتاب‌هایی را هرگز نخواهم خرید؟

نگاهی بیاندازیم به کتاب «فلسفه‌ی فیزیک» نوشته‌ی «ماکس پلانک» و ترجمه‌ی آن به فارسی توسط آقای «دکتر …».

ماکس پلانک یکی از بزرگترین دانشمندان قرن بیستم بوده است. اگر آقای مترجم به خودش اجازه می‌دهد مدرک دکترای ناقابل‌اش را زیر اسم ماکس پلانک بگذارد، من خواننده هم حق دارم آن را خریداری نکنم، چون دوست ندارم از چنین ذهنیت و فرهنگی حمایت کنم. به عبارت دیگر:

philosophy-of-physic-dr

من کتاب‌هایی که عناوین و القاب‌ مترجم آن از لقب‌ها و عناوین نویسنده‌ی آن طولانی‌تر باشد را نخواهم خرید. والسلام.


لطفا مشترک شوید
بامدادی
نجواها
کلیک‌های خاموش
یک عکاس

مرزهای پوچ صحرا

هر چقدر هم مجهز باشید، رانندگی توی بیابان بی‌آب و علف خسته کننده و کسالت‌بار است. مگر این‌که با پدیده جالب و هیجان انگیزی روبه‌رو شوید.

چند روز پیش که با ماشین مسیر چند صد کیلومتری را در بیابان طی می‌کردم در افق روبه‌رویم سراب تشکیل شده بود. شاید بگویید «سراب که چیزی نیست، توی هر بیابانی در هوای گرم سراب تشکیل می‌شود!»؛ و البته حق با شماست.

من سراب زیاد دیده‌ام و سراب به خودی خود موضوع نادر یا خاصی نیست ولی سرابی که آن‌روز دیدم از لحاظ تجربه شخصی خودم منحصر به فرد بود. برای اولین بار در عمرم سرابی می‌دیدم چنان بزرگ که قابل عکس‌برداری بود.

دوربین را برداشتم و دست به کار شدم. حاصل کار ارزش زیبایی‌شناسیک یا هنری ندارد، ولی بزرگی و زیبایی سراب را به خوبی نشان می‌دهد:

_MG_7829

سراب باورکردنی است!

در کودکی در داستان‌های قدیمی درباره صحرانوردانی که راه گم کرده بودند و در جستجوی آب بارها و بارها سراب را با دریاچه و برکه اشتباه می‌گرفتند، خوانده بودم. خودم که توی جاده‌ها سراب می‌دیدم به نظرم می‌رسید غیر ممکن است کسی این تصاویر محدود و لرزان را با آب واقعی اشتباه کند. همیشه به خودم می‌گفتم عجب خنگ‌هایی بوده‌اند این صحرانوردان قدیم!

_MG_7825

ولی باور کنید سراب می‌تواند خیلی واقعی جلوه کند. این را به شهادت تجربه شخصی‌ام می‌گویم. شاید توی عکس‌ها به خوبی واضح نباشد، اما وقتی به این سراب‌ها نگاه می‌کردم به خودم می‌گفتم، درست است که سراب است، ولی حتما آب باران یا چیزی در آن منطقه جمع شده! باور کردن این‌که آن‌جا هم مثل سایر قسمت‌های بیابان خشک و برهوت باشد‌ برایم دشوار بود.

شاید اگر من مسافری خسته و تشنه با پای پیاده بودم، این سراب‌ها را باور می‌کردم. شاید ساعت‌ها و ساعت‌ها برای رسیدن به آن‌ها می‌دویدم و از این که هرگز به این منظره‌ها نمی‌رسم حیران می‌ماندم.

_MG_7824

تجربه‌ی تکان دهنده

دیدن سراب‌هایی چنین واقعی و چنین باورکردنی،‌ تجربه‌ای تکان دهنده است. در زندگی روزمره همه‌ی ما هستند وقایع و پدیده‌هایی که دروغ و پوچند اما کاملا باورکردنی به نظر می‌رسند. به خودم می‌گویم، اگر چشم‌های من این سراب‌های ساده را با حوض‌چه‌های پر از آب اشتباه می‌کند، پس از کجا بدانم دروغ‌های پیچیده‌تر و فریباتر و پنهان‌تر را باور نمی‌کند (نکرده است)؟ آیا این امکان وجود ندارد که منِ امروز، همین «من‌ی» که این کلمات وب‌لاگی را می‌نویسد، اسیر دام سراب‌هایی باشم که خودم از آن‌ها خبر ندارم؟ شاید می‌دوم در پی چیزی که جز سرابی نیست؟


مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی