صبح امروز خبر اعدام فرزاد کمانگر و چند نفر دیگر را خواندم و خیلی بیشتر از انتظار خودم، ناراحت شدم. بعد از اتفاقاتی که در یک سال اخیر در ایران افتاد، دیگر قانع شده بودم که خبر هیچ مرگ یا اعدامی نمیتواند مرا شوکه کند. پس شاید نباید از خواندن خبر اعدام یک معلم کرد حیرت میکردم؛ مگر مرگ و نفرت قرار نیست عادی شده باشد؟ پس چه جای حیرت کردن بود؟
اما حیرت کردم. اعدام فرزاد کمانگر در عمق فجیع تکرارش دردی تازه بود و بنابراین نمیتوانست عادی باشد. «اعمالِ خشونتِ مرگآفرینِ قانونی» آنهم به جرم اتهاماتی که واهی و ساختگی به نظر میرسند (دست کم به نقل از وکیل او) نمیتواند عادی باشد. کسی نیست به آن آقایی که حکم اعدام اینها را صادر میکند بگوید نمیتوانی کاری کنی که مرگ و اعدام برای ما عادی شود. مطمئن باش… مطمئن باش که این صدا خاموش نمیشود، حتی اگر گویندهاش را خفه کنی. ریشهی مشکل را باید حل کنی…
.
| بامدادی | نجواها | یکعکاس | [silent-clicks] |
| با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینهی بامدادی» پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. | |||