۱
به نظر من مجموعهی تلویزیونی پایتخت میتواند در شمار بهترین آثاری که در چند سال گذشته از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده قرار بگیرد. من این مجموعهی خوشساخت را با علاقه دنبال کردم و از تماشای آن لذت بردم. شخصیتهای پایتخت باورکردنی هستند. بعد از سالها (برای اولین بار، دست کم برای من) یک برنامهی تلویزیونی در ساعت پربیننده (primetime) به جای نشان دادن تصاویر آدمهای مصنوعی خرده فرهنگهای متعلق به معلوم نیست کجای تهران، آدمهایی را نشان میدهد که در خانهشان کرسی نصب میکنند، سادگی، صداقت و شیطنتهای آشنا دارند و در عین حال هوای یکدیگر را دارند و به شیوهای بومی و باورکردنی مرام و غیرت سرشان میشود. رویکرد صمیمانه با پرداخت قابل توجه به جزییات، بازیگریهای خوب، متن جذاب و کمدی موقعیت جذابتر، فضای مفرح و نگاه طبیعی به آدمهایی که شبیه خیلی از ما هستند این مجموعه را به یک مجموعهی خوب و موفق تبدیل میکند.
در عین حال تماشای سه فصل این مجموعه برای من یک تجربهی یکدست نبوده است. برخی جنبههای آنرا دوست نداشتهام. در برخی موارد نگاه تبلیغی و پروپاگاندایی فیلم توی ذوقزن بوده و در برخی موارد دیگر امکان تفسیرهایی را باز گذاشته که مورد نقد من است و لازم میدانم به صرف وجود داشتن امکان چنین تفسیرهایی در موردشان صحبت کنم. این پست در مورد نقاط قوت پایتخت نیست، که تاکید میکنم بسیار زیاد هستند اما به جز آنچه در بالا گفتم چیز بیشتری ندارم که اضافه کنم. بیشتر دوست دارم در مورد نکتههایی که کمتر دوست داشتهام بنویسم، به خصوص در مورد نقش احتمالیای که این مجموعهی تلویزیونی به عنوان شاخهی سرگرمی پروپاگاندای سیاسی و اقتصادی نهادهای حاکم بر ایران بازی کرده است. این نوشته قرار نیست نقد جامعی باشد، اما سعی کردهام با تکیه بر حافظهام نکتههای اصلیای که مورد نظرم بوده است را بگویم.
۲
در برخورد با یک اثر هنری موفق، یعنی اثری که موفق شده همذاتپنداری بخش کوچک یا بزرگی از جامعه را برانگیزد، باید دست کم به دو نکتهی مهم توجه کنیم. نکتهی اول این است که آثار هنری محصول انحصاری خالق یا خالقان آنها نیستند که بعد از تولید شدن پروندهی تحول و تکوین آنها بسته شود. بلکه فرهنگی که این آثار هنری در آنها تولید و نشر میشود در شکلگیری هویت و تاثیر آنها نقش پویایی بازی میکند. این نقش هم به صورت مستقیم و پیشینی قابل تحلیل است -فرضا از طریق دنبال کردن ردپای فرهنگ در شخصیت مولفان اثر قبل و حین تولید آن- و هم به صورت غیرمستقیم و پسینی از طریق دنبال کردن اینکه اثر هنری چگونه در جامعه ترجمه و تفسیر میشود. نکتهی دوم این است که آثار هنری خوب چند وجهی و چند لایه هستند. در نتیجه در برخورد با آنها هم باید به سطح بیرونیشان مثل داستان یا طرز پرداخت و ارائه توجه کرد و هم به لایههای درونیتر مثل ارتباط و بازی متقابل مجموعهی نمادها و استعارههای به کار گرفته شده در آن با مجموعهی نمادها و استعارههای عامتر حاضر در جامعهی مخاطب. در سطح بیرونی، عناصر سرگرمکننده و مفرح اثر هنری بیشتر به چشم میخورند، حال آنکه عناصر جدیتر را با دقت در تار و پود استعاری آن بهتر میتوان شناخت.
با توجه به دو نکتهی بالا، وارد شدن به این بحث که «آیا کارگردان یا نویسنده از گنجاندن فلان صحنه در فیلم منظوری داشته یا خیر» کمکی به درک بهتر اثر هنری نمیکند. محصولات هنری به خصوص آثار سینمایی تا حد زیادی محیطهای کنترلشدهای هستند و در این لابراتوار کنترل شده کمتر چیزی تصادفی یا دست کم بدون رضایت مولفان اثر رخ میدهد. پس تقریبا همیشه میتوانیم مطمئن باشیم که مولفان در مورد سوالهایی نظیر «چرا نام این مجموعه پایتخت است و نه فرضا علی آباد؟» دلایلی داشتهاند. در ضمن به همان دلایلی که در پاراگراف قبل ذکر کردم، چندان اهمیتی ندارد که در ذهن مولف چه میگذشته است. مهم این است که اثر هنری در برخورد با جامعه به صورت مداوم بازتفسیر و تعبیر میشود که تفسیرها و تعبیرها هم بخشی از همان اثر هنری محسوب میشوند.
مجموعهی تلویزیونی پایتخت به خصوص در فصلهای دوم و سوم رگههایی از «پروپاگاندای سیاسی و اقتصادی» را از خود نشان میدهد که بدون اینکه وارد جزییات شوم، چند نمونه که به نظرم بارزتر بوده است را ذکر میکنم.
۳
مجموعهی تلویزیونی پایتخت فصل ۳ دربارهی رابطهی تجاری این مجموعه با شرکت اطلس ایرانیان صریح است. در واقع سریال محبوب پایتخت ۳، عملا یک آگهی تجاری طولانی، جذاب و موثر برای پروژهی اطلسمال در نیاوران تهران است. این آگهی در سراسر داستان گنجانیده شده است. آگهی روی بدنهی تریلی ارسطو که حتی در تیتراژ هم روی آن تاکید میشود، ماجرای تیرخوردن بهبود و کشتی گرفتن نقی و شغل ارسطو، همه در ارتباط مستقیم با اطلس ایرانیان هستند که گاه به ظرافت و گاه به زمختی و بیدقتی به مخاطب یادآوری میشود.
شاید بعضی از دوستان دست اندرکار تبلیغات، قرار دادن پرچم ایران در کنار پرچم شرکت اطلس ایرانیان را در مراسم رونمایی از پیراهن تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی آتی کاری مرسوم یا هوشمندانه تلقی کنند. اما از نظر من این کار دست کم در عرصهی رسانهی ملی «صادقانه وقیح» است. در نمای زیر مخاطب ایرانی از طریق رسانهای که در انحصار قدرت سیاسی است (اگر کسی این را فراموش کرده باشد مشاهدهی لوگوی صدا و سیما در کنار شعار سیاسی سال این نکته را به او یادآوری میکند) شاهد «همسری» نشان ملی و مذهبی کشورش (پرچم ایران) با نشان نمایندهی طبقهی قدرتمند اقتصادی (پرچم اطلس ایرانیان) است.
البته این را هم باید گفت که اطلس ایرانیان به عنوان سازنده و فروشندهی «خانه و مغازهی لوکس» نمایندهی بهتری برای اقتصاد ایران است تا فرضا یک تولیدکنندهی صنعتی.
اما شاید ضعیفترین نمونهی این تلاشها قسمتی است که ارسطو به همراه نقی و پنجعلی به دفتر اطلس ایرانیان میروند تا او چک وام ازدواج خود را دریافت کند. در این قسمت که چندین دقیقه طول میکشد، ما انگار که در یک بنگاه معاملات ملکی نشسته باشیم از جزییاتی نظیر اینکه این پروژه ۱۹ طبقه است، روبهروی پارک نیاوران است و چشمانداز خوبی دارد، طراحی یکپارچه دارد و فضای داخلی سبز آن قابل توجه است، به اتوبانهای اصلی تهران دسترسی دارد و غیره آگاه میشویم. در ضمن درست در همان لحظه، از طریق تماس تلفنی منشی شرکت متوجه میشویم که اطلس ایرانیان اسپانسر تیم ملی کشتی پیشکسوتان نیز هست و سخنرانی ارسطو نیز به ما اطمینان میدهد که بیدقتترین مخاطبها هم در جریان این موضوع قرار بگیرند. فهمیدن این نکته که تقریبا هیچ چیز در داستان این سریال باقی نمانده که آگهی تجاری نبوده باشد به این شکل تجربهی خوشایندی نیست!
پرچم ایران و نشان الله در دفتر شرکت اطلس ایرانیان در حالی که خانم منشی در تلفن دربارهی اسپانسری شرکت اطلس ایرانیان از کشتی صحبت میکند و ارسطو منتظر گرفتن چک وام ازدواجش از این شرکت است حضور دارد. اطلس ایرانیان حامی پلنگ ایرانی، تیم ملی کشتی و فوتبال ایران و اسپانسر امر مقدس ازدواج. شاید بیخود نیست که پرچم آن کنار پرچم ایران افراشته میشود!
مرا ضدسرمایهدار یا هر چیزی که دوست دارید خطاب کنید، اما حتی اگر با نگاهی سازشکارانه بپذیرم که رسانهی ملی برای اخذ درآمد خود به پخش آگهیهای تجاری نیاز دارد، نمیتوانم بپذیرم که میلیونها مخاطب ایرانی بدون اینکه حق انتخابی داشته باشند (جز اینکه تلویزیون را خاموش کنند، که البته اغلب بهترین استراتژی است!) شاهد پخش آگهیهای درونی شده (embedded) باشند. نمونهی این چنین گستاخی را حتی در خصوصیترین اقتصادهای دنیا نیز کمتر شاهد بودهام. اینکار به مراتب از جاسازی کالا به مثابه آگهی (Product placement) فراتر میرود و نوعی قاچاق آگهی است. این مصداق تلفیق انحصار سهگانهی «رسانه، سیاست، اقتصاد» است که شیوهی معینی از زندگی اجتماعی را نیز تبلیغ میکند.
در نتیجه من با آقای مقدم که معتقدند «در سریال پایتخت حضور اسپانسر در قصه تنیده شده و آزار دهنده نیست و به زور کالایی را تبلیغ نمیکنیم» موافقم نیستم. چرا که حضور اسپانسر در این سریال نه تنها آزاردهنده است بلکه مصداق واقعی تبلیغ به زور است چرا که ببینده میتواند به راحتی چشم از آگهیهای تجاری مستقیم بردارد، اما این نوع از تبلیغات حق انتخابی به مخاطب نمیدهند، مگر اینکه یکسره از تماشای مجموعه چشم بپوشد.
۴
اما تبلیغ شرکت مالک پروژهی اطلسمال تنها آگهیای نیست که به میلیونها مخاطب ایرانی بیدفاع تحمیل میشود.
اگر مجتمع تجاری لوکس و گرانقیمت اطلسمال مخاطب مرفه دارد، مجموعهی تلویزیونی پایتخت برای مخاطبان با درآمد متوسط جامعه نیز پیامی تجاری دارد که به صورت پنهانتری در تار و پود آن گنجانیده شده است: «جنسهای چینی مرغوب هستند».
در این مجموعه «تصویر ذهنی» مخاطب ایرانی از «چین» که سالهاست به عنوان صادر کنندهی اجناس ارزان و فاقد کیفیت جای خود را در فرهنگ ایرانی باز کرده است با یک بانوی جذاب و باهوش که فارسی حرف میزند و مسلمان است و عاشق فرهنگ ایرانی است جایگزین میشود. این تصویر روی تصویر قبلی مینشیند تا دیگر «چین» و «محصولات چینی» صرفا با اجناس بنجل همردیف نباشند، بلکه با مفاهیمی نظیر هوش، لطافت و کیفیت همنشین شوند.
کنجکاوم بدانم وارد کنندگان محصولات چینی به ایران تا چه حد از این انتخاب نویسندهگان پایتخت ۳ خوشنود هستند و احتمالا تا چه حد روی آن تاثیر گذاشتهاند یا از آن تاثیر خواهند گرفت!
۵
پول در مجموعهی پایتخت به شکلهای مختلفی ظاهر میشود. حاشیههایی که با توجه به ترکیب خوب متن و تصویر اغلب به شیوهای طبیعی و قانعکننده در داستان گنجانده شدهاند. به عنوان مثال در همین سریال پایتخت بارها به ما نشان داده شده که چک به عنوان وجه پرداختی مورد قبول عرفی عمومی جامعه نیست و افراد «نقد» را به «چک» ترجیح میدهند. علت اصلی چنین بیاعتمادیای البته ناشناس بودن یا کماعتبار بودن صادرکنندهی چک است، وگرنه اگر کسی اطمینان داشته باشد که چک مورد نظر از طرف شخص یا نهاد معتبری صادر شده است، از پذیرش آن پرهیزی ندارد. مثلا چکهای بانکی به راحتی به عنوان وجه نقد پذیرفته میشوند.
به دنبال نامهی «آقای مهندس!»ارسطو مبلغ وام خود را به صورت چک تاریخدار از اطلس ایرانیان دریافت میکند. اما برخلاف چکهای دیگری که در فصل ۱ و ۲ این مجموعه دیدهایم، این چک خاصیتی جادویی دارد. بیمارستان آنرا به عنوان وجه پذیرش بیمار (بهبود فریبا) میپذیرد!
چک اطلس ایرانیان مایهی برکت و گشایش است: ازدواج یا درمان. در ضمن در مقام پیام پنهانی و تبلیغی این داستان برای اطلسمال که یک شرکت تجاری عمرانی است چنین است: چکهای شرکت اطلس ایرانیان در سطح جامعه نقد میشوند، درست مثل چکهای بانک مرکزی. اطلس ایرانیان یک شرکت قابل اعتماد است و خیال صدها یا هزاران شخص یا شرکتی که در پروژهی اطلسمال مبالغ دریافتی خود را نه به صورت نقد، که به صورت چک مدتدار دریافت میکنند باید راحت باشد!
باید اعتراف کنم که به غیر از بانکها، تا امروز آگهی تجاریای که اعتبار آگهیدهنده در صدور چک را تبلیغ کرده باشد ندیده بودم!
۶
اما نگاهی کلی به همهی فصلهای مجموعهی پایتخت نکات دیگری را در مورد ازدواج ارسطو به من میگوید. ارسطوی فصل ۱ و ۲ جوانکی است که به سختی میتواند چند جملهی معقول کنار هم قرار دهد و با وجود زحمتکش و با مرامبودنش «خز» به نظر میرسد. او به دخترهایی علاقهمند میشود که امروزیتر (دارای فرهنگ کلانشهری؟) هستند. آنها دارای تحصیلات عالیه هستند و نوع پوشش و طرز حرف زدنشان به گونهای است که باور کردن اینکه به درخواست ازدواج مردی مثل ارسطو پاسخ مثبت دهند دشوار است. اما ظاهرا از نظر نویسندهی مجموعهی پایتخت «مرد» از هر جایگاه و موقعیت اجتماعیای که باشد میتواند هر زنی را هر چند به وضوح از او با فرهنگتر بنماید نشان کند. در یک تصویر مثبتاندیشانه میتوان تصور کرد که این تبلیغ نوع نگاه برابرخواهانه نسبت به مرد و زن و طبقهی اجتماعی آنهاست، اما برداشت من چنین نیست.
به هر دلیل ارسطو موفق نمیشود با هیچیک از این دخترها ازدواج کند. اما در فصل سوم متوجه میشویم او با یک دختر چینی ازدواج کرده است. با توجه به اینکه در فرهنگ ایرانی، کالاهای چینی معمولا به عنوان بدل درجهی دوم کالای اصلیتر شناخته میشوند، به سختی میتوان از این استعاره گریخت که ارسطو به دنبال شکست در رسیدن به کالای اصلی که گران و دور از دسترسش است (دختر ایرانی) دست به دامن نسخهی بدلی که ارزان و قابل دسترسی (دختر چینی) است نرفته باشد.
۷
نگاه مجموعهی تلویزیونی پایتخت به «زن» در نوع خود جالب است. در این مجموعه یک زن چینی با یک مرد ایرانی ازدواج میکند. به عبارت دیگر، در این مجموعه این زن غیرایرانی است که با مرد ایرانی ازدواج میکند. اما این همهی داستان نیست. با توجه به اینکه «مرد محور» است، این زن خارجی است که دین خود را به دین مرد ایرانی تغییر میدهد. این زن خارجی است که محل زندگی خود را به محل زندگی مرد ایرانی تغییر میدهد. چقدر همه چیز طبیعی به نظر میرسد. تصور کنید اگر برعکس آن رخ داده بود. کمتر سریال ایرانیای میشناسم که در آن زن ایرانی با مرد غیرایرانی ازدواج کرده باشد و دو طرف این طور مثبت تصویر شده باشند.
علاوه بر این زن خارجی است که از او خواسته میشود تا هویت ملی خود را باید فراموش کند، به حدی که باید «برای پیروزی کشتی ایران بر چین دعا بخواند!». سمبولیسم داستان و مقایسه «کالا/زن، چین/تجارت» تکان دهنده است. زن چینی وارد ایران میشود تا با مرد ایرانی ازدواج کند (کالای چینی وارد ایران میشود). برای پذیرفته شدن در فرهنگ ایرانی، او دین خود را با شرایط تطبیق میدهد (بومی سازی استراتژیهای مارکتینگ و فروش). او تا مرز فراموش کردن ملیت خود پیش میرود و از او خواسته میشود که در مسابقهی کشتی به جای چین، طرف ایران را بگیرد (بازار ایران را میخواهی، منعطف باش!). اما پیروزی ایران در این مسابقه فقط یک پیروزی ساده نیست. بلکه پیروزی اصلی ازآن اسپانسر مسابقات یعنی اطلس ایرانیان است که چک عروسی ارسطو و زن را نیز صادر کرده است. شکست کشتی، یعنی شکست اطلس ایرانیان و به معنای دور شدن زن از ارسطو است. در نتیجه زن چینی باید همه چیز خود را رها میکند تا برای پیروزی اطلس ایرانیان دعا کند!
۸
اما مهمترین وجهی که پایتخت را به یک پروژهی پروپاگاندای سیاسی تبدیل میکند مربوط به پایتخت ۲ است. در این مجموعه، یک گنبد با دو گلدسته که نماد مذهب شیعه است از شمال تا جنوب ایران عبور میکند و ضمن عبور از تهران در جزیرهی قشم مورد استقبال فوج فوج شهروندان این جزیره قرار میگیرد. پایتخت ضمن به رخ کشیدن امنیت حاکم بر کشور و تکیه بر تمامیت ارضی ایران، مهر «پایتخت سیاسی ایران شیعه» را بر خلیج فارس و جزیرههای واقع در آن می زند. در قسمت پایانی این مجموعه گنبد و گلدسته یاد شده بر فراز جزیرهی قشم و به گونهای سمبولیک بر فراز خلیج فارس نصب میشود.
صرفنظر از اینکه موضع نظری ما در قبال گنجانیدن چنین پروپاگاندای میهنی پررنگی در یک مجموعهی هنری تفریحی با مخاطب عام چیست، نباید نسبت به غیرصادقانه بودن آنچه سریال پایتخت تصویر میکند سکوت کنیم. بخش قابل توجهی از جمعیت قشم اهل تسنن هستند، در حالی که تصویری که در مجموعهی پایتخت نشان داده میشود چیز دیگری را به مخاطب القا میکند و یکسره وجود مذهب ساکنان بومی این جزیره را نادیده میگیرد.
اگر پایتخت ۳ مبلغ قدرتمندترین بازیگران اقتصادی ایران است، پایتخت ۲ قدرتمندترین بازیگران سیاسی کشور را تبلیغ میکند.
۹
در مجموعهی پایتخت نکات آموزشی و تبلیغی مختلفی نیز گنجانیده شده است که قرائت معینی از فرهنگ سالم را ترویج میکند. به عنوان مثال و بدون این که وارد جزییات شوم نکات زیر به شیوههای مستقیم و غیرمستقیم در مجموعهی سه فصل پایتخت گنجانیده شدهاند:
- به پایتخت مهاجرت نکنید. جایی باشکوه و پرمکر است و بد نیست سفری چند روزه به آن داشته باشید، اما همان شهرستان برای زندگی مناسبتر است.
- ازدواج امری خوب بلکه ضروری است.
- تیپیکال ایرانی بودن، یعنی مسلمان شیعه بودن.
- نیروی پلیس (به خصوص پلیس راه) مجهز، مودب، حرفهای و دقیق است.
- رعایت انضباط حین رانندگی در جاده مهم است.
- زنها چه بزرگ چه کودک نباید جلفبازی کنند، اما اینکار ظاهرا برای مردها آزاد است.
- جایگاه اصلی زن همسر بودن به معنای مادر و بشور و بپز است، حتی اگر تحصیلات عالی داشته باشد. در عین حال در صورت نیاز زن هم میتواند به اندازهی مرد اقتصاد خانواده را اداره کند.
- این زن است که تقریبا تحت هر شرایطی باید از مرد فرمانبری داشته باشد.
- از پدر و مادری که از کار افتاده میشوند باید مراقبت کرد و همیشه با آنها با نیکویی برخورد کرد. به خصوص قابل توجه عروس خانمها.
- چهارشنبه سوری دست کم به شیوهای که در تهران شاهد آن هستیم خطرناک است.
- …
۱۰
در پایان تاکید میکنم که به غیر از مواردی که مثالهایش را بالا ذکر کردم، در مجموع مجموعهی پایتخت را یک اثر خوشساخت و موفق تلویزیونی میدانم. به خصوص فصل اول این مجموعه که موفقترین و خوشساختترین فصل آن بود. در این فصل داستان خوب با مضمون اجتماعی، طنز خلاقانه، شخصیتپردازیهای واقعی و موقعیتهای باورکردنی سرمایهای ایجاد کرد که مجموعهی پایتخت متاسفانه در دو فصل بعد چیزی به آن نیافزود.
برای اینکه این پست را با نگاه مثبت تمام کرده باشم به دو نمونه از «طنزهای خلاقانه» پایتخت در فصل اول اشاره میکنم.
نقی که از بروکراسی بیهدف و ظاهرا بیپایان و در عین حال از بیخیالی «مردمان پایتخت» به ستوه آمده است تصمیم میگیرد مستقیما سراغ قبرکن برود تا فرایند دفن شدن متوفی و در نتیجه آزاد شدن ملکی که خریده است را تسریع کند. اما او با قبرکنی موجه میشود که خود بخشی از همان سیستم بروکراتیک و بیخیال است. اینجاست که آستینش را بالا میزند و خودش قبر را میکند در حالیکه قبرکن چای مینوشد و نظارهگر اوست.
با توجه به گره خوردن کار خانه، نقی تصمیم میگیرد گوسفندی که با خود از علیآباد آورده بودند تا مقابل منزل جدید قربانی کنند را بفروشد. او کنار اتوبان میایستد و تکهای مقوا که رویش نوشته «گوسفند زنده» دستش میگیرد. چند جوانک که او را با فروشندهی مواد مخدر اشتباه گرفتهاند توقف میکنند و از او «پشگل میخواهند که بترکانند». وقتی متوجه میشوند اشتباه گرفتهاند، برای او صدای «بع» در میآورند و گاز ماشین را میگیرند و میروند. در همین حال، گوسفند وارد کادر میشود و پاسخ آنها را با یک «بع» میدهد.
________________________________________
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
<
p style=»text-align:justify;»>