داستان معجزه‌ای که معجزه نبود

ماجرای تلخ «سارا» را که با نثر روایی شیرینش تعریف کرده بود خواندم و یاد یک داستانی واقعی افتادم که برای یکی از آشنایان پیش آمده است:

دو تا خواهر بودند که پا سن گذاشته بودند. خواهر بزرگ فرزندی نداشت و از فرط کهولت به سختی چشمانش می‌دید و به خصوص نمی‌توانست درست راه برود. خواهر کوچک‌تر اگر چه مسن بود ولی سرپا بود و حسابی با انرژی! بستگان نزدیک تصمیم می‌گیرند آرزوی دیرینه این دو خواهر را که زیارت امام رضا بود برآورده کنند و دسته‌جمعی به مشهد می‌روند. چون خواهر بزرگه نمی‌توانست راه برود تصمیم گرفتند برایش صندلی چرخ‌دار بگیرند. اما خواهر کوچیکه با این‌که می‌توانست راه برود شروع کرد به بهانه‌گیری که برای من هم صندلی چرخ‌دار باید بگیرید! (گاهی اوقات آدم‌های مسن اینطوری می‌شوند!)miracle_cartoon

دو پیرزن سوار بر صندلی چرخ‌دار وارد حرم امام رضا می‌شوند. اما خواهر کوچیکه ناگهان هیجان امام رضا ورش می‌دارد و از روی صندلی‌چرخ‌دار بلند می‌شود و داد می‌زند‌:‌ «ای امام رضا جان!»

مردم بی‌خبر از ماجرا گمان می‌کنند پیرزن فلج بوده و امام رضا شفایش داده و ناگهان ولوله‌ای در فضای حرم ایجاد می‌شود و همه صلوات می‌فرستند و دعا می‌خوانند و می‌خواهند به این معجزه مسلم نزدیک شوند و به آن دست بزنند.

معجزه واقعی البته بعد اتفاق می‌افتد: بعد از حدود یک ساعت تلاش و تقلا بستگان و اقوام بالاخره موفق می‌شوند پیرزن نیمه‌جان را از زیر هجوم و فشار جمعیت «مسلمان» خارج کنند.

در چنین مواردی اگر هزار نفر شاهد عاقل و بالغ شهادت دهند که این خانم از اول سالم بوده و به خاطر هوس روی صندلی‌چرخ‌دار نشسته بوده، کسی باور نمی‌کند که هیچ، حتی ممکن است به جرم انکار معجزه بلایی هم سرش بیاورند!

نکته: اضافه کنم قصدم از این نوشته کوتاه به هیچ‌وجه تحقیر احساسات مردم ساده‌دل نیست. خواستم تاکید کنم اگر کسی خرده شیشه داشته باشد و اندکی رندی، چقدر ساده می‌تواند از احساسات مذهبی مردم عوام سوءاستفاده کند. فکر کنم همه می‌دانیم از چه چیز صحبت می‌کنم…

نویسنده: bamdadi

A little man with big dreams.

5 دیدگاه برای «داستان معجزه‌ای که معجزه نبود»

  1. بهتر نبود امامان شیعه به جای شفا دادن واکسن بیماریها رو کشف می کردند و به بشریت خدمت میکردند ؟! تا این قدر جهل و نادانی کسترش پیدا نکند !
    و آیا از دید مسلمان ها این کفر نیست که ما به جای اینکه به خدا متوسل بشیم و از خدا برای
    بیماریها کمک بخواهیم از بنده خدا انتظار معجزه داشته باشیم ؟

    لایک

  2. سلام بامداد جان
    داستان غم‌انگیزی بود و امان از دست عوامی‌گری که منفعت عده‌ای هم در اینست که آنرا روز به روز افزایش دهند حتی در قرن 21ام….
    ممنون و زنده باشی

    لایک

  3. چه روزگار تلخ و سیاهی

    نان، نیروی شگفت رسالت را

    مغلوب كرده بود

    پیغمبران گرسنه و مفلوك

    از وعده گاه های الهی گریختند

    و بره های گمشده

    دیگر صدای هِی هِی چوپانی را

    در بهت دشت ها نشنیدند

    و بر فراز سر دلقكان پست

    و چهره ی وقیح فواحش

    یك هاله ی مقدس نورانی

    مانند چتر مشعلی می سوخت

    دیگر كسی به عشق نیندیشید

    دیگر كسی به فتح نیندیشید

    و هیچ كس

    دیگر به هیچ چیز نیندیشید

    آیا شكوه یأس تو هرگز

    از هیچ سوی این شب منفور

    نقبی به سوی نور نخواهد زد؟

    آه، ای صدای زندانی

    ای آخرین صدای صداها….. _فروغ فرخزاد_

    به هوش باشي رفيق…..

    لایک

من همه‌ی کامنت‌های وارده را می‌خوانم. اما ‌لطفا توجه داشته باشید که بنا به برخی ملاحظات شخصی از انتشار و پاسخ دادن به کامنت‌‌هایی که (۱) ادبیات تند، گستاخانه یا بی‌ادبانه داشته باشند، یا (۲) در ارتباط مستقیم با موضوع پستی که ذیل آن نوشته شده‌اند نباشند و یا (۳) به وضوح با نشانی ای‌میل جعلی نوشته شده باشند معذور هستم. در صورتی که مطلبی دارید که دوست دارید با من در میان بگذارید، از صفحه‌ی تماس استفاده کنید. با تشکر از توجه شما به بامدادی.

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: