اگر فرصت دست دهد دوست دارم گهگداری مطالب نه چندان طولانیای را از انگلیسی به فارسی ترجمه کنم. البته نه ترجمه آزاد، بلکه ترجمهای که تا حد امکان وفادار به متن اصلی باشد.
نوشته کلاسیک «یک آمریکایی صد در صد» را سالها پیش خواندم و از بس برایم جالب بوده تا امروز توی ذهنم تازه مانده است. مولف آن مردمشناس برجسته امریکایی آقای رالف لینتون (Ralph Linton) است و این نوشتهاش شاید «مردمپسندترین» مطلب جامعهشناسیکی باشد که تاکنون درباره پدیده «تلفیق فرهنگی» (Cultural Diffusion) نوشته شده است. با وجودیکه احتمالا این نوشته قبلا به فارسی ترجمه شده، ولی با کمی جستجو توی نت نمونهاش را به فارسی ندیدم و به هر حال هدفم تمرین ترجمه بوده است. خواهش من این است اگر نمونه ترجمه شده آنرا به فارسی سراغ دارید به من معرفی کنید که مقایسه کنم و ایراداتم را متوجه شوم.
ترجمه این متن به دلیل نوع جملات تودرتو و طولانیای که دارد کار سادهای نیست. سعی کردم تا حد امکان جملهها در فارسی روان باشند و در عین حال به متن اصلی وفادار. با این وجود موقع خواندن باید تمرکز داشته باشید تا بتوانید ساختار چند لایه جملهها را بفهمید. نکته دیگر اینکه توی اینترنت پر است از نمونههای ویرایش شده و تغییر داده شده از این نوشته. حتی یکبار هم سرکار رفتم و مطلب را تا نیمه ترجمه کردم و متوجه شدم این نسخه اصلی نیست. بعضی نسخهها هم خیلی به متن اصلی شبیه هستند ولی باز هم با آن فرق میکنند. متن حاضر را از روی نسخه اصلی ترجمه کردهام.
همانطور که گفتم این یک نوشته با دیدگاه مردمشناختی است و نکته مهم این است که برخلاف ظاهر آن، موضوع ابدا انتقاد از «آمریکایی بودن» نیست و شما میتوانید به سادهگی به جای «آمریکایی»، هر شخص دیگری را از کشورهای دیگر قرار دهید. «رالف لینتون» به شیوایی و زیبایی به ما نشان میدهد چقدر محیط اطراف ما، ابزارهایی که استفاده میکنیم و کلا چارچوب فرهنگی که برای خود ساختهایم وامدار فرهنگهای دیگر است.
صبح آمریکایی اصیل ما از خواب بیدار میشود. در «تختی» که از روی الگویی متعلق به آسیای نزدیک ساخته شده، الگویی که بعدها قبل از اینکه به آمریکا منتقل شود در اروپای شمالی تغییراتی روی آن داده شد. او پتویی را که از «کتان» که اولین بار درهندوستان تولید شد، یا از «پنبه» که اولین بار در آسیای میانه استفاده شد، یا از «پشم» که اولین بار مردمان آسیای میانه از گوسفند گرفتند یا از «ابریشم» که کاربردش در چین کشف شد، است را به کناری میزند. همه این مواد توسط فرایندی که در آسیای میانه اختراع شده بافته شدهاند.
او پاهایش را در «کفشهای راحتیای» فرو میکند که برای اولین بار توسط سرخپوستان وستوود اختراع شد. به سمت حمامی میرود که اشیای ثابتاش مخلوطی از اختراعات اروپایی و آمریکایی نسبتا معاصر هستند. «پیژامهاش» را که جامهای اختراع شده توسط هندیهاست در میآورد و دست و رویش را با «صابون» که اختراع گاولهاست (قومی باستانی در اروپای میانه) میشوید. سپس صورتاش را «اصلاح» میکند، رسمی مازوخیستی که به نظر میرسد از اقوام سومری یا مصر باستان اقتباس شده باشد.
در مسیر بازگشت به اتاق خواب، لباسهایش را از روی یک «صندلی» از نوعی که برای اولینبار در اروپای جنوبی ساخته شد بر میدارد و مشغول پوشیدن میشود. او «لباسهایی» را میپوشد که در اصل از پوشش پوستی بیاباننشینهای استپهای آسیا گرفته شده است، «کفشی» را میپوشد که از پوستی ساخته شده که توسط فرایندی که در مصر باستان اختراع شد دباغی شده و مطابق با الگویی برگرفته از تمدنهای کلاسیک مدیترانه بریده و دوخته شده است. او دور گردنش نواری را از پارچه روشن گره میزند که بقایای نوعی شال است که کرواتها در قرن هفدهم میپوشیدند. قبل از خارج شدن برای صرف صبحانه از پنجره نگاهی به بیرون میاندازد. پنجرهای که از «شیشه» اختراعی متعلق به مصر باستان ساخته شده است. اگر هوا بارانی باشد گترهایی از جنس «لاستیک» که توسط سرخپوستان آمریکای میانه کشف شده میپوشد و «چتر» که در آسیای جنوب شرقی اختراع شده را فراموش نمیکند. او همچنین کلاهی از جنس «نمد» که برای اولین بار در استپهای آسیا ساخته شد را روی سرش قرار میدهد.
در مسیر صبحانه برای خرید روزنامه لحظهای درنگ میکند و بهای آنرا با «سکههایی» که اختراع لیدیهای باستان [تمدنی اطراف آناتولی] است میدهد. در رستوران با مجموعه کاملا جدیدی از اشیاء بیگانه رو به رو میشود. «بشقابش» از جنس نوعی سفال است که در چین اختراع شد. «چاقویش» از فولاد است، آلیاژی که برای اولین بار در هندوستان ساخته شد. «چنگالاش» یک اختراع ایتالیای قرون وسطاست و «قاشقاش» برگرفته از نسخه اصلی رومی آن است. او صبحانهاش را با یک «پرتغال» میوهای از شرق مدیترانه یا «طالبی» از ایران آغاز میکند، شاید هم با برشی از یک «هندوانهٔ» آفریقایی. همراه با اینها او «قهوه» که یک گیاه اتیوپاییست را همراه با «خامه» و «شکر» مینوشد. ایده اهلی کردن گاو و استفاده و دوشیدن شیر آنها در آسیای نزدیک شکل گرفت و شکر اولین بار در هندوستان ساخته شد. پس از صرف میوه و قهوه، او «کلوچه»؛ نوعی کیک که با روشی متعلق به اسکاندیناویها از «گندم» که اولین بار در آسیای صغیر کشت شد طبخ شده، میخورد. روی همه اینها «شربت افرا» مینوشد که سرخپوستان وستوود اختراع کردهاند. به عنوان غذای جانبی ممکن است او «تخم» نوعی پرنده که در هندوچین اهلی شد را بخورد یا اینکه ممکن است «ورقههای نازکی» از گوشت حیوانی که در آسیای شرقی اهلی شده و به کمک روش اختراعی اروپایان شمال نمکسود و دودی شده را مصرف کند.
دوست ما خوردناش را به پایان میرساند و به صندلیاش تکیه میدهد تا به عادت سرخپوستان آمریکایی سیگار بکشد. او «برگ گیاهی» که اولین بار در برزیل خانهگی شد را در لولهای که از سرخپوستان ویرجینیا گرفته شده است قرار میدهد، یا اینکه «سیگارتی» را که اولین بار در مکزیک ساخته شده دود میکند. حتی ممکن است او «سیگاری» را امتحان کند که از جزایر آنتیل و از طریق اسپانیاییها به آمریکا آمده است. هنگام کشیدن سیگار، نگاهی به اخبار روز میاندازد که با «حروفی» که اختراع سامیهای باستان است و روی «مادهای» که اختراع چین است و با فرایندی که در آلمان اختراع شده چاپ شده است. اگر او یک شهروند خوب محافظهکار باشد، همینطور که در حال خواندن خبرهای مربوط به دردسرها و مشکلات خارجی است؛ از اینکه یک «آمریکایی» [برگرفته از نام آمریگو وسپوچی کاشف ایتالیایی] «صد در صد» [سیستم دهدهی اعداد که احتمالا اولین بار توسط عیلامیان استفاده شد] است «یک وجود مقدس» عبری را به زبانی «هند و اروپایی» شکر میکند.
مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی
یک چند وقتی دوباره نرسیدم بیام اینجا بازم مثله گذشته اومدم و دیدم اینجا داره عوض میشه !
اما عوض شدنش مثبته، جناب بامدادی هرچند که نوشتهایتان اکثرا شدن ترجمه ای تا تالیفی، اما این خوب است که دوستانی مثله شما در این جهت اهتمام بورزند تا بلاگرها با آثار غیر همزبانان آشنا بشوند و با استاندارهای آنها نیز !
به نظر من شما اگر آی تی بنویسد خیلی بهتر از سیاسی – اجتماعی نویسی تان است، چون نوشته های آی تی تان قوی اند و اما آن دیگر ها در سطح یک وبلاگ سطحی اند ونه بیشتر و من معتقدم که اگر یک شاخه را بیشتر بال و پر بدهید و کار خودتان را بکنید، برد معنایی کلامتان رساتر خواهد شد، چون انرژی های بیهوده را از شما می زداید.
در ضمن، من یک سوال هم داشتم جناب بامدادی و آن هم این است که چرا هیچ وقت وبلاگ من در لیست وبلاگ های برتر یا پست های برتر نمیرود ؟ درصورتیکه من دقت کرده ام آمار یک پست وبلاگم ( نگاه نو ) وقتی بالا هم که میرود باز هم در این لیست قرار نمیگرد اما آمار یک وبلاگ دیگری که دارم ( کتاسکی ) حتی وقتی به نصف این آمار هم می رسد نیز باعث ظاهر شدن در لیست میشود. ( با احتساب به اینکه ورودی های نگاه نو چند برابر کتاسکی اند اما کامنت گذاران کتاسکی چند برابر نگاه نو )
البته این برایم خیلی مهم نیست اما خوب هیچ نویسنده ای دوست ندارد خودش را از جمع خوانندگانی محرم کند ؟
به نظر شما آیا ممکن است وبلاگ مرا اشتباهی علامت زده باشند تا در لیست عمومی نیاید ؟ یا پارامترهای دیگریدخیل اند ؟
و اگر این طور است، چاره چیست ؟
لایکلایک
آره قبلا قسمتهایی از آن را از رادیو شنیده بودم…. یاد آن داستان افتادم که فکر می کردی نو است ولی من توی راه شب شنیده بودم …
لایکلایک
چه باحال
لایکلایک
@ شهریار:
توی بیابان بودن من این بدیها را دارد! دوری و بیخبری از محتوای برنامههای رادیویی.
البته اطلاعات عمومی شما هم انصافا کار نویسنده را دشوار میکند و به سختی میشود مطلبی گفت/نوشت که شما قبلا جایی نخوانده /ندیده/نشنیده باشی.
لایکلایک
جالب بود! هرچند که من هم قبلا خونده بودمش! و هر چندتر که یادم نمیاد کجا!
لایکلایک