شخصا تا همین چند وقت پیش فکر میکردم ازدواج یا زندگی دو نفر زیر یک سقف تنها حالتی است که دو انسان ممکن است بتوانند با یکدیگر رابطهی عاشقانهی بلند مدت داشته باشند. اما مشاهداتم از برخی جوامع و همینطور مرور کردن برخی روندها چه در ایران و چه به صورت پررنگتر خارج از ایران مرا به این اندیشه واداشته که این همهی داستان نیست و احتمالا مناسبتهای زندگیهای مدرنتر (بخوانید ماشینیتر، صنعتیتر، مرفهتر، مستقلتر، …) نوع دیگری از زندگی مشترک را میطلبد که ضمن داشتن خصوصیتهای مورد نیاز آدمهایی که در این شرایط مدرن (یا شبه مدرن) زندگی میکنند، از نکات منفی ازدواج یا زندگی زیر یک سقف بری باشد.
طبیعی است که مثل هر تصمیم دیگری، دلایل آدمها برای ازدواج کردن یا نکردن فرق میکند و این تفاوت در معیارها همان قدر از شخص به شخص فرق میکند که از فرهنگ به فرهنگ، جغرافیا به جفرافیا یا از زمان به زمان. به همین دلیل هم حرفهایی که این جا میزنم را تلاشی برای یافتن یک قانون کلی که بشود به همهی مکانها و زمانها و آدمها تعمیم داد تلقی نکنید و دوستتر دارم که بیشتر به عنوان همفکری تلقی شوند. این بحث سادهای نیست و من هم کارشناس این حیطه نیستم؛ اما به عنوان کسی که به موضوع علاقه دارد میخواهم ببینم آیا میتوانم مشاهدات شخصیام را با در نظر گرفتن الفبای روش علمی (که در جای خود جای بسی نقد دارد) به جامعهی هدف تعمیم دهم و به نتیجهای شاید نه چندان معتبر از نظر علمی اما احتمالا بسیار مهم از نظر آدمهایی مثل خودم برسم؟
در چند دهه گذشته آمار ازدواج در بیشتر کشورهای غربی کاهشی بوده است. برخی از نشانهها میگویند که شاید این سرنوشت در انتظار ایران یا دست کم بخشهایی از جامعهی شهری ایران نیز باشد. اگر این پیش فرض را درست فرض کنیم میتوانیم به این فکر کنیم که چرا ازدواج دیگر کار نمیکند (روز به روز در میان تعداد بیشتری از آدمهای متعلق به گروههای خاصی از جامعه که من و شمای احتمالی هم عضو آن هستیم کمتر کار میکند) و اگر کار نمیکند جایگزین آن چه میتواند باشد.
در یکی از این نگرشها که موضوع بحث من است، میتوان نسبت به مفهوم سنتی (یا حتی مدرن) ازدواج خوشبین نبود. اجازه دهید بر اساس همین دیدگاه یک ادعا (شاید بشود گفت یک فرض صفر) بکنم اما قبل از آن، سه مفهوم را تعریف میکنم که در این ادعا از آنها استفاده شده:
جامعهی هدف در این نوشته چه کسانی هستند؟
مشاهداتم به من میگوید که این ادعا (که در پایین عرض خواهم کرد) به طور نسبی دربارهی برخی از کشورهای بسیار توسعه یافته اروپایی درست است. اما سعی می کنم جامعه هدف را در ایران تعریف کنم چون در صورت درست بودن احتمال دارد این وضعیت روزی نه چندان دور در ایران هم مشاهده شود. جامعه هدف من در این نوشته گروه معینی از افراد جامعه است که متولد 1350 به این طرف هستند، در شهرهای بزرگ زندگی میکنند، از نظر اقتصادی به طبقه متوسط یا مرفه تعلق دارند و از حداقل تحصیلات عالی برخوردار هستند. تعریف دقیقی نیست اما توی ذهن من (و امیدوارم شما) مصداقهای فراوان و نسبتا مشخصی دارد.
منظور از ازدواج در این نوشته چیست؟
در این نوشته منظور از ازدواج (سنتی یا مدرن — در صورتی که بشود مفهوم پارادوکسیالی به نام ازدواج مدرن را تعریف کرد) هر گونه توافق بلند مدت بین دو نفر از افراد جامعه هدف برای زندگی کردن زیر یک سقف (هم سقفی) است و اگر شما نوع دیگری از ازدواج یا رابطهی عاشقانه بلند مدت را میشناسید که هم سقف بودن شرط لازم آن نیست مصداق این بحث من نیست. شاید به جای دو مفهوم ازدواج یا زندگی زیر یک سقف بشود از عبارت «زندگی مشترک عاشقانه بلندمدت» استفاده کرد که به نوعی هر دو حالت را شامل میشود. در ضمن طبیعی است که دو نفر باید عضو جامعه هدف باشند و زندگی مشترک عاشقانه بلندمدت میان افراد دیگر جامعه مصداق این نوشته نیست.
منظور از شکست خوردن در ازدواج در این نوشته چیست؟
با کمی اغماض و ساده کردن موضوع، به هر یک از وضعیتهای زیر که به دنبال ازدواج (یا هر نوع زندگی مشترک عاشقانه) رخ دهند شکست خوردن میگویم. همینطور برای سادگی بیشتر همه چیز را به روابط عاشقانه بین دو جنس مخالف تقلیل میدهم چون مشاهدات من هم بیشتر به این نوع روابط بر میگردد و به همین خاطر از همهی دوستان دگرباش که ممکن است به بحث علاقهمند باشند عذر خواهی میکنم. در ضمن موارد زیر از هم مستقل نیستند و به شکلهای مختلف یک نکته را تکرار میکنند و با هم همپوشانی دارند (توجه کنید نکات زیر را تعریف شکست برای افراد عضو جامعه هدف ذکر شده میدانم نه در گروههای دیگر):
- رابطهای را که با عشق (شور و شهوت و صمیمیت و تعهد) دوجانبه شروع نشود شکست خورده تلقی میکنم.
- تبدیل شدن رابطهی عاشقانه و سرشار از شور و شهوت و صمیمت و تعهد بین زن و مرد به چیزهای دیگری مانند مونس، پدر بچه ها، مادر بچه ها، نان آور، سرآشپز، تر و خشک کن و موارد مشابهی که هر چیزی در خود داشته باشند به غیر از دو معشوق (عشق دو جانبه مرد و زن همان گونه که رابطه آغاز شد). از بین رفتن تدریجی شور و شهوت یا از بین رفتن تدریجی تعهد یا از بین رفتن تدریجی صمیمیت که در هر سه مورد رابطه را شکست خورده میدانم.
- دگردیسی یا تغییر ماهوی و غیرارادی رویاها و آرزوهای اولیه مرد و زن به هر چیز دیگری به غیر از آن چه از ابتدا در سر داشتهاند. مثلا اگر هدفشان این بوده که بچهدار نشوند، خودشان را در حال بزرگ کردن یک یا دو یا سه تا بچه ببینند بدون این که دقیقا بدانند چه چیزی باعث شده نظرشان عوض شود. صد البته که اگر این تغییر استراتژی به صورت خودخواسته و دوجانبه (زن و مرد) انجام شده باشد مصداق شکست نیست.
- رسیدن رابطه به وضعیتی که یکی از افراد (زن یا مرد) به صورت یکجانبه وادار به تحمل کردن شرایطی که از سوی شخص دیگر تحمیل شده شود بدون این که هیچ تلاش/دغدغه/امکانی برای بازگشت شرایط به وضعیت متعادل دوجانبه انجام شود/وجود داشته باشد.
- رسیدن روزی که مرد از مصاحبت و بودن در کنار زن (یا برعکس یا هر دو) لذت نبرند اما به دلایل مختلف مانند وجود موانعی مانند وجود داشتن مسئولیت فرزند یا فرزندان و نگرانی از سرنوشت آنها، ترس از تنهایی، ترس از فشارهای فرهنگی و غرولند و نگاه انتقادی اطرافیان، ترس از فشارهای اقتصادی ناشی از مستقل شدن و دلایل مشابه دیگر تصمیم بگیرند یکدیگر را تحمل کنند و این وضعیت رقتانگیز را با حفظ آبرو و لبخندزنان به روی در و همسایه ادامه دهند.
خوب حالا که اجزاء بحث را تا حدی (که امیدوارم برای بحث جدی ولی نه آکادمیک به اندازهی کافی دقیق باشد) اجازه دهید ادعایی را که شاهد بروز آن در برخی کشورهای توسعه یافته اروپایی هستم و می خواهم به جامعه هدف ایرانی تعمیم دهم بگویم:
فرض صفر: برای جامعهی هدف تعریف شده که جمعیت آن در ایران به سرعت در حال زیاد شدن است، ازدواج (یا هر نوع رابطه عاشقانه دو نفره توی یک چهاردیواری و زیر یک سقف برای مدتی بیشتر از چند هفته یا ماه) به احتمال زیاد شکست خواهد خورد. به عبارت دیگر نهاد ازدواج برای این بخش های جامعه کارکرد خودش را از دست داده (یا دارد از دست می دهد) و کم کم نهاد دیگری جای آن را خواهد گرفت یا بهتر است که بگیرد.
ادعای بالا البته فقط یک «فرض صفر» (null hypothesis) است و متناسب با محیط بحث وبلاگی زیاد هم دقیق ارائه نشده ولی به هر حال ثابت یا رد کردن یا حتی تلاش برای دقیق تعریف کردنش حتی دربارهی همان جوامع اروپایی هم کار جدی میطلبد. لازم است تاکید کنم تعریفهای بالا و همانطور ادعای شکست خوردن ازدواج برای بیشتر افراد متعلق به جامعه هدف را با در نظر گرفتن چند درصد احتمال خطا و نادیده گرفتن موارد انگشت شمار استثنایی صادق میدانم و البته که اینها بر اساس یافتههای آماریای است که از اطرفیان، دوستان و آشنایان خودم گرفتهام و تصدیق میکنم که جامعهی آماری دقیقی نیست و نمیتواند باشد اما چکار کنم که تنها معیار فعلی من برای ارائهی فرض صفر است.
خلاصه این که اگر این فرض صفر درست باشد (با پذیرفتن تعریفها) در این صورت احتمالا برای آدمهایی مثل من (یا خیلی از شما) بسیار بهتر است که حسابی دربارهی مدل زندگی عاشقانهمان در زندگی فکر کنیم چون در آن صورت با قاطعیت آماری (یعنی از استثنا که بگذریم و احتمال غالب را در نظر بگیریم) زندگی زیر یک سقف سرنوشتی جز شکست نخواهد داشت حتی اگر با مناسبت ترین فرد و با بهترین شرایط شروع شده باشد.
ممکن است بگویید این بحث خیلی دور از ذهن است و چه کسی ممکن است در رابطهی عاشقانهاش به زندگی زیر یک سقف نیاندیشد؟ درست به همان اندازه که این بحث برای خیلی از مخاطبان ایرانی ممکن است دور از ذهن یا بیربط برسد اهمیت آن مشخصتر میشود. چرا که دور از ذهن بودن موضوع نشان از آن دارد که مخاطب فرضی به هیچ مدل جایگزینی که بتواند زندگی عاشقانه خود را بر اساس آن طرحریزی کند به طور جدی نایاندیشیده است.
در قسمت بعدی این نوشته بیشتر توضیح خواهم داد که چرا فکر میکنم احتمالا بین روند روز افزون شکست روابط عاشقانهی بلند مدت که شاهد آن هستیم و تنها راه حل مرسوم عشق در ایران که ازدواج یا زندگی زیر یک سقف است رابطهای قابل اعتنا وجود دارد.
پایان قسمت اول.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینهی بامدادی» پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
سلام
بحث جالبیه. اما فکر میکنم برای ادامه ش لازمه که «رابطهی عاشقانهی بلند مدت» رو تعریف کنیم. نکاح یه نهاد اجتماعیه با ویژگیهای تعریف شدهای مثل رفع نیازهای مادی و عاطفی (غریزی)٬ تولید مثل٬ تربیت اولیه کودک و …
تا جایی که من میدونم عشق و نکاح نه تنها با هم رابطه معناداری ندارند٬ بلکه با هم متضادند.
پیشنهاد میکنم برای سرراستتر شدن بحث به جای «رابطهی عاشقانهی بلند مدت»٬ بگیم: «رابطهی رضایتمندانه بلند مدت».
لایکلایک
سلام و درود
قبول دارم که به کار بردن کلمه پر ایهام عشق در زبان و ادبیات فارسی می تواند کار را کمی دشوار کند. اما در نظر داشته باشید که عشق را من به معنای مجموعه ای از شهوت و صمیمیت و تعهد می بینم و اگر چه با شما موافقم که به صورت سنتی در جوامع رابطه معناداری بین عشق و ازدواج وجود نداشته (یعنی ممکن بوده فقط جنبه ی تعهد مهم بوده است، تعهد به بزرگ کردن فرزند یا تعهد به یکدیگر) اما به تدریج که جوامع مرفه تر می شوند و زن ها و مردها مستقل تر و از نظر فکری آشناتر به افق های جدید مفهوم ازدواج نمی تواند پاسخ گوی نیازهای افراد باشد.
پیشنهاد شما یعنی استفاده از ترکیب رابطه ی رضایت مندانه بلند مدت این ابهام را ایجاد می کند که نمی توان آن را از رابطه رضایت مندانه و بلند مدت دو هم خانه که وابستگی جنسی به یکدیگر ندارند تفکیک نمود. درنتیجه به فکرم رسید که هر نوع رابطه ای که بخواهد زن و مرد را به نوعی به یکدیگر پیوند دهد باید ترکیبی از سه عنصر عشق یعنی شهوت، صمیمت و تعهد باشد. (البته به میزان های مختلف در آدم های مختلف). این بود که از کلمه عشق استفاده کردم.
منظور از عشق در واقع نگاهی است که در این پست شرح داده ام
https://bamdadi.com/2008/01/02/triangular-theory-of-love/
با تشکر
لایکلایک
ممنون از این بحثی که شروع کردهاید. فکر میکنم موضوع بسیار مهمی است که خیلیها به آن فکر میکنند. فرض شما این است که ازدواج در جوامع توسعه یافته یا بخشهایی از جوامع در حال توسعه به شکست منتهی میشود. تعاریف شکست را هم گفتهاید. با این تعاریف البته بسیاری از ازدواجهای قبلی و فعلی در جوامع مدرن و غیر مدرن را شکستخورده باید دانست که میتوان اینگونه نتیجه گرفت که شرایط فعلی (که در گذشته وجود نداشت یا در جوامع غیرمدرن فعلی هنوز هم وجود ندارد) باعث شده این شکستها منجر به مدلهای تازهی زندگی عاشقانه بشود.
من فکر میکنم ازدواج از «تنها راه» به «یکی از راهها» تبدیل شده ولی هنوز هم حتا در جوامع مدرن طرفداران بسیاری دارد اما داشتن طرفدار هم لزومن نشاندهندهی موفقیت این روش با توجه به تعاریفی که از شکست داهاید نیست. به نظرم برای تکمیل این بحث نیاز است مزایا و معایب احتمالی آلترناتیوهای ازدواج هم بررسی شود و یک نکتهی دیگر که به ذهنم میآید اینکه در این بحث هم مثل بحثهای دیگر نباید در دام ایدهآلگرایی رادیکال افتاد.
لایکلایک
میدونم به اندازه کافی داده مناسب ندارید ولی میشه فرض صفر و یک ، آماره آزمون و نتیجه آزمونتون رو برام بفرستید؟
لایکلایک
سلام دوست عزیز
همان طور که گفتم من آمار دقیق و منسجمی که به صورت علمی یا سیستماتیک گردآوری شده باشد ندارم. کل بحث من بیشتر شهودی است که امیدوارم دست کم در همان حد بتواند تقریب علمی داشته باشد.
فرض صفر که همان است که گفتم و بیشترین چیزی که کم دارد تعیین بازه اطمینان (confidence interval) است که ترجیح می دهم آن را تعیین نکنم و برای بحث کلی من دلیلی هم ندارد.
در مورد جامعه آماری در جوامع غربی که آمارهای ازدواج و طلاق و غیره در اینترنت موجود است اما در مورد جامعه ی آماری نمایندده جامعه هدف تعریف شده در ایران موضوع کاملا شخصی است. فرض کنید تعداد معینی که بیشتر از ده ها و کمتر از صدها خانواده را شامل می شود در نظر گرفته باشم که اعضای آن در تعریف جامعه هدف گفته شده می گنجند ولی ازدواج (marriage) یا زندگی مشترک غیررسمی زیر یک سقف (living together) شکست خورده داشته اند. در میان این جمع دوستان و آشنایان خودم تقریبا مورد موفق ندیده ام یعنی موردی که با آن تعریف از شکست که گفتم شکست نخورده تلقی کنم.
امیدوارم این توضیحات تا حدی کافی بوده باشد و منظور شما را درست درک کرده باشم. به هر حال می توانیم بیشتر صحبت کنیم و شما هم مثلا از تجربه شخصی خودتان در مطالعه آدمهای اطرافتان بگویید.
ارادتمند
لایکلایک
امیدوارم در پست بعدی دلایلتان را برای این فرض بگویید. چون در بخش نظرات گفته اید که «در میان این جمع دوستان و آشنایان خودم تقریبا مورد موفق ندیده ام یعنی موردی که با آن تعریف از شکست که گفتم شکست نخورده تلقی کنم. »
این یک شالوده ی بسیار سست برای بحث نسبتا علمی و جامعی است که شروع کرده اید. به نظر من حداقل باید مشاهدات ده نفر دیگر از همین جامعه ی هدف را که با شما آشنایی ندارند، در کنار هم جمع آوری کنید و برآیند آنها را بگویید.
برای مثال من خودم عضوی از این جامعه هدف به حساب می آیم که بیش از سه سال است ازدواج کرده ام و الان زندگی عاشقانه ی بسیار خوبی داریم. همین طور در اطرافیان هم چندین زوج دیگر با همین وضعیت (از نزدیک) می شناسم (که معمولا دانشجویان همکلاسی و بعدا همکارهای هم بوده اند). یک مورد هم البته در همین جامعه هدف می شناسم که شکست خورده و جدا شده اند. با این حساب، برآیند مشاهدات من، وضعیت بسیار خوبی برای ازدواج کسانی است که بیشتر فرصت شناخت همدیگر را داشته اند.
و خیلی جالب است که می بینم اگر فاکتور تحصیلات را حذف کنم، بیشتر موارد اطراف من، به وضعیت شکست رسیده اند. پس گویا بحث کمی پیچیده تر است.
لایکلایک
سلام ، راستش اين پست رو كه خوندم دربارهاش خيلي فكر كردم و با توجه به اينكه متاهلم و انتخاب خودم رو تاحد زيادي موفق مي دونم، درباره تصميمام و اينكه آيا درصورتيكه ازدواج نميكرديم چي ميشد خيلي فكر كردم. من الان حدود 5 ساله كه ازدواج كرده ام، خودم و همسرم تحصيلاتمون در يك سطحه و قبل از ازدواج هم آشنايي سه ساله اي باهم داشتيم. و همونطور كه گفتم از نظر خودم زندگي موفقي دارم( و صد در صد فاكتور تحصيلات رو درش دخيل ميدونم) ، اما در همين زندگي موفق لحظاتي بوده كه ميخواستيم سر به تن يكديگر نباشه، كه درصد اين لحظات اونقدر كم بوده ( شايد چهار يا پنج بار در طي اين پنج سال) كه واقعا قابل ذكر نيست. اما تقريبا مطمئنم در خيلي از اون شرايط شايد اگر تعهدي كه ازدواج براي ما داره، وجود نداشت ، يكيمون حداقل براي مدتي از اين رابطه خارج ميشد. و باز تقريبا مطمئنم كه به دليل علاقه و شايد درستي انتخاب احتمال بازگشت زياد بود.اما خود اين تعهد باعث شد كه اصلا رفتي دركار نباشه و مسائل زودتر حل شود. اين حل شدن روهم من تحمل كردن تعبير نميكنم بلكه بيادآوردن كارهايي كه براي هم كرديم هستش و بعد كلا فراموش ميشه. اما بدون تعهد تاهل فراموش كردن يك رابطه خيلي ساده تره. البته همه اينها نظرات شخصي من بود. و اگه بخوام تا فردا هم باز ميتونم صحبت كنم. ببخشيد طولاني شد. اما درنهايت اگر انتخاب درست باشه به نظر من ، ازدواج خيلي بهتر از رابطه عادي است.
لایکلایک
صندوقک عزیز.
در درجهی اول از شما ممنونم که تجربهتان را با من به اشتراک گذاشتید و از اینکه زندگی مشترک خوبی دارید خوشحالم و بهتان تبریک میگویم و آرزو میکنم خوشبختیتان بادوام باشد.
اما در مورد بحث بدون اینکه بخواهم بر درستی ادعایی که بیشتر به حدس میماند تا قانون علمی پافشاری کنم این نکته را بگویم:
من از روندها صحبت میکنم و اینکه درصد آدمهایی متعلق به آن جامعهی آماری که عرض کردم و ازدواج یا همسقفی ناموفق دارند روز به روز در حال بیشتر شدن است. اگر این روز به روز بیشتر شدن تعداد شکستها را امتداد دهیم (extrapolate) کنیم و فرض کنیم که این روند همینطور افزایشی باقی بماند پس چندان دور از ذهن نیست تصور اینکه ازدواج و زندگی همسقفی بین این دسته از افراد نهادی در حال زوال است.
لایکلایک
بامدادی عزیز، من قطعاً در جامعۀ هدف تان جای میگیرم. از همه نظر. با آن چه که راجع به تعریف شکست در زندگی مشترک (زیر یک سقف) نوشتید، صد در صد موافقم. و البته، هیچ گزینۀ جایگزینی هم برای آن سراغ ندارم. فقط دوست دارم بدانم آینده محتوم ما جامعه هدف (از نظر شما) چیست؟ حالتی شبیه به همان جوامع فوق مدرن اروپایی؟ نه، دوستش ندارم
لایکلایک
علیرضا جان به زودی در موردش مینویسم.
ارادتمند
لایکلایک
http://www.ted.com/talks/lang/per/helen_fisher_tells_us_why_we_love_cheat.html
لایکلایک
در مورد مشکلی که بدان اشاره کردید قبلا تا حدی فکر کرده بودم البته بحث بسیار جالب است و حرف هایی که زده شد مطمئنا به ازدواج محدود نمی شود بسیار از ساختار های سنتی در جوامع انسانی(از جمله ازدواج) وجود دارد که آنقدر از لحاظ فرهنگی و انسانی ریشه در نوع بشر دارد که شاید بتوان گفت آنچه از انسان امروزه می شناسیم نتیجه این عوامل بوده(از دید تکاملی و نظریه داروین)اما کارکرد این ساختار ها تا اوایل قرن بیستم هم جوابگو بود(یا شاید قابل اجرا) اما اتفاقاتی که در طول چندین نسل اخیر افتاده باعث شده یک فاصله اساسی بین طبیعت انسان و جهان مدرنی که خود ساخته بوجود آید در هیچ دوره تاریخی ارتباطات در این حد نبود،جمعیت اینقدر ززیاد نبود و… ازدواج هم ممکن است دیگر برای جامعه امروزی با شرایط کنونی راه حل نباشد اما مطمئنا یافتن جواب برای بحرانی که انسان مدرن در تمام عرصه ها با ان مواجه است کار بسیار شاقی است یا شاید اصلا ناممکن(نتیجه ای که جدیدا به آن بیشتر باور یافته ام)
نمونه ای که از زندگی در غرب آوردید شاید یک مسکن و راه میانی باشد اما فراموش نکنیم که مشکلات برخورد (مثلا)مدرن با جهان مدرن دست کمی از برخورد سنتی ندارد
لایکلایک