دوباره و دوباره باید این متن را خواند… از دفاعیات «سینمای مستقل» در دادگاه.
تاریخ گواهی می دهد که ذهن هنرمند، ذهن تحلیلگر جامعهاش است. با اندوخته ی تاریخ و فرهنگ و دانش، ناظر بر وقایع جاری جامعهاش است. آنرا می بیند، تحلیل می کند و در قالب اثر هنری به معرض دید، شناخت و قضاوت جامعه می گذارد که حتی راهگشای اهل سیاست نیز هست. آیا آنچه در ذهن هنرمند می گذرد دلیل مجرم بودن اوست؟ آیا بازداشت من، همکاران و خانوادهام به جرم واهی ساختن فیلمی بدون مجوز، نشانهای است برای همهٔ اهل فرهنگ و هنر این کشور که: «هر آنکه مستقل باشد و حاضر به تن دادن به فاحشهگی هنری نباشد، جایش در زندان است؟»
در نطفه کشتن عقیده و عقیم کردن هنرمندان دلسوز جامعه تنها یک نتیجه می دهد و آن خشکاندن ریشههای اندیشه و بی ثمر کردن درخت خلاقیت و هنر است. به گمان من، بازداشت من و همکارانم در حین فیلمبرداری فیلمی ناتمام، هجوم صاحبان قدرت بر همه ی اهل فرهنگ و هنر و سینماگران کشور است. و قدرتنمایی برای اینکه: هر که از ما نیست و مثل ما فکر نمی کند، محکوم است.
من یک سینماگرم. دور از سیاست و جنجالهای قدرت. تمامی دوران فیلمسازیم را در این کشور فیلم ساختهام. با بازداشت و محاکمه ی من، نهتنها منِ فیلمساز، که سینما را به عنصری سیاسی تبدیل کردهاید. این تنها محکمه ی من نیست. محکمه ی هنر و هنرمندان این کشور است. گواه تاریخ هر کشوری، آثار هنری و برخورد با هنرمندان آن سرزمین است. پس هر حکمی که در این دادگاه داده شود، حکمی است برای همه ی هنرمندان، بخصوص همه ی سینماگران این سرزمین. و حتی حکمی است برای جامعه ی ایران که سالهاست مخاطب این سینما هستند. نهال من و همه ی هنرمندان ایران در خاک این کشور ریشه دوانده و میوه ی درخت هنر ما، حاصل زیباییها و زشتیهای این سرزمین است. پس هر حکمی که به من و اندیشه ی من میدهید، حکمی است که به مردم این کشور داده می شود.
تاریخ هرچه را که فراموش کند، مطمئن باشید برخورد با هنرمندان را هرگز از حافظه ی خود پاک نمی کند. شما هر رأیی که بدهید به من نمیدهید به سینمای مستقل ایران میدهید. سینمای ایران در این سی سال آبروی ایران و هنر این سرزمین بوده، شما به این آبرومندی رأی میدهد. رأی شما در صورت در نظر نداشتن جوانب آن، محدود به این چاردیواری نخواهد شد. باور کنید در آینده هرگز از این دادگاه به عنوان محکمة جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن به عنوان «محکمة سینما و هنر ایران» یاد خواهند کرد. پس یادآوری میکنم تا یادمان نرود.
آیا کسی در این دادگاه یادش هست ۹ سال پیش وقتی از جعفر پناهی برای شرکت در جشنوارهای در آمریکا دعوت کردند، اعلام کرد اگر بخواهید در بدو ورود به خاک آمریکا از من انگشت نگاری کنید، نخواهم آمد؛ و نرفت. اما چندی بعد وقتی دعوت جشنوارههایی را در آرژانتین و اروگوئه پذیرفت و راهی آن کشورها شد، هنگام تعویض هواپیما در فرودگاه نیویورک، ماموران فرودگاه به خاطر ایرانی بودن او و به دلیل قانون مبارزه با تروریست او را برای مراحل تحقیرآمیز انگشت نگاری فراخواندند. اما جعفر پناهی به دلیل مقاومت به غل و زنجیر کشیده شد و ۱۶ ساعت در بازداشت ماند و فردای آن روز بدون تن دادن به انگشت نگاری، فرودگاه را به مقصد وطن ترک کرد. از آن پس اعتراض خود نسبت به رفتار غیرفرهنگی و غیرانسانی با هنرمند ایرانی را به گوش جهانیان رساند که حمایتهای گسترده ی شخصیتهای فرهنگی، هنری و سینمایی جهان را در پی داشت. چرا که هنرمند مستقل، مخالف بیعدالتی در تمامی این کره خاکی است. و چون به هیچ قدرتی وابسته نیست در هر مکان و هر زمان نظر خود را دور از سیاستبازیها اعلام میدارد. آن زمان جعفر پناهی نمیدانست روزی در کشور خودش هم بازداشت می شود و دستبند به دست، راهی زندان اوین خواهد شد تا در سلول انفرادی جای گیرد.
آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی ۵ سال است امکان فیلم ساختن در کشورش را نداشته، دو سال پیش مجوز ساختن فیلم «بازگشت» را که درباره ی جنگ بود به او ندادند و فیلمهایش، بامجوز و بیمجوز، امکان نمایش نداشتهاند؟
آیا کسی در این دادگاه یادش هست که جعفر پناهی مهرماه سال گذشته، پس از توقیف پاسپورت در فرودگاه و اعلام ممنوعالخروجی همراه دو سینماگر ممنوع الخروج دیگر در یادداشتی اعلام کرد: «ما سینماگریم. در تمام طول فعالیت فرهنگیمان می توانستیم پاسپورت دیگری داشته باشیم؛ اما خواست و اراده ی ما بر ایرانی بودن و ایرانی ماندن بوده است…»؟ آن زمان جعفر پناهی نمیدانست که ماندن در کشورش، بازداشت، ماندن در سلول انفرادی، تفتیش عقاید و غیره را نیز به همراه دارد.
آیا کسی در این دادگاه یادش هست غرفهٔ جوایز جعفر پناهی در موزهٔ سینما، بسیار بزرگتر از سلول انفرادیاش در ایام بازداشتاش بود؟ تمامی جوایز این غرفه گنجینهای است ارزشمند برای تاریخ سینمای ایران. جوایزی همچون: شیر طلای ونیز، خرس نقرهای برلین، دوربین طلای کن، پلنگ طلای لوکارنو، لاله طلای استانبول، هوگوی طلایی شیکاگو، خوشه ی طلایی والادولید اسپانیا، پلاک طلایی سائوپولوی برزیل، پرمدئوس طلایی گرجستان، پودئوی طلائی آرژانتین، جایزهٔ بزرگ توکیو، جایزهٔ بزرگ منتقدین جهان، جایزه ی بزرگ اروگوئه و دهها جایزه ی بزرگ و کوچک دیگر از پنج قاره که حاصل بیش از دویست بار حضور در بیش از صد جشنواره از پنجاه دو کشور جهان است… در مقابل، سلولی کوچک به ابعاد…، بگذریم.
چه یادمان باشد، چه یادمان نباشد، اکنون من، جعفر پناهی با وجود همه ی این بی مهریها باز هم اعلام میکنم که ایرانیام و در ایران باقی خواهم ماند. من کشورم را دوست دارم و بهای این دوست داشتن را هم پرداختهام و اگر لازم باشد باز خواهم پرداخت. و چون به گواه فیلمهایم، فهم و احترام متقابل و تحمل کردن را یک اصل از اصول مدنی میدانم، پس تأکید میکنم که از هیچ کس کینه و نفرتی به دل ندارم، حتی از بازجوهایم. چرا که ما در برابر نسل آینده مسئولایم. مسئولایم این سرزمین را بدون کوچکترین گزند تحویل نسل بعد دهیم.
تاریخ صبور است. هر دورانی را چه دیر و چه زود از سر میگذراند. اما من نگرانم. نگرانم و از شما میخواهم وجدانتان را قاضی کنید. نگرانی من از تفرقه، چنددسته گی و از مخاطراتی است که در آینده بروز میکند و ریشه در نفرت و کینه دارد. می خواستم و همچنان می خواهم که آرامش، پرهیز از خشونت، تحمل، رواداری و احترام متقابل، اصل روابط اجتماعی و انسانی ما باشد. نسل آینده، انسانیت، آزاده گی، برابری و برادری از ما می آموزد و ما موظفیم دور از هر گونه برتریجویی طبقاتی، قومی و ملیتی، احترام به عقاید یکدیگر بگذاریم و از کینهتوزی میان آنها بکاهیم. اگر چنین نکنیم، با توجه به رویدادها و وضعیت کشورهای همسایه، ایران ما آسیبپذیر و مستعد هرج ومرج و ناامنی خواهد شد. پرهیز از چنان شرایطی، تنها زمانی میسر میشود که کینههایمان را دور بریزیم و مهر و عشق و تحمل عقاید را جایگزیناش کنیم. این راهی است که ماندگاری و شرافت این سرزمین را تضمین می کند.
«راهی است راه عشق، که هیچش کرانه نیست…»
با تشکر
فیلمساز ایرانی، جعفر پناهی
.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.