در این نوشتهی کوتاه فرض را بر این میگیرم که همهی شما کم یا بیش اخبار مربوط به افشاگری اسنودن-گرینوالد را دنبال کردهاید و تا حدی از کم و کیف آن باخبرید. خلاصهاش این است که یک نفر از کارکنان قراردادی آژانس امنیت ملی آمریکا (NSA) به نام آقای ادوارد اسنودن (Edward Snowden) یکسری از اسناد محرمانهی این سازمان را به صورت غیرقانونی خارج کرده و بعد هم در اختیار چند روزنامهنگار و به صورت مشخص، آقای گلن گرینوالد (Glenn Greenwald) (اینجا) قرار میدهد. او در برخی از مکالمههای ایمیلی که با روزنامهها برقرار کرد اسم مستعار حقیقتگو (Verax) را برای خود انتخاب کرده بود. خلاصه اینکه اینها یک تیم تشکیل میدهند و با همکاری یکدیگر با نهایت دقت و هدفمندی به صورت گزینشی قسمتهایی از این اسناد را افشا میکنند که تا به حال در چند قسمت مختلف در روزنامههای مختلف به خصوص در گاردین و نیویورکتایمز منتشر شده و احتمالا در آینده نیز اسناد بیشتری منتشر خواهد شد. این ماجرا نه تنها سر و صدای سیاسی، اجتماعی و رسانهای زیادی به پا کرده بلکه منجر به مطرح شدن پرسشهای متنوعی دربارهی موضوعاتی نظیر مرزهای حقوق و امنیت شهروندی (آیا دولتهای مشروع حق دارند مرزهای حریم شخصی شهروندان خود را پیوسته تنگتر تعریف کنند؟)، مرز خاکستری بین رعایت یا شکستن قانون (آیا اسنودن کار غیرقانونی اما اخلاقیای انجام داده است؟)، توانایی دستگاههای اطلاعاتی و جاسوسی در محافظت از اطلاعات مهم خود (این اطلاعات مهم چطور در دسترس یک کارمند قراردادی بوده و چطور توانسته با آنها بگریزد؟)، قدرت گرفتن دولتهای اقتدارگرا و سلطهجو حتی در کشورهایی که نهادهای مدنی و آزادی در آنها ریشهدار است، نقش خبرنگارهای تحقیقی در مراقبت و نقد قدرت و ضعف روزافزون نهاد روزنامهنگاری آنهم در دموکراسیهای بزرگ غربی که زنگ خطری برای همهی جهانیان به خصوص قسمت استبدادزده و مصیبتزدهی آن باید باشد، حد و مرز تحرکات جاسوسی و تجسسی دربارهی کشورهای متحد (تجسس در مورد شهروندان، سازمانهای اقتصادی و یا سیاستمداران کشورهای متحد تا چه حد مجاز است؟) و …
اما اگر فهرستی که در بالا آوردم به هیچعنوان توجه شما را به خود جلب نکرده، اجازه دهید موضوع را به صورت یک امر رازآلود (mysterious) نگاه کنیم. شاید موضوعات رازآلود و پرابهام برای شما جذابیت بیشتری داشته باشد. موضوع این است که چرا پروندهی آقای اسنودن این قدر بزرگ شده و این قدر مهم به نظر میرسد؟ مگر نه این است که نمونهی نشتهای اطلاعاتی (information leaks) را کم و بیش در جاهای مختلف دنیا میبینیم؟ تازه مگر نه این است که خیلی از این نشتها به دلایل مختلف احتمالا توسط خود نهادهای دولتی یا امنیتی انجام میشوند تا برنامههای خاصی را پیش ببرند و اصطلاحا در شمار نشتهای به دقت کنترل شده (carefully controlled leaks) محسوب میشوند؟ پس چه چیزی این نشتهای اخیر را خاص یا مهم میکند؟
روزهای اولی که خبر مربوط به این نشتها به رسانهها کشیده شد و سر و صدا کرد از خودم پرسیدم این همه جنجال برای چیست؟ تا آنجا که در آن خبرهای اولیه خوانده میشد، خبر جدیدی فاش نشده بود. این نکته که آژانس امنیت ملی آمریکا سالهاست که ارتباطات الکترونیک «کل» شهروندان آمریکا را رصد و ضبط میکند ماهها قبل فاش شده بود و خیلیها از جمله آقای جولیان آسانژ نسبت به ظهور دولتهای نئواورولی مجهز به مخوفترین ابزارهای نظارت و کنترل اطلاعات (Internet Surveillance State Dystopia) نه تنها هشدار داده بودند که کتاب هم منتشر کرده بودند. پس افشاگری اسنودن چه نکتهای داشت که ارزش این همه سر و صدا داشته باشد؟ در ضمن از تلاش برای دستگیری شخص آقای اسنودن که بگذریم، دولتهای آمریکا و انگلیس در تلاش برای دسترسی به اطلاعاتی هستند که او در اختیار گلنگرینوالد و همکارش دیوید میراندا گذاشته است.
چند سوال مهم برای من مطرح است:
۱) آقای اسنودن چه اطلاعات مهمی در اختیار دارد که پروندهی او را منحصر به فرد میکند (در مقایسه با نشتهای قبل و یا نشتهایی که تاکنون توسط او و یاران رسانهایاش انجام شده است)؟
۲) چرا سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس در تلاش برای دسترسی به اطلاعاتی هستند که او در اختیار دارد و یا در اختیار خبرنگارها قرار داده است؟ مگر این نیست که آنها خود صاحبان اصلی این اطلاعات هستند؟ چرا این اطلاعات تکراری برای آنها مهم است؟
۳) با توجه به حملهی مقامات امنیتی انگلیس به دفتر روزنامهی گاردین و همینطور بازداشت چند ساعتهی آقای میراندا، اطلاعات مذکور مجددا در اختیار دولت انگلیس (و احتمالا دولت آمریکا) قرار گرفته است. اما این اطلاعات آنطور که آقای گرینوالد توضیح داده توسط بهترین روشهای ممکن رمزگذاری شدهاند. آیا سازمانهای مجهز اطلاعاتی و تجسسی انگلیس و آمریکا قادر به رمزگشایی این اطلاعات هستند یا خیر؟
۴) تاثیر ماجرای آقای اسنودن بر تقویت روزنامهنگاری تحقیقی (Investigative journalism & Watchdog journalism) در مقابل روزنامهنگاری فرمایشی و مجیزگوی ساختارهای قدرت چه خواهد بود؟
برای سوالهای بالا پاسخ قطعیای ندارم اما برخی از گمانههای خودم را مینویسم.
در مورد سوال اول:
فکر میکنم دلیل حساسیت دولتهای آمریکا و انگلیس نسبت به پروندهی اسنودن این است که او اطلاعات بسیار مهم و استراتژیکی را با خود از NSA خارج کرده که به مراتب از افشاگریهای اولیهی او مبنی بر گسترهی تجسس دولتی بر شهروندان کلیدیتر است و به روابط بین دولتها، رقابتهای سیاسی و اقتصادی و موضوعات عمیقتر ژئوپولیتیک مربوط میشود. به عنوان مثال، در سریهای بعدی افشاگری اسنودن مشخص شد که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا تلفنهای مقامات سیاسی کشورهای متحد خود نظیر آلمان یا فرانسه را شنود میکردهاند. یا مشخص شد که دامنهی فعالیتهای جاسوسی به حوزهی جاسوسیهای اقتصادی و صنعتی (Industrial and economic espionage) نیز کشیده شده که جاسوسی از پتروبراس شرکت نفت و گاز برزیل از این دست است. این نوع فعالیتها «به شدت» حساسیتبرانگیز هستند تا این حد که میتوانند روابط استراتژیک بین دولتهای متحد را به خطر بیاندازند. پس آنچه پروندهی اسنودن را مهم میکند، آنچه افشا کرده است (یا کرده بود) نیست، بلکه آنچه در اختیار دارد و میتواند علنن در رسانههای عمومی و یا به صورت مخاطب محدود منتشر کند است. اگر این فرض درست باشد، باید از خودمان سوال کنیم آیا افشاگری مربوط به شنود مکالمات تلفنی مقامات ارشد کشورهای اروپایی، شنود فلهای شهروندان اروپایی نظیر اسپانیا و تجسس اقتصادی و صنعتی از شرکتهایی مثل پتروبراس مهمترین اطلاعاتی بود که در اختیار ادوارد اسنودن قرار داشت؟ شواهد نشان میدهد که او اطلاعات مهم دیگری نیز در اختیار دارد که احتمالا در آیندهی نامعلوم منتشر خواهد کرد.
در مورد سوال دوم:
درست است که این اطلاعات از دل سازمانهای اطلاعاتی آمریکا خارج شده است، اما احتمالا گستردگی، تنوع و کم و کیف آنها برای NSA نامعلوم است. با توجه به اهمیت کلیدی اطلاعاتی که به صورت بالقوه میتواند در اختیار آقای اسنودن و متحدانش باشد، فهمیدن کم و کیف اطلاعاتی که در اختیار اسنودن است حیاتی است. بسته به این که چه اطلاعات کلیدی دیگری از NSA خارج شده باشد، دولتهای آمریکا و انگلیس (و ظاهرا دولت کانادا که اجازه دهید فعلن در موردش چیزی نگویم، چون ظاهرا کلن به اشغال صهیونسیتها در آمده!) میتوانند استراتژی خود در مدیریت بحران را بهتر تنظیم کنند. تا وقتی به این اطلاعات دسترسی پیدا نکنند، مجبور خواهند بود بدترین حالت را در نظر بگیرند و تصور کنند که سریتری اطلاعات این کشورها ممکن است در اختیار خطرناکترین رقبایشان قرار بگیرد. تصوری که مثل یک کابوس فلجکننده عمل خواهد کرد.
در مورد سوال سوم:
بستگی دارد. طبعا امکانات و ظرفیت سازمانهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا در رمزگشایی اطلاعات رمزگذاری شده بسیار بالا و احتمالا بینظیر است. آنطور که متوجه شدم، رمزگذاری اسناد مربوطه (دهها هزار سند) توسط نرمافزار متنآزاد TrueCrypt انجام شده که آنطور که یکی از همکارهایم که اطلاعات زیادی در این زمینه دارد توضیح میداد در شمار بهترینهاست. اما حتی استفاده از بهترین نرمافزارهای رمزگذاری در صورتی که بدون نقص و با در نظر گرفتن همهی نکتههای ریز و درشت فنی و تجربی انجام نشده باشد نمیتواند جلوی NSA و GCHQ را بگیرد. باید دید تیم ماجراجویان جسور تا چه حد فرایند رمزگذاری اطلاعات مذکور را بینقص انجام دادهاند.
در مورد سوال چهارم:
نمیدانم و نظر خاصی ندارم. این اتفاق باعث تقویت و تضعیف بردارهای نیروی آشکار و پنهان مختلفی میشود که به نظرم به هیچوجه نمیشود دربارهی برایند آنها نظر داد. اما تا همین حد میدانم که این اتفاق دست کم از این نظر که میلیونها نفر از شهروندان بیاطلاع جهان را نسبت به عظمت خطری که حقوق اولیهی شهروندی آنها را تهدید میکند آگاهتر کرد بسیار مهم و مفید بود. حالا آدمهای خیلی بیشتری اخبار مربوط به دخالت روزافزون دولتها در حریم شخصیشان را دنبال میکنند و با حساسیت بیشتری نسبت به نهادینه شدن ساختارهای نظارتی و کنترلی پلیس-اینترتی نشان میدهند. اخیرا گلنگرید والد از گاردین استعفا داد تا به دنبال کاری برود که آن را «یک فرصت استثنایی برای یک خبرنگار تلقی میکند که ممکن است فقط یکبار در سراسر عمر حرفهایش ایجاد شود»: تاسیس یک رسانهی خبری با مدیریت خود که تا این لحظه دست کم ۲۵۰ میلیوندلار سرمایه برای ایجاد آن گردآوری کرده است. همانطور که قبلا نوشتم، چنانچه این پروژه با موفقیت انجام شود «شاهد تولد اولین رسانه حرفهای مستقل جهانی تاریخ بشر خواهیم بود». دوستی نوشته بود مگر میتوان اینقدر خوشبین بود؟ در پاسخ به او میگویم من هیچگاه در زندگیام نسبت به امور جهان اینقدر بدبین (cynical) نبودهام، اما اجازه دهید در اوج بدبینی، به آینده امیدوار باشم. اگر دوست دارید اسمش را بگذارید بدبینی امیدوارانه!
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است. در ضمن جهت گفتگو و تبادل نظر، شما را به حضور و مشارکت در گوگلپلاس دعوت میکنم.
– اگرچه تیم هستهای کشورمان از متن مذاکرات و محتوای آن خبری منتشر نکرده است ولی از مجموع اظهارنظر مقامات رسمی گروه 5+1 و اخباری که رسانههای غربی بیرون دادهاند و نیز با توجه به برخی از اخبار موثقی که به کیهان رسیده، خواستههای حریف در چند محور زیر جمعبندی شده و روی میز مذاکرات ژنو آمده بود؛
– توقف غنیسازی 20 درصدی اورانیوم در فردو و نطنز
– کاهش تعداد سانتریفیوژهای فعال تا مرز تقریبا پایلوت و آزمایشگاهی
– عدم استفاده از سانتریفیوژهای پیشرفته IR-M2 که با سرعت و قدرت بیشتری قادر به غنیسازی اورانیوم هستند.
– تعطیلی تأسیسات آب سنگین اراک و یا تغییر کاربری آن به گونهای که خروجی آن «پلوتونیوم» نباشد.
– پذیرش سقف انباشت اورانیوم غنیشده 20 درصدی و تبدیل ذخایر به سوخت – که غیرقابل بازگشت است – و یا رقیق کردن آن تا میزان 5درصد.
– تعطیلی تأسیسات فردو
آمریکا و متحدانش در مقابل درخواستهای یاد شده، پیشنهاد لغو تحریمهای خودرو، طلا و فلزات گرانبها، پتروشیمی و آزادسازی بخشی از داراییهای مسدود شده ایران – در کشورهای چین و هند و کرهجنوبی – را روی میز گذاشته بودند.
1+5 از ایران خواسته بود که اقدامات یاد شده را در یک دوره موقت 6 ماهه به اجرا درآورد و در پایان این مدت چنانچه بررسیهای انجام شده حاکی از اجرای دقیق آن بوده و کسب رضایت 1+5 را در پی داشت، مذاکرات اصلی آغاز شود. گفتنی است که گروه 1+5، از این دوره 6 ماهه با عنوان مقدمه مذاکرات و نه اصل مذاکرات یاد میکرد.
پیشنهاد ارائه شده 1+5 دقیقا تکرار همان روند خسارت باری بود که در سالهای 82 تا 84 – سالهای 2003 تا 2005 – در اجلاس اکتبر 2003 تهران و سپس اجلاس بروکسل از سوی تروئیکای اروپایی – انگلیس و فرانسه و آلمان – به ایران تحمیل شده بود و در جریان آن، تمامی فعالیتهای هستهای کشورمان به حالت تعلیق درآمده بود و نهایتا تروئیکای اروپایی پس از 2 سال فرصتسوزی در اجلاس لندن اعلام کرد که بهترین تضمین قابل قبول برای ما، توقف کامل فعالیت هستهای ایران است. در پی این برخورد مستکبرانه بود که رهبرمعظم انقلاب دستور از سرگیری فعالیتهای به تعلیق درآمده را صادر فرمودند و این حرکت با از سرگیری فعالیت کارخانه UCF اصفهان آغاز شد و حریف تنها به این علت که جمهوری اسلامی ایران، به خواسته آنها مبنی بر توقف کامل برنامه هستهای خود تن نداده است، پرونده هستهای کشورمان را علیرغم تصریح بند c از ماده 12 اساسنامه آژانس، به شورای امنیت برد و علیه ایران اسلامی قطعنامه صادر کرد.
بعدها، محمد البرادعی – دبیر کل وقت آژانس – که جای خود را به «یوکیاآمانو» داده بود، اعتراف کرد پرونده هستهای ایران برخلاف روال حقوقی و فنی آژانس و تنها در پی تصمیم سیاسی آمریکا و متحدانش به شورای امنیت رفته است.
3- این که تیم هستهای کشورمان در مذاکرات ژنو با کدام بخش از پیشنهادهای 1+5 موافقت کرده و کدام بخش را نپذیرفته است، موضوع این یادداشت نیست و شاید در آینده به آن اشاره کنیم ولی آنچه دانستن آن از اهمیت ویژهای برخوردار است و میتواند سند حقانیت جمهوری اسلامی ایران باشد و متاسفانه از سوی تیم محترم کشورمان ناگفته مانده است، این که؛ از 1+5 سوال شده بود، بر فرض پذیرش پیشنهادهای یاد شده چه تضمینی هست که ماجرای سالهای 82 تا 84 تکرار نشود و بعد از پایان دوره موقت 6 ماهه، با همان پاسخ که در اجلاس لندن روبرو شده بودیم مواجه نشویم؟! از این روی، تیم هستهای کشورمان در اقدامی هوشمندانه و قابل تقدیر گفته بود؛ 5+1 در صورت پذیرش بخشی از پیشنهادات باید از هم اکنون تضمین عینی و مکتوب بدهد که بعد از پایان دوره موقت، حق غنیسازی 5 درصدی کشورمان را با دو قید «در داخل خاک ایران» و «به صورت صنعتی و نه پایلوت و آزمایشگاهی» بپذیرد. ضمن آن که بخشی از درخواستهای 5+1 نظیر توقف تاسیسات آب سنگین اراک نیز قابل پذیرش نیست.
اختلاف اصلی دقیقا از همین نقطه- تضمین حق غنیسازی- شکل گرفته و در مذاکرات 3 روزه و فشرده بعدی ادامه یافت و نهایتا بنا به برخی دلایل دیگر مذاکرات ناتمام ماند. آمریکا و متحدانش به این درخواست منطقی پاسخ منفی داده بودند. به بیان دیگر هدف نهایی خود از مذاکرات را در توقف کامل فعالیت هستهای کشورمان و به قول «داریل کیمیل» با مختصات «غنیسازی صفر» تعریف کرده بودند. این دقیقا همان مضمونی بود که در تیتر اول کیهان- 11 آبان- با عنوان «آمریکا در مقابل امتیاز نقد، وعده نسیه هم نمیدهد» آمده بود.
اینجا دو سؤال منطقی و حقوقی از 5+1 در میان بود؛
اول؛ این که اگر هدف نهایی مذاکرات را در نقطه «غنیسازی صفر» و دستکشیدن ایران از برنامه هستهای خود تعریف نکردهاید چرا حاضر به تضمین غنیسازی 5 درصدی در خاک ایران و به صورت صنعتی نیستید؟!
دوم؛ آن که اگر تحریمها آنگونه که ادعا میکنید به خاطر فعالیت هستهای ایران اعمال شده و فعالیت هستهای بهانه تحریمها نیست، چرا کمترین تغییر در سامانه و رژیم تحریمها را نمیپذیرید؟! مگر نه این که یک دوره به قول خودتان موقت 6 ماهه پیشنهاد کردهاید؟ بنابراین چنانچه تحریمها برای اطمینان از صلحآمیز بودن فعالیت هستهای ایران است، بر پایه کدام دلیل و منطق حقوقی و فنی- بر فرض پذیرش پیشنهادات 5+1 از سوی ایران- نیز، حاضر به لغو آن نمیشوید؟! آیا این حرکت 5+1 حاکی از آن نیست که تحریمها را برای باجخواهی بعد از پایان دوره 6 ماهه نگاه داشتهاند؟ یعنی همان ترفندی که در سال 2005 و در اجلاس لندن به کار گرفته و اعلام کردید تنها تضمین مورد قبول توقف کامل و همیشگی برنامه هستهای ایران است؟ و هنگامی که مقاومت ایران در مقابل این باجخواهی را مشاهده کردید، پرونده هستهای کشورمان را به شورای امنیت بردید؟!
لایکلایک