مسیح در قامتِ دانیل بلیک

دیشب فیلمِ «من، دانیلِ بلیک» (I, Daniel Blake) ساختِ کِن لوچ را به اتفاق دیدیم. همان‌طور که انتظارش را داشتم فیلمِ خوب و تأثیرگذاری بود که تماشایِ آن‌را اکیداً توصیه می‌کنم.

شخصیتِ اصلیِ داستان دانیل بلیک نام دارد که مردی نسبتاً میان‌سال (حدوداً ۶۰ ساله) و نجار است که به خاطرِ حمله‌ی قلبی نمی‌تواند کار کند و مجبور شده برایِ دریافتِ کمک هزینه‌ به خدماتِ اجتماعیِ انگلیس متوصل شود که با سیستمی ناکارآمد و غیرِ انسانی مواجه می‌شود. شخصیتِ دیگر یک «زن» است؛ مادری (تنها یا مطلقه) که دو فرزندِ خردسال (زیر ۱۲ سال) دارد و او هم برایِ سیر کردنِ آن‌ها به خدماتِ اجتماعی رو آورده اما در نهایت به خاطرِ ناکارآمدیِ آن به تن‌فروشی کشیده می‌شود. این دو در طولِ فیلم با هم آشنا می‌شوند و دانیل به زن به صورتی ظاهراً بی‌چشم‌داشت کمک می‌کند. فیلم با مرگِ دانیل بلیک و سخنرانیِ زن تمام می‌شود.

تا آن‌جا که به چشمِ‌ من آمد، مهم‌ترین اجزا و نشانه‌هایِ فیلم عبارتند از:

همسایه‌: همسایه‌ی دیوار به دیوارِ دانیل که به شکلی زیرکانه، اما تقریباً غیرقانونی، امرارِ معاش می‌کند و با دانیل رابطه‌ی سرزنده و صمیمانه‌ای دارد. علاوه بر این، مفهومِ همسایه به شکلی گسترده‌تر در فیلم مطرح می‌شود. در پایانِ فیلم، زنِ دوستش در نامه‌ی دفاعیه‌ای که از زبانِ دانیل می‌خواند به این اشاره می‌کند که «من به چشم‌هایِ همسایه‌ام می‌نگرم». در این‌جا منظورِ دانیل، سایرِ شهروندان است. منظورِ او این است که من شرم‌سایرِ سایرِ هموطنانم نیستم. در عینِ حال می‌دانیم که دانیل روابطِ بی‌پیرایش و خوبی با سایرِ افرادِ محله و جامعه دارد. در نتیجه می‌توانیم این‌طور برداشت کنیم که افرادِ جامعه نوعی همسایه‌هایِ‌ گسترده‌ی او هستند.

نجار: دانیل نجار است و اگر چه نمی‌تواند جایی شاغل شود (به خاطرِ‌ تجویزِ پزشک‌هایش) اما کاملاً آماده‌ی کارِ مفید است. نجار بودنِ دانیل کاملاً در داستان پررنگ است. جایی دخترِ زنِ دوستش از او می‌پرسد آیا تو سرباز هستی؟ پاسخِ دانیل کلیدی است: «نه. از آن خطرناک‌تر هستم. من یک نجارم.»

فاحشه: زنِ جوان که او نیز مانندِ‌ دانیل از نظامِ خدماتِ اجتماعیِ طرد شده و در نهایت به تن‌فروشی رو می‌آورد. دانیل دوست و حامیِ او است.

ماهی: دانیل نجار است و ماهی مهم‌ترین نشانِ اوست. او در اوقاتِ فراغت ماهی‌هایِ چوبی می‌تراشد و به کمکِ آن‌ها اشیاءِ تزئینی درست می‌کند. او یکی از این اشیاءِ دست‌ساز را به دخترِ کوچکِ زنِ دوستش هدیه می‌دهد. وقتی که دانیل به واسطه‌ی بی‌پولی وسائلِ منزلش را به سمسار می‌فروشد، از فروختنِ ماهی‌هایِ چوبی‌ پرهیز می‌کند و می‌گوید این‌ها فروشی نیستند.

خصوصی‌سازی: در دفاترِ خدماتِ اجتماعی اشاره‌هایی کلامی و تصویری به این نکته می‌شود که بخش‌هایِ مهمی از این خدماتِ دولتی به شرکت‌هایِ‌خصوصی واگذار شده است. جایی، حتی اشاره‌ای به خصوصی‌سازی در بخش‌هایی از نیروی پلیس نیز می‌شود.

حکومتِ مستبد:‌ برخی از مردم نظیرِ دانیل به وضوح از دسترسی مناسب به خدماتِ دولتی محروم شده‌اند و راهِ‌ مناسبی برای اعتراض ندارند، بلکه اعتراضِ آن‌ها با برخوردِ سرد و تحکم‌آمیز قانون مواجه می‌شود. در قسمت‌هایِ مختلف فیلم این‌طور به نظر می‌رسد که پلیس، دوربین‌هایِ مداربسته، مأمورانِ حراست همیشه حاضر و آماده هستند، نه برایِ خدمت بلکه در قامتِ سرکوب‌گر. به کرات تابلوهایِ هشدار دهنده مبنی بر حضورِ دوربین‌هایِ مداربسته را می‌بینیم، نگهبان‌ها و مسئولانِ حفظِ نظم پررنگ‌تر از خادمانِ اجتماعی به چشم می‌آیند و هر گاه یکی از کارمندانِ وابسته به دولت اراده می‌کند پلیس فوراً ظاهرا می‌شود. این در حالی است که خدماتِ اجتماعی به کندی پیش می‌رود (اگر اصولاً پیش برود).

تغییر: دانیل اگر چه مهارت و تجربه‌ی زیادی در کارِ عملی دارد، اما اصلاً با کامپیوتر و اینترنت آشنا نیست. در حالی که سایرِ جوان‌ترها کاملاً آشنا هستند. جایی دانیل می‌خواهد آهنگی را برایِ دخترِ زن پخش کند. دختر می‌پرسد «نوارِ کاست چیست؟» و دانیل برایش توضیح می‌دهد و به او نشان می‌دهد که چطور باید با ضبطِ صوت کار کند (چیزی که در دهه‌ی ۸۰ یا حتی ۹۰ کاملاً عادی بوده). این نشان می‌دهد که تغییراتِ موردِ نظرِ فیلم فقط مربوط به دانیل و امثالِ او نیست، بلکه جوان‌ترها را هم به شکلِ دیگری تحتِ تأثیر قرار داده، مثلاً آن‌ها ارتباطِ خود را با گذشته از دست داده‌اند.

بعد از دیدنِ فیلم و بازخوانی این نشانه‌ها، به نظرم رسید که داستان شباهت‌هایِ غیرِقابلِ انکاری با داستانِ مسیح دارد. دانیل بلیکِ نجار (مسیح)، تأکید بر همسایه (داستانِ سامری نیکوکار)، مادری که به تن‌فروشی رو آورده (مریمِ مجدلیه)، تأکید بر طبقاتِ محروم یا جداافتاده‌ی جامعه (مسیح)، کشته شدنِ دانیل بلیک به دستِ حکومت، آن‌طور که زن در پایان بیان کرد (مصلوب شدنِ مسیح توسطِ نیروهایِ امپراطوریِ روم). نمی‌توانم باور کنم که این شباهت‌ها و نشانه‌ها تصادفی باشند.