بازخوانی یک پرونده: وقتی پرسیدن نظر مردم جرم می‌شود

این نوشته‌ را احسان تهیه کرده که در دسته‌ی «نویسنده میهمان» عینا منتشر می‌کنم. در صورتی که پاسخ یا نکته‌ای دارید همین‌جا به صورت کامنت مطرح کنید، احسان به شما پاسخ خواهد داد. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «نویسنده میهمان» منتشر کنم. این را هم بگویم که مطالب منتشر شده در این قسمت لزوما منعکس کننده نظرات من نیستند.

این روزها بحث درباره مذاکره و گفتگوی مستقیم با آمریکا دوباره بر سر زبان هاست. آیت الله  هاشمی رفسنجانی به ذکر خاطره ای در همین رابطه پرداخته و درعرض چند روز چنان سر و صدایی به پا خواسته که دبیر مجمع نیاز دیده تا تصریح کند که سخنان مزبور تنها بیان یک خاطره بوده و ارتباطی با وقایع امروز ندارد. از طرفی رسانه ها و اشخاص حامی جریان موسوم به اصولگرا هم تصمیم به مذاکره مستقیم با آمریکا را تنها در حیطه اختیارات رهبر میدانند و گر چه خودشان در نفی برقراری این رابطه سخن می‌گویند، در عین حال دفاع (صرفا نظری) از گفتگوی مستقیم با آمریکا را جزو خطوط قرمز و حیطه‌های ممنوعه میشمارند. این میان هیچ کسی هم نظر مردم در این‌باره را نمی‌پرسد. پاسخ احتمالا روشن است: آخرین کسانی که نظر مردم را پرسیدند به زندان انفرادی رفتند و جریمه مالی پرداختند و در دادگاه محاکمه و محکوم شدند.

در مهرماه سال 1381 رهبر جمهوری اسلامی ایران مذاکره با آمریکا را خیانت شمرده و علیه اصلاح طلبانی که حامی این موضوع بودند سخنرانی کرد. در اوایل آبان همان سال موسسه‌ٔ افکارسنجی ایرانیان نتایج نظرسنجی‌اش را منتشر کرده که ادعا میکرد ۷۵٪ از مردم ایران موافق مذاکره مستقیم میان ایران و آمریکا هستند. این نظرسنجی به سفارش موسسهٔ نظرسنجی گالوپ انجام شده بود. اما صحت نتایج این نظرسنجی مورد قبول حکومت واقع نشد. رهبر ایران نظرسنجی را ساختگی نامید و از آن‌روز سایر رسانه‌های متعلق به حاکمیت از لفظ «نظرسازی» برای آن استفاده کردند. قوه قضائیه نیز وارد موضوع شد. از روز 9 آبان دستگیری‌ها شروع شد. آقایان عباس عبدی، بهروز گرانپایه و حسین قاضیان مدیران موسسه‌ٔ افکارسنجی ایرانیان به همراه آقایان احمد بورقانی، وحید سینایی و چند نفر دیگر بازداشت شدند. طنز نه چندان نهفته ماجرا هم این بود که عباس عبدی دقیقا در روز 13 آبان بازداشت شد. روزی که 23 سال قبلش او و دیگر جوانان پیرو خط امام از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و باعث استعفای دولت بازرگان و قطع روابط ایران و آمریکا شدند. و حالا در زمره اتهامات عبدی دیدار و مناظره با آقای باری روزن آمریکایی (از گروگان‌های سابق) در مقر یونسکو هم به چشم می‌خورد.

اتهام متهمان جاسوسی و استفادهٔ نامشروع از اموال دولتی بود. مستندات اتهام جاسوسی، همکاری با موسسهٔ گالوپ (و در واقع منتقل کردن نتایج نظرسنجی به آنها) و مستندات استفاده از اموال دولتی، استفادهٔ موسسهٔ «آینده» از امکانات وزارت ارشاد مطرح شد. آقای «بهروز گرانپایه» در حالی به تصرف غیرمجاز در اموال دولتی متهم شده بود که از سوی وزیر ارشاد به مدیریت موسسهٔ ملی پژوهش افکار منصوب شده بود.

دادگاه متهمان به ریاست قاضی سعید مرتضوی آغاز شد. از میان متهمین آقایان عباس عبدی و حسین قاضیان به ترتیب به هشت و نه سال حبس محکوم شدند. این احکام در دادگاه‌های تجدید نظر تعدیل شد و هر کدام بعد از گذراندن مدتی از حکمشان از زندان آزاد شدند. عباس عبدی در نامه‌نگاری‌های بعد از آزادی‌اش ضمن خوب توصیف کردن رفتار بازجوها، قاضی مرتضوی را متهم به تهدید خانواده و اعمال فشارهای غیر قانونی کرد. عبدی همچنین در نامه‌ای به دیوان عالی کشور ادعا کرد آقای سعید مرتضوی نامه‌ای محرمانه را جعل کرده و کپی جعلی را به عنوان مستندات در پروندهٔ او قرار داده (پرونده موسوم به بند دال). حسین قاضیان نیز در نامه ای شروع بازداشتش را چنین توصیف کرد:

«در آغاز بازداشت بعد از پیاده کردنم از خودرویی که با دستبند و چشم بند من را سوار آن کرده بودند، بلافاصله پس از رسیدن به محوطه زندان اختصاصی داخل زندان اوین، چهار یا احتمالاً پنج نفر من را مورد ضرب و شتم قرار دادند و در مراحل بازجویی نیز، سرکرده گروه بازجویان من را وادار کرد فاصله سلول خود تا اتاق بازجویی را چهار دست و پا و بسان حیوانات طی کنم. در سه شبانه روز اول بازجویی به من بیخوابی می‌داده و سرپا نگاهم می‌داشته‌اند، با یک لباس نازک در معرض سرما و هوای آزاد قرارم می‌داده‌اند. تهدید مکرر قاضی به اعدام و دستور به همکارانش برای فراهم آوردن مقدمات آن و تشکیل جلسه محاکمه صوری و اعدام با جرثقیل.»

اما سایر متهمان وضعیت دیگری داشتند. با وجود برگزاری دادگاه و اخذ آخرین دفاعیات هیچ حکمی صادر نشد و متهمان به قید وثیقه آزاد بودند. بالاخره در مهرماه 1388 بعد از 7 سال احکام سایر متهمان اعلام شد و قاضی سیدحسین حسینیان رئیس شعبه 1083 دادگاه عمومی جزایی تهران احکام سایر متهمان را بدین شکل صادر کرد . آقای بهروز گرانپایه مدیر وقت موسسه ملی پژوهش افکار عمومی به عنوان متهم ردیف اول به اتهام تصرف غیرمجاز در وجوه و اموال دولتی به پرداخت مبلغ 60 میلیون ریال جزای نقدی بدل از 60 ضربه شلاق تعزیری، تحمل سه ماه و یک روز حبس تعزیری با احتساب ایام بازداشت قبلی (گرانپایه همان سال 81 چند ماهی را در زندان انفرادی گذرانده بود) به اتهام استفاده غیرمجاز از آرم و طرح وزارت ارشاد (وزارت ارشاد در این پرونده شاکی نبود!) و پرداخت 15 میلیون ریال جزای نقدی در حق دولت برای جعل محکوم شد. برای آقای احمد بورقانی به دلیل فوت، قرار موقوفی تعقیب صادر شد، آقای وحید سینایی مسوول وقت دفتر سیاسی مرکز پژوهش های مجلس به هفت میلیون و هشتصد هزار ریال جزای نقدی بدل از سه ماه و یک روز حبس تعزیری برای معاونت در جعل و متهم ردیف پنجم نیز به پرداخت مبلغ 11 میلیون ریال جزای نقدی محکوم شدند. و بالاخره آقای مهدی عباسی راد دبیر وقت سرویس سیاسی ایرنا از اتهام نشر اکاذیب از طریق انتشار غیرقانونی نتیجه نظرسنجی و اقدام علیه سیاست خارجی کشور تبرئه شد.

آقای عباس عبدی در همان ایام گفته بود: «خجالت میکشم بگویم در کشوری زندگی میکنم که در آن کسب نظرات مردم جرم است». طبیعی بود که آیندگان از سرنوشت موسسه آینده درس بگیرند و بجای زندان رفتن و خجالت کشیدن اساسا از مقوله کسب نظرات مردم بگذرند و عطایش را به لقایش ببخشند. الان آیا کسی میداند نظر مردم ایران درباره مذاکره مستقیم با آمریکا چیست؟

 

 برای مطالعه بیشتر:


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از زبان دیگران: ده اسفند در تهران

این نامه را یکی از خوانندگان بامدادی نوشته است که در دسته‌ی «از زبان دیگران» عینا منتشر می‌کنم. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید.

می‌خوام براتون از دیروز بنویسم تا بدونین اوضاع اینجا واقعا چطوریه. دیروز تا ظهر هیچ خبری نبود اما از حدود ساعت دو نیروهاشون داشتند جمع می‌شدن و بیشتر هم به سمت انقلاب و آزادی می‌رفتن. من حدود ساعت پنج که از تخت طاووس رد می‌شدم فقط در تقاطع ولی‌عصر که چهار راه اصلیه کلی نیرو دیدم. البته حس می‌کردم نیروهای اطلاعاتی پر هستن و مردم رو زیر نظر دارن. من و همسرم بعد از بررسی خبرها و پرس و جو از آدم‌هایی که نزدیک به محل تجمع بودن به این نتیجه رسیدیم که خبر خاصی نیست و تو امیرآباد هم مثل دفعهٔ پیش تعداد اون‌قدر زیاد نبود. راستش این دفعه جو ناامید کننده بود و حس می‌کردی تعداد نیروهای اونا خیلی زیاده. خیلی خیلی بیشتر از مردم بودن و همین‌طور مردم هم به نظر من بیشتر می‌ترسیدن. خود من هم نسبت به دفعات قبل با توجه به اتفاق دفعه پیش، این دفعه بیشتر ترسیده بودم. خیلی‌ها هم بی‌خیال شدن و رفتن سراغ تماشای فوتبال.

.
ما ساعت شش عصر خونه بودیم و من از همه خبر داشتم وخیالم راحت بود. وقتی در حال تماشای تلویزیون بودیم داییم زنگ زد و خبر داد که مامان، بابا، زن دائیم و پسر دائیم رو گرفتن. راستش خشکم زده بود. آخه برام عجیب بود آدم‌هایی به سن و سال مامان بابام رو بگیرن و بعد نگرانی و استرس جای تعجب روگرفت. ظاهرا زن دائیم می‌تونست با موبایل تماس بگیره و به دائیم گفته بود هر چهارتاشونو در نزدیکی‌های انقلاب گرفتن و اول باهم بودن اما بعد زن‌ها و مردها رو جدا کردن و حالا در اتوبوس نشستن. ما تا حدود ده شب کاملا ازشون بی خبر بودیم (موبایل‌های هر چهارتاشون خاموش بود) و من داشتم دیوانه می‌شدم چون درسته که به سن و سال دارها کاری ندارن اما ازاین جانورها هیچی بعید نیست. در ضمن پسر دائی من تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده و سن کمی داره و اونا به این‌جور جوونها خیلی گیر میدن. ما ساعت ده متوجه شدیم که مامان اینا رو بردن وزرا و بابا و پسردائیم رو به پلیس امنیت(!) در خیابان شریعتی. دائیم رفت سراغ بابام اینا. ما هم سریع رفتیم روبه‌روی وزرا و دیدیم حدود 70 نفر اونجا جمع شده اند (البته سمت دیگر خیابان می‌شد بایستیم نه جلوی در) و یک موجود خیلی وحشی که نمی دونم بسیجی بود، پاسدار بود ولی هرچی که بود بسیار بی‌ادب و بد دهن بود و خیلی دوست داشت دعوا راه بندازه و توهین می‌کرد؛ قیافه هم که کاملا طالبان .حتی یه بار خانمی باهاش بحث کرد و گریان پرسید: «به من بگید بچه‌ام رو کجا بردین؟» و اون موجود وحشی جواب داد: «به من چه؟ من چه‌ می‌دونم. غلط کرد اومد تو خیابون. همه‌تون غلط کردین با اون …هایی که  بهتون خط ‌می‌دن» که در این‌جا مردم باهم گفتن: «اونا رو که گرفتین!» بعد درحالی که چهره‌اش خیلی عصبی بود اضافه کرد:» پدرمون دراومد از دست شماها، از هشت صبح تو خیابوناییم». اینجاش خیلی برام امیدوار کننده بود.

.

نمی‌تونم با نوشتن براتون بگم که چقدر این آدم لات و لمپن بود. ما بعد از پرس و جو متوجه شدیم حدود 200 تا خانم و دختر در این بازداشتگاه هستن که دارن ازشون تعهد می‌گیرن و دونه دونه آزاد می‌کنن. خیلی جالب بود، سن و سال خانم‌ها اکثرا مثل مامان من یا بیشتر بود و تیپ‌های معمولی و حتی چادری. البته دختر جوان هم بود اما کمتر. هرکس که آزاد می‌شد مامورها با داد و بیداد ازش می‌خواستن با بقیه حرف نزنه و نگه اون تو چه خبره. به ما هم هی می‌گفتن زیاد نباید جلب توجه کنیم و نیایم تو خیابون و همون کنار بایستیم. بعد از حدود یک ساعت و نیم مامان و زن دائیم رو آزاد کردن. ظاهرا ازشون پرسیده بودن چرا اومده بودین بیرون و فرمی داده بودن که پر کنن و توش سوالات مزخرفی از قبیل: ماهواره دارین؟ چه شعارهایی امروز در تجمع میدادین؟ انتظاراتتون از دولت جمهوری اسلامی چیه؟ و …

.

حالا می‌تونستم کمی از حال کسانی رو که خانواده‌هاشون تو این جریانات دستگیر شده بودند، درک کنم. خیلی سخته. ما زن دائیم و مامانم رو رسوندیم. اما هنوز هیچ خبری از بابام و پسر دائیم نبود. ظاهرا تو پلیس امنیت کسی رو نیاورده بودن و مردها رو برده بودن جایی در خیابان انقلاب. خلاصه بابام و پسر دائیم هم نصف شب (حدود دو ونیم-سه) آزاد کرده بودن و من صبح که صدای بابام رو شنیدم خیالم راحت شد. اما هنوز اونو ندیدم ونمی‌دونم چی بهش گذشته، چون پشت تلفن اصلا نمیشه حرف زد.در کل دیروز سعی کرده بودن تا می‌تونن آدمها رو بگیرن و تو دل خانواده‌ها رعب و وحشت ایجاد کنن تا سه‌شنبه‌های دیگه تعداد کمتر و کمتر بشه.

.

نمی‌دونم چی پیش میاد اما این بگیر و ببندها هیچ‌وقت جواب نداده.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از زبان دیگران: ۲۵ بهمن در خیابان‌های تهران

این نامه را یکی از خوانندگان بامدادی نوشته است که در دسته‌ی «از زبان دیگران» عینا منتشر می‌کنم. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «از زبان دیگران» منتشر کنم.

دیروز من و همسرم پیاده از چهارراه فاطمی رفتیم سمت جمال‌زاده که از اون‌جا وارد آزادی بشیم. اما اینو بگم که صبح اصلا هیچ نیرویی تو خیابونا نبود تا زمانی که جریان چهار راه قصر پیش اومد و اون پسره از جرثقیل بالا رفت. من از اونجا که داشتم بر می‌گشتم کلی از این ماشین‌های گارد ویژه دیدم و توش پر آدم بود و داشتن می‌رفتن مستقر بشن. خلاصه کل مسیر راهپیمایی و خیابون‌هایی رو که به خیابان آزادی و انقلاب می‌رسید، گرفته بودن که کسی نتونه وارد مسیر بشه. اما تمام خیابان‌های فرعی مثل جمال‌زاده پر پر بود. اما چیزی که من حس کردم این بود که اولا نیروهاشون این دفعه خیلی بیشتر از دفعه‌های پیش بود و در ضمن خشونت بسیار بسیار بیشتر بود. یک نکته دیگه اینکه لباس شخصی و اطلاعاتی در بین مردم پر بودن و با تیپ‌های خیلی امروزی بودن و ما از اسلحه یا بیسیم‌هاشون که گاهی معلوم می‌شد می‌فهمیدیم. توی جمال‌زاده ملت شعار می‌دادن و الله اکبر می‌گفتن که یهو می‌ریختن با موتور و به طور وحشیانه‌ای می‌زدن یا می‌گرفتن می‌بردن. ما با چند نفر دیگه داخل یه ساختمون فرار کردیم و یه لباس شخصی فهمید و چند نفر از اونا اومدن تو ساختمون و من و همسرم و یه آقاهه تو آسانسور قایم شدیم و بعدهم یه آقای مهربونی که شرکتش تو اون ساختمون بود یواشکی به ما گفت که بریم تو شرکت اون و ما یه نیم ساعتی اونجا قایم شدیم. بعد که جو آرام‌تر شد اومدیم بیرون و پیاده راه افتادیم سمت انقلاب. باز هم تو راه چند بار تعقیب و گریزداشتیم و کسایی که پشت سر ما بودن کلی باتوم و کتک خوردن. کلا تو پیاده رو‌ها پر از مردم بود و جمعیت (با وجود اینهمه خشونت) خیلی امیدوار کننده بود. این دفعه حتی به مردمی که برای تجمع نیومده بودن و داشتن سوار اتوبوس می‌شدن هم رحم نمی‌کردن و همه رو می‌زدن. در ضمن قیافه‌های اونا که اونهمه سلاح و امکانات داشتن و دچار ترس و استرس از حضور ما بودن خیلی دیدنی بود. همین برای من کافیه. تازه می‌دونم سرانشون هم این روز‌ها، روزهای خوبی ندارن و همین منو خوشحال می‌کنه.

با بقیه کسانی هم که رفته بودن صحبت کردم (مامان بابای خودم و مامان بابای همسرم و چند نفر دیگه از اعضای خانوادهٔ خواهرم) و همه گفتن خیابونا خیلی خیلی شلوغ بوده و خیلی‌ها اومده بود و اگه جلوگیری نمی‌کردن تظاهرات خیلی عظیمی می‌شده.

امیدوارم یه روز خوب بیاد.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

از زبان دیگران: در ایران چه می‌گذرد؟

این نوشته‌ی یکی از دوستان است که در دسته‌ی «از زبان دیگران» عینا منتشر می‌کنم. به نظرتان کدام یک از دو دیدگاه مطرح شده در این نوشته اوضاع ایران را بهتر توصیف می‌کند؟

در صورتی که پاسخ یا نکته‌ای دارید همین‌جا به صورت کامنت مطرح کنید، امیر به شما پاسخ خواهد داد. اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «از زبان دیگران» منتشر کنم.

.

در ایران چه می‌گذرد؟

نوشته‌ی امیر

با دوستی که به تازگی از ایران بازگشته بود و من همواره از مصاحبت با او لذت می‌برم، گپی‌ داشتم در غذاخوری دانشگاه. این روز‌ها به شدت دنبال کسب گزارش دست اول از وضعیت عمومی جامعه ایران هستم چرا که در ۳ سال گذشته به خواست خود از آن دور بوده‌ام، ۳ سالی‌ که با تحولات سریع و عمیق سیاسی، اقتصادی همراه بوده است. صحبت با این دوست از مزایا و اهمیت سفر مستمر به ایران به منظور آگاهی‌ واقع بینانه از فضای زندگی‌ اجتماعی مردم آغاز و به سرعت به تحلیل شرایط واقعا موجود سیاسی در میهنمان کشیده شد.

این عزیز می‌گفت به نظر می‌رسد طبقات بسیار فرودست جامعه از اجرای طرح حذف یارانه‌ها نه تنها ناراحت نیستند بلکه از آن استقبال هم کرده‌اند. بنابراین دولت احمدی‌نژاد موفق شده است حمایت این اقشار را به دست آورد. به اعتقاد این دوست، از سوی دیگر دولت به تدریج خود را به گفتمان‌های سکولار و غیر ایدئولوژیک نزدیک می‌کند و در تلاش است تا از این طریق حمایت طبقه متوسط مردم را نیز به خصوص در شهرهای بزرگ به دست آورد (اشاره به صحبت‌های مستمر رحیم مشأیی در این ارتباط و نیز دور شدن تدریجی‌ از روحانیت سنتی‌ و نظریات فقه شیعی به خصوص در عرصه فرهنگی‌). او همچنین به تلاشهای دولت (حاکمیت) برای نزدیکی‌ با غرب اشاره می‌کرد و نتیجه گرفت اگر دولت بتواند ثبات اقتصادی و امنیتی در جامعه حاکم کند حمایت اکثریت اقشار مردم را به دست خواهد آورد و دیگر کودتایی یا دیکتاتور بودن حاکمیت به موضوعی حاشیه‌ای تبدیل خواهد شد. به عقیده دوست من، گفتمان خط امامی و اسلام سیاسی و نظریه‌های روشنفکری دینی دوران اثر گذاریشان سپری شده و اکثریت جامعه (یا حداقل طبقه متوسط شهری) از آن عبور کرده‌اند. لذا شرایط جامعه تغییر کرده، جریانات و نیروهای جدید به صحنه آمده‌اند، و اساسا مقتضیات جدیدی بر جامعه حاکم شده است و مردم به آن تن خواهند داد، اگر ثبات اقتصادی و امنیتی تضمین شود.

من اما از سوی دیگر تاکنون بر این باور بوده‌ام که مردم ایران در مجموع یک سری مطالبات و آرمانهای جدی تاریخی‌ داشته‌اند (استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی) و همواره از طریق جنبش‌ها و انقلاب‌ها در صد سال اخیر آن‌ها را پیگیری و برای محقق شدنشان هزینه داده‌اند. به باور من جنبش سبز نیز در ادامه انقلاب ۵۷ و به دنبال همین مطالبات معوق تاریخی بوده است. به این دلیل من فکر می‌کنم گفتمان انقلابی (انقلاب ۵۷) همچنان در میان اکثریت جامعه (به بیانی در بین توده‌های مردم یا اقشار مستضعف) نیرومند است و مردم به انحراف از آن تن نخواهند داد و بنابرین افرادی چون میرحسین موسوی و خاتمی همچنان از محبوبیت بالایی‌ نزد آحاد مردم برخور دارند و در یک انتخابات منصفانه پیروز خواهند شد. به نظر من طرح حذف یارانه‌ها منجر به تشدید فقر و تضعیف طبقه متوسط خواهد شد و زمینه را برای شورش‌های اجتماعی آماده خواهد کرد. از سوی دیگر کنار آمدن حاکمیت با قدرت‌های غربی مستلزم و به معنی‌ تن دادن به نظام اقتصاد جهانی‌ (ورود کامل به سازمان تجارت جهانی‌)، اجرای نسخه‌های بانک جهانی‌ و تنظیم قرارداد‌های شبه استعماری و استثماری با کمپانی‌های غربی است که مقاومت مردم و جامعه ایران را در پی‌ خواهد داشت (نمونه‌های آن را در آمریکای لاتین، و اخیرا در تونس دیدیم).

بین من و آن دوست عزیز به ظاهر اختلاف نظر وجود دارد. ولی‌ من شخصاً می‌توانم این دو نگرش را به هم پیوند دهم و بر هر دو صحه بگذارم، به این ترتیب که دیدگاه اول حاوی نگاهی‌ عمل گرا و تبیین شرایط واقعا موجود است حال آنکه دیدگاه اخیر نگاهی‌ بلند مدت و تاریخی را نمایندگی می‌کند و سعی‌ دارد سرانجام رویداد‌های اخیر در جامعه ایران را پیش بینی‌ کند.

به نظر شما در ایران چه می‌گذرد به خصوص اگر به تازگی آنجا بوده‌اید؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

به قلم دیگران: چرا احمدی‌نژاد؟

به دنبال اصرار یکی از دوستان (خانم فرشته) برای پوشش دادن نظر حامیان آقای رئیس‌جمهور، از او خواستم تا نکته‌های مورد نظرش را به صورت یک پست در بامدادی منتشر کند. در صورتی که پاسخ یا نکته‌ای دارید همین‌جا به صورت کامنت مطرح کنید، فرشته به شما پاسخ خواهد داد.

اگر شما هم نوشته‌ای دارید که دوست دارید این‌جا منتشر شود برایم بفرستید تا در قسمت «به قلم دیگران» منتشر کنم.

چرا احمدی‌نژاد ؟

نوشته‌ی خانم فرشته

داستانی از امیرکبیر نقل می‌کنند: برای افرادی که حاضر به مایه کوبی بچه هایشان نبودند 5 ریال (یا 5 قران) جریمه در نظر گرفته بود. یک‌بار مردی به شکایت نزد امیر آمد که بچه‌اش در اثر عدم مایه‌کوبی و بیماری آبله مرده بود و پولی نداشت که جریمه بدهد. می‌گویند امیر در آن لحظه گریه کرد – از دست فقر و جهل و بدبختی مردم – دست در جیبش کرد مبلغ جریمه را به او داد و گفت ببر بده !

احتمالا طبق معیارهای جامعه سیاست‌زده امروزما  امیر گداپرور و عوام‌فریب بود (چون گریه کرد و پول داد).

امیرکبیر که بود؟ فرزند یک آشپز.

سرانجامش چه شد؟ سه سال بیشتر خدمت نکرد؛ غوغا راه انداختند – می دانیم چه کسانی – عزل شد و از آنجا که حتی سایه در تبعیدش هم خطرناک بود کشته شد. اما نامش برای همیشه ماند.

سر و کله محمود احمدی‌نژاد در صحنه سیاسی ایران و به تبع آن حلقه قدرت بسته مستقر در تهران- 1382 پیدا شد و توسط شورای شهر دوم – که سیاسی کاری نمی‌کرد- به سمت شهردار انتخاب شد و اولین برخورد و صف آرایی با او همان موقع شکل گرفت. زمانی که وزیر کشوروقت موسوی لاری تا دوماه حاضر به امضای حکم او نبود و دولت گفتگوی تمدن‌ها هم او را به جلسات کابینه راه نداد تا ثابت کند چه گفتگوی تمدنی؟ وقتی حاضر نیستید کسی که از باند شما نیست را سر یک میز تحمل کنید .

من نمی دانم احمدی‌نژاد آن موقع هم عوام فریب، دروغگو (طبق تهمت‌های آقای موسوی)، و یا کاپشن‌پاره و گداپرور بود یا نبود فقط می‌دانم که از «آنها» نبود.

در چند سال گذشته هیچ مدرکی از فساد مالی در کارنامه احمدی‌نژاد؛ خانواده، اطرافیان، خواهر و برادرش وجود نداشته – هرچند عده ای از پول‌های شهرداری و استانداری اردبیل بگویند ولی مطمئن باشید اگر مدرک و سندی علیه او وجود داشت در این چهار سال نه یک بار بلکه هزاران باربه پیراهن عثمان تبدیل شده بود.

پاشنه آشیل دولت احمدی‌نژاد گاهی حرفهای خودش یا اطرافیانش هستند – که در مقایسه با شعارها و حرف‌های قبلی‌ها چیزی نیست ولی همیشه در بوق شیپورچی‌ها پخش می‌شود- و دو نفر: کردان و سردار میلیاردر .

در قضبه کردان – که عملا او را از هستی ساقط کردند، تنها کسی که بر خلاف دوستان سابق او که از همه چیز خبر داشتند و سال‌ها ماست مالی کرده بودند، توی سر کردان نزد و حق دوستی را ادا و پشتش را خالی نکرد احمدی نژاد بود. دیگر به اصطلاح ایراد وارد بر دولت اوسرداری است که لا اقل از رانت خواری و بیرز و بپاش در زمان او ثروتمند نشده و آنقدر صداقت داشت که در بدو ورود به ساختمان فاطمی  ثروتش را اعلام کند تا بقیه بدانند به خاطر پول نیامده است.

احمدی‌نژاد آدمی ساده است مثل همه ما که از اشتباه یا خطا بری نیستیم، یک آدم! از طبقه متوسط رو به پایین جامعه.

با انقلاب ایران طبقه‌ای بر کشور حاکم شدند از تکنوکراتهای درس خوانده غرب و بسیار تندرو که آرمان‌های انقلابی داشتند. با ادامه این سال‌ها کم کم با قدرت و به تبع آن اختیارات و ثروت ناشی از قدرت خو کردند وحالا همان‌ها مخالف احمدی‌نژادند. فردی که محصول تفکر انقلاب درسی سال گذشته است، کسی که همان آرمان‌های قدیمی آنان را دارد که مردم برایشان انقلاب کردند ولی آنان دیگر از آن خواسته‌ها و عقاید دست برداشته‌اند و دور شده اند. پس تحمل احمدی‌نژاد را ندارند.

حامیان او هم طبقه عادی هستند. مردمی که من می‌بینم در این چند سال اخیر به رفاه مالی نسبتا معقولی دست یافتند: از کارگر و کارمند تا بازنشسته و از کار افتاده! و جالب‌ترین بخش این که مخالفین احمدی‌نژاد کسانی هستند که از وضع مالی نسبتا خوبی برخوردارند، بازاریان، روشنفکرنماها، طبقه حاکم 27 سال اخیر و به عبارت بهتر : «مترفین».

جامعه امروز ایران در حال عبور از سنت به مدرنیته و مردم‌سالاری و دموکراسی واقعی است، لازمه مردم‌سالاری شفافیت در عملکرد، گفتار و کارهای گذشته است. وضعیت کشوری که نمی‌دانید به کدام آمارش اعتماد کنید؛ باید عوض شود. کسانی که در سال‌های اخیر قدرت را در دست داشتند و باعث بوجود آمدن دشمنی‌های بین المللی و تحریم‌ها شدند، با وجود سرازیر کردن پول به کشورهای حاشیه خلیج‌فارس، فقط بدقلقی‌های همسایه‌های عرب را خریدند، باید شناسایی شوند و برای کارهایی که خودسرانه و به حساب مردم ایران انجام دادند جوابگو باشند. دموکراسی با پنهان‌کاری؛ مغلطه، شلوغ‌بازی؛ وای وای نظام از دست رفت و سران نظام بی‌احترام شدند در تضاد است. دیگر اسمش دموکراسی نیست.

به مار ماهی مانی؛
نه این تمام نه آن تمام

منافقی چه کنی،
مار باش یا ماهی

امام خمینی 20 سال پیش در این کشور درگذشت و آقایان هنوز هم خودشان؛ کارهایشان و حرفهایشان را پشت سر او قایم می کنند. بیست سال اخیر در غیاب او مملکت ما باغ و گلستان نبود که همه چیز با ظهور بولدوزر خرابکار کله شقی به نام احمدی نژاد ویران شود و به قهقرا برود.

احمدی نژاد در این چند سال کارهای خوبی هم کرد که فعلا وعمدا از نگاه‌ها مغفول مانده اند : اصلاح سیستم سهمیه‌بندی بنزین – به تبع آن کم شدن ترافیک و آلودگی هوای تهران.

اعمال نظام مالیاتی که بیست سال هیچ کس جرات نداشت آنرا بکار ببندد ولی بولدوزر ما آنرا به جریان انداخت . نتیجه‌؟ کاهش وابستگی به درآمد نفتی و افزایش سایر درآمدهای دولت.

تنها دولتی بود که به آدمها بر اساس حجاب خانمها و محاسن آقایان و زندگی خصوصی آنها نگاه نکرد و درخواست تخصص کرد و مهم‌تر از همه آن‌که فضای انتقاد از رییس‌جمهور و دولت را باز گذاشت که از هیچ تهمت، دروغ و بی‌ادبی روی‌گردان نشوند. دلم می‌خواهد فقط بدانم آدمی که حاضر به شنیدن و قبول تذکر یک مجری نیست و با او که هیچ‌کاره است تندی می‌کند و خشمگین می‌شود می‌تواند یک صدم حرف‌هایی که به احمدی‌نژاد زده شد را تحمل کند؟ آدمی که خودش هم صادق نیست: اگر احمدی‌نژاد یک بارمیان سخنش بپرد با انگشت او را نشان می‌دهد و می‌گوید : «می‌خواهم مانع همین کارهایتان شوم» ولی اگر کروبی چند بار به میان حرفش پرید لبخند ملیحی می‌زند و هیچ نمی‌گوید . کروبی احمدی‌نژاد نیست؟ نه! دوستمان و از خودمان است !

بزرگترین کاری که احمدی‌نژاد در چند سال اخیر انجام داد این بود که باعث شد شر عده ای لا اقل برای سه – چهار سال از سر مردم کم شود، و مهم‌ترین دلیل بداخلاقی‌ها و سیاسی‌بازی‌ها این چند ماه اخیر هم همین است. عده ای می‌خواهند با زور روی گرده مردم بنشینند.

من به احمدی‌نژاد رای می‌دهم چون می‌دانم او به کمک خدا، می‌تواند. او به وقت؛ همکاری و همدلی نیاز دارد. دومی و سومی را که سال‌هاست از او دریغ کرده اند.

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.