روز تولد ۶۵ سالگی‌ من

در آخرین ساعت‌های سال ۲۰۱۲، این ترجمه رو که مدتیه توی پیش‌نویس‌ها خاک می‌خوره منتشر می‌کنم. سال ۲۰۱۳ خوبی داشته باشید.

امروز روز تولد منه. ۶۵ سالمه. تولدم مبارک! من ۶۵ سال بی‌مرگی‌ام را جشن می‌گیرم. هورا! ۶۵ سال! می‌شه ۷۸۰ ماه، ۳۳۸۰ هفته، ۲۳۶۶۰ روز*، ۵۶۷۸۴۰* ساعت و خیلی خیلی دقیقه.

من می‌تونستم در هر لحظه از هر کدام از این ۲۳۶۶۰ روز مرده باشم. در طی این ۶۵ سال، اما من هنوز زنده‌ام و اوضاعم هم خوبه!

این منو خیلی خوشحال می‌کنه و به خودم می‌بالم. این یه دلیل برای جشن گرفته.

من یک نجات یافته هستم. من از ۶۵ سال زندگی و خطر سرطان زنده بیرون اومدم. 

تو گوگل جستجو کردم: یه آدم میانگین چقدر عمر می‌کنه؟ جواب بین ۸۰ تا ۱۰۰ سال بود (اگه اتفاقی واسش نیفته). خیلی جالبه. چون همان‌طور که همه‌ می‌دونیم، زندگی خیلی خطرناکه… خطر هیچ‌وقت نمی‌خوابه… از همون لحظه‌ای که از خواب بیدار می‌شیم (اگه از خواب بیدار بشیم)، هر اتفاقی ممکنه واسه‌مون رخ بده.  

من دارم برنامه‌ریزی می‌کنم واسه ۵ سال آینده زندگیم. مطمئنم که می‌تونم. چطور؟ یک روز به یک روز. برنامه‌ام چیه؟ فقط کارای ساده: کار کردن، خواندن، نوشتن، غذای سالم خوردن، از هر روز لذت بردن و خدا رو شکر کردن واسه همه چیزایی که دارم. ۵ سال، می‌شه ۴۳۸۰۰ ساعت. این زمانه زیادیه. اما من باید یادم باشه که این ساعتا (یا دقیقه‌ها) خیلی سریع می‌گذرن. واسه همین من باید سعی کنم هر روز یه کار خوب و معناداری انجام بدم. ۱۸۲۵ کار خوب. این قابل انجام شدنه!

من نمی‌گم که ۵ سال دیگه زندگی می‌کنم. وقتی ۷۰ سالم شد، واسه سال‌های بعدش برنامه‌ریزی می‌کنم.

زندگی‌ من مثل رانندگی با یه ماشین خوب توی هوای خیلی بده. همه می‌تونن این‌کارو بکنن، چرا من نتونم؟

هر کی ازم سوال کنه چند سالته بهش می‌گم بالای پنجاه. اما چقدر بالای پنجاه به هیچ‌کی ربطی نداره. به هر حال همه که نمی‌تونن درک کنن من سال‌ها از عمرم می‌گذره و هر روزم با مبارزه با سرطان سپری می‌شه و من توی ۶۵ سالگی بانشاط و خوشحال هستم.

تو زندگی امیدم به بهترین‌هاست، اما آماده‌ام که با بدترین‌ پیشامدها بجنگم.

ترجمه من از وبلاگ «دستورالعمل کشتن سرطان»

* طبق محاسبات من، دوست ما انگار تعداد روزها و ساعت‌ها را دقیق حساب نکرده است. من عددهای بهتر شده را در ترجمه آوردم.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

روز تولد ۶۵ سالگی‌ من

امروز روز تولد منه. ۶۵ سالمه. تولدم مبارک! من ۶۵ سال بی‌مرگی‌ام را جشن می‌گیرم. هورا! ۶۵ سال! می‌شه ۷۸۰ ماه، ۳۳۸۰ هفته، ۲۳۶۶۰ روز*، ۵۶۷۸۴۰* ساعت و خیلی خیلی دقیقه.

من می‌تونستم در هر لحظه از هر کدام از این ۲۳۶۶۰ روز مرده باشم. در طی این ۶۵ سال، اما من هنوز زنده‌ام و اوضاعم هم خوبه!

این منو خیلی خوشحال می‌کنه و به خودم می‌بالم. این یه دلیل برای جشن گرفته.

من یک نجات یافته هستم. من از ۶۵ سال زندگی و خطر سرطان زنده بیرون اومدم. 

تو گوگل جستجو کردم: یه آدم میانگین چقدر عمر می‌کنه؟ جواب بین ۸۰ تا ۱۰۰ سال بود (اگه اتفاقی واسش نیفته). خیلی جالبه. چون همان‌طور که همه‌ می‌دونیم، زندگی خیلی خطرناکه… خطر هیچ‌وقت نمی‌خوابه… از همون لحظه‌ای که از خواب بیدار می‌شیم (اگه از خواب بیدار بشیم)، هر اتفاقی ممکنه واسه‌مون رخ بده.  

من دارم برنامه‌ریزی می‌کنم واسه ۵ سال آینده زندگیم. مطمئنم که می‌تونم. چطور؟ یک روز به یک روز. برنامه‌ام چیه؟ فقط کارای ساده: کار کردن، خواندن، نوشتن، غذای سالم خوردن، از هر روز لذت بردن و خدا رو شکر کردن واسه همه چیزایی که دارم. ۵ سال، می‌شه ۴۳۸۰۰ ساعت. این زمانه زیادیه. اما من باید یادم باشه که این ساعتا (یا دقیقه‌ها) خیلی سریع می‌گذرن. واسه همین من باید سعی کنم هر روز یه کار خوب و معناداری انجام بدم. ۱۸۲۵ کار خوب. این قابل انجام شدنه!

من نمی‌گم که ۵ سال دیگه زندگی می‌کنم. وقتی ۷۰ سالم شد، واسه سال‌های بعدش برنامه‌ریزی می‌کنم.

زندگی‌ من مثل رانندگی با یه ماشین خوب توی هوای خیلی بده. همه می‌تونن این‌کارو بکنن، چرا من نتونم؟

هر کی ازم سوال کنه چند سالته بهش می‌گم بالای پنجاه. اما چقدر بالای پنجاه به هیچ‌کی ربطی نداره. به هر حال همه که نمی‌تونن درک کنن من سال‌ها از عمرم می‌گذره و هر روزم با مبارزه با سرطان سپری می‌شه و من توی ۶۵ سالگی بانشاط و خوشحال هستم.

تو زندگی امیدم به بهترین‌هاست، اما آماده‌ام که با بدترین‌ پیشامدها بجنگم.

ترجمه من از وبلاگ «دستورالعمل کشتن سرطان»

* بر طبق محاسبات من، دوست ما انگار تعداد روزها و ساعت‌ها را دقیق حساب نکرده است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

وبلاگ‌هایی که به بایگانی تبدیل می‌شوند

خواندن آخرین پست این وبلاگ که در آن یک روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس کانادایی خبر مرگ خودش را منتشر کرده منقلبم کرد. وبلاگش را دنبال نمی‌کردم و از طریق لینک‌ها به آخرین پستش برخورده بودم؛ این بود که اول که خواندمش برای چند لحظه فکر کردم مربوط به ماه‌ها قبل می‌شود و کمی احساس راحتی کردم، اما زود متوجه شدم که تاریخ پست مربوط به چند روز پیش است و آسودگی خاطری که از تصور دور بودن مرگش داشتم جایش را به اندوه و اضطراب داد. وبلاگ مفصلش را ورق می‌زنم. روزنامه‌نگار بوده و حرفه‌ای نویس. از چهار سال پیش با سرطان دست به گریبان بوده اما همین اواخر سال 2010 فهمیده که سرطانش «قطعا» او را خواهد کشت و فقط چند ماه فرصت دارد:

شیمی‌درمانی‌ دیگر جواب نمی‌دهد و بعد از تقریبا چهار سال که روش‌های مختلف درمان را امتحان کرد‌ام، دیگر روشی باقی نمانده که آزمایش نکرده باشم. …  من در سال 2007 فهمیدم سرطان دارم و از همان اوایل 2008 برایم روشن بود که پرتودرمانی‌، جراحی‌، شیمی‌درمانی و همهٔ معالجات دیگر نمی‌توانند حریفش شوند. سرطان هیچ‌وقت متوقف نشده و هر سی‌تی‌ اسکن و آزمایش خونی که داده‌ام نشان داده که تعداد و اندازهٔ تومورهای متاستازیم به صورت آهسته و پیوسته‌ای افزایش یافته است. جهت پیکان، مدت‌هاست که برای من، همسرم و دو دخترم روشن شده. …  شیمی‌درمانی هرگز ساده نیست. چند روز پیش تصادفا جایی دیدم که اولین بار در جنگ جهانی اول از آن به عنوان سلاح شیمیایی استفاده کرده اند، مثل گاز خردل. … برای من هم همین حس را داشته است.

در آخرین پستش نوشته:

خوب بالاخره رسید. من مرده‌ام و این آخرین پست این وبلاگ است…   از خانواده‌ و دوستانم خواستم که هر وقت بدنم عاقبت به خاطر رنج‌های سرطان خاموش شد، این نوشته را منتشر کنند – اولین مرحله از فرایندی که این‌جا را از یک وب‌گاه فعال به یک بایگانی تبدیل می‌کند.

چیزی که خواندن این سطور را برایم خاص می‌کند نفس درگذشتن یک شخص ناشناس (دست کم تا قبل از خواندن وبلاگش) نیست، چرا که در همین مدتی که من این پست را نوشتم احتمالا صدها نفر در جهان مرده‌اند؛ بلکه مشاهدهٔ بازتاب درونیات آدمی است که دربارهٔ ترس‌ناک‌ترین دوران زندگی‌اش نوشته و جسورانه در معرض دید عموم قرار داده است. در واقع این نوشته‌ها بیش از حد من خواننده را به لحظه‌های مرگ‌بار نویسنده نزدیک می‌کند و حایل‌های مرسوم بین من و شخص درگذشته را حذف می‌کند. حایل‌هایی که به کمک آن‌ها بهتر و ساده‌تر می‌توانیم با پدیدهٔ مرگ دیگران رو به رو شویم و در نبود آن‌ها «ما می‌مانیم و مرگ» که تجربهٔ ترسناکی است.

قبلا در «یابود دیجیتال شما کجاست؟» دربارهٔ حضور مجازی بعد از مرگ نوشته بودم. مطمئن باشید آقای درک میلر (Derek Miller) آخرین نفری نیست که بایگانی وبلاگش را به بنای یادبود خودش تبدیل می‌کند.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

سرطانِ زیست‌کره

جایی خوانده بودم که سرطان چیزی نیست جز بخشی از بدن که دیوانه شده است. سلول‌هایِ سرطانی رفتارِ عادی از خودشان نشان نمی‌دهند: آن‌ها بی مهابا تکثیر می‌شوند و/یا به بافت‌هایِ مجاور یا دوردستِ بدن حمله می‌کنند. سلول‌هایِ سرطانی  به صورت بالقوه از باکتری‌ها و ویروس‌ها خطرناک‌ترند چرا که از دیدگاهِ سیستمِ ایمنیِ بدن آشنا و دوست تلقی می‌شوند در نتیجه کسی کاری به کارشان ندارد تا هر خسارت مرگ‌باری که می‌خواهند به بدن بزنند. آن‌ها بدترین نوع آفت هستند.

به خودم می‌گویم آیا این تعریفِ انسان نیست؟ بخشی از زیست‌کره که دیوانه شده؛ یعنی به صورت ناپایداری تکثیر می‌شود و به تخریب نقاط  دور و نزدیک زیست‌کره افتاده و هیچ‌کس هم جلویش را نمی‌گیرد چرا که از دید زیست‌کره دوست و آشنا تلقی می‌شود؟ آیا اگر بخواهیم صفت‌هایی مانند بیماری را در سطح زیست‌کره به کار بریم، انسان مصداقِ واقعی «سرطان زیست‌کره» نیست؟

گونه‌‌‌یِ انسان  با وجودِ همه‌یِ دست‌آوردهایش باید دست‌ِکم دو کار انجام دهد تا سرطانی نباشد: بی‌مهابا تکثیر نشود و دست از تهاجم به زیست‌کره بردارد.

به امید زاده شدن انسانِ غیرسرطانی.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن یا مراجعه به وبلاگ «آینه‌ی بامدادی» پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.