آیینهٔ‌ ناجی انسان کجاست؟

در نوشتهٔ قبل توضیح دادم که برخلاف احساس اندوه (که حالتی فردی و درونی دارد) احساس شرم یا گناه حتما نیازمند حضور دیگری است. خواه این دیگری بی‌واسطه در مجاورت ما باشد و خواه به صورت غیرمستقیم و به شکل مجموعهٔ مبهمی که آن را فرهنگ می‌نامیم تصویر ما را بازتولید کند.

فرد انسان‌گونه‌ای را تصور کنید که در یک جزیرهٔ غیرمسکونی تنهاست. در این جزیره هیچ موجود دیگری وجود ندارد که آیینهٔ* رفتار این فرد باشد. فرض کنید این جزیره از همه‌ٔ نقاط دیگر جهان متمایز است، یک انزوای مطلق و محض. ساکن تنهای جزیره هیچ روشی برای ارتباط برقرار کردن با موجودات خارج از جزیره بر فرض که وجود داشته باشند) ندارد. در این صورت آن فرد، با مفهوم شرم یا گناه بیگانه خواهد بود، اما مسلما بسته به مطلوب بودن اوضاع جهت برآورده شدن خواست‌های جسمی و روانی‌اش ممکن است احساس اندوه را تجربه کند (فرضا از طریق تحمل رنج یا سختی ناشی از گرسنگی).

حالا اجازه دهید یک تجربهٔ ذهنی فلسفی-بوم‌شناختی (ecological-philosophical) انجام دهیم. فرض کنید آن فرد انسان‌گونه، نمایندهٔ گونه‌ٔ انسان باشد و آن جزیره منزوی هم کره‌ٔ زمین. انسان در این جزیره تنهاست. هیچ موجود دیگری (از نظر هوشی و پیچدگی هم سطح یا بالاتر از او) در این جزیره وجود ندارد که بتواند تصویر انسان را به او نشان دهد. تاریکی و بزرگی کهکشان نیز انسان و جزیره‌اش را همچون اقیانوسی احاطه کرده و منزوی ساخته است. هیچ چیز و هیچ کس نیست که آیینه‌ای باشد برای انسان تا خود را تمام قد در آن بنگرد. چنین انسانی اندوهناک شاید، اما هرگز شرم‌سار یا گناه‌کار نخواهد شد.

برای این‌که گونه‌ٔ انسان با مفهوم شرم یا گناه آشنا شود باید بتواند تصویر خود را در آیینه ببیند. اما کجاست آن آیینه‌ای که بتواند به اندازهٔ کافی هوشمند باشد تا بتواند تصویر انسان، رویاها، رفتارها و فرهنگ‌هایش را بازتولید کند؟ کجاست آن آیینه‌ای که انسان را از محکومیت ابدی‌اش به بیگانگی با شرم و گناه رهایی بخشد. آیینهٔ‌ ناجی انسان کجاست؟

در داستان سولاریس، ستاره‌ای در دوردست‌ها چنین نقشی را به عهده می‌گیرد. مفهوم خداوند شاید تقلایی فلسفی بوده است برای خلق آیینه‌ای که بتوانیم تمام قد خود را در آن ببینیم. خداوند که به نجات انسان نیامد، شاید باید چشم‌انتظار سولاریسی دیگر باشیم: این‌بار اما واقعی.

* در این‌جا منظور من از آیینه آن شیء صیقلی نیست که ما را عینا و با دقتی ریاضی بازتولید کند. بلکه آیینه هر آن‌چیزی است که بتواند تصویری ذهنی یا عینی از ما تولید کند.

.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

معرفی کتاب: شکست مفتضحانه

خواندن کتاب «شکست مفتضحانه» یا «ناکامی» (Fiasco) نوشته استانیسلاو لم را تمام کردم. نمی‌دانم کتاب به فارسی ترجمه شده یا نه*، من ترجمهٔ انگلیسی‌اش را با کیندل (Kindle) خواندم.

این اولین داستان بلندی بود که از لم می‌خواندم. البته فیلم سولاریس را دیده بودم و آشنایی من با لم به‌‌ همان سولاریس بر می‌گردد. خواندن متن اما به نویسنده نزدیک‌تر است و در واقع خواندن «ناکامی» و مقایسه آن با آثار علمی-تخیلی دیگری که خوانده بودم (از کلارک، آسیموف و برادبری و متفرقه‌هایی از دیگران) به من ثابت کرد که نگاه لم به داستان‌های علمی-تخیلی به آنچه من از این نوع داستان‌ها انتظار دارم نزدیک‌تر است و در واقع لم نویسندهٔ علمی-تخیلی مورد علاقه من است.

متن مملو از اصطلاحات علمی و توضیح دربارهٔ جزییات فنی‌ای است که کمتر در نوشته‌های علمی-تخیلی می‌توان پیدا کرد. به طوری که خواندن متن بدون استفاده مکرر از فرهنگ لغت برای من ناممکن بود. این اشاره زیاد به جزییات از یک طرف کیفیت و باورپذیربودن داستان را بالا می‌برد و از طرف دیگر مقصود اصلی نویسنده که پیچیده و عظیم نشان دادن دنیای اطراف در مقابل کوچکی و ناتوانی انسان است را بهتر نشان می‌دهد. شدت و کیفیت بحث‌ها و جزییات فنی‌ای که در داستان به کار برده شده به حدی است که درک همهٔ فرایندهایی که در داستان رخ می‌دهد برای من ناممکن بود و احتمالا هدف لم هم از آوردن این جزییات فنی و دقیق این بوده که‌‌ همان تاثیری که گفتم را در مخاطب بگذارد.

تم اصلی داستان تلاش برای ایجاد اولین برخورد نزدیک با موجودات هوشمند غیرزمینی است که از طریق سفری طولانی در کهکشان انجام می‌شود. به تدریج که داستان به پیش می‌رود فرستادگان زمین با ناشناخته‌های بیشتری از تمدن هدف مواجه می‌شوند که نویسنده از طریق بحث‌های مفصلی که در سفینه میان دانشمندان در می‌گیرد ابعاد روان‌شناختی و فلسفی آن را بیشتر باز می‌کند. هر چه داستان بیشتر جلو می‌رود ناتوانی فرستادگان زمین از درک خصوصیات و انگیزه‌های تمدن هدف بیشتر روشن می‌شود و عاقبت تماس با موجودات ناشناخته به مفتضحانه‌ترین شکست (Fiasco) ختم می‌شود.

در یکی از نقاط داستان، هنگامی که فضانوردان بعد از مواجه شدن با رفتارهای غیرقابل توضیح تمدن بیگانه از کامپیوتری که در سفینه حاضر بود راهنمایی می‌گیرند با حیرت متوجه می‌شوند که الگوریتم‌های کامپیو‌تر هم مانند خود آنان به شدت در «دایره تفکر بشری» محصور است. یکی از دانشمندان با تعجب می‌گوید (نقل به مضمون):

 

ما آمده بودیم تا به کمک کامپیوتر‌هایمان تمدن بیگانه را بشناسیم، اما چیزی که فهمیدیم این بود که ما به کامپیوتر‌هایمان چقدر شبیهیم.

 

لایهٔ دیگری از داستان برخورد فرهنگی بین فرستادگان زمینیان و ساکنان سیارهٔ کوینتا (Quinta) روایت برخوردهای فرهنگی تمدن‌های داخل زمین هم هست. مرحله مرحله در داستان هنگامی که تلاش‌های فضانوردان در برقراری تماس با کوینتایی‌ها شکست می‌خورد و سفینهٔ فضایی دست به اقدامات خشونت آمیز علیه ساکنان سیاره می‌زند داستان را به صورت استعاره‌ای از برخوردهای فرهنگی مشابه در زمین خودمان می‌دیدم. فرستادگان زمین تصورات خاص بشری خود را از ساکنان کوینتا انتظار داشتند و این پیش فرض‌های ریشه دار در فرهنگ و زبان و علم و شیوه تفکر و حتی تخیلات آن‌ها منجر به تفسیر رفتارهای کوینتانی‌ها به شیوهٔ بشری می‌شد. تفسیرهایی که بعضا برخوردهای قهرآمیز با آن‌ها را توجیه می‌کرد. آیا در تاریخ کهن و معاصر کرهٔ زمین شاهد چنین برخوردهای فرهنگی در سیارهٔ خودمان نبوده‌ایم که با نیت مثبت (برقراری تماس) شروع شده باشد و به سرعت به خشونت گراییده باشد؟

سیاره کوینتا همچنین وضعیتی شبیه دوران جنگ سرد و فلج شدن طرفین درگیر در یک رقابت تسلیحاتی غیرقابل خروج را تداعی می‌کند. کوینتا به دنبال رقابت‌های تسلیحاتی به یک ماشین نظامی تبدیل شده است که سرنوشت محتوم آن نابودی است. تمام تلاش‌های فرستادگان زمین برای برقراری تماس با کوینتا شکست می‌خورد چرا که حتی اگر از ناتوانی طرفین به درک متقابل بگذریم، وضعیت تعادل ناپایداری که در کوینتان میان رقبای درگیر ایجاد شده است به حدی شکننده است که هر طرفی که اولین تماس را با قدرت بر‌تر (سفینه زمینی) برقرار کند تعادل را به سود خود به هم خواهد زد. در نتیجه همه طرفین تلاش می‌کنند تا تماسی برقرار نشود. استعارهٔ زیبای خانه‌ای از جنس ورق‌های بازی (house of cards) که در داستان به کار رفته و طرح روی جلد (بالای همین پست) هم به آن اشاره می‌کند همین وضعیت تعادل ناپایدار و شکنندهٔ سیاره‌ای که اسیر رقابت‌های فلج کننده تسلیحاتی و نظامی شده است را نشان می‌دهد.

داستان ناکامی نوشته استانیسلاو لم یک داستان علمی-تخیلی چند وجهی، چند لایه، غنی و پیچیده است که خواندنش را به همه توصیه می‌کنم.

 

* با تشکر از آذین که توی کامنت ها اشاره کرد که کتاب به فارسی ترجمه شده است. به نام شکست در کوئینتا

.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.