سری اول «نگاه استراتژیک» دربارهی «روسیه و نقش منحصر به فرد آن در جهان» بود. ماجرای اخیر درگیری لفظی نخست وزیر ترکیه با رئیسجمهور اسرائیل و به دنبال آن یکی از مقالههای استراتفور، بهانهای شد تا یک سری دیگر از مجموعهی نگاه استراتژیک ترجمه کنم. اینبار نگاهی داریم به ترکیه و موقعیت منحصر به فرد آن در منطقه و جهان.
همانطور که میدانید در حاشیهی اجلاس داووس در سوئیس، رجب طیب اردوغان (نخستوزیر ترکیه) برخورد تندی با رئیسجمهور اسرائیل (شیمون پرز) کرد. خشم اردوغان از پرز نبود. در واقع او از دست مجریان برنامه (دو نویسندهی واشنگتنپست) عصبانی شد، چرا که بعد از سخنرانی خودش، زمان بیشتری به پرز داده بودند. بعد از ماجرا اردوغان گفت: «مخاطب من به هیچوجه مردم اسرائیل، رئیسجمهور پرز یا یهودیان نبود. من نخستوزیر هستم و به عنوان یک رهبر سیاسی بارها علنا اعلام کردهام که ضد-یهودیگری (anti-Semitism) جنایت علیه بشریت است.»
با این وجود مطبوعات بینالمللی چندان توجهی به دلایل ظریف اردوغان نکردند، بلکه بیشتر روی حملهی او به سیاستهای اسرائیل در غزه و خروج خشمآگین او تمرکز کردند، طوری که بسیاری فکر کردند هدفش پرز و اسرائیل بوده است. این ابهام در افکار عمومی، برای آقای اردوغان بسیار مناسب تمام شد.
ترکیه عملا متحد اسرائیل است. اما با توجه به این اتحاد، وقایع اخیر غزه، اردوغان را در شرایط دشواری قرار داد. نخست وزیر ترکیه باید مخالفت خودش را با سیاستهای اسرائیل در غزه، به طرفدارانش در میان اسلامگرایان میانهروی ترکیه نشان میداد، بدون اینکه ارتش ترکیه را نگران این کند که در حال دور شدن از اتحاد استراتژیک با اسرائیل است. واکنش تند اردوغان در داووس، صرفنظر از اینکه از پیش برنامهریزی شده بود یا نبود، به او اجازه داد تا مخالفت «شفاهی» خود با اسرائیل را نشان دهد، آنهم به صورت مستقیم خطاب به رئیسجمهور این کشور، بدون اینکه در عمل روابط ترکیه و اسرائیل را به خطر بیاندازد.
درک موقعیت سیاسی پیچیدهی اردوغان بسیار مهم است. از زمان سقوط امپراطوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول، ترکیه دارای دولت لامذهب یا سکولار (secular government) بوده است. مطابق قانون اساسی ترکیه، سکولار بودن دولت توسط ارتش تضمین میشود. نقش ارتش محافظت از میراث مصطفی کمال آتاتورک، بنیانگذار ترکیهی سکولار مدرن است. رهبری که از ارتش به مثابه ابزاری برای ساختن تمدن جدید استفاده کرد. درست برعکس حاکمیت ترکیه، مردم این کشور یکدست سکولار نیستند و طیفی از سکولار افراطی (ultrasecularists) گرفته تا اسلامگرای تندرو (radical Islamists) را تشکیل میدهند.
اردوغان یک اسلامگرای میانهرو است. به همین دلیل، ارتش به او با سوءظن مینگرد و در واقع کاملا مرزهای قرمز «حرکت او به سوی مذهب» را مشخص کرده است. کمی آنطرفتر، اردوغان احزاب تندروی اسلامگرا را در کنار خود دارد که در حال نفوذ کردن در افکار عمومی مردم ترکیه هستند. اردوغان باید تعادلی میان این دو نیرو یعنی ارتش نماینده و محافظ دولت سکولار و گروههای تندروی اسلامی (دارای پتانسیل کسب محبوبیت مردمی بالا) برقرار کند. چرا که او باید مانع حاد شدن اوضاع به سود هر کدام این دو قطب شود: دخالت نظامی ارتش در دولت و یا قدرتگرفتن تروریسم اسلامی.
اما وضعیت جغرافیایی-سیاسی (geopolitical) ترکیه را نیز باید در نظر داشت. ترکیه همواره یک منطقهی «ناآرام» بوده است. آسیای صغیر (Asia Minor) محور اروپا-آسیا یا اوراسیا (pivot of Eurasia) است. پل میان آسیا و اروپا، بالاترین جبههی دنیای عرب و پایینترین قسمت منطقهی قفقاز (Caucasus). حوزهی تاثیرگذاری این سرزمین تا بالکان، روسیه، آسیای میانه، دنیای عرب و ایران گسترده است. همچنین، ترکیه نقطهی به هم رسیدن نیروهایی است که از طرف همهی این مناطق اعمال میشوند. به این عوامل کنترل تنگهی بسفر (Bosporus) را نیز باید افزود. تنگهای که ترکیه را به واسط میان دریای سیاه و دریای مدیترانه تبدیل میکند. [کنترل دسترسی روسیه به دریاهای آزاد!]
پیچیدگی وضعیت ترکیه کاملا واضح است: ترکیه همواره یا از سوی همسایهگانش تحت فشار قرار داشته یا در حال اعمال فشار به آنها بوده است. این کشور دائما، در همهی جهات به سوی خارج ار مرزهایش کشیده شده است، حتی به سمت شرق مدیترانه.
ترکیه برای مقابله با تنشهای جغرافیایی-سیاسیاش دو راه پیش رو دارد. در قسمتهای بعد این راهها را بررسی خواهیم کرد.
با من بمانید تا در مجموعهی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.
این نوشته، دومین مطلب از سری پستهایی است که تحت عنوان «نگاه استراتژیک» نگاشته میشود. در «نگاه استراتژیک» سعی میکنم کوتاه بنویسم تا مطالب راحتتر خوانده شوند، همینطور در این نوشتهها از بیان نظرات شخصیام پرهیز میکنم و نقل قول میکنم از مطالب تهیه شده توسط تحلیلگران حرفهای و بیطرف. بنابراین این نوشتهها قبل از اینکه نظرات من باشند، نتیجهی تحلیل حرفهایترین موسسات دنیا هستند و در میان انبوه اطلاعات و تفسیرهای «غیردقیق» یا «غیرمستند» یا «تحریف شده» یا «ایدئولوژیک»، خواندن آنها میتواند بسیار روشنگر باشد.
اولین سری مجموعهی نگاه استراتژیک با استفاده از مقالهها و تحلیلهای «استراتفور» که گاه و بیگاه به دستم میرسد نوشته شده است. اصل مقالهها اغلب طولانی هستند، بنابراین آنها را به قسمتهای کوتاهتر تفکیک میکنم و سعی میکنم هر کدام استقلال معنایی خود را حفظ کند.
در قسمت اول نگاه استراتژیک با عنوان «روسیه به مثابه یک قلب تپنده» دیدیم که کشور روسیه به لحاظ تاریخی برای حفظ امنیت خود مانند قلبی تپنده رفتار میکند: در دوران قدرت باز میشود و کشورها و منطقههای مجاورش با میبلعد و در دوران ضعف، این مناطق را از دست میدهد.
در ادامه نگاهی میاندازیم به ریشهی تضاد میان آمریکا و روسیه و روشهایی که آمریکا (و دیگران) برای کنترل روسیه در پیش گرفتهاند.
آمریکا: تلاشی مستمر برای حفظ کنترل قارهای
کشورهای همسایهی روسیه، مسکو را دوست ندارند. درک این واقعیت، با توجه به سیاست امنیتی روسیه (ایجاد لایهی حایل از طریق کنترل کشورهای نزدیک) که با گرایش این کشور به توسعه همراه است و همینطور سیاست داخلی روسیه که مبتنی بر ایجاد ترس و ترور است (برای جلوگیری از قدرت گرفتن گروههای متنوع و گستردهی اقلیت) چندان دشوار نیست.
بخش بزرگی از تاریخ غرب پیرامون تشکیل یا تحول ائتلافهای (coalitions) مختلف برای کنترل کردن «نقاط ضعف امنیتی» روسیه شکل گرفته است.
به طور خاص دربارهی «ایالات متحدهی آمریکا»، ریشهی این موضوع به مسالهی «کنترل قارهای» باز میگردد. آمریکا تنها کشوری در جهان است که عملا «یک قارهی کامل» را به صورت موثر تحت کنترل خود دارد. در این قاره، مکزیک و کانادا بسیار محتاط هستند (به خاطر حساب بردن از آمریکا) و استقلال عمل اندکی دارند. (البته کشور استرالیا نیز یک قارهی کامل را کنترل میکند، اما با توجه به اینکه حدود 85 درصد خاک این کشور غیرقابل استفاده است، شاید از لحاظ جغرافیایی دقیقتر باشد که استرالیا را نه یک قاره، که مجمعالجزایری که با پلهایی طولانی به هم متصل شده، تلقی کنیم.) این واقعیت، امتیاز بزرگی برای ایالات متحده محسوب میشود. نه تنها این کشور دارای بازار داخلی عظیمی است، بلکه توانایی این را دارد که بدون هراس از «حمله از پشت سر» در نقاط دوردست اعمال قدرت کند. نیروهای آمریکایی میتوانند تقریبا با تمام توان در عملیات تهاجمی شرکت کنند، در حالی که سایر رقبای اوراسیایی (Eurasia) «ایالات متحده»، همواره باید بخش قابل توجهی از نیروهای خود را صرف محافظت در برابر هجوم همسایههایشان کنند.
تنها چیزی که ممکن است برتری «کنترل قارهای» (و امنیت) ایالات متحدهی آمریکا را تهدید کند، ظهور یک «قدرت همبستهی» (hegemon) اوراسیایی است. در طول 60 سال گذشته، روسیه (یا شوروی) تنها پیکرهای بوده است که امکان این را داشته که به چنین قدرتی تبدیل شود؛ البته به خاطر پهنهی جغرافیایی خود.
استراتژی آمریکا برای مواجهه (یا پیشگیری) از ظهور چنین قدرتی ساده است: «حبسسازی» (containment) یا ایجاد شبکهای از متحدان برای جلوگیری از نفوذ و توسعهی سیاسی، اقتصادی یا نظامی روسیه. واضحترین مصداق این استراتژی ناتو (NATO) است، اما سیاست تفکیک یا فاصلهاندازی میان روسیه و چین (Sino-Soviet split) شاید پیچیدهترین مصداقش باشد.
سیاست «حبسسازی» ایجاب میکند که آمریکا با هر گام روسیه برای خروج از «حبس» مقابله کند: آمریکا اینکار را با تشکیل ائتلافهای جدید (new coalitions) در نقاطی که روسیه قصد گسترش دارد، انجام میدهد. جنگ کره یا ویتنام – هر دو متعلق به حساسترین و بحرانیترین دورههای تاریخ آمریکا – مصداقهای چنین استراتژیای بودهاند. «حمایت هوایی از برلین» (Berlin Airlift) یا حمایت از شبهنظامیان اسلامگرا در افغانستان (که بعدها تبدیل به القاعده شدند) نیز از نمونههای همین استراتژی آمریکا در برابر تلاش روسیه برای خروج از «حبس» بودهاند.
همانطور که قبلا دیدیم، روسیه مانند یک قلب تپنده عمل میکند که در مواقع قدرت تمایل به باز شدن (بلعیدن منطقههای مجاور) دارد. جنگ اخیر در گرجستان به سادگی نشانهی اولین تلاشهای «روسیهی در حال ظهور» برای «باز شدن» و گسترش ناحیهی حایل امنیتی (security buffer) پیرامون خود و طبق ذهنیت کرملین، خروج از پیلهای که قدرتهای دیگر بعد از جنگ سرد به دور روسیه بافتهاند، محسوب میشود.
در برابر این حرکت روسیه، آمریکاییها (و دیگران) درست همانگونه که در زمان جنگ سرد رفتار کردند، عمل خواهند کرد: تشکیل ائتلافهای جدید به منظور جلوگیری از گسترش روسیه. در اروپا، دغدغهی اصلی، نگاه داشتن «آلمان» در جبههی ائتلاف و همینطور حفظ همبستگی ناتو است. در منطقهی قفقاز، آمریکا باید ماهرانه اتحادش با ترکیه را مدیریت کند و روشهایی برای درگیر شدن با ایران بیابد. در چین و ژاپن، مسلما همکاریهای امنیتی، اولیت بالاتری نسبت به تضادهای اقتصادی خواهد داشت.
روسیه و ایالات متحده برای نفوذ یا سلطه در همهی این مناطق (اروپا، قفقاز، چین و ژاپن) تلاش خواهند کرد، چون این مناطق خطوط مرزی روسیه را تشکیل میدهند. از این دیدگاه این مناطق بسیار آشنا به نظر میرسند، چرا که «منطقههای مجاور مرزی روسیه» بیش از 300 سال است که «منطقههای مجاور مرزی روسیه» هستند. تکتک نواحی درگیری تاریخی روسیه (بالتیک، اتریش، اوکراین، صربستان، ترکیه، آسیای مرکزی، مغولستان) مجددا در داستان ما ظهور خواهند کرد. آری چنین است بافت تاریخ: قدرتهای بزرگ همواره در جستجوی ایجاد برتری استراتژیک در منطقههای مشابهی بودهاند، هستند و خواهند بود.
ایالات متحدهی آمریکا تنها کشوری در جهان است که یک قارهی کامل را به طور موثر کنترل میکند. تنها عاملی که ممکن است این برتری را به خطر بیاندازد ظهور یک قدرت بزرگ اوراسیایی است.
با من بمانید تا در مجموعهی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.