اخلاق، احساسات و دخترکان سوخته

در خیلی از فرهنگ‌های دنیا از جمله فرهنگ خیلی از ما در ایران، احساسات در جایگاه پایین‌تری نسبت به منطق و عقلانیت قرار گرفته است. ما دوست نداریم «گفتگوهایمان به سطح احساسی تنزل پیدا کند» یا ممکن است به دوستی که به وضوح دچار «احساسات تند» شده تذکر دهیم که «عاقلانه رفتار کن، این حرکت‌های احساسی چیه که انجام می‌دی؟». من این طبقه‌بندی را قبول ندارم و در زندگی شخصی‌ام هم خیلی وقت‌ها خلافش عمل کرده‌ام و گاه احساساتم را بالاتر از منطقم یا شهودم را بالاتر از عقلم قرار داده‌ام (منظورم این نیست که شهود و احساسات دقیقا دو پدیده‌ی یکسان هستند). در واقع در حالی که جایگاه تحلیل و نگرش عقلانی به مسائل را ویژه و مهم می‌بینم، نمی‌توانم منکر این نظریه شوم که تکیه بر نوعی دستگاه اخلاقی که از احساس‌ (یا شهود) آنی و درونی ما جوانه زده باشد یکی از راه‌های مهمی است که از طریق آن می‌توانیم «درست» یا «غلط» را از هم تمیز دهیم و به نوعی شناخت اخلاقی برسیم (بعضی حتی می‌گویند این نهادینه‌ترین نوع شناخت اخلاقی است).

با این حال هر چقدر که تکیه بر احساس به عنوان یک ابزار شناخت فلسفی و محک اخلاقی برایم مهم است،‌ نمی‌توانم همزمان منتقد استفاده‌ی خام و منفعت‌گرایانه از «احساس» خود یا مخاطبم نباشم. اهمیت احساس و رجوع به آن به عنوان یک مرجع مهم اخلاق به این معنا نیست که باید با تحریک احساسات مخاطب به منظور پیشبرد اهداف خرد خود موافقت کنیم (چیزی که معمولا به آن به بازی گرفته شدن احساس خود یا مخاطب می‌گوییم). چرا؟ دقیقا به خاطر همین اهمیت احساس است که اگر کسی بتواند احساسات مخاطب را به بازی بگیرد، در واقع قدرت سنجش خوب یا بد او را به بازی گرفته است. احساس درونی‌ترین و غریزی‌ترین عاملی است که از طریق آن به یک «حیوان اخلاق‌گرا» تبدیل می‌شویم (شاید به همین دلیل باشد که برخی از حیوان‌هایی که قوه‌ی احساس پیچیده‌تری دارند از خود نوعی رفتار اخلاقی نشان می‌دهند) و به بازی گرفتن آن به معنای به بازی گرفته شدن قطب‌نمای اخلاقی ماست. شاید به خاطر این جنبه از احساسات است که در خیلی از فرهنگ‌ها احساس را در سطح نازل‌تری از عقل و منطق قرار می‌دهند. یعنی آن‌چه در سطح نازل‌تری قرار می‌گیرد «نهاد احساس به مثابه یک عامل مهم شناخت اخلاقی نیست» بلکه «به بازی گرفته شدن آن به منظور دستیابی به اهداف خرد» است. پس اگر کسی بخواهد «نهاد احساس» را در من تقویت کند دست‌هایش را به نشانه‌ی قدردانی می‌بوسم، اما اگر بخواهد «احساسات مرا به بازی بگیرد» به عنوان دزد یا مهاجمی که قصد دارد مهم‌ترین چیزی که دارم (ابزار درونی تشخیص خوب یا بد) را از من بگیرد با او برخورد خواهم کرد.

اما احساسات ما چطور می‌تواند توسط کسی به بازی گرفته شود؟ بدون این‌که بخواهم از نظر تئوری پاسخ این سوال را بدهم (کاری که از عهده‌ی من خارج است) می‌توانم از میان تجربه‌های روزمره‌ام مثال‌های متعددی را انتخاب کنم که مصداق چنین چیزی باشند. طبعا، احساسات من فقط وقتی می‌تواند به بازی گرفته شود که «یک عامل دارای قصد و نیت» در فرایند آن نقش داشته باشد وگرنه تحریک شدن احساسات در اثر فرایندهای تصادفی یا طبیعی هر چقدر هم که ناگوار باشد نمی‌تواند «بازی گرفته شدن» احساس من نامیده شود (مثلا اگر فرد عزیزی را از دست بدهم). اما اگر با یک اثر هنری یا فعالیت سیاسی مواجه شوم که در آن مولف (یا مولف‌ها) به روش‌های مختلف سعی در تحریک احساسات من کرده باشد می‌توانم چنین چیزی را «تلاش برای به بازی گرفتن احساساتم» بنامم. به دلیلی که گفته شد در بیشتر موارد نسبت به چنین تلاشی واکنش منفی نشان می‌دهم.

خلاصه تا این‌جا: تاکید روی احساسات و تقویت آن خوب چون باعث رشد شعور اخلاقی من می‌شود…. به بازی گرفتن احساسات بد، چون یکی از مهم‌ترین ابزارهای ما برای شعورمند بودن را به مخاطره می‌اندازد.

اما  «احساسات چطور تقویت می‌شوند؟» و «احساسات چطور به بازی گرفته می‌شوند؟». این باورهای عمومی تا چه حد درست‌اند که «همه‌ی آثار هنری احساسات ما را تقویت می‌کنند؟» و «همه‌ی سیاست‌مدارها احساسات ما را به بازی می‌گیرند؟»

برای هیچ کدام از این نوع سوال‌ها پاسخ‌ قطعی‌ای وجود ندارد اما به عنوان یک قاعده‌ی کلی می‌توانم بگویم «هر وقت دیدید شخصی (خواه طرف بحث شما باشد،‌ خواه یک مولف هنری،‌ خواه خبرنگار یک رسانه، و خواه یک سیاست‌مدار) دست روی موضوعی گذاشته یا از روشی استفاده می‌کند که احساسات شما را به شدت تحریک می‌کند، بسیار شکاک و هوشیار شوید و سعی کنید بفهمید ادامه‌ی تعامل با وی یا محصول وی به تعالی و رشد احساس شما کمک می‌کند یا این‌که احساس شما قرار است وسیله‌ای شود برای رسیدن وی به هدفش». [حالت سومی هم هست که طرف بدون این‌که قصد خاصی داشته باشد صرفا از روی ناآگاهی در حال به بازی گرفتن احساسات شماست. در این حالت هم هوشیار بودن شما نه تنها ضرری ندارد بلکه برای جلوگیری از به وجود آمدن وضعیت خطرناک مست و دیوانه لازم‌تر هم می‌شود!].

همه‌ی این‌ها را نوشتم که مقدمه‌ای باشد برای حرف اصلی‌ام که کوتاه عرض می‌کنم.

چند کودک که صرف‌نظر از سن‌‌شان در شمار مظلوم‌ترین آدم‌های این سرزمین هستند در اثر بداندیشی سیستماتیک «ما یا گروهی از ما» سوخته‌اند و آسیب‌های جدی دیده‌اند و یکی از آن‌ها هم فوت شده است. موضوعی که در کنار بحث‌های عقلانی اتفاقا حتما «باید» از موضع احساسی هم مورد توجه قرار گیرد تا با درگیر کردن این درونی‌ترین و فراگیرترین عامل اخلاقی که خوشبختانه به صورت طبیعی در تک تک ما وجود دارد بتواند به عاملی برای رشد اجتماعی ما تبدیل شود تا بتوانیم احتمال رخ دادن فاجعه‌های مشابه را بکاهیم. اما در عین حال، حادثه‌ی مذکور به خاطر قدرت تاثیرگذاری شگرفی که می‌تواند روی اکثر ما داشته باشد می‌تواند به ابزاری برای فرصت‌طلبان (هنری، سیاسی، فرهنگی …) تبدیل شود تا «احساسات ما را برای اهداف فردی یا گروهی خود به بازی بگیرند».

روی صحبت من فقط با «آن‌ها»‌ نیست. من در مورد «خودم» هم حرف می‌زنم. چطور می‌توانم بدون این‌که سعی کنم «احساسات مخاطب را به بازی بگیرم» (با هر نیتی که دارم) سعی کنم با «حرف زدن با احساسات مخاطب» که «صدای اخلاق» او نیز هست به رشد اخلاقی خودم یا طرف مقابلم کمک کنم؟


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

یک سناریوی فرضی از زندگی فرزند یک خانوادهٔ ایرانی مهاجر

تا همین چند وقت من هم جزو آن دسته از ایرانی‌هایی بودم که گمان می‌کنند مهاجرت به خارج از ایران به سود فرزندان است. بحث شخصی نبود، به صورت کلی این‌طور فکر می‌کردم که خوب، این آدم‌ها که رنج غربت را متحمل می‌شوند دست کم برای بچه‌هایشان خوب می‌شود و نسل اول مهاجران اگر دچار مشکلات بسیار است که ساده‌ترینش غم معاش در کشور غریب و پیچیده‌ترینش بحران هویت اجتماعی است دست کم بچه‌هایشان زندگی خوب و عالی‌ای دارند و نسل دوم مهاجرت یک نسل موفق و خوشحال است.

روز به روز این تصویر در ذهن من بیشتر فرو می‌شکند. آن‌چه این‌جا می‌نویسم یک سناریوی فرضی و فقط برایند مجموعه‌ای از تجربه‌های شخصی من است و جز یک تلنگر کوچک هدف دیگری از نوشتن آن ندارم. امیدوارم که اوضاع اصلا این‌طور که این‌جا می‌نویسم نباشد…

فرزند یک خانوادهٔ ایرانی مهاجر را در یک کشور غربی به نام «فرضینیا» در نظر بگیرید که از این به بعد او را به صورت خلاصه «فرزند» خواهیم خواند. فرق چندانی نمی‌کند که فرزند در ایران متولد شده و در سنین خردسالی همراه خانواده‌اش از ایران رفته یا این‌که اصلا در آن کشور به دنیا آمده است. موضوع این است که این آدم با یک بحران جدی و عمیق در زندگی آتی‌اش رو به رو خواهد بود. او از یک سو در خانواده‌ای ایرانی زندگی می‌کند و از سوی دیگر در جامعه‌ای متفاوت از نظر بسیاری از معیارهای اجتماعی، عرف و آداب و حتی ارزش‌های زیبایی‌شناسی. او باید از یک سو به مجموعهٔ ارزش‌های فرهنگی-عرفی یک ‍پدر و مادر ایرانی تن دهد (پدر و مادر حتی اگر خیلی سعی کنند کول باشند و شبیه فرضینیایی باشند، خودشان خبر ندارند که چقدر عمیق و اساسی فرضینیایی فکر نمی‌کنند و رفتار نمی‌کنند و زندگی نمی‌کنند. به خصوص این‌که این تلاش شدید و ناموفق پدر و مادر برای شبیه فرضینیایی شدن کار فرزند را از این لحاظ دشوار می‌کند که احساس می‌کند باید تصویری از جامعهٔ فرضینیا به آن‌ها در خانه ارایه دهد که با تصور ذهنی آن‌ها با فرضینیا تطابق دارد) و از سوی دیگر در مدرسه و محیط‌های اجتماعی دیگر باید تلاش کند تا خود را با فرهنگ عمومی حاکم بر جامعهٔ فرضینیایی وفق دهد. او با یک نوع زندگی دوگانه رو به رو است که باید هر لحظه آن‌را تجربه و تمرین کند. او هرگز نمی‌تواند مانند یک کودک یا نوجوان فرضینیایی باشد. چرا که یک کودک معمولی فرضینیایی هر مشکلی که داشته باشد، با این مشکل دوگانگی معیارهای فرهنگی و بحران هویت اجتماعی مواجه نیست. کودک فرضینیایی در خانه فرضینیایی است و در مدرسه هم فرضینیایی است و مثل همهٔ بچه‌های فرضینیایی در مقابل پدر و مادری که فرضینیایی هستند طغیان می‌کند و در مدرسهٔ فرضینیایی هم درس می‌خواند یا نمی‌خواند و گاهی هم در خلوت ممکن است مثل خیلی از فرضینیایی‌های دیگر شیطینتی بکند و دمی به خمر یا دود هم بزند یا در خفا یک رابطهٔ جنسی نورس را هم تجربه کند بدون آن‌که بخواهد به کسی ثابت کند فرضینیایی است یا این‌که نگران باشد هر خطای کوچک یا بزرگش به پای «ایرانی» بودنش نوشته شود. به خصوص که آقای توی اخبار فرضینیایی تاکید کرده و پدر و مادر هم با رفتارشان تایید کرده‌اند که ایران کشور عقب‌مانده‌ای است و در نتیجه حالا درست است که ما به ایرانی بودن‌مان افتخار می‌کنیم و شب یلدا تخمه می‌خوریم و هفت سین نوروزمان ترک نمی‌شود و کورش هم کارش درست بوده اما همچین نیازی هم نیست هر جا می‌رویم اعلام کنیم ایرانی هستیم و چه اشکالی دارد اصلا که وانمود کنیم یک فرضینیایی اصیل هستیم.

فرزند ما اما از این آسایش بهره‌مند نیست. او در خانه باید مدام تلاش کند ارزش‌های جامعهٔ فرضینیایی را به گونه‌ای برای پدر و مادرش بازتولید کند که آن‌ها «شوکه» نشوند و خیالشان راحت باشد که بچه‌شان راستی راستی دارد در یک محیط مناسب بزرگ می‌شود و اوضاع روحی و هویتی‌اش هم رو به راه است. از طرف دیگر همین فرزند ما در کوچه و خیابان و مدرسه و مغازه و مترو باید سعی کند خصوصیت‌های ایرانی‌اش را به گونه‌ای پنهان، تلطیف، یا تعدیل کند که آدم‌های کوچک و بزرگ فرضینیایی احساس نکنند راستی راستی با یک خارجی تمام و عیار طرف هستند.

فرزند از همان کودکی یاد می‌گیرد دروغ‌گوی ماهری باشد. نه از سر شرارت که از سر اجبار. او برای این‌که بتواند «زنده» بماند باید یک مکانیسم دفاعی برای خودش طراحی کند. او یاد می‌گیرد که در خانه ایرانی باشد و در کوچه فرضینیایی. اما چه کند که هر چه بزرگ‌تر می‌شود بیشتر واقعیت تلخ را درک می‌کند. فرضینیایی‌ها (به غیر از چند دوستش شاید) به صورت عمومی او را به عنوان یک «خارجی» می‌شناسند و او باید هر «لحظه» از این فرایند اجتماعی ناخواسته «آگاه» باشد و برایش انرژی روانی و ذهنی صرف کند. او زبان فرضینیایی را مثل خودشان صحبت می‌کند اما به خاطر رنگ موها یا چشم‌ها یا قیافه‌اش که داد می‌زنند فرضینیایی نیست روزی نمی‌گذرد که در اماکن عمومی یا حتی محیط‌های آشنا مثل مدرسه یا دانشگاه یا کار احساس نکند که مثل یک خارجی به او نگاه شده است.

کم کم که بزرگ می‌شود متوجه می‌شود که ایرانی‌ها هم او را به عنوان ایرانی قبول ندارند و از نظر آن‌ها «او دیگر برای خودش یک فرضینیایی کامل شده» و «آدم پیشش راحت نیست». فرزند به غیر از تک و توک بچه‌های دوستان مامان و بابا که آن‌ها هم مثل خودش درد هویت دارند دوستی ندارد. بزرگ‌تر که می‌شود سعی می‌کند سراغ ایرانی‌های مهاجر نسل اول برود. شاید بتواند با آن‌ها دوست شود. اما حواسش نیست که بدون این‌که بداند اصلا شبیه ایرانی‌ها حرف نمی‌زند و فکر نمی‌کند و ایرانی‌های نسل اول در حضورش یک جوری می‌شوند. فاجعه وقتی است که فرزند به خاطر غفلت بزرگ پدر و مادرش که در خانه با او فارسی صحبت نکرده‌اند فارسی هم بلد نباشد یا با لهجهٔ ناجوری صحبت کند. آن‌وقت دیگر باید به کلی قید معاشرت نزدیک با ایرانی‌های نسل اول را هم بزند. جدای از این به آن‌ها حق می‌دهد. او واقعا هم خیلی از چیزها را در مورد ایران و ایرانی‌ها نمی‌داند و درک نمی‌کند و گاهی هم که بابا برایش اشعار حافظ را می‌خواند احساس می‌کند هیچ درکی از آن ندارد.

فرزند دچار مشکل بزرگی شده است که تا پایان عمر با او خواهد بود و از او انرژی روانی و ذهنی خواهد گرفت و آرام آرام او را خواهد فرسود. او نه ایرانی است و نه فرضینیایی. او در جمع فرضینیایی‌ها خارجی است و در جمع ایرانی‌ها فرضینیایی و در این کشور یک مهاجر. در نتیجه فرزند، همیشه جایی در اعماق روحش احساس می‌کند بی‌‍پناه و بی‌وطن است.


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

تیرباران کودکان افغان و توضیحات تکمیلی

دیروز در مورد خبر قتل عام کودکان افغان توسط نیروهای آمریکایی نوشتم و چند تا از دوستان به حق و به درستی خواستار معرفی منبع رسمی برای این خبر شدند. البته من یکی از منابع را همان‌جا ذکر کرده بودم. اما شاید منظور از منابع رسمی چیز دیگری باشد. راستش را بخواهید در دنیایی که دولت‌ها توی روز روشن دروغ می‌گویند من دیگر نمی‌دانم منظور از منبع رسمی چیست و اصولا تا چه حدی می‌شود به کدام منبع رسمی اعتماد کرد. به هر حال:

  • اگر منظور از منبع رسمی گزارش بازرسان سازمان ملل باشد که اصولا داستان از همان‌جا شروع شد که چنین گزارش مقدماتی‌ای توسط بازرس ویژه‌ی سازمان ملل مطرح شد.
  • اگر منظور از منبع رسمی، سخن‌گوی دولت‌‌ها باشد که آقای کرزای رئیس‌جمهور افغانستان در این مورد واکنش نشان داده و خواستار تحویل نظامیان جنایت‌کار شده است، این هم خبر از سایت رسمی رئیس‌جمهور افغانستان.
  • اگر منظور روزنامه‌های تحت وب باشد که تایمز‌آن‌لاین دست‌کم در دو مورد به این موضوع پرداخته. این‌جا و این‌جا.
  • و اگر منظور روزنامه‌های کثیرالانتشار و مشهور باشد که نیویورک‌تایمز این‌جا و این‌جا در موردش نوشته، اگر چه طوری خبر را در مقایسه با توجیهاتی مانند حمله به تروریست‌ها و عملیات ضدطالبان بی‌اهمیت جلوه داده که باید با میکروسکوپ آن‌را پیدا کنید. اما اگر دقت کنید پیدایش می‌کنید. روزنامه‌ی جروسلم‌پست هم در این زمینه خبری دارد.
  • اگر منظور رای و حکم قانونی دادگاه باشد که هنوز دادگاهی تشکیل نشده است و صادقانه بگویم فکر می‌کنم همان‌قدر تشکیل شود که دادگاه جنایت‌های جنگی ارتش آمریکا و ارتش‌های کشورهای قدرتمند دیگر در شصت سال اخیر تشکیل شده است.
  • اگر منظور وبلاگ‌ها و منابع شخصی باشند که دیگر بی‌شمارند و با یک جستجوی ساده توی گوگل قابل دسترسی.

اما حالا بگذارید کمی هم نتیجه‌گیری کنیم.

صرف‌نظر از اصل خبر که بخش کوچکی از تراژدی انسانی‌ای که در افغانستان در حال رخ دادن است را به ما نشان می‌دهد، نکته‌ی غم‌انگیز دیگر این است که اگر این خبر جور دیگری، مثلا خبر کشته شدن سه سرباز اسیر آمریکایی در خواب توسط نیروهای طالبان بود، به احتمال زیاد وضعیت کاملا فرق می‌کرد.

اولا که به جای چند منبع رسمی در حاشیه‌ی خبرها،‌ هزاران روزنامه و خبرگزاری و شبکه‌ی تلویزیونی به صورت 24 در 7 گزارش و تفسیر و مقاله تهیه می‌کردند تا هیچ جای تردیدی باقی نماند که حتی مرغ‌های توی آسمان و ماهی‌های زیر آب در سراسر کره‌ی زمین هم این خبر را بشنوند.

ثانیا «من» یعنی من استریوتایپ‌زده‌ که بخش قابل توجهی از ذهنیتم از دنیایی دورتر از خانه‌ و شهرم را پارادیم رسانه‌ای غربی شکل داده است حتی به ذهنم هم خطور نمی‌کرد که بپرسم، اِ کشتند؟ سرباز اسیر کشتند؟ مدرکش کو؟ منبعش کو؟ کدام خبرگزاری رسمی در موردش نوشته؟ آیا سازمان ملل بیانیه داده؟ گزارشش‌ کو؟ نه… از این جور سوال ها به ذهنم هم خطور نمی‌کرد. چون با استریوتایپ ذهنی-رسانه‌ای من سازگار بود. خوب طالبان‌اند دیگر. یک مشت وحشی. کشته‌اند، می‌کشند و این طبیعی است. حتما خبر درست است. مگر می‌شود درست نباشد.

اما وقتی خبر جنایت آشکار و تابلوی سربازان غربی را می‌شنوم چون با استریوتایپ ذهنی من از انسان غربی سازگار نیست، کنجکاوی و حساسیت منطقی‌ام بیشتر خودش را نشان می‌دهد. به خودم می‌گویم، نه نمی‌تواند درست باشد. غربی هستند بابا! این‌جوری نیستند که. این‌جوری نمی‌کشند.  تازه گیرم که بکشند، این‌طوری که نمی‌کشند. انسان غربی معمولا تمیز و عام و سیستماتیک و پست‌مدرنی می‌کشد. انسان غربی که نمی‌آید کودک‌های دوازده ساله را در خانه‌شان تیرباران کند… پس لابد جایی از خبر می‌لنگد. دروغ است. پروپاگاناست…

حالا اشتباه برداشت نشود. منظورم این نیست تا خبری بر ضد غرب یا آمریکا بود آن را بپذیریم. برعکس. کلن تاکید من این است که روی اعتبار همه‌‌ی خبرها به یک اندازه موشکاف و حساس باشیم. این را در مورد همین داخل ایران خودمان هم در نظر داشته باشیم. حتما شما بهتر از من می‌دانید که خیلی از این ای‌میل‌ها و خبرهایی که به ظاهر طرفدار جنبش سبز هستند و دست به دست می‌شوند بی‌مبنا، غیرمستند، غیردقیق یا دست‌کاری شده (یا همه‌ی این‌ها باهم) هستند؟ آیا در مورد آن‌ها هم موشکافی می‌کنیم و سر و ته منبع‌هایشان را در می‌آوریم یا تا یکی از این‌جور خبرهای آن‌چنانی سبز به دستمان می‌رسد فوری توی ای‌میل و فیس‌بوک و این‌جا و آن‌جا برای همه‌ی دوستان و آشنایان فورواردش می‌کنیم؟

.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

فریب شایعه‌ها را نخوریم – در همه‌ی شعبه‌ها رای دهیم

برخی شایعات این روزها دهان به دهان و پیامک به پیامک بین مردم رایج است. بیشتر این شایعه‌ها از «منابع خاصی» به ذهنیت عمومی مردم تزریق می‌شود و اهداف کاملا مشخصی را دنبال می‌کند. بعضی از آن‌ها که به وضوح بی‌معنی و غیرمنطقی هستند احتمالا برای منحرف کردن ذهن‌ها و انرژی روانی جمعی مردم از موضوعات حیاتی‌تر و مهم‌تر است. بعضی از شایعه‌ها هم که رسما مشکوک هستند و احتمالا اهداف شرورانه‌تری را دنبال می‌کنند.

از هر کدام از این دو نوع شایعه یک مثال می‌زنم و پیشنهاد می‌کنم حواس‌مان به خبرها (یا شایعه‌هایی) که از منابع غیررسمی با منبع نامعین به دست‌مان می‌رسد باشد.

1. شایعه‌ی خودکارهایی که بعد از مدتی پاک می‌شوند

به صورت ای‌میل یا پیامک و حتی گفتگوی مستقیم بارها به من گفته شده است که با خودکار خودم رای بدهم، چون خودکارهای مخصوصی در حوزه‌های رای‌گیری گذاشته‌اند که هر چه با آن‌ها بنویسید بعد از مدتی پاک می‌شود!

اولین بار که این را خواندم فکر کردم یک شوخی بی‌مزه‌ است اما به سرعت معلوم شد که شایعه‌ای زنده است و بسیاری آن‌را باور کرده‌اند. برای نشان دادن پوچی چنین شایعاتی فقط کافی است به خاطر داشته باشیم که هیچ نهاد و مرجعی اگر هم قصد تخلف در انتخابات داشته باشد، چنین مدرک مستدل و غیرقابل انکاری (مثل خودکارهایی که می‌توانند بعدها در آزمایشگاه یا هرجای دیگری مورد بررسی قرار بگیرند) از خود به جای نمی‌گذارد.

روش‌های بهتر، غیرقابل ردیابی و موثرتری هم برای تخلف هست!

2. شایعه‌ی رای دادن در مدارس و رای ندادن در مساجد یا شعبه‌های اخذرای سیار

این شایعه به مردم توصیه می‌کند فقط در مدارس رای دهند چرا که احتمال تقلب در شعبه‌های دیگر اخذ رای وجود دارد.

آیا با این کار،‌ آرای آقایان میرحسین موسوی یا مهدی کروبی در حوزه‌های معینی متمرکز نمی‌شود و در نتیجه این حوزه‌های پررای را به اهداف خوبی برای اجرای «برخی» عملیات نظارتی تبدیل نمی‌کند؟

پیشنهاد می‌کنم همه‌ی صندوق‌های رای را جدی بگیریم.


پی‌نوشت: این توصیه‌ها مهم هستند:

یازده توصیه ستاد مهندس موسوی برای جلوگیری از تخلفات احتمالی در روز رای گیری

قلم – ستاد مهندس میرحسین موسوی در آستانه فرا رسیدن انتخابات ریاست جمهوری در اطلاعیه‌ای هموطنان را به هوشیاری در برابر تخلفات احتمالی در روز رای گیری دعوت کرد.
به گزارش قلم‌نیوز در این اطلاعیه آمده است:

هدف: حضور در پای صندوق رای در اولین ساعت شروع رای‌گیری، مراقبت از ‌فضای آرام انتخابات و مراقبت از آراء میرحسین تا اعلام پیروزی رسمی از صدا و سیما
یازده توصیه:
1- از صبح پنجشنبه تا اعلام پیروزی انتخابات فقط به اعلامیه‌های رسمی ستاد که در سایت قلم‌نیوز منتشر می‌شود توجه کنید.
شایعه کناره گیری، آسیب به آقای مهندس و غیره توجه شما را از انتخاب میرحسین منصرف نکند.
2- رفتار رادیو تلویزیون و احزاب پادگانی را به دقت‌ زیر نظر داشته باشید و هر اقدامی که موجب تردید در رای دادن به آقای موسوی بشود را خنثی کنید.
3- همه صندوق‌های انتخابات مهم است. هیچ یک را چه ثابت چه سیار چه در مدرسه و یا در مسجد از نظر دور ندارید. انتخابات یک پارچه است و همه آراء در سرنوشت کشور موثر است.
4- وظیفه ناظرین مجریان و نیروهای امنیتی بی‌طرفی است هیچکدام حق جانبداری از کاندیداها را ندارند.
5- از پایان رای گیری و شروع شمارش تا اعلام رسمی نتایج هوشیاری خود را حفظ کنید انشاالله جشن پیروزی را همه با هم در روز شنبه برپا خواهیم کرد.
6- نمایندگان نامزدها توجه کنند که بلافاصله پس از شمارش آراء نتایج توسط شعب و فرمانداری‌ها اعلام شود. تاخیر در انتقال نتایج را به شماره تلفن 8393 اعلام کنند.
7- مسیر صندوق‌ها و مکان شعب بایستی از آثار تبلیغاتی کاندیداها بری باشد. موارد تخلف را به شماره تلفن فوق اعلام کنند.
8- نماد کاندیداها را با خود همراه نبرید.
9- کانال اطلاع‌رسانی خود را کنترل کنید. اس ام اس‌های گمراه کننده را خنثی کنید و به هر شایعه واکنش نشان ندهید.
10- اسم میرحسین موسوی را کامل بر روی برگه رای بنویسید.
11- شناسنامه خود را به هیچ کسی تحویل ندهید.

کمیته صیانت از آراء
ستاد مهندس میرحسین موسوی


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

غیرنظامیان چطور کشته می‌شوند؟

تلویزیون روشن بود و سی‌ان‌ان داشت تصویرهای سیاه و سفید حمله‌ی موشکی/هوایی به چند هدف را نشان می‌داد. همزمان گوینده توضیح می‌داد: نیروهای پاکستانی به چندین هدف که «ظن آن می‌‌رفت» (Suspected) مراکز نیروهای طالبان باشند حمله کردند.

با توجه به این‌که به گفته‌ی گوینده این مراکز «احتمالا» متعلق به نیروهای طالبان بوده‌اند، پس نتیجه می‌گیریم که نیروهای پاکستانی «مطمئن» نبوده‌‌اند یعنی «احتمال» دارد که این مراکز متعلق به نیروهای طالبان نبوده‌ باشند. با توجه به این‌که تنها نیرویی که در حال حاضر با نیروهای پاکستانی درگیر است طالبان است، پس اگر این مرکزها متعلق به طالبان نبوده باشند یعنی مرکز نظامی نبوده‌اند و در نتیجه حتما غیرنظامی بوده‌اند.

ساختمان غیرنظامی چه جور جایی است؟ شاید یک خانه، شاید یک مدرسه، شاید یک بیمارستان، شاید…

کسی چه می‌داند.

و این‌گونه است که غیرنظامی‌ها کشته می‌شوند. و این‌گونه است که سیاست‌مدارها عمیقا از کشته شدن غیرنظامیان ابراز تاسف می‌کنند. و این‌گونه است که …


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

لینک‌های روز: این‌جا مرگ ارزان است

  • سحر مرانلو: کنفرانس ژنو و یک تحلیل متفاوت
    تحلیل من از این ماجرا البته یک تحلیل حقوقی است که با آنچه کارشناسان برنامه بی بی سی فارسی گفتند تفاوت دارد. اول اینکه موضوع کنفرانس ژنو در باره نژاد پرستی و بیشتر بازنگری برنامه عمل مصوب در کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان بوده است . در کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان مساله فلسطین و اسرائیل یکی ار محورهای اصلی بحث بود آنقدر که در اعلامیه پایانی کنفرانس گنجانده شد. اصلا دلیلی که آمریکا و اسرائیل کنفرانس ژنو را بایکوت کردند اعتراض و نگرانی از این مساله بود که مساله نژاد پرستی دولت اسرائیل دوباره مانند دوربان مورد تاکید قرار گیرد. اسرائیلی ها البته این بار آماده تر بودند. چند هفته قبل از ژنو کنفرانسی علیه نژاد پرستی برگزار کردند و اسامی بزرگ دعوت شدند که در واقع به روبارویی با کنفرانس ژنو بپردازند. می خواهم بگویم پرداختن به مساله اسرائیل در واقع یک پیش زمینه تاریخی و حتی حقوقی داشته است. دوم اینکه ترک سالن از طرف کشورهای برخی از کشورهای غربی به نظر من خلاف اصل احترام به حق آزادی بیان است که در غرب به عنوان یک ارزش کلیدی ارائه می شود. توجه کنید که تبادل نظر مخصوصا فرهنگ تحمل و گفتگو از جمله محورهای اصلی کنفرانس جهانی نژاد پرستی در دوربان بوده است.
  • روی خطوحید‌: ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی از «مرگ بر» تا «صبر بر»
    اساسا «مصلحت‌اندیشی و تجدید نظر در آرای گذشته» (صرف نظر از اینکه شرایط هم تغییر کرده یا نه) نکته‌ای منفی است که اتهام نام بگیرد؟ از «مرگ بر» به «صبر بر» رسیدن پیشرفت است یا پس‌رفت؟
  • خوابگرد – شکایت از یک داستان‌نویس، به‌خاطر پژو ۴۰۵!
    پدرام رضایی‌زاده به خاطر یکی از داستان‌های کتاب‌اش «مرگ‌بازی»، به دادگاه فراخوانده شده است. شاکی او «ایران‌خودرو» و اتهام‌اش «نشر اکاذیب، غیراستاندارد و عامل مرگ و میر معرفی کردن محصولات ایران‌خودرو» ست! در یکی از داستان‌های کتاب به پژوی 405 اشاره می‌شود که درهایش قفل شده و آتش گرفته.
  • اين‌جا و اكنون: خصوصي‌سازي: واگذاري مدارس به حوزه
    تحلیل خبر واگذاری 4 هزار و 200 واحد آموزشی در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان به مدت 5 سال به مراکز حوزوی.
  • چه وقت‌هایی آرایش می‌کنی؟
    روزهایی که دلت نمی خواهد کسی صورتت را ببیند، که می خواهی یک صورتک رنگ وارنگ تحویل شان بدهی که برایشان بخندد که خودت بتوانی با خیال راحت آن زیر بداخلاقی کنی و غصه بخوری.
  • «مرگ ارزان»، این جا ایران است «« لویاتان
    نوشته‌اش را می‌خوانم و شرم‌سار خودم، تو و همه‌مان می‌شوم.
  • بازاریابی با استفاده از یک رویداد سیاسی « اقتصاد خرد، بازار و خانوار
    فرض کنید بجای یک کالا یک باور را می خواهید بفروشید و قشری در جامعه هستند که شما تا بحال نتوانسته اید نظر ایشان را تغییر دهید. اگر شما رسانه ای را بیابید که این گروه به آن اعتماد داشته باشند و بتوانید از طریق آن رسانه ایشان را مخاطب قرار دهید ضریب موفقیت شما افزایش می یابد و احتمالا تعداد بیشتری باور مورد نظر شما را خواهند پذیرفت. در اینجا باور مورد نظر بد جلوه دادن کشورماست. هدف بدخواهان القا این باور به گروهیست که طی سالهای گذشته مخالف سیاستهای ضد جنگ دولت بوش و متقاضی مذاکرات دو طرفه و بر پایه احترام متقابل با ایران بوده اند. در واقع تقاضای این گروه از مردم و حمایت ایشان از اتخاذ چنین روشی توسط دولت اوباما – که تنها صد روز است که متصدی امور شده است –  یکی از دلایلیست که بسیاری از سیاستمداران را تشویق کرده است تا  از مذاکره با ایران سخن بگویند و از مخالفت لابیهای صهیونیستی و جنگ طلب نهراسند.

.


* بدیهی است (هست؟) که این نقل‌قول‌ها برای آشنایی و مطالعه‌ی اولیه است و من نه فقط این‌جا بلکه در لینک‌های روزانه، نقل‌قول‌ها و اصولا هر جا از منبعی لینک می‌دهم یا نقل قولی می‌کنم «اکیدا» و «قویا» توصیه می‌کنم مطلب اصلی به صورت کامل خوانده شود تا نیت و پیام اصلی گوینده یا نویسنده به درستی منتقل شود.


بامدادی نجواها یک‌عکاس [silent-clicks]
استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

پروپاگاندا – قسمت اول

تبلیغات (پروپاگاندا) ممکن است به روش‌های پنهانی و موذیانه‌ای انجام شود. به عنوان مثال، می‌توان در سیستم آموزشی کشور اطلاع‌رسانی نادرست و نگرش منفی درباره‌ی تاریخ بعضی گروه‌ها یا کشورها را تحمل یا تشویق کرد. از آن‌جایی که عده‌ی معدودی از افراد، سندیت مطالبی را که در مدرسه یاد می‌گیرند مورد تحقیق و تفحص قرار می‌دهند، این اطلاعات غلط توسط روزنامه‌نگارها و همین‌طور پدرها و مادرها در سطح جامعه تکرار می‌شود و در نتیجه اطلاعات نادرست و جهت‌دار اولیه واقعا به صورت «واقعیت‌های شناخته شده و معتبر» در می‌آید؛ حتی اگر هیچ‌کدام از کسانی که این افسانه‌ها را تکرار می‌کنند نتوانند منبع مستند و دقیقی برای آن‌ها‌ بیاورند. به این ترتیب بدون این‌که به دخالت مستقیم دولت در رسانه‌ها نیازی باشد، این اطلاعات نادرست در رسانه‌ها و سیستم‌ آموزشی بازتولید می‌شود. این گونه تبلیغات نفوذی و فرا‌گیر می‌تواند برای اهداف سیاسی مورد استفاده قرار بگیرد: مثلا با دادن تصور نادرست به شهروندان درباره‌ی کیفیت‌ها یا سیاست‌های کشورشان آن‌ها را تشویق کند تا ایده‌های معینی را رد کنند، یا نسبت به برخی گفته‌ها یا تجربه‌های دیگران بی‌تفاوت باشند. {+}

Propaganda may be administered in insidious ways. For instance, disparaging disinformation about the history of certain groups or foreign countries may be encouraged or tolerated in the educational system. Since few people actually double-check what they learn at school, such disinformation will be repeated by journalists as well as parents, thus reinforcing the idea that the disinformation item is really a «well-known fact», even though no one repeating the myth is able to point to an authoritative source. The disinformation is then recycled in the media and in the educational system, without the need for direct governmental intervention on the media. Such permeating propaganda may be used for political goals: by giving citizens a false impression of the quality or policies of their country, they may be incited to reject certain proposals or certain remarks or ignore the experience of others. {+}

لینک‌های روز: هفتان هم تحمل نشد

internet-cartoon

علت خیلی از فی.لترشدن‌ها (یا نشدن‌ها) را می‌توانم حدس بزنم، اما برایم سئوال است که سایتی مثل هفتان چرا تحمل نشد؟
  • آشنایی به کامپیوترهای کوانتومی
    انصافا پریزنتیشن ساده و مفیدی است. با تشکر از یک‌پزشک که در  یکی از پست‌هایش معرفی کرده بود.
    .
  • ریچارد فالک: برد و باخت در غزه »» ترجمه توسط خرچنگ‌زاده
    اکنون که آتش‌بس در غزه برقرار شده است ، سوالی که در این میان به وجود می‌آید این است که اسراییل چه چیزی را در این معرکه به دست آورده است. به طور قطع آمار و ارقام تلفات و هم چنین برتری و چیرگی ارتش اسراییل از او یک پیروز میدان جنگ ساخته است اما ارزیابی‌ای تحت عنوان «ماموریت به انجام رسید»، به مانند آنچه که در عراق شاهد بودیم یک ارزیابی شتاب‌زده و گمراه کننده  است. اگرچه حماس نتوانست در مقابل قدرت و زورمندی نیروهای مسلح اسراییل زور آزمایی و همتایی کند، اما ممکن است یک نبرد بزرگ و کلان را در میان قلب‌ها و اذهان فلسطینیان پیروز شده باشد.
    .
  • من تبلیغ می‌کنم »»‌ توکای مقدس
    من برای هر نمایشگاه خوبی تبلیغ می‌کنم، برای هر فیلم خوبی تبلیغ می‌کنم، برای تئاتر تبلیغ می‌کنم، برای کتاب تبلیغ می‌کنم، برای رستوران خوب و کافه‌ی خوب و رفیق خوب و قهوه‌ی خوب تبلیغ می‌کنم، برای هر روزنامه‌نگاری که سرش به تنش بیارزد- و به آن متصل باشد- تبلیغ می‌کنم. و …
    .
  • همه‌ی مشاوران رییس‌جمهور – آشنایی با تیم مشاور اوباما در کاخ سفید »» نون والقلم
    آشنایی بیشتر با والری جَرِت، سوزان رایس، رم امانوئل، جیمز جونز، تیموتی جیت‌نر و اسکات گریشن
    .
  • مدارس غزه باز شدند، دانش آموزانش اما پيش خدايند
    یک عکس خیلی عادی که خشونت پنهانش کشنده است.
    .
  • خبرنگاری بدون توهم و جوگیری
    داستان مصاحبه‌ی تاریخی دیوید فراست با نیکسون بعد از رسوایی واترگیت.
    .
  • یک تجربه‌ی عجیب و مهم
    احساس عجیبی بود ورق زدن ماهیچه های شکمش، ماهیچه های دست و پاش دقیقا شبیه عکس هایی بود که در کتابهای آناتومی میشه دید، منظم، زیاد و محکم. ریه عین اسفنج بود یا اسکاچ ظرفشویی. معده خیلی کوچیکتر از اونی بود که فکرش رو میکردم. شکمش نامنظم بود و لایه لایه. روده بزرگ رو که میگرفتی و باز میکردی شبیه یه دامن تمام کلوش بود.
    .
  • آن‌جا که حقيقت دروغ می‌گويد
    می‌گويد يک‌بار بنشينيد خصوصی‌ترين و پنهان‌ترين حس‌تان را بنويسيد. با همان کلماتی که بايد، بی‌ايهام بی‌استعاره بی‌پروا. بنشينيد يک‌بار رازی که از آشکار شدن‌اش می‌ترسيد را به تمامی بنويسيد. با همه‌ی لايه‌های درونی‌ش. با همه‌ی واژگان آب‌نکشيده‌ای که همان لحظه به ذهن‌تان می‌رسد. می‌نويسيد؟ می‌توانيد که بنويسيد؟ بلند بخوانيدش. می‌خوانيد؟ می‌توانيد که بخوانيد؟ برای محرم اسرارتان بخوانيد، برای صميمی‌ترين دوست‌تان، برای هم‌رازتان. می‌خوانيد؟
    می‌بينی؟ اين‌جاست که راه توی نويسنده از آن ديگری جدا می‌شود….
    .
  • سخنی با فی.لتر کنندگان: انتقادی سازنده و یک پیشنهاد »» آوای موج
    چند پیشنهاد عالی برای فی.‌لترکنندگان عزیز. حالا که فیل.تر می‌کنید دست‌کم مفید و کاربردی این کار را بکنید!

منبع: طرح از IHT.