این نوشته، دومین مطلب از سری پستهایی است که تحت عنوان «نگاه استراتژیک» نگاشته میشود. در «نگاه استراتژیک» سعی میکنم کوتاه بنویسم تا مطالب راحتتر خوانده شوند، همینطور در این نوشتهها از بیان نظرات شخصیام پرهیز میکنم و نقل قول میکنم از مطالب تهیه شده توسط تحلیلگران حرفهای و بیطرف. بنابراین این نوشتهها قبل از اینکه نظرات من باشند، نتیجهی تحلیل حرفهایترین موسسات دنیا هستند و در میان انبوه اطلاعات و تفسیرهای «غیردقیق» یا «غیرمستند» یا «تحریف شده» یا «ایدئولوژیک»، خواندن آنها میتواند بسیار روشنگر باشد.
اولین سری مجموعهی نگاه استراتژیک با استفاده از مقالهها و تحلیلهای «استراتفور» که گاه و بیگاه به دستم میرسد نوشته شده است. اصل مقالهها اغلب طولانی هستند، بنابراین آنها را به قسمتهای کوتاهتر تفکیک میکنم و سعی میکنم هر کدام استقلال معنایی خود را حفظ کند.
در قسمت اول نگاه استراتژیک با عنوان «روسیه به مثابه یک قلب تپنده» دیدیم که کشور روسیه به لحاظ تاریخی برای حفظ امنیت خود مانند قلبی تپنده رفتار میکند: در دوران قدرت باز میشود و کشورها و منطقههای مجاورش با میبلعد و در دوران ضعف، این مناطق را از دست میدهد.
در ادامه نگاهی میاندازیم به ریشهی تضاد میان آمریکا و روسیه و روشهایی که آمریکا (و دیگران) برای کنترل روسیه در پیش گرفتهاند.
آمریکا: تلاشی مستمر برای حفظ کنترل قارهای
کشورهای همسایهی روسیه، مسکو را دوست ندارند. درک این واقعیت، با توجه به سیاست امنیتی روسیه (ایجاد لایهی حایل از طریق کنترل کشورهای نزدیک) که با گرایش این کشور به توسعه همراه است و همینطور سیاست داخلی روسیه که مبتنی بر ایجاد ترس و ترور است (برای جلوگیری از قدرت گرفتن گروههای متنوع و گستردهی اقلیت) چندان دشوار نیست.
بخش بزرگی از تاریخ غرب پیرامون تشکیل یا تحول ائتلافهای (coalitions) مختلف برای کنترل کردن «نقاط ضعف امنیتی» روسیه شکل گرفته است.
به طور خاص دربارهی «ایالات متحدهی آمریکا»، ریشهی این موضوع به مسالهی «کنترل قارهای» باز میگردد. آمریکا تنها کشوری در جهان است که عملا «یک قارهی کامل» را به صورت موثر تحت کنترل خود دارد. در این قاره، مکزیک و کانادا بسیار محتاط هستند (به خاطر حساب بردن از آمریکا) و استقلال عمل اندکی دارند. (البته کشور استرالیا نیز یک قارهی کامل را کنترل میکند، اما با توجه به اینکه حدود 85 درصد خاک این کشور غیرقابل استفاده است، شاید از لحاظ جغرافیایی دقیقتر باشد که استرالیا را نه یک قاره، که مجمعالجزایری که با پلهایی طولانی به هم متصل شده، تلقی کنیم.) این واقعیت، امتیاز بزرگی برای ایالات متحده محسوب میشود. نه تنها این کشور دارای بازار داخلی عظیمی است، بلکه توانایی این را دارد که بدون هراس از «حمله از پشت سر» در نقاط دوردست اعمال قدرت کند. نیروهای آمریکایی میتوانند تقریبا با تمام توان در عملیات تهاجمی شرکت کنند، در حالی که سایر رقبای اوراسیایی (Eurasia) «ایالات متحده»، همواره باید بخش قابل توجهی از نیروهای خود را صرف محافظت در برابر هجوم همسایههایشان کنند.
تنها چیزی که ممکن است برتری «کنترل قارهای» (و امنیت) ایالات متحدهی آمریکا را تهدید کند، ظهور یک «قدرت همبستهی» (hegemon) اوراسیایی است. در طول 60 سال گذشته، روسیه (یا شوروی) تنها پیکرهای بوده است که امکان این را داشته که به چنین قدرتی تبدیل شود؛ البته به خاطر پهنهی جغرافیایی خود.
استراتژی آمریکا برای مواجهه (یا پیشگیری) از ظهور چنین قدرتی ساده است: «حبسسازی» (containment) یا ایجاد شبکهای از متحدان برای جلوگیری از نفوذ و توسعهی سیاسی، اقتصادی یا نظامی روسیه. واضحترین مصداق این استراتژی ناتو (NATO) است، اما سیاست تفکیک یا فاصلهاندازی میان روسیه و چین (Sino-Soviet split) شاید پیچیدهترین مصداقش باشد.
سیاست «حبسسازی» ایجاب میکند که آمریکا با هر گام روسیه برای خروج از «حبس» مقابله کند: آمریکا اینکار را با تشکیل ائتلافهای جدید (new coalitions) در نقاطی که روسیه قصد گسترش دارد، انجام میدهد. جنگ کره یا ویتنام – هر دو متعلق به حساسترین و بحرانیترین دورههای تاریخ آمریکا – مصداقهای چنین استراتژیای بودهاند. «حمایت هوایی از برلین» (Berlin Airlift) یا حمایت از شبهنظامیان اسلامگرا در افغانستان (که بعدها تبدیل به القاعده شدند) نیز از نمونههای همین استراتژی آمریکا در برابر تلاش روسیه برای خروج از «حبس» بودهاند.
همانطور که قبلا دیدیم، روسیه مانند یک قلب تپنده عمل میکند که در مواقع قدرت تمایل به باز شدن (بلعیدن منطقههای مجاور) دارد. جنگ اخیر در گرجستان به سادگی نشانهی اولین تلاشهای «روسیهی در حال ظهور» برای «باز شدن» و گسترش ناحیهی حایل امنیتی (security buffer) پیرامون خود و طبق ذهنیت کرملین، خروج از پیلهای که قدرتهای دیگر بعد از جنگ سرد به دور روسیه بافتهاند، محسوب میشود.
در برابر این حرکت روسیه، آمریکاییها (و دیگران) درست همانگونه که در زمان جنگ سرد رفتار کردند، عمل خواهند کرد: تشکیل ائتلافهای جدید به منظور جلوگیری از گسترش روسیه. در اروپا، دغدغهی اصلی، نگاه داشتن «آلمان» در جبههی ائتلاف و همینطور حفظ همبستگی ناتو است. در منطقهی قفقاز، آمریکا باید ماهرانه اتحادش با ترکیه را مدیریت کند و روشهایی برای درگیر شدن با ایران بیابد. در چین و ژاپن، مسلما همکاریهای امنیتی، اولیت بالاتری نسبت به تضادهای اقتصادی خواهد داشت.
روسیه و ایالات متحده برای نفوذ یا سلطه در همهی این مناطق (اروپا، قفقاز، چین و ژاپن) تلاش خواهند کرد، چون این مناطق خطوط مرزی روسیه را تشکیل میدهند. از این دیدگاه این مناطق بسیار آشنا به نظر میرسند، چرا که «منطقههای مجاور مرزی روسیه» بیش از 300 سال است که «منطقههای مجاور مرزی روسیه» هستند. تکتک نواحی درگیری تاریخی روسیه (بالتیک، اتریش، اوکراین، صربستان، ترکیه، آسیای مرکزی، مغولستان) مجددا در داستان ما ظهور خواهند کرد. آری چنین است بافت تاریخ: قدرتهای بزرگ همواره در جستجوی ایجاد برتری استراتژیک در منطقههای مشابهی بودهاند، هستند و خواهند بود.

با من بمانید تا در مجموعهی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.
مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی