یکی از همکارها خبر و عکس بالا را برای من فرستاد که گوشهای از تلاش و کارآیی ژاپنیها را در مدیریت بحران نشان میدهد. تصویر اول (بالا) بزرگراهی را نشان میدهد که در اثر زلزله متلاشی شده است و تصویر دوم (پایین) همان قسمت از بزرگراه را نشان میدهد که در آن نشانی از آسیب نیست. نکتهٔ جالب این است که فاصلهٔ زمانی بین این دو تصویر فقط 6 روز است.
اما نکتهٔ مهمتری در این عکس وجود دارد. نکتهای به مراتب مهمتر از سرعت باورنکردنی تعمیر جاده توسط مهندسان و کارگران و مدیران ژاپنی.
به جاده تعمیر شده نگاه کنید. طوری تعمیر شده که به نظر نو میرسد. خط کشیها از نو کشیده شده، حفاظهای کناری مجددا نصب شده، حاشیهٔ جاده به دقت آسفالت شده و همینطور شانهٔ خاکی (شیب) کنار جاده نیز مجددا شنریزی و صاف شده است.به عبارت دیگر، همهٔ استانداردهای متعارفی که در جادهٔ اولیه (عکس اول) وجود داشت در نسخهٔجدید هم رعایت شده و از نظر کیفیت چیزی کم گذاشته نشده است (دستکم تا آنجا که در تصویرها به نظر میرسد).
میتوانیم تصور کنیم که با توجه به بحرانی بودن شرایط کشور (و محدود بودن منابع انسانی، مالی و زمانی) این جاده ميتوانست طور دیگری تعمیر شود. مثلا ممکن بود جهت تسریع یا صرفهجویی تصمیم بگیرند که فقط محور اصلی را آسفالت کنند و باقی جزییات و تجملات را بگذارند برای آینده. اما اینکار را نکردهاند و جاده را کامل و دقیق تعمیر کردهاند. این نشانهای از یک سیستم اخلاقی-فرهنگی است که حتی در مواقع بحران اعتقادی به انجام دادن کار نیمبند و «حالا زیاد گیره نده یه چیزی تحویل بدیم بره» ندارد. معمولا شرایط بحرانی حاکم بر یک کشور مصیبت زده بستر مناسبی برای «ماستمالی» کردن کارها و امورات فراهم میکند؛ اما مجریان تعمیر این جاده تصمیم گرفتند کارشان را خوب و دقیق انجام دهند.
به نظر شما سیستمی که در شرایط بحرانی «اینطور تمیز و با کیفیت» یک جاده را تعمیر میکند، در شرایط عادی (با داشتن وقت و منابع کافی) چگونه کار میکند؟ بسیاری از ما پاسخ این سوال را میدانیم.
.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
اگر نیمنگاهی به خبرها انداخته باشید حتما متوجه شدهاید که الان که این جملهها را مینویسم یکی از واحدهای یکی از نیروگاههای هستهای ژاپن (Fukushima Daiichi) در وضعیت بحران قرار دارد (چند نیروگاه دیگر هم دچار اختلالاتی شدهاند). خلاصهٔ ماجرا آنطور که من برداشت کردهام به این صورت است:
به خاطر وقوع زلزله برق داخلی نیروگاه قطع میشود و در نتیجه رآکتور و توربینهای نیروگاه به صورت خودکار خاموش میشوند. اما اصولا رآکتور را نمیتوان از نظر حرارتی به سرعت خاموش کرد و تشعشعات رادیواکتیو کماکان حرارت تولید میکنند. در نتیجه راکتور را حتی بعد از خارج شدن از مدار باید خنک کرد و مانع از داغ شدن بیش از حد آن شد. با توجه به قطع شدن برق نیروگاه، سیستم اضطراری نیروگاه (دیزل) انرژی مورد نیاز سیستم خنک کننده را تامین میکند اما یک ساعت بعد امواج سونامی میرسند و سیستم تولید برق اضطراری نیز از کار میافتد و وضعیت خطرناک «خاموشی کامل» (station blackout) رخ میدهد. اکنون دیگر برق کافی برای فعالیت سیستم خنک کنندهٔ نیروگاه وجود ندارد و آب (خنک کننده) کافی به داخل رآکتور پمپ نمیشود. با از کار افتادن سیستم خنک کنندهٔ رآکتور هستهٔ آن داغ و ذوب میشود و مواد رادیواکتیو وارد محفظهٔ ایمنی (containment building) که آخرین لایهٔ محافظ در برابر نشت مواد رادیواکتیو به محیط است میشوند. با افزایش شدید فشار داخل این محفظه، مسئولان نیروگاه مجبور میشوند مقداری از بخارهای رادیواکتیو داخل آن به بیرون (فضای آزاد) تخلیه کنند تا فشار داخل محفظه را کاهش دهند.
اگر چه مقدار اندکی مواد رادیواکتیو وارد محیط شده است اما شرایط هنوز تحت کنترل است. اما دست کم دو مشکل جدی وجود دارد: اول اینکه کارکنان نیروگاه اکنون در معرض تشعشع بالاتر از حد مجاز روزانه قرار دارند (به روز رسانی: یک ساعت ماندن در نیروگاه شخص را در معرض تششعشع مجاز معادل یکسال قرار میدهد. به عبارت دیگر حدود 9000 برابر حد معمول) و دوم اینکه ادامهٔ حضور گازهای داغ و پرفشار در محفظهٔ ایمنی بسیار خطرناک است، چرا که دیوارهٔ محفظه آخرین لایهٔ محافظتی است.
در شرایطی که ژاپن بعد از وقوع زلزله و سونامی مهیب در وضعیت بحرانی قرار دارد، دستور تخلیهٔ مناطق مسکونی به شعاع سه کیلومتر داده شد که با افزایش وضعیت خطرناک رآکتور شعاع تخلیه اکنون به ده کیلومتری نیروگاه رسیده است. وضعیت نیروگاه احتمالا به زودی (امیدوارم) از حالت خطرناک خارج خواهد شد اما وحشت و اضطراب عمومی ناشی از آن ادامه خواهد یافت و صنایع هستهای ژاپن و سایر کشورهای جهان را تحت تاثیر قرار خواهد داد چرا که حتی اگر از این لحظه به بعد همه چیز به بهترین نحو پیش رود، هیچکس نخواهد توانست انکار کند که ژاپن واقعا در آستانهٔ یک فاجعهٔ هستهای قرار گرفته بود.
به روزرسانی 1: با رخ دادن انفجار در واحد مربوطه و دیدن عکسها نگرانیها دهها برابر شده است. این انفجار شدید (عکس زیر) نشان میدهد که اوضاع به هیچ وجه تحت کنترل نیست. (مشاهدهٔ فیلم). حتی اگر لایهٔ محافظتی در اثر انفجار آسیب ندیده باشد، سوال اصلی این است که «چطور میتوان سوخت هستهای داخل رآکتور را خنک نگاه داشت؟». شعاع تخلیهٔ مردم به 20 کیلومتر افزایش یافته است.
به روزرسانی 2: اخبار انگلیسی بیبیسی به نقل از یک کارشناس هستهای: به احتمال بسیار زیاد ذوب هستهای رخ خواهد داد.
.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
کشیدن ساعت به جلو کمکی به مصرف کمتر انرژی نمیکند
بنجامین فرانکلین استدلال کرده بود با عقب کشیدن ساعت در تابستانها مردم به جای شمع با نور خورشید خانه هایشان را روشن می کنند.
اما به نظر میرسد اگرچه نظر او که دربارهی شمعها درست بود، اما مصرف بیشتر دستگاههای تهویهی مطبوع و کولرها را لحاظ نکرده بود!
.
حکومتها و بحران اقتصادی در اروپا و آمریکا
مسئلهی اصلی در بحران جهانی اقتصاد «کمبود سرمایه» نیست بلکه مشکل شناور نبودن این سرمایه بین موسسات مالی و بانکهاست. در حقیقت بانکها و موسسات مالی جرات ریسک کردن و قرض دادن سرمایه را ندارند و این اقتصاد را در حالت سکون نگاه داشتهاست. این بحران از آمریکا و اروپا شروع شد اما خیلی زود به آسیا نیز سرایت خواهد کرد. علت این تاخیر در آغاز بحران در آسیا نیز به «صادراتی» بودن اقتصاد کشورهای آسیایی از جمله چین و ژاپن باز میگردد. در تمام این کشورها اما مسئله اصلی همان شناور نبودن سرمایه است. بهعبارتی سرمایه در بخشهایی از سیستم گردش پولی گیر کردهاست.
.
اینترنت در استرالیا هم سا.نس.ور میشود
محدودیت به دوگونه اعمال خواهد شد. بخشی از آن اختیاری است که خانوادهها از آن برای محافظت از کودکان خود در برابر خطرات اینترنت استفاده میکنند. اما بخش دیگری از این محدودیتها اجباری است و در سطح ملی اعمال میشود. مخالفین اعتقاد دارند و نگراناند که به وجود آمدن چنین سیستمی به دولتهای آینده اجازه میدهد به تدریج شروع به گسترش سا.نس.ور و محدودیت آزادی بیان کنند.
.
توییتر در خدمت یک خبرنگار
کلیدواژهی «بمبئی» را در توییتر جستجو کردم تا هزاران پیام زنده را دنبال کنم. همزمان یوتیوب و فیلکر و جستجو در وبلاگها و ویکیپدیا چنان مرا غرق در اطلاعات کردند که انگار خودم در صحنه حاضر و ناظر بودم.
این نوشته، دومین مطلب از سری پستهایی است که تحت عنوان «نگاه استراتژیک» نگاشته میشود. در «نگاه استراتژیک» سعی میکنم کوتاه بنویسم تا مطالب راحتتر خوانده شوند، همینطور در این نوشتهها از بیان نظرات شخصیام پرهیز میکنم و نقل قول میکنم از مطالب تهیه شده توسط تحلیلگران حرفهای و بیطرف. بنابراین این نوشتهها قبل از اینکه نظرات من باشند، نتیجهی تحلیل حرفهایترین موسسات دنیا هستند و در میان انبوه اطلاعات و تفسیرهای «غیردقیق» یا «غیرمستند» یا «تحریف شده» یا «ایدئولوژیک»، خواندن آنها میتواند بسیار روشنگر باشد.
اولین سری مجموعهی نگاه استراتژیک با استفاده از مقالهها و تحلیلهای «استراتفور» که گاه و بیگاه به دستم میرسد نوشته شده است. اصل مقالهها اغلب طولانی هستند، بنابراین آنها را به قسمتهای کوتاهتر تفکیک میکنم و سعی میکنم هر کدام استقلال معنایی خود را حفظ کند.
در قسمت اول نگاه استراتژیک با عنوان «روسیه به مثابه یک قلب تپنده» دیدیم که کشور روسیه به لحاظ تاریخی برای حفظ امنیت خود مانند قلبی تپنده رفتار میکند: در دوران قدرت باز میشود و کشورها و منطقههای مجاورش با میبلعد و در دوران ضعف، این مناطق را از دست میدهد.
در ادامه نگاهی میاندازیم به ریشهی تضاد میان آمریکا و روسیه و روشهایی که آمریکا (و دیگران) برای کنترل روسیه در پیش گرفتهاند.
آمریکا: تلاشی مستمر برای حفظ کنترل قارهای
کشورهای همسایهی روسیه، مسکو را دوست ندارند. درک این واقعیت، با توجه به سیاست امنیتی روسیه (ایجاد لایهی حایل از طریق کنترل کشورهای نزدیک) که با گرایش این کشور به توسعه همراه است و همینطور سیاست داخلی روسیه که مبتنی بر ایجاد ترس و ترور است (برای جلوگیری از قدرت گرفتن گروههای متنوع و گستردهی اقلیت) چندان دشوار نیست.
بخش بزرگی از تاریخ غرب پیرامون تشکیل یا تحول ائتلافهای (coalitions) مختلف برای کنترل کردن «نقاط ضعف امنیتی» روسیه شکل گرفته است.
به طور خاص دربارهی «ایالات متحدهی آمریکا»، ریشهی این موضوع به مسالهی «کنترل قارهای» باز میگردد. آمریکا تنها کشوری در جهان است که عملا «یک قارهی کامل» را به صورت موثر تحت کنترل خود دارد. در این قاره، مکزیک و کانادا بسیار محتاط هستند (به خاطر حساب بردن از آمریکا) و استقلال عمل اندکی دارند. (البته کشور استرالیا نیز یک قارهی کامل را کنترل میکند، اما با توجه به اینکه حدود 85 درصد خاک این کشور غیرقابل استفاده است، شاید از لحاظ جغرافیایی دقیقتر باشد که استرالیا را نه یک قاره، که مجمعالجزایری که با پلهایی طولانی به هم متصل شده، تلقی کنیم.) این واقعیت، امتیاز بزرگی برای ایالات متحده محسوب میشود. نه تنها این کشور دارای بازار داخلی عظیمی است، بلکه توانایی این را دارد که بدون هراس از «حمله از پشت سر» در نقاط دوردست اعمال قدرت کند. نیروهای آمریکایی میتوانند تقریبا با تمام توان در عملیات تهاجمی شرکت کنند، در حالی که سایر رقبای اوراسیایی (Eurasia) «ایالات متحده»، همواره باید بخش قابل توجهی از نیروهای خود را صرف محافظت در برابر هجوم همسایههایشان کنند.
تنها چیزی که ممکن است برتری «کنترل قارهای» (و امنیت) ایالات متحدهی آمریکا را تهدید کند، ظهور یک «قدرت همبستهی» (hegemon) اوراسیایی است. در طول 60 سال گذشته، روسیه (یا شوروی) تنها پیکرهای بوده است که امکان این را داشته که به چنین قدرتی تبدیل شود؛ البته به خاطر پهنهی جغرافیایی خود.
استراتژی آمریکا برای مواجهه (یا پیشگیری) از ظهور چنین قدرتی ساده است: «حبسسازی» (containment) یا ایجاد شبکهای از متحدان برای جلوگیری از نفوذ و توسعهی سیاسی، اقتصادی یا نظامی روسیه. واضحترین مصداق این استراتژی ناتو (NATO) است، اما سیاست تفکیک یا فاصلهاندازی میان روسیه و چین (Sino-Soviet split) شاید پیچیدهترین مصداقش باشد.
سیاست «حبسسازی» ایجاب میکند که آمریکا با هر گام روسیه برای خروج از «حبس» مقابله کند: آمریکا اینکار را با تشکیل ائتلافهای جدید (new coalitions) در نقاطی که روسیه قصد گسترش دارد، انجام میدهد. جنگ کره یا ویتنام – هر دو متعلق به حساسترین و بحرانیترین دورههای تاریخ آمریکا – مصداقهای چنین استراتژیای بودهاند. «حمایت هوایی از برلین» (Berlin Airlift) یا حمایت از شبهنظامیان اسلامگرا در افغانستان (که بعدها تبدیل به القاعده شدند) نیز از نمونههای همین استراتژی آمریکا در برابر تلاش روسیه برای خروج از «حبس» بودهاند.
همانطور که قبلا دیدیم، روسیه مانند یک قلب تپنده عمل میکند که در مواقع قدرت تمایل به باز شدن (بلعیدن منطقههای مجاور) دارد. جنگ اخیر در گرجستان به سادگی نشانهی اولین تلاشهای «روسیهی در حال ظهور» برای «باز شدن» و گسترش ناحیهی حایل امنیتی (security buffer) پیرامون خود و طبق ذهنیت کرملین، خروج از پیلهای که قدرتهای دیگر بعد از جنگ سرد به دور روسیه بافتهاند، محسوب میشود.
در برابر این حرکت روسیه، آمریکاییها (و دیگران) درست همانگونه که در زمان جنگ سرد رفتار کردند، عمل خواهند کرد: تشکیل ائتلافهای جدید به منظور جلوگیری از گسترش روسیه. در اروپا، دغدغهی اصلی، نگاه داشتن «آلمان» در جبههی ائتلاف و همینطور حفظ همبستگی ناتو است. در منطقهی قفقاز، آمریکا باید ماهرانه اتحادش با ترکیه را مدیریت کند و روشهایی برای درگیر شدن با ایران بیابد. در چین و ژاپن، مسلما همکاریهای امنیتی، اولیت بالاتری نسبت به تضادهای اقتصادی خواهد داشت.
روسیه و ایالات متحده برای نفوذ یا سلطه در همهی این مناطق (اروپا، قفقاز، چین و ژاپن) تلاش خواهند کرد، چون این مناطق خطوط مرزی روسیه را تشکیل میدهند. از این دیدگاه این مناطق بسیار آشنا به نظر میرسند، چرا که «منطقههای مجاور مرزی روسیه» بیش از 300 سال است که «منطقههای مجاور مرزی روسیه» هستند. تکتک نواحی درگیری تاریخی روسیه (بالتیک، اتریش، اوکراین، صربستان، ترکیه، آسیای مرکزی، مغولستان) مجددا در داستان ما ظهور خواهند کرد. آری چنین است بافت تاریخ: قدرتهای بزرگ همواره در جستجوی ایجاد برتری استراتژیک در منطقههای مشابهی بودهاند، هستند و خواهند بود.
ایالات متحدهی آمریکا تنها کشوری در جهان است که یک قارهی کامل را به طور موثر کنترل میکند. تنها عاملی که ممکن است این برتری را به خطر بیاندازد ظهور یک قدرت بزرگ اوراسیایی است.
با من بمانید تا در مجموعهی «نگاه استراتژیک» دینامیسم حاکم بر دنیای امروز را بهتر بشناسیم.
چرا همه چیز گران میشود جز قیمت مواد مخدر؟
راستی چرا همه چیز گران میشود جز قیمت مواد مخدر؟ پشت آن چه کسی خوابیده است؟ کدام موشهای چاقی از این فتنهای که به جان مردم افتاده است سود میبرند؟
«رمزم رو فراموش کردم»، ضعیفترین حلقهی امنیتی حساب کاربری شما
سایتها معمولا امکان تعویض رمز یا بازخوانی آن را در صورتی که کاربری رمزش را فراموش کرده باشد میدهند (معمولا با پرسیدن یک سئوال خصوصی، مثلا نام اسب من چیست؟) اما با ظهور شبکههای اجتماعی، اطلاعات خصوصی کاربران چندان هم دور از دسترس غریبهها نیست.
لینکدونی بدون لینک:
کانون EOS 50D هم آمد، تنها چیز هیجانانگیزی که دارد امکان عکس گرفتن در نورهای خیلی کم با ISO 12800 است!
میدونستید بیشتر از 85 درصد درآمد موزیلا (تولید کنندهی فایرفاکس) از قراردادی با گوگل میآید؟ فقط به ازای نمایش دادن موتور جستجوی گوگل به عنوان پیشفرض در فایرفاکس!
چند سال قبل ریگان گفته بود: هیچچیز نمیتواند توجیهکننده سرنگون ساختن یک هواپیمای غیرمسلح باشد، حمله به یک هواپیمای مسافربری، یک عمل تروریستی و جنایت علیه بشریت است.
53 سال پیش در 6 آگوست سال 1945 (یعنی امروز!) آمریکا به ژاپن حمله هستهای کرد. بمبهستهای آمریکایی تحت عنوان پسرکوچولو به دستور ترومن رئیس جمهور آمریکا بر فراز شهر هیروشیما انداخته شد و دست کم 70000 نفر در دم جان سپردند و تلفات و عوارض جانبی آن تا به امروز نیز ادامه دارد. اگر چه بشریت جنایتهایی به مراتب بزرگتر از حمله هستهای به هیروشیما و ناکازاکی مرتکب شده است (مانند حمله هوایی نیروهای متفقین به شهر بی دفاع درسدن در آلمان در سال 1945 که حدود 100000 کشته به جای گذاشت) اما هیچکدام از آنها به اندازه سلاحهای هستهای و کاربرد آنها برای حیات بشری در کره زمین خطرناک نبودهاند.
با سرپیچی آشکار کشورهای عضو باشگاه هستهای به رهبری آمریکا از پیمان منع تولید و گسترش سلاحهای هستهای (NPT) بشریت روی یک بمب ساعتی بزرگ نشسته است که زمان انفجار آن فقط وابسته به تقدیر میباشد. یک اشتباه کوچک در سیستمهای دفاعی کشورهای هستهای باعث پرتاب اولین موشک هستهای خواهد گردید و پرتاب اولین موشک هستهای بازی دومینوی هستهای را آغاز خواهد کرد که هیچ انسانی زنده نخواهد ماند که پایان آن را ببیند.
حرکتهای گسترشطلبانه و به اصلاح امپریالیستی آمریکا و متحدانش در جهان، کشورهای دیگر را به روی آوردن به مسابقه تسلیحاتی و گسترش حتی بیشتر سلاحهای هستهای ترغیب میکند. کافی است فقط یکی از بمبهای هستهای حتی از نوع بسیار کوچک آن دست یک گروه تروریستی بیفتد. تصور کنید یک بمب هستهای کوچک در متروی شهر نیویورک منفجر شود! اگر حملات 11 سپتامبر بهانه کافی به جنگطلبان آمریکا داد که افغانستان را اشغال کنند و عراق را به خاک و خون بکشند، پاسخ آنها به حمله تروریستی هستهای به آمریکا فقط یک چیز خواهد بود. حمله هستهای به کشوری که بیشتر از هر کشور دیگری در رسانههای جهانی خطرناک معرفی شده است: یعنی ایران! و این نه فقط به معنی بروز یک تراژدی بزرگ انسانی دیگر است بلکه احتمال وقوع واکنشهای زنجیرهای به سوی بروز جنگ هستهای در مقیاس جهانی خواهد بود: نابودی کامل همه بشریت!
مردم ایران همراه با همه مردم جهان خواستار جهانی عاری از سلاحهای هستهای میباشند. مهمترین تهدید برای صلح، آرامش و حیات بشریت در کره زمین از سوی کشورهایی است که زرادخانههای عظیم هستهای دارند و در تاریخ 6 و 9 اگوست 1945 نیز به جهانیان نشان دادند که از به کار بردن سلاحهای هستهای ابایی ندارند.
آیا بشریت از فاجعهای که پسرکوچولو در سال 1945 به بار آورد به اندازه کافی درس نگرفته است؟