تحریم‌های آمریکایی علیه ایران و سیاست تغییر رژیم

به نظر شما ایران دقیقا باید چکار کند تا تحریم‌های آمریکا (و متحدان و توابعش) علیه آن برداشته شود؟ اگر به متن قانون آمریکایی تحریم‌ها نگاه کنیم متوجه می‌شویم که مفاد آن چندان به برنامه‌ی هسته‌ای ایران مربوط نیست و بیشتر به دنبال خواسته‌هایی از جنس «تغییر رژیم» در ایران است. به عنوان مثال تحریم‌ها فقط در صورتی برداشته می‌شوند که رئیس جمهور آمریکا کنگره را متقاعد کند که دولت ایران:

۱) همه زندانیان و بازداشتی‌های سیاسی را آزاد کرده است.

۲) رویه خشونت‌آمیز و سوءاستفاده‌گرایانه علیه شهروندان ایرانی‌ای که فعالیت سیاسی صلح‌آمیز دارند را متوقف کرده است.

۳) تحقیقات شفافی در زمینه موارد منجر به فوت یا سوءرفتار علیه فعالان سیاسی صلح‌آمیز انجام شده و مسئولان مجرم تحت پیگرد قانونی قرار گرفته‌اند.

۴) در راستای تشکیل یک سیستم قضایی مستقل پیشرفت کرده است.

اگر هم ایران شاهکار کند و به موارد بالا دست یابد، باز هم برای برداشته شدن تحریم‌ها کافی نیست، چون رئیس‌جهمور آمریکا باید ثابت کند که:

۵) دولت ایران حمایت از تروریسم بین‌المللی را متوقف کرده است و دیگر در چهارچوب کشورهای حامی تروریسم نمی‌گنجد.

۶) ایران تلاش برای دستیابی و توسعه سلاح‌های هسته‌ای، بیولوژیکی، شیمیایی و بالیستیک را متوقف کرده است.

این در حالی است که خیلی از متحدان آمریکا همین شرایط را تامین نمی‌کنند. یعنی اگر همه این موارد توسط ایران اجرا شود، باز هم تفسیر آن توسط طرف آمریکایی سلیقه‌ای خواهد بود. در نتیجه این‌که با این شرایط سنگینی که برای برداشته شدن تحریم‌ها گذاشته شده و متاسفانه به صورت قانون هم در آمده است، بعید به نظر می‌رسد چیزی جز تغییر رژیم در ایران از سوی قانون‌گذار آمریکایی مد نظر باشد.

حال اگر سیاست آمریکا در قبال ایران تغییر رژیم باشد، سوالی که مطرح می‌شود این است که در این میان پس نقش مذاکرات هسته‌ای چیست؟ وقت‌کشی، رد کامل گزینه‌ی دیپلماتیک قبل از برخوردهای سخت‌تر یا …؟!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

در مذاکرات هسته‌ای آتی، موضع ایران و غرب چه خواهد بود؟

تهدیدهای شفاهی و عملی علیه ایران شدت بی‌سابقه‌ای گرفته است و حتی عده‌ای مذاکرات هسته‌ای آتی بین ایران و کشورهای 5+1 را در شمار آخرین فرصت‌های موجود برای حل مسالمت‌آمیز بحران میان ایران و غرب تلقی می‌کنند.

با فرض این‌که هدف ایران تقابل با غرب نیست و تعامل سازنده را به شرط برآورده شدن نیازهای اساسی‌اش ترجیح می‌دهد، اجازه دهید دو دیدگاه غالب را به صورت خلاصه بررسی کنیم:

نظریه 1: غرب در جستجوی اخذ امتیازهایی است که از طریق تعامل با رژیم فعلی ایران قابل دستیابی هستند

بر اساس این نظریه، غرب مشکل اساسی با رژیم سیاسی حاکم بر ایران ندارد و تنها در جستجوی اخذ امتیازهایی معین است. در صورتی که این امتیازها از سوی ایران در اختیار غرب قرار داده شود، دشمنی‌ها پایان خواهد یافت و روابط به سمت عادی شدن حرکت خواهد کرد. در این صورت تحرکات خصمانه زنجیره‌ای علیه ایران (مانند تحریم‌ها یا دیپلماسی تهدیدگر) رو به کاهش خواهد گذاشت و راه تعامل بیشتر میان ایران و غرب گشوده می‌شود.

اگر این دیدگاه با واقعیت سیاسی غرب بیشتر همخوانی داشته باشد، در آن صورت حکومت ایران برای پرهیز از تقابل با غرب، چاره‌ای ندارد جز آن‌که تا حد امکان امتیاز بدهد. چرا که اگر هدف طرف مقابل نابودی نظام سیاسی در ایران نباشد،‌ هر امتیازی که به طرف مقابل داده شود گامی به سمت صلح، و یک گام دور شدن از تقابل سخت خواهد بود. در این صورت استراتژی برنده رژیم سیاسی در ایران، تلاش برای تعامل بیشتر از طریق اعطای امتیازهای مختلف (تا آستانه قابل قبول ایران) به غرب خواهد بود.

نظریه 2: غرب در جستجوی اخذ امتیازهایی است که صرفا با تغییر رژیم در ایران قابل دستیابی هستند 

بر اساس این نظریه غرب (منظور آمریکا و متحدان آن است) با هدف بلندمدت و راهبردی تغییر رژیم در ایران حرکت می‌کند و موضوعاتی مانند برنامه‌ هسته‌ای ایران (بحث داغ امروز) یا وضعیت حقوق بشر یا حمایت ایران از تروریسم بهانه‌هایی بیش نیستند که به وسیله آن‌ها بتوان بر ایران فشار بیشتری اعمال کرد تا در نهایت به هدف غایی تغییر رژیم دست یافت. اگر این نظریه درست باشد، مذاکرات هسته‌ای صرف نظر از این‌که ایران چه رفتاری از خود نشان و چه امتیازهایی را به غرب بدهد، نه تنها بی‌فایده خواهد بود بلکه عملا گامی به جلو در راستای تغییر رژیم خواهد بود. چرا که طرف مذاکره کننده در جستجوی جلو بردن مذاکرات نیست و در هر حالت مذاکرات را شکست خورده اعلام می‌کند و علت آن را هم همکاری نکردن ایران اعلام خواهد کرد که با توجه به قدرت لابی و رسانه‌ای که دارد موجه هم جلوه خواهد کرد.

اگر این دیدگاه با واقعیت سیاسی غرب بیشتر همخوانی داشته باشد، در آن صورت حکومت ایران چاره‌ای ندارد جز آن‌که تا حد امکان از دادن امتیاز به غرب پرهیز کند. چرا که اگر هدف طرف مقابل نابودی نظام سیاسی در ایران باشد،‌ هر امتیازی که به طرف مقابل داده شود نه گامی به سمت صلح، بلکه گامی به سوی اضمحلال رژیم ایران خواهد بود. در این صورت استراتژی برنده رژیم سیاسی در ایران، تلاش برای افزایش توان مقابله با غرب و بالابردن هزینه سیاست تغییر رژیم در ایران تا به حدی است که طرف غربی از آن منصرف شود.

سایر نظریه‌ها

نظریه‌های دیگری هم در این زمینه وجود دارند که آن‌ها را کمتر جدی می‌دانم. مثلا مجموعه نظریه‌هایی که خواست نظام سیاسی حاکم بر ایران را در رویارویی با غرب می‌بیند. به اعتقاد من نظام سیاسی در ایران متمایل به داشتن رابطه حسنه با غرب است، منتها به شرطی که احساس کند این تعامل منجر به تغییر رژیم در ایران نمی‌شود و در آن راستا حرکت نمی‌کند.

نظریه دیگر این است که ایران مذاکره کردن بلد نیست چون یک سیستم عقلانی نیست. بر اساس این نظریه، ایرانی‌ها دلشان تعامل با غرب را می‌خواهد و غرب هم در جستجوی تغییر رژیم در ایران نیست و تنها مشکلی که وجود دارد این است که ایرانی‌ها درست رفتار نمی‌کنند و مذاکره بلند نیستند و هی کارشکنی می‌کنند. این نظریه را ضعیف و غیر محتمل می‌دانم.

نظریه دیگر این است که غرب نیرومند است و ایران ضعیف و ایران باید نسبت به سیاست‌های غرب تسلیم باشد چرا که قد علم کردن در مقابل کشورهای نیرومندی مانند آمریکا و متحدان آن دیوانگی است. بر اساس این دیدگاه، باید دید خواست طرف مقابل چیست و همان‌کار را انجام داد. فرضا اگر طرف مقابل در جستجوی تغییر رژیم در ایران است، نظام سیاسی در ایران خود باید از قدرت کناره‌گیری کند و سرنوشت سیاسی ایران را به دست گروه‌های جدیدی که با غرب هماهنگی بیشتری دارند بسپارد. این نظریه را هم حتی با فرض پذیرفتن پیش‌فرض‌هایش (ضعف مطلق ایران و قدرت مطلق غرب) با توجه به این‌که عملی نیست (چطور می‌توان تصور کرد نظام سیاسی ریشه‌دار و پیچیده ایران دست به خودبراندازی صلح‌آمیز بزند؟!) قابل اعتنا نمی‌بینم.

تحلیل

مدافعان یا منتقدان هر کدام از این نظریه‌ها دلایلی در دفاع از موضع خود می‌آورند. طرف‌داران نظریه 1، معتقدند ایران با سیاست تنش‌زا و تندروانه خود در موارد حساسی مانند اسرائیل که غرب روی آن بسیار حساس است، باعث شده بدبینی غربی‌ها نسبت به رفتار و نیت‌های ایرانی‌ها دوچندان شود. آن‌ها معتقدند اگر چه ایرانی‌ها در چندین مرحله سعی کرده‌اند حسن نیت خود را نسبت به برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای خود به غربی‌ها نشان دهند (مثلا غنی‌سازی داوطلبانه به مدت 3 سال از سوی ایران) اما این امتیازها برای ترمیم بی‌اعتمادی‌های ایجاد شده در طرف غربی کافی نبوده و لازم است ایران امتیازهای بیشتری به غرب بدهد تا کم کم غرب نیز لبخند به لب (و نه شمشیر به دست) جلو بیاید.

اما طرف‌داران نظریه 2، معتقدند ایران به اندازه کافی به غرب چراغ سبز نشان داده است (همکاری با آمریکا در شکست طالبان، توقف داوطلبانه غنی‌سازی، نامه به دولت آمریکا و وعده مصالحه در همه زمینه‌های مورد اختلاف که با بی توجهی رو به رو شد و غیره) ولی در پاسخ غرب حلقه محاصره و اعمال فشار را بر ایران تنگ‌تر کرده است. طرف‌داران نظریه 2 همچنین اشاره می‌کنند که در ضمن تحرکات براندازانه غرب نسبت به ایران مستمر و قدیم است (فرضا جنگ ایران و عراق یک نمونه‌اش). آن‌ها به نگاه سلطه‌جویانه غربی‌ها به ایران و روی‌کرد از سر بی‌حوصلگی آن‌ها نسبت به راه‌حل‌های بلندمدت و آهسته دیپلماتیک ارجاع می‌دهند و معتقدند دادن امتیازهای بیشتر به غربی‌ها اشتباه است، چرا که هر چه ایران دست خود را از کارت‌های برنده بیشتر خالی‌ کند، طرف مقابل که هدف تغییر رژیم در ایران دارد با آسودگی خاطر بیشتری سیاست‌های خود را پیش خواهد برد.

پیش‌بینی

پیش‌بینی سرنوشت این مذاکرات و این‌که روند تقابل/تعامل بین ایران و غرب به کجا خواهد رفت کار ساده‌ای نیست. اما به هر حال حدس شخصی من این است که در این مذاکرات ایران با امید به صحت نظریه 1، امتیازهای مهمی را به غرب پیشنهاد خواهد کرد و در ازای آن خواستار کاهش فشار بر ایران می‌شود. غرب امتیازها را کافی نخواهد دانست و مطالبات بیشتری درخواست می‌کند. جناح‌هایی در ایران که نسبت به نظریه 2 متمایل هستند، این رفتار غرب را تاییدی بر دیدگاه خود خواهند دانست و امتیازهای بیشتری به غرب نمی‌دهند و آز آن سو طرف غرب هم که راضی نشده ایران را به کارشکنی و پنهان‌کاری متهم خواهد کرد. پنهان‌کاری ایران البته توسط طرف غربی هرگز اثبات نمی‌شود ولی به هر حال قدرت لابی و رسانه کار خودش را می‌کند و ایران کارشکن غیرمنطقی مذاکرات خواهد شد که دیپلماسی سرش نمی‌شود و سر جنگ دارد. به این ترتیب بازی خطرناک بین ایران و غرب بعد از این مذاکرات نیز با شدت و حدت قبل ادامه خواهد یافت.

از ته دل امیدوارم این پیش‌بینی درست نباشد!


با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.

چرا حکومت در ایران تبدیل به جعبه سیاه نشده است؟

Blackboxing is the way scientific and technical work is made invisible by its own success. When a machine runs efficiently, when a matter of fact is settled, one need focus only on its inputs and outputs and not on its internal complexity. Thus, paradoxically, the more science and technology succeed, the more opaque and obscure they become. — Bruno Latour

در فلسفه لاتوری (Latourian) اصطلاح «جعبه سیاه» (black box) کاربرد مشخصی دارد. جعبه سیاه چیزی است که ما به محتوای آن کار نداریم و دربارهٔ اجزاء تشکیل دهنده‌اش سوالی نمی‌پرسیم و فقط به ورودها و خروجی‌هایش توجه می‌کنیم. یک گوشی تلفن همراه از دید یک کاربر عادی یک جعبه سیاه است که خصوصیت‌ها و کارکردهای معینی دارد که ه‌مان‌ها هم برای کاربر مهم است و کاربر علاقه‌ای به اینکه تلفن همراه چگونه کار می‌کند ندارد. به عبارت دیگر کاربر ترجیح می‌دهد به تلفن همراه به صورت یک جعبه سیاه نگاه کند.

مطابق دیدگاه لاتور، فرایند جعبه سیاه شدن (black boxing) را می‌توان تقریبا در مورد هر «کنش سانی» (actant) به کار برد. یک اختراع تازه را در نظر بگیرید. تا وقتی که اختراع جدید در آزمایشگاه قرار دارد، محتویات آن برای مخترع یا افراد کنجکاو یا علاقه‌مند باز است و در نتیجه اختراع جدید جعبه سفید است. اما به تدریج که اختراع جدید در سطح جامعه کاربران پخش می‌شود و ایراد‌هایش در سطح انبوه شناسایی و اصلاح می‌شوند محتوای آن مبهم‌تر و مبهم‌تر می‌شود. تا جایی که اگر به مرحله‌ای برسد که توسط میلیون‌ها کاربر به صورت روزمره مورد استفاده قرار بگیرد و بی‌ایراد و درست و تمیز هم کار کند محتوای آن کاملا تاریک می‌شود و می‌توانیم بگوییم که فرایند جعبه سیاه سازی آن کامل شده است.

ماشین (machine) (باز هم در ادبیات لاتور) جعبه سیاهی است که خوب کار (runs by itself) می‌کند. کامپیو‌تر شخصی من یک جعبه سیاه است چون خوب کار می‌کند. اتوبوس شرکت واحد که گاهی سوارش می‌شوم یک جعبه سیاه است چرا که خوب کار می‌کند. پزشک دندان پزشک من یک جعبه سیاه است چون خوب کار می‌کند. به محض اینکه این ماشین‌ها دچار ایراد شوند یعنی کارکردی که از آن‌ها انتظار داریم را انجام ندهند ماشین فرو می‌ریزد و ما به عنوان کاربران عادی دیروز به افراد کنجکاوی تبدیل می‌شویم که می‌خواهیم درب جعبهٔ سیاه را باز کنیم و ببینیم توی آن چه خبر است. جعبه سیاه تا وقتی جعبه سیاه است که ماشین باشد، یعنی خوب و بی‌نقص کار کند. به محض اینکه خانم دندان پزشک آمپول را در نقطه نادرستی از دهان ما تزریق کند، جعبه سیاه دندان پزشکی و ادواتش برای ما فرو می‌ریزد و ما شروع می‌کنیم به سوال کردن دربارهٔ اینکه چرا و چگونه آمپول تزریق شده و آیا دندان پزشک به اندازهٔ کافی حاذق هست و چند سال سابقه کار دارد و از کدام دانشگاه فارغ التحصیل شده و دستگاهی که استفاده می‌کند خارجی است یا ایرانی و غیره… و بسته به تلاش و دانشمان جعبه سیاه دندان پزشک را باز می‌کنیم و تویش سرک می‌کشیم.

اما چرا فرایند جعبه سیاه شدن حکومت در ایران (دست کم در نیم قرن اخیر) هرگز تکمیل نشده است؟ چرا حکومت به یک جعبه سیاه بزرگ تبدیل نشده است که ما کاربران بی‌آنکه به محتوای آن و ساز و کار درونی‌اش علاقه‌مند باشیم از کارکردهای آن استفاده کنیم؟ پاسخ آنی این سوال این است که چون حکومت‌ها در ایران خوب کار نمی‌کنند و در نتیجه به کاربران (شهروندان) اجازه نمی‌دهند که نسبت به محتوای آن ها بی‌تفاوت شوند. به عبارت دیگر حکومت به معنای عام آن در ایران تبدیل به یک ماشین که خوب کار کند نشده است بلکه مثل خودرویی است که هر چند دقیقه یک بار ریپ می زند و خاموش می شود و راننده را وادار می کند که با چراغ قوه و آچار به جان موتور بیفتد بلکه ایراد آن را بیابد. تا وقتی که کارکرد خودرو از دید راننده بی‌نقص نباشد، چراغ قوه و آچار دست راننده خواهد بود. به همین ترتیب تا وقتی که سیستم سیاسی حاکم بر جامعه درست کار نکند افراد مختلف جامعه با چراغ قوه (کنجکاوی سیاسی) و آچار (فعالیت سیاسی) به کلنجار رفتن با محتویات جعبه خواهند پرداخت.

ما به جعبه سیاه اعتماد می‌کنیم‌‌ همان طور که به گوشی تلفن همراهی که کار می‌کند و جاده‌ای که دست انداز ندارد و دندان پزشکی که بی‌درد و تمیز مداوا می‌کند اعتماد می‌کنیم.‌‌ همان طور که شهروندان یک کشور فرضی در اروپای شمالی به جعبه سیاهی به نام ساخت سیاسی در کشورشان اعتماد می‌کنند، من نیز علاقه‌ای به محتوای گوشی تلفن همراهم ندارم و ترجیح می‌دهم از آن استفاده کنم. یک شهروند ممکن است علاقه‌ای به ساز و کار ساخت سیاسی حکومت در کشورش نداشته باشد و ترجیح دهد از خدمات آن استفاده کند: امنیت اجتماعی و ثبات ملی و منطقه‌ای وجود داشته باشد، نظم اجتماعی و اقتصادی بر قرار باشد، خدمات عمومی برقرار باشد، مدیریت کلان بر کشور حاکم باشد و خلاصه زیرساخت‌ها و ابزار لازم برای زیست اجتماعی فراهم باشد. اتفاقی که در بسیاری از کشورهای دنیا رخ داده است یعنی مردم به حکومت به صورت جعبه سیاهی نگاه می‌کنند که کار می‌کند و دلیلی برای کلنجار رفتن با محتوای آن نیست.

به نظر من دلیل اینکه بخش بزرگی از افراد جامعهٔ ما به تحلیل‌های سیاسی علاقه دارند جعبه سیاه نشدن حکومت است. یعنی حکومتی که خوب کار نمی‌کند و در نتیجه کاربران را از بزرگ و توانا گرفته تا کوچک و ناتوان ترغیب می‌کند که با چراغ قوه و آچار به جان آن بیفتند. سیاست مدار شدن یک شهروند عادی از جنس‌‌ همان فرایندی است که یک راننده معمولی یک خودروی سواری را به یک تعمیرکار (یا دست کم از راه مانده ای که تلاش می‌کند خودرو را راه بیاندازد) تبدیل می‌کند. همانطور که تلاش و دانش راننده برای تعمیر خودرویی که دیگر کار نمی‌کند لزوما کافی نیست، تلاش و دانش شهروندان برای تعمیر کردن ساختار سیاسی‌ای که آن طور که باید و شاید کار نمی‌کند نیز لزوما نتیجه نخواهد داد. و البته یک نکته مهم را نیز نباید فراموش کرد که حکومت جعبهٔ سیاهی نیست که شهروندان در حال باز کردن درب آن باشند بلکه حکومت دست کم در ایران معاصر هرگز به جعبه سیاه تبدیل نشده است…

.

با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آن‌را از طریق اشتراک در خوراک آن پی‌گیری کنید. استفاده از مطالب و عکس‌های منتشر شده در وبلاگ‌ها و فوتوبلاگ‌های من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.