این نوشته به مناسبت آزمایش تاریخی دانشمندان در سرن منتشر میشود. آن را تقدیم میکنم به همهی آدمهای کنجکاو.
کودکی: تولد
نمیتوانست آغاز را به خاطر بیاورد. تلاش بیانجامش برای بازخوانی زنجیرهی بیپایان خاطرات و تراکنشهای زندگیاش به چیزی جز غبار و رویا ختم نمیشد. خطی بود بیآغاز که تا بینهایت کشیده شده بود. به واقع میتوانست مفهوم ریاضی یک نامعین یا یک بینهایت یا یک نقطهی تعریف نشده باشد. چرا که ممکن بود اصولا چیزی به این مفهوم وجود نداشته باشد، اگر چه احتمالا کرانهای داشت.
تلاش برای رسیدن به آن لحظههای کهن ابتدایی همیشه به غایت طاقتفرسا و دشوار بود. عرقریزانی که ذهن و روحش را چنان با چالش میکشید که سیاهچاله ذرات و ثانیهها را. دلش میخواست آنقدر به عقب برود که بتواند آن روزهایی که هنوز آفتاب نبود و چشمهایش فاصلهها را گم میکردند بازخوانی کند. روزگاری که بوها و صداها تنها رسانهی ارتباطیاش با جهان پیرامون بودند. همچنان که به عقب میرفت حس میکرد ذهنش در حاشیههای خود گم میشود و بدون اینکه ارادهای در کار باشد از راه و بیراهههای بیشمار به نقاط دیگر گریز میزند. اگر با تلاش بیاندازه و با تمرکزی که نهایت توانش بود از همهی این مخاطرات اجتناب میکرد، آنوقت بود که به نقطههایی میرسید که فاقد هرگونه معنایی بودند. اینها برخی از کهنترین بازخوانیهایی بودند که توانسته بود با کلنجار بیاندازه زیاد به آنها دست یابد. نمیتوانست آنها را توصیف کند، چرا که حتی دارای طرح و رنگ یا اندازه و مقیاس قابل ادراک نبودند. بازخوانیشان تجربهای بود به غایت ترد و شکننده که به سادگی یک پلک برهمزدن دور میشد و نقطهی تمرکز، ناگهان چنان پرشی میکرد که برگشتن به نقطهی قبلی یک مبارزهی تمام و عیار دیگر را میطلبید. نتوانسته بود از این عقبتر برود.
مثل کودکی که حس کنجکاویاش هستیاش را به مخاطره میافکند، گاه چنان در تلاش برای بازخوانی و شناخت نقطههای آغازین حیاتش غوطهور میشد که انگار از دنیای پیرامونش کنده شده باشد. در این حال به موجودی سرگشته میمانست که بدیهیترین ماجراهای اطرافش را نمیتواند ببیند یا حس کند.
روی همهی موجودی ذهنش حساس و دقیق شده بود. میتوانست میلیونها اتفاق بیاهمیت و ناچیز را تک به تک به خاطر بیاورد. حوادثی که مانند تصویرهای ساکن و بیحرکتی بایگانی شده بودند. برخی در هالهای از عطر و صوت پیچیده شده بودند و بازخوانیشان بیش از حد هیجانانگیز بود. برخی دیگر فقط تصاویر محو شده و کمرنگی بودند که مثل عکسهای قدیمی که به سختی میشود رنگها و خطوط را در آنها تشخیص داد فقط تقریب ناقصی از تجربهای بودند که خالقشان بود. برخی به یکدیگر متصل بودند و بازخوانیشان یک حس منحصر به فرد قصهوار بود. قصههای کوتاه و بلندی که مبتنی بر اتفاقات واقعی روح و جانش بودند. اما به طور کلی، بخش بزرگی از بایگانیاش را نقاط منفصل و دور از هم تشکیل میدادند.
کودکی: تولد دوباره
مدتها پیش بود که دلش خواسته بود این بایگانی عظیم را به هم وصل کند. این جزیرههای کوچک بیشمار که نه توالی زمانی و مکانیشان معلوم بود و نه میشد ارتباطشان را با حس مکاشفهای که در لحظهی خود ایجاد کرده بودند تعیین کرد. میدانست این میراث، بزرگترین اندوختهای است که در زندگی دارد. همچنین میدانست که وصل کردن همه یا بخش بزرگی از این سلولهای اطلاعاتی به یکدیگر، کاری است اگر نه ناممکن که بسیار دشوار.
پشتکار عجیبی داشت. کسی «نمیدانست» و «نمیتوانست بداند» او چه تلاش بزرگی میکرد که خود را بشناسد. هیچ ناظری نبود که بتواند شاهد این تلاش حیرتانگیز عظیم باشد. دانشمند گرم کار بود. میخواست جهان خودش را بشناسد.
دستاوردهایش را که خود اطلاعات جدیدی بودند، معمولا به کمک ابزارهایی که ساخته بود ثبت میکرد. اطلاعات جدید خود بر پایهی شناخت و طبقهبندی اطلاعات دیگر تولید شده بودند. به این ترتیب لایههای مختلفی از اطلاعات ایجاد کرده بود. برخی که در لایههای پایینتر بودند بیش از همه به تجربههای مستقیمش از دنیای پیرامون نزدیک بودند و دارای ساختار طبیعیتر و پراکندهتری بودند. به تدریج لایههای بالاتر ساختارمندتر و یکپارچهتر و در عوض از تجربه های مستقیم دورتر بودند. این روند که مدتهای مدید طول کشیده بود به کمک ابزارهایی که به تدریج برای شناخت و ثبت اطلاعات تولید کرده بود سرعت می گرفت.
کودکی: تولد دوباره
کمکم لحظهای فرا رسید که سرعت تولید «اطلاعات بر پایهی اطلاعات» (فرا-اطلاعات) با سرعت تولید «اطلاعات بر پایهی تجربیات مستقیم» برابر شد و خیلی زود از آن پیشی گرفت. این لحظه که بعدها در تاریخ زندگیاش از آن به عنوان یک لحظهی مهم و سرنوشت ساز یاد میکرد، چنان تاثیرات شگرفی بر زندگیاش گذاشت که حتی میتوانست از آن به عنوان نوعی تولد دوباره یاد کند. این یک انقلاب واقعی بود. تغییری در ساختار، در پایههای تواناییاش. انقلابی که میرفت همهی مناسبتهایی را که به طور سنتی از طریق آنها با جهان اطراف داد و ستد میکرد تغییر دهد.
حجم اطلاعات نوع جدید یا «فرا-اطلاعات» به سرعت زیاد میشد. این ساختار هندسی-ریاضی عظیم به تدریج همهی انبوه گستردهی دادههای پراکندهای را که در طول زمانها و مکانها پخش شده بودند در برگرفت و هر یک را در جای خود قرار داد. همزمان به مدلهای کاملتر و دقیقتری برای شناخت پیرامونش دست مییافت. به کمک این مدلها که روز به روز کاملتر میشدند، میتوانست تجربههای درونیاش را سازمان دهد. اینگونه شد که ساختارهای بیشماری بر اساس ساختارهای زیربنایی تر بنا کرد و مدلهایی که خود مدلهایی بر اساس مدلهای دیگر بودند پرداخت. به این ترتیب «فرا-ساختارها» و «فرا-مدلها» ایجاد شدند. دینامیسم غریبی به دست آورده بود. هیچ مدلی به خودی خود ارزشی نداشت. مدلهای ناقص به سادگی از سیستم حذف میشدند و مدلهای کاملتر جایگزینش میشدند. تنها شرط مهم برای بقاء یک مدل، توانایی پیشبینی دقیقتر و روشنتر رفتار محیط پیرامون و یا خودش بود.
کودکی: تولد دوباره
حس میکرد این توانایی را که بتواند رفتار دنیای پیرامون و حتی خودش را پیشبینی کند بهتر از همیشه به دست میآورد. پرسشهای قدیمی که همیشه ذهنش را به خود مشغول کرده بود اندکاندک رنگ میباختند و جای خود را به پرسشهای دیگری میدادند که اگر چه پیچیده بودند اما ذهن و روحش را به چالش نمیکشیدند. میتوانست ساختار بینهایت پیچیدهای که از به هم متصل کردن بیشمار نقطهی اطلاعاتی ایجاد شده بود را در ابعادی که هرگز هیچ تجربهی مستقیمی در آنها نداشت امتداد دهد و نتایجی را استنتاج کند که قبلا هرگز نمیتوانست دریابد.
یکی از این قلمروها که به تدریج به کمک توسعه و استنتاج میتوانست آفتاب ادراک بر آن بتاباند موضوع آغازش بود. مسلما او هرگز نمیتوانست چیزی مانند آغاز خود را به خاطر بیاورد. اما به کمک طراحی مدلی که پیچیدهترین چیزی بود که تا به حال ساخته یا پرداخته بود میتوانست رفتار جهان را قبل از اینکه حتی خودش به وجود آمده باشد توضیح دهد.
مجموعهی عظیم و درهم تنیدهی «فرا-مدلها»، «فرا-ساختارها» و «فرا-اطلاعات» که بر اساس مدلها، ساختارها و اطلاعاتی که خود مبتنی بر تجربیات مستقیم و حسیاش بودند، همچون دریایی همهی پستیها و بلندیهای حیاتش را در برگرفت. این مجموعهی به هم پیوسته که همهی «جهان منفصل کهن» را در خود گرفته بود چنان چون ذهنی سنتز شده از دل همهی آنچه تاکنون آفریده بود بیرون میآمد. این یک معجزهی تمام و عیار بود، محصول دستها و ذهن خلاق و کنجکاو دانشمند.
«ذهن جهانی» متولد میشد و عزم اکتشاف قلمروهای ناشناختهی جدید داشت.
مشترک خوراک بامدادی شوید
کامل
فقط مطالب
فقط لینکدونی
نوعی دیگر از روایت ادویسه فضایی.
لایکلایک
بسیار حرفه ای فکرت رو نوشتی
آفرین
موفق باشی
لایکلایک
خیلی خوب نوشته ای. وقتی می خوندم دقیقا مثل «هزاران نقطه» یاد اودیسه فضایی افتادم.
لایکلایک
سلام
من روح سبزم ….هنوز به مرحله انسان بودن نرسیدم….من سخت مطالب سخت را میفهمم…
خیلی وقته لینک شده اید ..میشه من هم تو هم محله های سبزتون باشم ..من روح سبزم ….یا حق خدانگهدار
لایکلایک
و باز هم نیاز دارد تا عقب تر برود، هنوز چند لحظه دیگر از آغاز، جلوتر است.
این سبک از نوشتنت را تا حالا ندیده بودم. خیلی خوب بود.
لایکلایک
یاد کتاب پایان کودکی نوشته آرتور سی کلارک افتادم ، امیدوارم به آنجا ختم نشود.
لایکلایک
سلام
وبلاگ خوب و مفیدی دارید
هر چند با نگاه شما به جهان کاملا موافق نیستم ولی مطالب مفیدی می نویسید
خوشحال میشم از نظرات شما استفاده کنم
لایکلایک
@ محمد حسن سلیمانی:
اختلاف نظر طبیعیه و اصل داستان اصلا همونه. شما به من لطف دارین، حتی اگر مخالف من باشین.
لایکلایک