یکی از مهمترین رویدادهای رسمی سیاسی ایران در هفتههای آتی انتخابات مجلس خبرگان رهبری است. اهمیت اجرایی مجلس خبرگان در واقعیت سیاسی ایران کمتر از چیزی است که در تعریف قانونی آن آمده، اما انتخابات خبرگان از زاویهٔ دیگری مهم است و آن وقتی است که به خبرگان به صورت پسینی نگاه کنیم یعنی:
این خبرگان نیست که به ساخت سیاسی هویت میدهد (نگاه پیشینی) بلکه این ساخت سیاسی است که به خبرگان هویت میدهد (نگاه پسینی)
اهمیت نگاه پسینی به خبرگان این است که سوالهایی شبیه «مگر آقای هاشمی رفسنجانی در خبرگان چه کاری میتواند انجام دهد» جای خود را به سوالهایی شبیه «انتخاب شدن یا نشدن آقای هاشمی رفسنجانی چه چیزی به ما دربارهٔ آرایش گروههای مختلف سیاسی در ایران خواهد گفت؟». به عبارت دیگر اگر قبول کنیم خبرگان هویتش را از ساخت سیاسی میگیرد، یکی از بهترین و دقیقترین شاخصها برای سنجش وضعیت فعلی ساخت سیاسی، تحلیل وقایع خبرگان است.
این خبرها را از این زاویه بخوانید (ترتیب وقایع با کمی تقریب یا همزمانی درست است):
- راهپیمایی 25 بهمن و حصر خانگی سران جنبش سبز.
- درخواست بسیاری از شخصیتهای اصولگرا از آقای هاشمی برای محکوم کردن اعتراضات 25 بهمن {مثلا این}
- افزایش حملات مستقیم علیه آقای هاشمی رفسنجانی از سوی شخصیتها و سایتهای مختلف حامی دولت. {مثلا این}
- افزایش فشارهای غیررسمی بر خانوادهٔ آقای هاشمی رفسنجانی. {مثلا این}
- هاشمي رفسنجاني: در 25 بهمن معاندان نظام به ميدان آمده بودند
- بادامچیان :آیت الله مهدوی کنی به احترام هاشمی نامزد نمی شود/انشاءالله هاشمی بازهم رئیس خبرگان می شود.
- سنتیها پشت هاشمی مانند
- درخواست رهبر ایران از هاشمی رفسنجانی برای نامزدی ریاست مجلس خبرگان
در همین رابطه:
.
با توجه به فیلتر بودن بامدادی در ایران، لطفا مطالب آنرا از طریق اشتراک در خوراک آن پیگیری کنید. استفاده از مطالب و عکسهای منتشر شده در وبلاگها و فوتوبلاگهای من به شرط «نقل قول دقیق»، «ذکر ماخذ» و «ارجاع لینک به اصل پست» بلا مانع است.
در داخل شما رو از گودر فالومی کنم
یکی وبلاگ شماست ویکی هم خانم آروین که متفاوت می نویسید
هر دو فوق العاده و آدم بعد از خواندن احساس رضایت می کنه از وقتی که گذاشته
خلاصه اینکه مرسی
الان فرصتی دست داد تا به خود سایتتون سری بزنم
قابل تامل است
ممنون
لایکلایک
هملت عزیز. ممنون از توجه شما به این جانب. متوجه هستم. متاسفانه چون بامدادی فیلتر شده بیشتر دوستان از طریق گودر فالو میکنند. به هر حال خوش آمدید چه اینجا و چه در گودر 🙂
لایکلایک
هاشمی رفسنجانی، شخصیت سیاسی ای بوده که همواره از سوی بسیاری از جناحها و گروهها مورد حمله قرار گرفته است. نه شخصیت محبوب مردمی است، آنگونه که خاتمی هست و نه شخصیتی سیاسی که کسی جرأت انتقاد نداشته باشد مانند خامنه ای. گذشتهء هاشمی رفسنجانی، پر است از رمز و رموزی که خود باعث شده قصه ها و افسانه و اتهامات گوناگونی از سوی مردم و مسوولین به او وارد شود. اینکه تا چه حد این اتهامات صحت دارد مورد بحث این نوشتار نیست.بحث بر سر این است که آیا مردم در قبال تحولات اخیر و پیش روی درون دستگاه حکومتی، که با سرعتی سرسام آور در حال اتفاق است، چه مواضعی اتخاذ کنند. با توجه به انتخابات پیش روی مجلس خبرگان، و اهمیت بسیار بالای آن از لحاظ آرایش سیاسی و ابراز قدرت جناح ها، آیا باید از هاشمی رفسنجانی حمایت کرد و یا او را به خاطر عدم اتخاذ موضعی شفاف در قبال جنبش سبز در طی دو سال گذشته، و همچنین اعلام موضع اخیرش دربارهء حوادث 25 بهمن مورد تاخت و تاز قرار داد؟ آیا وجود یا عدم وجود هاشمی رفسنجانی در دستگاه حکومتی ایران میتواند تأثیری بر روند اوضاع سیاسی داشته باشد یا نه؟ سوالهای فوق میتواند مشخص کنندهء تصمیم ما نسبت به موقعیت پیش رو باشد.
برای موشکافی بیشتر باید آنچه پیش رو داریم را دقیقتر بررسی کنیم. گیرم که همهء ما با اصل ولایت فقیه مخالفیم! گیرم که خواهان تحقق دموکراسی و آزادی بیان و آزادی های سیاسی و اجتماعی در ایران هستیم! گیرم از آنچه بر ما گذشته است به تنگ آمده ایم و خواهان تغییر و تحول در ایران هستیم. سوال اساسی این است که برای رسیدن به این خواسته هایمان چه ابزارهایی در دست داریم؟
برای کسی چون من که مخالفم با یک انقلاب تمام عیار به معنای تخریب و سرنگونی تمام ساختارها و نهادهای سیاسی موجود، همانند آنچه در بهمن 57 رخ داد، چه گزینه هایی موجود است؟ کسی که معتقد به انقلاب و براندازی کامل نیست چه راهی پیش رو دارد.
زمان بحث بر سر دلایل مخالفت با انقلاب اینجا نیست اما کوتاه اینکه در باور من هزینهء یک انقلاب تمام عیار برای ایران اولاً بسیار بالاتر از سایر گزینه هاست و ثانیاً انقلاب نفعی در نهادینه شدن دموکراسی در جامعه نمیکند.انقلاب تغییری ناگهانی در همان بستری است که قبلاً وجود داشته است. نتیجه اش این میشود که تاج برداشته شده و عمامه جایگزین میشود.
و اما از دید کسانی که خواهان براندازی و سرنگونی کل نظام هستند، دیگر چه فرقی میکند رفسنجانی در خبرگان باشد یا در کنج خانه! چه تفاوتی دارد که موسوی بر سر کار می آمد یا احمدی نژاد! چه تفاوت که فلانی وارد مجلس شود یا نشود! برای چون اویی، نقش و موضع و حکم خامنه ای و جنتی و شریعتمداری و احمدی نژاد، با رفسنجانی و کروبی و خاتمی و تاجزاده و موسوی یکی است! برای او » همهء اینها از یک قماشند» و استدلالش هم غالباً بر اساس تجربیات فردی، برخی شنیده ها است. بحث این گروه که جداست و فعلاً مورد خطاب من نیستند.
با فرض توافق بر سر موارد فوق اینجاست که باید رویکرد و نگاهمان را به شرایط موجود مشخص کنیم. اگر کسی خواهان اصلاحات، رفرم و تغییرات مرحله ای و پله پله است باشد و مخالف تحول ناگهانی و انقلابی، آن موقع باید برای خود یک استراتژی تعریف کند، شرایط را ارزیابی کرده و مسیری را تبیین نماید.
و اما از این منظر رفرمیست ها هم خود حداقل در حیطهء دو نوع نگاه فلسفهء سیاسی قرار دارند. نگاه نورماتیو و نگاه پازیتیو.
یا بر اساس واقعیات و ابزارها و شرایط موجود و آنچه که «هست» تحلیل میکنند و تصمیم میگیرند، یا بر اساس ایده آلها و آرمانها و خواستهای نهایی خود حرف میزنند وغالباً شعار میدهند و نسخه میپیچند.
گروه اول عمدتاً خواهان استفاده از هر فرصت و جذب هر شخصیتی به نفع حرکت و اهداف خود است، حتی اگر آن فرد رفسنجانی باشد…
گروه دوم اما، به دلیل آرمانگرایی خود، بیشتر زوایای تاریک وقایع را به چشم میبیند و حاضر نیستند که از موقعیت ها و فرصت ها استفاده کنند، ولو اگر نتیجهء آن منجر به حرکتی مثبت باشد. این گروه غالباً کسانی هستند که هاشمی رفسنجانی برایشان، هیولایی است که حتی نمیتوان از یک حرکتش هم دفاع کرد.
به عقیدهء من واقعیت این است که هاشمی رفسنجانی هنوز بخشی از بدنهء نظام است. تلاشهای زیادی از سوی جناح تمامیت خواه برای کنار زدن او انجام شد و تردید های زیادی هم از طرف طیف اصولگرایان در خصوص حمایت از وی بوجود آمد. هاشمی رفسنجانی را شاید بتوان به عنوان یکی از پر رمز و راز ترین فرد بدنهء حاکمیت و یا حتی اثرگذارترین بخش نظام در طول 32 سال حکومت دانست از این لحاظ موقعیت حساسی که در پیش است میتواند در موضع گیری ما دخیل باشد.
انتخابات خبرگان پیش روست. مسندی که هرچند ابزار اجرایی چندانی ندارد اما به عنوان یک نماد و سمبل قدرتنمایی سیاسی بسیار بسیار حائز اهمیت است. اگر رفسنجانی به سمت ریاست این نهاد برسد، از لحاظ سیاسی دارای فرصت و موقعیت مناسبی خواهد بود. میتوانید بگویید مگر تا به حال نداشت! اتفاقاً و دقیقاً به خاطر همین اهمیت این جایگاه سیاسی است که چنین هجمه ای از سوی بخشی از حاکمیت به او شده است. شاید حتی بتوان گفت که اعلام موضع اخیر هاشمی در قبال 25 بهمن نیز تلاشی بود برای جذب اقشار مختلف اصولگرایان حتی به قیمت هجمه و انتقاد عظیم مردم و گروههای خارج از بدنهء حکومت.
از دید من در این مقطع زمانی همچنان باید از هاشمی رفسنجانی حمایت شود و همچنان معتقدم که واقعیت موجود و شرایط و ابزارهای موجودی که در دست هست گزینه ای بهتر پیش رویمان نمیگذارد. هاشمی رفسنجانی گرایشش به جنبش سبز را نشان داده است و حتی بسیاری معتقدند که عدم دستگیری سران جنبش طی یکسال گذشته بخاطر تلاشهای پشت پردهء خاتمی و رفسنجانی بوده است.
انتخاب هاشمی با هر سابقه ای که داشته باشد (که البته هنوز در هیچ دادگاهی هم به اثبات نرسیده است) برای ریاست مجلس خبرگان میتواند به نفع جنبش خواهد بود.
راه دیگری هم البته هست، نشستن و نظاره کردن و فقط آه کشیدن
لایکلایک
البته جناب آزادان مي شه فانتزي هاي شخصي از قبيل اين که عامل دستگير نشدن سران جنبش هاشمي بوده و به چينش نيروهاي اجتماعي و سياسي در جامعه بي اعتنا بود. ببخشيد که قدري تند حرف مي زنم.
دومين مشکل تحليل شما خلط کردن شخصيت حقيقي افراد با جايگاهشون در نظام فعليه. کاملاً امکانش هست که کسي نظام فعلي رو نخواد ولي با افراد داخل نظام مشکلي نداشته باشه. مشکل اصلي ما با ساخت غير دموکراتيک موجود و نبود تضمين هاي قانوني براي حفظ وضعيت دموکراتيک موجوده. چيزي که در انقلاب مشروطه موجب به توپ بسته شدن مجلس بعد از انقلاب مشروطه هم شد. اين نکته اي هم هست که در طرح مطالبات توسط دوستان اصلاح طلب ناديده گرفته مي شه. چه تضميني هست که بعد از قبول شدن مطالبات فعلي توسط حاکميت به راحتي زير پا گذاشته نشه. بايد قبل از مطالبات اين مورد در نظر گرفته شه وگرنه به نظر من افراد اون قدر مهم نيستن.
نکته ي سوم اين که هر انقلاب و تغيير ساختاري لزوماً افراد رو تحت تاثير قرار مي ده. مثل دولت وحدت ملي ماندلا يا اين که براي سرنگوني پينوشه مخالفان باهاش وارد مذاکره شدن و کردنش سناتور مادام العمر. يا در مورد روسيه که بعد از سرنگوني حزب کمونيست خود حزب به عنوان يکي از احزاب شرکت کننده در انتخابات وارد کارزار شد و الان هم دومين حزب قدرتمند کشوره. و البته مثال ها رو ي شه تا ابد ادامه داد. باور کنيد يک انقلاب هميشه منجر به ديکتاتوري نمي شه. حالا دليل نمي شه چون ما يه تجربه ي تلخ از يه انقلاب داشتيم و سنگ تصفيه هاي انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر روسيه وجود داره. اما اگر انقلاب رو بنا بر معناش تحول در ساختار بدونيم به طور مثال حرف آقاي آرمان اميري مبني بر تغيير قانون اساسي رو بر خلاف ادعاي خودشون اساساً نمي شه يک کنش ريويزيونيستي در نظر گرفت. حتي اگر بخواهيم با قانون اساسي فعلي پيش بريم چيزي جز بن بست پيش رومون نيست. نه به علت وجود نداشتن قرائت دموکراتيک از روي قانون اساسي بلکه به علت عدم وجود زيرساخت هاي حمايت کننده ي اين تفسير دموکراتيکه. به طور مثال اگه حتي بخواد مذاکرات مرحله به مرحله هم پيش بره قبل از آزادي زندانيان سياسي بايد شرط مخالفان برچيده شدن دادگاه هاي انقلاب باشه.
متاسفانه بنده با اين کيش شخصيت در مورد هاشمي که گاهي به هتاکي به او مي انجامه و گاهي او رو سوشيانت وار تا حد ناجي جنبش بالا مي برن مخالفم. به نظر من بهتره جريان از نظر سود و زيان سياسيش برا جنبش مطرح شه. اساساً ساخت سياسي موجود در مواجهه( نه به معناي منفيش دقيقاً به معناي خود کلمه) با اهداف جنبش پيدا مي کنه. سوال اصلي اينه که از يه دي پراگماتيک اتحاد با هاشمي بعد از دو سالي که عملاً هزينه ي زيادي صرف دفاع از ايشون کرد چه قدمي براي جنبش برداشته( با عرض معذرت اظهار نظر رو نمي شه به عنوان کنش سياسي حساب کرد) و خب از طرف ديگه بر هم زدن اتحاد چه ضرر ديگه اي بعد از اون حرکت مجلسي ها در 25 بهمن مي تونه داشته باشه. غير از اينه که ماجرا علي السويه است اگر نيست به غير از خيال پردازي در مورد مذاکره هاي تخيلي و حرف هايي که ايشون زده مورد ديگه اي رو مثال بزنيد.
حداقل تا به حال بيشتر جنبش سبز به عنوان اهرم فشار در بازي هاي بين هاشمي و حاکميت عمل کرده تا بالعکس. بنابر اين هاشمي به شدت به يک جنبش سبز ضعيف نياز داره اما سوال اينه ما چرا به هاشمي نياز
لایکلایک